رامین کامران
لبهُ حقیقت تا وقتی با آن لجاج کنید تیز است، وقتی نرم میشود که آنرا بپذیرید. این حکم کلی را همهُ کسانی که در بارهُ بیست و هشت مرداد دروغ پردازی کرده اند به تجربه دریافته اند چون تاوان کارشان را به اجبار پرداخته اند.
در دوران مصدق اعضای سه خانوادهُ دیگر سیاسی ایران که وراثشان هنوز، گاه در عین عوض کردن نام، در صحنهُ سیاست ایران جولان میدهند، در برابر وی صف آرایی کرده بودند: رادیکال های چپگرا، هواداران حکومت اتوریتر پهلوی، اسلامگرایان. پس از کودتا این هرسه ناچار شدند تا با دروغبافی نقش خود را در سقوط وی دگرگونه جلوه دهند و به درجات مختلف پیامدهای این نادرستی را تحمل کنند. موضعگیری آنها در حق مصدق تابع گزینهُ اساسی شان در باب نظام سیاسی بود و قبول نادرستی تهمتهایشان مستلزم پذیرش اینکه آن گزینه از اصل خطا بوده است. دلیل عمیق مقاومتشان در پذیرش حقیقت این بود، نه فقط دعوا بر سر تفسیر یک واقعهُ چند روزه. قبول حقیقت در حکم پذیرش حقانیت مصدق بود که برایشان مشکل بود و برای بعضی هنوز هم هست.
گروه اول که به شدیدترین شکل به مصدق حمله کرده بود و او را نمایندهُ امپریالیسم آمریکا و… خوانده بود و به همین خاطر گرفتار بی آبرویی بود، سریعتر از آن دو دیگر تکلیف خود را با ۲۸ روشن کرد. اول به این دلیل که در انجام آن نقشی نداشت و دوم از این جهت که قربانی آن شد. مشکل توده ایها قبول نادرستی سیاستشان در حق مصدق بود، باطل بودن نگاه دوقطبی و جنگ سردی شان از دیدگاه منافع ایران و در نهایت بی اعتباری داستان دیکتاتوری پرولتاریا. کار توسط کسانی شروع شد که از حزب توده بریده بودند و کم کم از سوی همهُ چپگرایان پذیرفته شد، بخصوص پس از سقوط شوروی.
آریامهری ها برندهُ اصلی کودتا بودند و مروج دروغ بزرگ «قیام ملی». تا وقتی بوق دستشان بود و نفس داشتند در آن دمیدند و تا موقعی که زور داشتند صدای بقیه را خفه کردند. وقتی ملت بساطشان را با انقلاب بر هم ریخت، مدتی سکوت کردند تا روایتی رویزیونیستی سر هم کنند که محورش جدا کردن بیست و پنج و بیست و هشت مرداد بود بلکه افسانهُ قیام به این ترتیب ترمیم شود. ولی این داستان مضحک در برابر حقیقت تاریخی دوام نیاورد و ته مانده اش هم با اقرار نامهُ اخیر سیا از هم پاشید و آن بخش از سلطنت طلبان را که به افکار لیبرال بستگی پیدا کرده اند، از کشیدن بار سنگین این دروغ تاریخی رهاند. باقی هم ماندند تا افسانهُ قدیم را نشخوار کنند و حسرت نظام آریامهری را بخورند.
آخرین گروه اسلامگرایان هستند که فدائیانشان از روز اول با مصدق دشمنی کردند، کوشیدند خودش را بکشند و چون نتوانستند، به وزیر خارجه اش تیر زدند و سید کاشی شان هم که از نیمهُ راه از مصدق برید و به کودتا پیوست. دروغ اینها که هنوز هم تبلیغ میشود این است که پیروزی های نهضت، چه در ملی کردن نفت و چه در سی تیر مدیون سید بود و وقتی او رفت حریفان توانستند مصدق را سرنگون سازند. این یکی ها چون هنوز سرپایند تصور میکنند زورشان به حقیقت میرسد.
تا وقتی هرسه دروغ میبافتند، بار لطمات این کار را به شراکت هم تحمل میکردند. هر یکی که از دور بیرون رفت بار باقی را سنگینتر کرد و امروز هر چه هست سهم اسلامگرایان است و بس. به علاوه شرکای سابقشان با قبول خطا به صف مدعیان پیوسته اند و از آنهایی که جا مانده اند، حساب میخواهند. تغییر جهتی که یکی دو سال است در پژوهش های مربوط به ۲۸ مشاهده میشود و از امسال عیان تر شده و از این پس بسیار روشنتر هم خواهد شد، توجه به نقش روحانیت به طور عام و اسلامگرایان به طور خاص در سقوط مصدق است و نقد دروغهایی که خود اینها بافته اند. ۲۸ هیچگاه صرفاً معضل تاریخی نبوده است، وجه سیاسی آن همیشه در نظر کسانی که بدان پرداخته اند، اهمیت بارز داشته و حال نوبت رسیدن به حساب آخرین گروهی است که از این واقعه منتفع شده.
شرکت در کودتا
اسلامگرایان تنها گروهی هستند که از یک طرف از کودتا نفع سیاسی بردند چون گزینهُ لیبرال که دشمنش میداشتند، به این ترتیب از صحنه بیرون رانده شد، و از طرف دیگر از احساسات ضدآمریکایی که پس از کودتا در ایران ریشه دواند و رشد کرد، بیشترین بهره برداری را کردند. طبعاً بدون اینکه هیچوقت حاضر شوند به نقش خود در سقوط مصدق اقرار نمایند.
تا به حال دو ضربهُ اساسی متوجه دروغهای اسلامگرایان در این باب شده است. حکایت بهبهانی و دیگر آخوندهای درباری از همان دوران روشن بود ولی از وقتی گزارش ویلبر منتشر شد و همه فهمیدند که مقداری هم از پولهای کودتا برای سید کاشی فرستاده شده، همانقدر که حکومت لب ورچید، پژوهشگران هم تشویق شدند تا پیگیر مسئله بشوند و نقش روحانیان را به عنوان عوامل داخلی کودتا که در مقابل نقش ارتشیان و لشوش، نسبتاً در پرده مانده بود، بهتر روشن کنند.
ضربهُ دیگر نکتهُ مهمی بود که سه سال پیش فاش شد. بنی صدر در مصاحبه ای که با رادیو فردا انجام داد، به همکاری خمینی با کودتاچیان اشاره کرد. البته مخالفت و حتی دشمنی خمینی با مصدق را همه میدانستند، یعنی بعد از پیروزی خمینی این امر بر همه معلوم شد. قبل از آن خود خمینی چیزی بروز نمیداد تا به قول خودش «خُدعَه» کرده باشد، آنهایی هم که خبر داشتند دم برنمیاوردند. حکایتی که بنی صدر نقل کرد این بود که خمینی که آن زمان با بهبهانی، یعنی درباری ترین آخوند و نه حتی با سید کاشی که مدتی با مصدق همراهی کرده بود، نزدیک بوده است، در کوششی که اولی محض تمهید مقدمه برای کودتا انجام داده، نقش داشته و به عنوان پیک از سوی بهبهانی به دیدار بروجردی رفته تا از وی فتوایی محض زمینه سازی برای کودتا بگیرد!
امام آمریکا ستیز
خلاصه اینکه موضعگیری خمینی علیه آمریکا که از ابتدای دههُ چهل شروع شد، به رغم شدت و حدتش، ناگهانی بود و بر همکاری قبلی نقطهُ پایان مینهاد ـ درست مثل موضعش در قبال سلطنت. حتی میتوان گفت که ابراز مخالفتش با آمریکا پیامد درافتادن او با سلطنت بود و به این دلیل واقع شد. میخواست به شاه حمله کند و چون میدید که او به پشتیبانی آمریکا سرپاست، حامیش را هدف قرار داد.
تغییر جهت ناگهانی وی در حکم از زمین برداشتن گفتاری ناسیونالیستی بود که ابداً به اسلامگرایی ربط نداشت و به دلیل بی عملی جبههُ ملی بر زمین مانده بود. وقتی سازمانی که اساساً هوادار استیفای حقوق ملت ایران و استقلال این کشور بود و بنیانگذارش اولین مطلب حقوقی را در ضدیت با کاپیتولاسیون به زبان فارسی انتشار داده بود و از همهُ اینها گذشته، خودش با کودتایی که همین آمریکا در آن نقش اصلی را بازی کرده بود، سرنگون گشته بود، اعطای امتیاز کاپیتولاسیون را به مشاوران نظامی آمریکا عاطل بگذارد و در باب آن موضعی که باید نگیرد، طبیعی است که بالاخره یکی دیگر این کار را خواهد کرد. چپگرایان که حرفشان در این باب پیش ملت خریدار نداشت و از حلقهُ همیشه کوچک هوادارانشان فراتر نمیرفت و از همهُ اینها گذشته، مجال نفس کشیدن هم نداشتند، پس میماندند اسلامگرایان که این کار را کردند.
آمریکا ستیزی خمینی که به سرعت باعث تبعیدش شد و از سوی حکومت بسیار گناه بزرگتری محسوب گشت تا مقابله با اصلاحات ارضی و حق رأی زنان، از این زمان شروع شد. خمینی شعاری را تصاحب کرد که به دلیل طبع سیاسی و تعقیب دائم اخبار سیاسی از ورای نشریات، اهمیت و کارآییش را دریافته بود. در همان زمان این گفتار استقلال طلبانه بردی داشت که اصلاً با گفتار اسلامگرا قابل مقایسه نبود و در سالهای بعد و در نهایت طی انقلاب اسلامی هم خمینی را در موقعیتی قرار داد که بتواند یک رشته از خواست های تیپیک انقلاب های جهان سومی را که برای همهُ دنیا آشنا و برای چپگرایان و نیز ناسیونالیستها جذاب بود، در گفتاری که لعاب اسلام داشت، به دیگران عرضه بدارد و راه جلب هوادار و رسیدن به پیروزی را در برابر خویش بگشاید. دوباره متعادل شدن گفتار خمینی، یعنی دوباره رو آمدن بخش اسلامگرای آن که بی عنایتی مردم بدان از همان خرداد چهل و دو آزموده شده بود، ماند برای بعد از قدرتگیری و دیدیم که چه به سر ایرانیان آورد.
انگل ملی گرایی
در حقیقت، به رغم آنچه که بسیار تکرار شده است و بسا اوقات انعکاس لاف و گزاف خود اسلامگرایان است، جاذبهُ گفتار خمینی از همان دههُ چهل بیشتر از وجه استقلال طلبانهُ آن نشأت میگرفت که از دیگران دزدیده بود و قوهُ محرکه اش آن نیرویی بود که از دلبستگی مردم به کشورشان برمیخاست. از آن روزگار تا به امروز، هر گاه این دو انگیزهُ ایدئولوژیک (ملی گرایی و اسلامگرایی) در یک جهت حرکت کرده، توانسته مردم را به دنبال خود بکشد و هرگاه بینشان جدایی افتاده، اولی سلامت مانده و دومی از رمق افتاده است. در ایران اگر اسلامگرایی قدرتی به هم رسانده، از طفیل میهن دوستی مردم این کشور است و اگر توانی دارد از نیرویی است که به این ترتیب از رقیب ایدئولوژیک خود مکیده. به همین دلیل هر ضربه ای که این حیات انگلی را مختل سازد، به میزان قابل توجهی از نیروی اسلامگرایی میکاهد. در اهمیت نقد اسلامگرایی و گفتار مذهبیش شکی نیست، ولی نقد دروغهای ملی گرایانهُ آن نیز به همین اندازه اهمیت دارد. خود نظام دینش را به ملی گرایی، مثل خیلی دینهای دیگر که به چپ و راست دارد، انکار میکند. ولی نباید در تحلیل آن و شناخت نقاط ضعفش، ادعاهای خودش را ملاک قرار داد.
اگر اسلامگرایان میکوشند تا ۲۸ را کم اهمیت جلوه بدهند و اصلاً مایل نیستند که صحبت از نقش روحانیت در آن زمان به میان بیاورند، برای این است که میدانند همکاری با آمریکا و انگلیس قبحش از همکاری با دربار بیشتر است و بخصوص با مواضعی که بعد از انقلاب اتخاذ کرده اند، برای خودشان جز ضرر و برای مخالفانشان جز سود نخواهد داشت. ولی امروز نوبتشان شده و باید جریمه را به تمام و کمال تأدیه نمایند.
شرکت سهامی مسئولیت
از ابتدای وقوع کودتا مسئولیت آن یکسره بر عهدهُ آمریکا نهاده شد. سالها همه از کودتای آمریکایی صحبت میکردند ـ صفت «آمریکایی ـ انگلیسی» چند سالی است که باب شده و همه گیر هم نشده. عاملین داخلی کودتا هم، به دلیل اینکه از خود ابتکار عمل و قابلیتی نداشتند، کمتر مورد توجه قرار میگرفتند. این وضعیت باعث شده بود تا بدنامی کار هم عملاً به تمامی نصیب آمریکا شود و دیگر شرکا بهره ای که باید از آن نبرند. با انتشار اسناد کودتا که متأسفانه در اقساط طویل المدت انجام میپذیرد، این وضعیت در حال تغییر است.
اگر شریک اصلی خارجی که انگلستان باشد، این اندازه بر افشا نشدن اسناد پامیفشارد، به این دلیل است که میخواهد نقشش مکتوم بماند و از آن صحبتی در میان نیاید. میبینیم که دستگاه های تبلیغاتیش با کمال میل از «کودتای آمریکایی» صحبت میکنند تا فروتنی انگلیسی ها در این باب دارند خدشه دار نشود. از سوی دیگر شاهدیم که روحانیان و بخصوص اسلامگرایان هم که تا به حال با وقاحت تمام از قبول مسئولیت خویش و پرداخت تاوانی که ملازم آن است، سر باز زده اند، اصلاً دلشان نمیخواهد از این کودتا صحبتی در میان بیاید، چه رسد پرداختن به کمکشان در اجرای آن.
میشنویم که بعضی میگویند که افشای بخش جدید اسناد ۲۸ به قصد جلب محبت حکومت فعلی ایران انجام گرفته است. مطمئن نیستم این برداشت درست باشد، اگر هم آمریکایی ها در زمان کلینتون چنین تصوری داشته اند بسیار بعید میدانم که هنوز نفهمیده باشند که حکومت اسلامی اصلاً علاقه ای به طرح این موضوع ندارد. حتی برعکس، شاید متوجه شده باشند که افشای اسناد راز چندانی از بدکاری شصت سال پیش آنها را فاش نمیسازد و زیان عمده ای هم متوجهشان نمیسازد، ولی در عوض به حکومتی که دشمنش میدارند جداً ضرر میزند. حساب بی پایه نیست، شریک پیدا کردن در بی آبرویی بارشان را سبک میکند. تصور نمیکنم اشارهُ خودشان به ممانعت انگلستان از انتشار اسناد هم از سر اتفاق صورت گرفته باشد.
اگر انگلستان شریک جرم دیروز و متحد امروز آمریکاست، در عوض اسلامگرایان یاور دیروز و دشمن امروزش هستند. داستانهایی که هر بار راجع به انتشار اسناد کودتا به دلیل وجود فلان قانون در بارهُ نشر اسناد دولتی و… به ما عرضه میدارند باور کردنی نیست، همانطور که قصهُ آبکی دور ریختن یا سوختن آنها. این کار از روز اول تابع عوامل سیاسی بوده و تا روز آخر هم خواهد ماند. باید صبر کرد و دید ایالات متحده که یک دل دارد و دو دلبر، تکلیف خود را در این میان چگونه روشن خواهد کرد.
۳۰ اوت ۲۰۱۳
به نقل از “ایران لیبرال”