اسماعیل نوری علا
سکولار دموکرات های «مدعی»، با عنوان کردن این دروغ که «روحانی در دورترین فاصله با خامنه ای قرار دارد»، می کوشند تا اپوزیسیون را به سوی حمایت از دولت روحانی برانند. در این صورت نباید از خود پرسید که این چگونه خواستاری سکولاریسمی است که تخم مرغ هایش را در سبد روحانی و دولت اسلامی او می گذارد و اظهار امیدواری می کند که او حکومت اسلامی را اصلاح کرده و، در نتیجه، از خطر برهاند؟
در متن مبارزات سیاسی علیه حکومت اسلامی، یکی از مضامین رایج سیاسی «اتحاد اپوزیسیون» نام دارد و همگان بر ضرورت تحقق چنین اتحادی تاکید می کنند. اما، در تحلیل این «مضمون»، هیچ یک از دو عنصر تشکیل دهنده آن دارای تعریف و حدود و ثغور معنائی و مفهومی نیستند؛ یعنی نه معلوم است که «اپوزیسیون» چه معنا و مشخصاتی دارد و نه روشن است که «اتحاد» این اپوزیسیون باید بر حول کدام محور انجام پذیرد. علاوه بر این ابهامات نظری، من به تجربه دریافته ام که این دو مفهوم که برای اکثر هموطنان ما گنگ است آنچنان بصورت فلج کننده ای در مقابل هم عمل می کنند که حاصل جمع شان همواره «صفر» از آب در می آید.
از مفهوم «اپوزیسیون» آغاز کنم که من نویسنده را قطعاً، و شمای خواننده را نیز به احتمال بسیار قوی، براحتی در خود می گیرد. «اپوزیسیون» یعنی «جمع مخالفان» (چه بین شان اتحادی وجود داشته باشد و چه نه). و با این تعریف است که اعتقاد دارم که به جز اقلیتی از ایرانیان خارج کشور، که دل از ایران بر کنده و خیال خودشان را راحت کرده اند، می توان درصد بسیار بالائی از خارج کشوری ها را جزء «اپوزیسیون» دانست. بهر حال علتی داشته است که هر کس به طریقی راه خارج کشور را پیش گرفته و، بخصوص اگر پول و پله ای نداشته، هزار رنج و مرارت را بر خود همواره کرده تا در زیر سلطه حکومت مشروعه اثنی عشری نماند و خود و وابستگان اش را به جائی برساند که در آن آزادی های ابتدائی بشری برسمیت شناخته می شوند.
این از خارج کشور؛ در مورد باشندگان در داخل کشور هم می توان وجود یک «اپوزیسیون» گسترده و پر جمعیت از مخالفان حکومت اسلامی را ثابت کرد. همین که دولت جاعل و دروغزن اسلامی خود اعلام می کند که 18 میلیون صاحب حق رأی در انتخابات شرکت نکرده اند، و همین که رفسنجانی و خاتمی با دم شان گردو می شکنند که توانسته اند مخالفان را به امید گشایش و اصلاح رژیم به پای صندوق رای بکشند، و نیز همین که رهبر حکومت اسلامی از «مخالفان رژیم» نیز دعوت می کند که برای نجات کشورشان در انتخابات شرکت کنند، همگی نشان از آن دارد که اکثریت پر جمعیتی از ایرانیان به سن شرکت در انتخاب رسیده با این رژیم مخالفند.
جمع که بزنی می بینی که اکثر ایرانیان داخل و خارج جزو «اپوزیسیون» محسوب می شوند و همگی در این نظر متفق اند که «این رژیم باید برود» و، بقول قدیمی ها، به «درک» (که سرزمین نابودی و انحلال است) واصل شود.
اما اگر «اپوزیسیون» را به «جمع مخالفان» تعبیر کنیم می توانیم در مورد این که براستی این عده مخالف چی یا کی هستند نیز می شود بحث کرد؛ چرا که در این مورد نیز یک اشتباه عمیق مفهومی وجود دارد. در کشورهای مختلف جهان که به شیوه دموکراتیک اداره می شوند، احزاب و گروه ها و سازمان های سیاسی موافق و مخالف، همواره با طرح برنامه های خود به رای دهندگان کشور می کوشند تا زمام امور «دولت» (administration government and) را در دست بگیرند. آن که موفق می شود، همراه با تشکلاتی که با او ائتلاف کرده اند، «پوزیسیون» (در قدرت نشستگان) نام می گیرند و بقیه، که رقیب «پوزیسیون» هستند، اردوگاه مخالفان، یا «اپوزیسیون»، را تشکیل می دهند؛ بی آن که تفاوت های ماهیتی و برنامه ای و تشکیلاتی اعضاء این «اپوزیسیون» زیر قالی پنهان شود.
اما وقتی عده ای مخالف کل رژیم (حکومت = state) هستند و همه «دولت» های یک رژیم را «سگ زرد برادر شغال» می دانند، داستان بکلی عوض می شود. در این «اپوزیسیون»، که علیه حکومت مبارزه می کند و نه دولت، دیگر برنامه تفصیلی ارائه دادن و تبلیغ کردن برای جلب عضو بر اساس آن برنامه به معنای خواستار سرنگونی رژیم نیست و معنائی ندارد و بیشتر کار در روال تلاش سیاسی در داخل رژیمی محسوب می شود که می خواهیم زمام دولت اش را به دست آوریم؛ حال آن که وقتی «حکومت» سرنگون شود همه «دولت» هایش هم از میان برداشته می شوند و، آنگاه، تنها پس از استقرار رژیمی سالم و مردمی و سکولار و دموکراتیک، احزاب و گروه های سیاسی معنا و «کارکرد» پیدا می کنند. مثلاً، وقتی امکان دستیابی به دولت برای تغییر قانون اساسی وجود ندارد براستی معنای براه انداختن یک حزب، چه مشروطه، چه لیبرال و چه کومونیستی چه معنائی دارد؟ و این ها می خواهند برنامه های خاص خود را در خلاء سیاسی خاصی که بر فضای «اپوزیسیون حکومت و نه دولت» جاری و ساری است به خورد چه کس دهند؟ در حالی که همه می دانیم تا رژیم فعلی بر سر کار است نه مشروطه طلب و نه کومونیست و نه لیبرال می تواند نقش سیاسی پیدا کند و بکوشد تا «دولت» را تصرف کنند.
این امر بخصوص در فضای خارج کشور واقعی تر و، در همان حال مضحک تر، نیز می شود. «اپوزیسیون» خود را در گیر مطالبی می کند که حل آن ها از عهده خارج کشوری ها بر نمی آید و داخل کشوری ها نیز چنان در چنگال خونریز رژیم اسیرند که فرصت و امکان حل این گونه اختلافات را ندارند. مثلاً، اجماع حداکثری «اپوزیسیون مخالف حکومت» نمی تواند در مورد نوع حکومت و مدیریت کشور تصمیم بگیرد، چرا که در خارج کشور از دخالت در امور سیاسی سرزمین اش محروم است و در داخل کشور هم حق تعیین سرنوشت اش را از او گرفته اند.
پس، «اپوزیسیون علیه دولت» با «اپوزیسیون علیه حکومت» فرق دارد و ما وقتی از اتحاد اپوزیسیون سخن می گوئیم نمی توانیم این دو «نوع» را با هم یکی کنیم. «اپوزیسیونی» که می خواهد کمک کند تا یک گروه سیاسی معینی در داخل کشور دولت را تصرف کند «اپوزیسیون حکومت» نیست و در نتیجه نقش اش، بخصوص در خارج کشور، جلوگیری از شکل گرفتن «اپوزیسیون ضد حکومت» است تا مؤتلفان اش در داخل (مثلاً، آن ها که اسم اصلاح طلبی را برای خود انتخاب کرده اند) بتوانند، با پذیرش قانون اساسی مستقر و ساختار برآمده از آن، «دولت» را تصرف کنند. (از بسط این نکته می گذرم که وقتی اصلاح طلبان در داخل کشور، دولت را تصرف می کنند اساساً «اپوزیسیون موافق اصلاح طلبی» کلا از شمول تعریف اپوزیسیون خارج می شود! ـ داستانی که دولت روحانی هم اکنون برای اپوزیسیون اصلاح طلبی پیش آورده است که یک پایش در اردوگاه «اعتدال طلبی!» است و پای دیگرش در اردگاه «اصلاح طلبی موقتا معلق»).
در واقع می توان براحتی دید که دو نوع اپوزیسیون در برابر هم قرار می گیرند و ناچارند علیه یکدیگر عمل کنند: یکی «اپوزیسیون دولت» نشسته در قدرت برای این که رژیم را حفظ کند و فرصت داشته باشد که خود صاحب دولت شود، و دیگری «اپوزیسیون حکومت» نشسته در قدرت که سعی دارد حکومت را از میان بردارد.
اگر ما به این تفاوت عمده توجه نداشته باشیم و همه فعالان سیاسی را که در داخل و خارج کلا نام اپوزیسیون گرفته، و یا آن را بر خود نهاده اند، یکی بیانگاریم آنگاه به همین اغتشاشی می رسیم که دچار آنیم و در گرد و خاکی که بلند و پراکنده است نمی توانیم در دورن اپوزیسیون دوست و دشمن را از یکدیگر تمییز دهیم؛ بخصوص که نام ها و نشان ها نیز هیچ گونه کمکی در این شناسائی نمی کنند.
در این مورد توجه به یک نکته اساسی است. دانش بشری می گوید که اگر امری دارای آلترناتیو (یا بدیل) نباشد پا برجا می ماند. شب اگر روز به سراغ اش نیاید همیشه شب است. حکومت اسلامی تا زمانی که بدیلی کاملا متفاوت با آن وجود نداشته باشد همیشه ادامه می یابد. باز از آنجا که حکومت اسلامی ظهور دخالت مذهب در حکومت است، بدیل آن باید بر اساس عدم دخالت مذهب در حکومت ساخته شود. چنین بدیلی را در زبان سیاسی حکومت سکولار می خوانند. این ساده ترین تعریف حکومتی است که می تواند و باید جانشین حکومت اسلامی شود. اما اعجاب انگیز این که بخشی از مدعیان خواستاری حکومت سکولار در اردوگاه اپوزیسیون دولت اسلامی قرار دارند و نه در اردوگاه اپوزیسیون حکومت اسلامی، و قصدشان آن است که حکومت «اسلامی» را اصلاح کنندو لذا، عملا، مخالف سکولاریسم از آب در می آیند. حال این که دنبال «دموکراسی» هم هستند یا نه مقوله دیگری است که می توان جداگانه به آن پرداخت.
اگر باور کنیم که یک آدم یا یک تشکیلات «سکولار» نمی تواند مؤتلف جریان «اصلاح طلبی» برای حفظ اسلامیت حکومت باشد آنگاه می توانیم هم به عمق فاجعه ای که سکولارهای دروغین در «اپوزیسیون حکومت اسلامی» ایجاد کرده اند پی ببریم و هم ـ اگر قدم دیگری برداریم ـ می توانیم از این واقعیت محک کارائی بسازیم که سکولارهای قلابی را از سکولارهای واقعی متمایز می کند. سکولاری که خواهان تغییرات در حد اصلاح دولت اسلامی است و کاری به تغییر حکومت اسلامی ندارد، در واقعیت امر، اساسا سکولار نیست و ادامه فریب کار اصلاح طلبی محسوب می شود.
یکی از مثال های زنده این ابهام آفرینی را در کار سازمان هائی همچون «اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران» می بینیم که در پایان این هفته چهارمین کنگره خود را در شیکاگو بر پا می کند و همپیوندان پیش از انقلاب «سازمان احیاء» (یا اتحاد کمونیست ها) همراه با سازمان های کمونیستی وابسته به اصلاح طلبان، در آن گرد هم می آیند تا راه های گسترش سکولار دموکراسی در ایران را مطالعه کنند! اگر پای احتجاج های «شخصیت»های این «اتحاد» بنشینیم می بینیم که آن ها قبل از هر چیز با «انحلال طلبی» مخالف اند. بهانه شان هم این است که این اصطلاح در دیکشنری های قدیمی سیاسی آن ها وجود ندارد و به اصطلاح «من در آوردی» است. اما، جدا از این که چرا ما نباید قادر باشیم که اصطلاحات جدیدی را در قلمرو اندیشه سیاسی بیافرینیم، و در پساپشت مخالفت ظاهرا «علمی» این گروه با «انحلال طلبی»، می توانیم علت اصلی را در این نکته بیابیم که آن ها خواهان تقویت «اصلاح طلبی» به رهبری خاتمی و موسوی و کروبی ـ و اکنون روحانی ـ هستند و، مثلا، با عنوان کردن این دروغ که روحانی «در دورترین فاصله با خامنه ای قرار دارد» می کوشند تا اپوزیسیون را به سوی حمایت از دولت روحانی برانند. در این صورت نباید از خود پرسید که این چگونه خواستاری سکولاریسم است که تخم مرغ هایش را در سبد روحانی و دولت اسلامی او می گذارد و اظهار امیدواری می کند که او حکومت اسلامی را اصلاح کرده و، در نتیجه، از خطر برهاند؟
و در اینجاست که نقش «شخصیت» های ظاهرا سکولار، اما در عمل اصلاح طلب، نیز در شکل نگرفتن اتحاد اپوزیسیون انحلال طلب (که قطعا برانداز است) روشن می شود. آن ها گویا وظیفه دارند که همراه با معرفی خود بعنوان انسان های سکولار، با مطرح کردن اختلافات نظری غیر قابل حل در دوران پیش از فروپاشی حکومت اسلامی، از ایجاد اتحاد بین اپوزیسیون برانداز جلوگیری کنند.
همین امر موجب اتخاذ تکنیک های جالبی در زمینه «شخصیت سیاسی شدن» شده است و، برای شناختن این شخصیت ها، کافی است به این نکته توجه کنیم که در نزد آن ها «شخصیت بودن» به معنای مجزا بودن و خاص بودن و یکه بودن است و این صفات وقتی مطرح می شوند که شخصیت بتواند از طریق موضع گیری های ایدئولوژیک حزبی و گروهی، و یا نظریه پردازی های شخصی، نشان دهد که چرا با دیگران فرق دارد و می تواند همچون یک «مرجع» عمل کند.
آن ها «اپوزیسیون» را از «جمعیت» به سوی گروه، و از «گروه» به سوی «شخصیت»، رانده و تکه تکه می کنند و، در عین حال، رسالت اصلی اپوزیسیون سکولار را، که برانداختن رژیم توتالیتر مذهبی است، به مجموعه نقطه نظرهای ویژه و متفاوت و از هم دور مبدل می سازند.
اینجا است که مفهوم دوم مورد بحث من، که «اتحاد» باشد، همان دم در، به دیواری ستبر بر می خورد و، سرشکسته، بصورت یکی از «محالات عقلی» در می آید. چرا که ما سال ها است پنداشته ایم که «اتحاد سکولارها» وقتی معنا پیدا می کند که شخصیت های سیاسی با هم توافق کنند و گرد هم آیند. اما، براستی چگونه می توان بین اجزائی که در راستای تشخص و تمایز خود با دیگران عمل می کنند اتحاد برقرار کرد؟
اتحاد ـ همچون روند «مفهوم سازی» ـ استخراج «مشترکات» از میان انبوه «تفاوت ها» است. در واقع، هر مفهوم نشانه یک «اتحاد» است. در بیرون از ذهن ما درخت سیب و درخت گلابی و درخت سرو و کاج و صنوبر و انار و هزاران قلم دیگر وجود دارند و همگی شان یک به یک با هم متفاوت اند؛ اما ذهن انسان بجای توجه به «جزئیات نا مشترک» به «جزئیات مشترک» این واحد ها نگریسته و از دل آن مشترکات مفهومی به نام «درخت» را می آفریند و با مبنا قرار دادن «جمع ویژگی های مشترک مابین مفردات» به ایجاد تعریفی برای درخت نائل شود که شامل همه انواع گوناگون آن درخت ها که بر شمردم است.
«اتحاد» محتاج تمرکز بر روی مشترکات است و این واقعیت با وجود آدم هائی که برای مخالفت با «انحلال طلبی» و براندازی حکومت اسلامی، از یک سو خود را سکولار جلوه می دهند و، از سوی دیگر، با تاکید بر داشتن تفاوت های نظری با دیگران، خود را «شخصیت سیاسی» می خوانند در تضاد قرار می گیرد. این گونه «شخصیت سیاسی» به اصرار خواستار آن است که مردمان به وجوه افتراق او با دیگران توجه کنند حال آن که می داند «اتحاد» قصد دارد مابین او و دیگر شخصیت ها مشترکات و مشابهاتی را پیدا کند و از آن ها «پل» بسازد.
و این گونه است که «شخصیت سیاسی» (که ظاهراً برکشیده اپوزیسیون است) در برابر «اتحاد» مقاومت و، اگر بتواند، صریحا مخالفت می کند و به سختی هم می کوشد تا عدم تحقق آن را تقصیر دیگر شخصیت ها جلوه دهد.
به نظر من، شیخ سعدی نیز همین قاعده را دیده بود که می گفت «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند» و دنبال آن بود تا این فرمول را جا بیاندازد که «اما ده درویش در گلیمی بخسبند.» معنای سخن سعدی چیست؟ آیا نه این که تقابلی که او بین «پادشاه» و «درویش» ایجاد می کند و اتحاد را بین آن اولی ها ناممکن و در بین دومی ها ممکن می داند همان سخنی است که من در مورد «شخصیت» های ظاهرا سکولار و واقعا اصلاح طلب و نقش منفی شان در ایجاد «اتحاد اپوزیسیون» می گویم؟
به نظر من، بر این اساس است که باید از هر شخصیت سیاسی که گیرمان می افتد قاطعانه بپرسیم که فرق او با دیگران در چیست و آنگاه این تفاوت را با تنها یک معیار که از گوهر «اپوزیسیون» بر می خیزد، یعنی برانداختن حکومت اسلامی، ارزیابی کنیم و دریابیم که نظرات او چرا در راستای برانداختن رژیم درست تر، عملی تر و مقرون به صرفه تر از دیگر نظریات شخصیت ها است. در این ارزیابی است که می بینیم اکثر شخصیت های سیاسی ظاهرا سکولار تعریف مشخصات خود را اصلا بر بنیاد برانداختن حکومت اسلامی نگذاشته و از آن مشخصات صرفا برای نشان دادن تمایز خود با دیگران استفاده می کنند.
باری، این گونه است که می گویم تجربه به من آموخته است که «اتحاد» و «شخصیت های ظاهرا سکولار، اما در اصل اصلاح طلب، اپوزیسیون» حکم آب و روغن را دارند و با هم ممزوج نمی شوند و باید تجدید نظری اساسی در این راهکرد «اتحاد شخصیت های اپوزیسیون» بعمل آورد و راه دیگری را آزمود؛ راهی ساخته شده از این ادراک که غیبت «شخصیت های سیاسی ظاهرا سکولار» در ایجاد «اتحاد اپوزیسیون واقعی علیه حکومت اسلامی» نه تنها خسران بزرگی نیست، که باید آن را موهبتی عظمی دانست. چرا که هر قدر آن ها از اردوگاه «انحلال طلبان» دورتر شوند امکان اتحاد اپوزیسیون حکومت اسلامی بیشتر می شود.
آری، همین تجربه به ما می گوید که باید دنبال آن «ده درویش سعدی» بود که در گلیمی می خسبند! چرا که، با دخالت های این همه «پادشاه اصلاح طلب»، «اقلیم اپوزیسیون انحلال طلبان» همیشه محکوم به تفرقه است.