بهنام چنگائی
زندگی ات،
همچون رنگ ات ـ
تمامی سیاهی زندگی را
یکجا
در تاریک چاله های عصرِ ستمِ سرمایه و
سفره ی چربِ سکوت
لمس کرد.
تو اما:
در ُقل و زنجیرِ سنگینِ سالیانِ سال
بر پا ایستادی
در بالاترین بالایِ جور
و غرور را
در سراسر جهان
انگاری:
بیست و هفت قرن
وزان ـ تاباندی
آزادگی را
یک تنه سرودی ـ
و همچنان
افراشته ماندی
تا
سقفِ بی سرپناهان باشی
تا
دادِ بیداد رسان باشی.
ماندلایِ بزرگ دل
ای: پرچمِ شرافتِ انسان
حالا، تو رفته ای
اما، دیدی
که
شبستان محرومان
با یک شمع فروزان
روشن نمی شود؟
سیاه بختانِ دیارت
هنوز در پی نان و
رهائی از رنجِ فقر می گردند.
بهنام چنگائی ۱۵ آذر ۱۳۹۲