بهرام رحمانی : (جواب به مینا فرخنده)
خانمی به نام «مینا فرخنده»، در تاریخ ۹ فوریه ۲۰۱۳، مطلبی تحت عنوان «باز هم در دفاع از اطلاعیه هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه» نوشته و در بخشی از نوشته اش درباره گفتگوی من با محمود صالحی، موضع گیری جالبی کرده است!
مینا، می نویسد: «از زمان صدور اطلاعیه1 هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد که رو به سازمان اتحادیۀ جهانی حمل و نقل “ای ت اف” نوشته شده بودتا کنون ما شاهد برخوردهای متفاوتی بوده ایم. در بعضی مقالات و همچنین در مصاحبه ای که آقای بهرام رحمانی با محمود صالحی داشته اند، سعی در اثبات خاطی بودن سندیکا و هیئت مدیره آن شده است. قصد من در این نوشته با پرداختن به آنها، بررسیشان و اثبات قابل دفاع بودن کلیت اطلاعیه هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد است.»
مینا، می نویسد: «در شروع به بررسی مصاحبه آقای بهرام رحمانی با آقای محمود صالحی می پردازم. اینکه سوال های آقای بهرام رحمانی کاملا جانب دار و هم گرایش با آقای محمود صالحی است، لزومی به بررسی ندارد. حتی خوشدلترین آدمها هم از همان جملات اول به مغرضانه بودن سوالات ایشان پی می برند.»
به این ترتیب، خانم مینا، هنوز وارد بحث نشده مارک «مغرضانه» را نیز به گفتگوکننده و گفتگوشده می زند. چرا! در ادامه بحث، جواب این سئوال را پیدا خواهیم کرد که چنین برخوردی هایی در افکار و سیاست های کدام گروه ریشه دارد؟
وی، می نویسد: «در مصاحبه خود آقای صالحی می گویند” مراحل اساسنامه ای در این اطلاعیه (یعنی اطلاعیه برکناری اسانلو از هیئت مدیره سندیکا “توضیح داخل پرانتز از خودم است.”) و بلافاصه می افزاید: «اگر صحبت های آقای صالحی سوال برانگیز است، مقصر من نیستم…»
سئوال این است که چرا خانم مینا، به این بدیهی ترین و ساده ترین امر تشکیلاتی آشنایی ندارد این چنین پر مدعا ظاهر می شود؟ یعنی هنگامی که مرکزیت و هیئت مدیره هر نهاد و سازمان و حزبی عضو یا کادر یا سخنگو یا دبیرکل خود را برکنار می کند با کدام معیار و با اتکا به چه اسناد تشکیلاتی، چنین تصمیمی را می گیرد؟ مگر غیر از این است که باید مراحل اساسنامه ای هم در پذیرش و لغو عضویت و هم در انتخاب و یا عزل مسئولین باید مطابق اساسنامه صورت گیرد؟!
وی حکم صادر می کند و می نویسد: «اگر این تحریف اساسنامه نیست پس چه است؟! … احتمالا عقدشان در آسمان ها بسته شده و کسی اجازه نقضش را ندارد.» می افزاید: «آقای صالحی به هیئت مدیره سندیکا اجازه یک بار رای گیری و انتخاب رئیس شان را می دهند و دیگر هیچ اختیاری برای هئیت مدیره قائل نیستند!»
به این ترتیب، خانم فرخنده به طور دل بخواهی خودش را طرفدار اطلاعیه سندیکای شرکت واحد و من و رفیق محمود صالحی مخالف آن معرفی می کند از این رو می خواهد به ما اثبات کند که اطلاعیه هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد در رابطه با اخراج منصور اسانلو، قابل دفاع است. این که وی، چرا می خواهد این اثبات خود را به ما نشان دهد روشن نیست؟
اولین سئوال من و جواب محمود صالحی، به سادگی نشان می دهد که مینا فرخنده، یا به آن ها توجه نکرده و یا با قصد دیگری به این شکل مغرضانه و تحریف آمیز نسبت به آن برخورد کرده است.
بهرام رحمانی:آقای منصور اسانلو، جدا از این که هر نظری سیاسی و جهت گیری طبقانی دارد یکی از چهره های شناخته شده جنبش کارگری ایران است. وی، از جمله در سال های اخیر، چند سالی از عمر خود را در زندان و در شرایط سخت گذرانده است. از این رو، اطلاعیه اخیر سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه علیه وی، غیرمنتظره و غیر قابل باور است.
صدور اطلاعیه هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، برای فعالین و طرفداران جنبش کارگری، هم چون یک شوک غیرمنتظره و باور نکردنی است. حق طبیعی سندیکاست که سیاست ها و جهت گیری ها و عزل و انتخاب نمایندگان خود را داشته باشد هیچ انتقادی وارد نیست. محمود صالحی عزیز، به نظر شما که خود بخش اعظم زندگی خود را از همان سنین کودکی، در مبارزه طبقاتی کارگران و برپایی تشکل های مختلف کارگری سپری کرده اید آیا نمی شد برکناری منصور اسانلو، با چند خط رو به اعضای شرکت واحد و جنبش کارگری ایران و با تقدیر از تلاش ها و مبارزات تاکنونی وی در سندیکای شرکت واحد اعلام شود؟
محمود صالحی:دوستان توجه داشته باشید، هر تشکلی که تاسیس می گردد، در اولین اقدام برای این تشکل اساسنامه تدوین می کنند تا فعالیت های خود را بر اساس اساسنامه پیش ببرد. از جمله در اساسنامه نوشته می شود که هر کارگری که اساسنامه را قبول کند و در یکی از ارگان های آن فعالیت کند می تواند عضو آن تشکل شود. پس هر تشکلی باید پایبند به اساسنامه خود باشد و اعضای آن تشکل هم باید مفاد اساسنامه را رعایت کنند. در غیر این صورت عضویت آن می تواند لغو گردد.
به نظر من این یک امر طبیعی است که هر تشکلی مسئولان خود را عزل و یا انتخاب کند. هیچ کس غیر از عضو تشکل مورد اشاره نمی تواند در امور داخلی یک تشکل که دارای مجمع عمومی، هیئت مدیره و بازرسان است دخالت کند. من درکم این است که اطلاعیه شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، احساسی بوده تا یک اطلاعیه تشکیلاتی با حساب و کتاب. ما با دقت آن را پیگیری کردیم و دیدیم که مراحل اساسنامه ای در آن رعایت نشده است. وقتی هر تشکلی مجمع عمومی تشکیل می دهد برای این است که فعالیت بین دو مجمع را به استحضار اعضای خود برساند. این اعضای شرکت کننده در مجمع عمومی هستند که اقدام به عزل و یا انتخاب هیئت مدیره و بازرسان جدید می کنند. ما وقتی به اساسنامه شرکت واحد نگاه می کنیم از ماده ۲۳ لغایت ماده ۲۶ با تمام بند و تبصره های آن وظایف هیئت مدیره را مشخص و شفاف تعریف آن را می بینیم. اما در هیچ جای این وظایف مشاهده نمی کنید که هیئت مدیره اختیار عزل و انتخاب رئیس یا نایب رئیس را داشته باشد مگر بعد از مجمع عمومی که آن هم در ماده 17 اساسنامه به شرح زیر به آن اشاره کرده است (اعضای هیئت مدیره در اولین جلسه ای که حداکثر ۱۵ روز پس از قطعی شدن انتخابات تشکیل می شود از بین خود یک نفر را به عنوان زئیس، یک نفر نایب رئیس، یک نفر دبیر، یک نفر خزانه دارد و یک نفر را به عنوان مسئول روابطه عمومی انتخاب می کنند و طی تنظیم و امضای صورت جلسه اسامی انتخاب شدگان را جهت اطلاع اعضا و هم چنین انجام تشریفات قانونی و صدور کارت شناسایی اعلام می کند.) اما چیزی که جای سئوال است هیئت مدیره و بازرسان چرا اقدام به تشکیل مجمع عمومی نکردند تا مورد اسالو در مجمع عمومی مطرح شود و کارگران به کس دیگری رای دهند؟
به این ترتیب، مینا فرخنده از همان آغاز در تلاش است با دوقطبی کردن این بحث و به طور غیرواقعی و دل بخواهی به خواننده این موضع را القا کند که خودش طرفدار سندیکاست و طرف های مقابل مخالف آن! در صورتی که چنین چیزی وافعیت ندارد. در گفتگوی من و محمود به خود سندیکا و این که چه مواضع و سیاست هایی دارد هیچ اشاره ای نشده است. چرا که موضوع گفتگوی ما، بر سر نقد و بررسی اهداف و سیاست های سندیکایی و سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه نبوده و تنها به اطلاعیه هیئت مدیره پرداخته ایم. محمود صالحی که خود نزدیک به چهار دهه است در بطن فعالیت ها و مبارزات کارگری و هم چنین تاسیس تشکل های کارگری و تدوین اساسنامه و اهداف آن ها قرار دارد و از نزدیک هم با اهداف و اساسنامه سندیکای شرکت واحد و هیئت مدیره آن در ارتباط است به عنوان یک چهره سرشناس و مطلع جنبش کارگری ایران در جواب سئوالات من، با اتکا به اساسنامه خود سندیکای شرکت واحد، نشان داده است که اطلاعیه هیئت مدیره آن، دارای اشکالات و ابهامات جدی است.
خانم مینا، پا را فراتر از این می نهد و محمود صالحی را به این شکل «متهم» می کند: «اگر این اختراعات آقای صالحی در حد خود ایشان محدود بود و متعلق به هیچ گرایشی نبود و طیفی را در بر نمی گرفت، اصلا لزومی هم به نقد، بررسی و سوال نمی بود، اما این شیوه را تقریبا تمام مخالفین سندیکا و هیئت مدیره آن بکار برده اند… در ضمن آقای صالحی هم مثل خیلی ها، بعضی از مفاد اساسنامه را که به صرفه شان نبوده نادیده گرفته اند…»
حکم آخری، خانم مینا، این است که «در ادامه مصاحبه آقای صالحی با بهرام رحمانی از آنجا که هیچ ربطی به جنبش کارگری ندارد و فقط مسائل شخصی ایشان مورد گفتگو بوده…»
در این نوشته خانم مینا فرخنده، کینه با محمود صالحی موج می زند و خواننده را به این فکر وامی دارد که چرا عضو یک گروه به اصطلاح «اپوزیسیون» به یک چهره سرشناس جنبش کارگری ایران این چنین «مغرضانه» برخورد می کند و سخنان او را «فقط مسائل شخصی ایشان…» می داند؟! چگونه است که این خانم بحث سیاسی و عمومی می کند اما محمود صالحی «فقط شما شخصی» را پیش می کشد؟ من بعد از این که چند مدتی در این باره تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم که این دام که امروز برای منصور اسانلو پهن کردند دو سال پیش می خواستند محمود صالحی را به آن دام گرفتار کنند و در این را ناموفق ماندند. همین است که در نوشته قبلی تان به آن مساله اشاره می کنید که محمود صالحی می تواند به پراکندگی فعالان کارگری پایان دهد. اما تا جایی که من خبر دارم محمود فعلا نمی خواهد چیزی بگوید.
اما جواب از نظر من روشن است. مینا، عضو گروهی به نام «اتحاد سوسیالیستی کارگری» است که در تخریب تشکل های کارگری و دانش جویی و فعالین آن ها، سابقه طولانی دارد. شاید در این گروه، همه چیز با امر و نهی های «رهبر» بدون نیرو، جا به جا می شود و چیزی به نام اساسنامه وجود خارجی ندارد؛ رییس و روسا هر تصمیم گرفتند هم چون منطق نظامی، اوامرشان باید بدون اما و اگری و چرایی اجرا شود؟ هر کس هم اعتراضی کند اجبارا باید فرقه را ترک کند. لابد چهار پنج نفری که چندی پیش از گروه ده پانزده نفری شما جدا شدند شاید به طور جمعی اخراج گردیده اند!؟
چرا سال ها نام محمود صالحی را بدون اجازه خودش در روی سایت گروه تان در کنار سه نفر از مسئولین تان دیگر قرار داده بود؟ غیر از این بود که از اسم وی، سوء استفاده سیاسی می کردید؟ اما خانم مینا در این نوشته خود، انگار محمود صالحی را نمی شناسد و با مواضع و فعالیت های ایشان هم آشنایی ندارد. اگر چنین است ایشان سندیکای شرکت واحد، آقای اسانلو و اساسنامه و… را از کجا می شناسد که در مورد آن امر و نهی هم می کند؟! اما سئوال از این خانم، این است که شما تا این تاریخ که دست به نوشتن این مطلب زدید آیا در یک تشکل کارگری عضویت داشتید؟ اگر جواب تان مثبت است لطفا اسم و مشخصات آن تشکل را به ما بدهید تا ما برویم و اساسنامه آن را مطالعه کنیم. شاید هم در فرقه شما چیزی به نام اساسنامه وجود نداشته باشد اما کارگران برای تشکل شان در مبرازه با سیستم هار ستم گر و استثمارگر سرمایه داری و حکومت های جانی آن ها، به برنامه ها، اهداف و از جمله به یک اساسنامه روشن و شقاقی نیاز دارد. هرچند که فرقه گرایان، همواره از بالا به طبقه کارگر نگاه کرده اند اما طبقه کارگر و تشکل های مستقل آن ها، به فرمان و امر و نهی هیچ کسی و هیچ جریانی گوش نمی دهد. اگر محمود صالحی به فرستاده فرقه شما در سال ۱۳۸۹، جواب مثبت می داد آن وقت اسم او باز هم با رهبران شما در یک مکان مشخص سایت شما قرار داشت و هیچ وقت به او بی احترامی نمی کردید. من نمی خواهم از محمود دفاع کنم، اگر خود محمود تشخیص دهد به شما که هنوز هویت مشخصی ندارید به فرقه تان جواب خواهد داد.
خانم مینا، به این سخن محمود صالحی انتقاد دارد که چرا «آقای محمود صالحی به اتفاق جمعی از مخالفین سندیکا و هیئت مدیره اش خواهان برگزاری مجمع عمومی شده اند. چنین خواستی از طرف فعالین خارج از کشور قابل فهم است، اما وقتی از طرف یک فعال کارگری در داخل کشور مطرح می شود، جای شگفتی دارد.» بلی خانم شاید برای تو جای سئوال باشد ولی تشکلی که در اساسنامه اش مصوب شده که هیئت مدیره برای مدت ۲ سال اعتبار دارند. در حالی است که هیئت مدیره آن ۴ سال است بر سر آن تشکل نشسته و تا به امروز نتوانسته یک مجمع عمومی تشکیل دهد دور از انتظار نیست که هیئت مدیره آن، چه جمعی و یا فردی دچار خطاهای متعددی گردند. شاید حتی هیئت مدیره در طول این ۴ سال، یک بار هم به طور کتبی به اعضای خود گزارش نداده است.
چرا هنگامی که در کمیته هماهنگی… بر سر اساسنامه اختلاف وجود داشت روسای شما پایشان را در یک کفش کرده بودند که اساسنامه مهم است اما اکنون که محمود صالحی در رابطه با اخراج آقای اسانلو از سندیکای شرکت واحد، به اساسنامه اشاره می کند شما ناراحت می شوید؟ البته شاید آن موقع ها شما نبودید و زیاد در جریان نیستید. اگر چنین است بهتر است از رضا مقدم و ایرج آذرین سئوال کنید و ببینید که بر سر اساسنامه چه هیاهویی راه انداخته بودند. البته آن ها آن موقع از همین شیوه ای استفاده کرده اند که امروز استفاده می کنند؛ یعنی در پشت یکی قائم می شوند به آن یکی چنگ و دندان نشان می دهند تا با تفرقه اندازی امر فرقه ای خود را پیش ببرند. آن موقع در جریان بحث های تغییر اساسنامه هیئت هماهنگی…، فرقه آذرین – مقدم، نوک نیز حمله خود را به سوی محسن حکیمی و طرفداران لغو کار مزدی نشانه گرفتند. چندی پیش نیز همین برخورد ناشایست فرقه ای را با بهروز خبار سخن گوی سابق کمیته هماهنگی… داشتند که دفاع من از حق آزادی بیان بهروز، سبب شد «مبارزه» فرقه شما، حدود دو ماه با تمام رهبری و اعضا و هوادارنش علیه من بود و در حدود بیست نوشته هر آن چه که در فرهنگ شان بود علیه من نوشتند. مدتی ست که نوبت محمود صالحی رسیده است!
محسن حکیمی (مترجم) – بهروز خباز(فلزکار) – بهرام دِزکی (جوشکار) – محمود صالحی (خباز)، چهره هایی بودند که اسامی آن ها در سال ۱۳۸۴، پس از واقعه اول مه می سقز، به این شکل در زیر بیانیه اعلام موجودیت «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» آمده بود که حدود ۴۰۰۰ خانواده کارگری نیز از آن حمایت کرده بودند.
گروه شما، با سیاست های فرقه گرایانه شان سعی کرده اند چهره سه نفر از این چهار نفر را خراب کنند که قطعا در این راه، جز ورشکستگی و انزوای سیاسی چیز دیگری نصیب شان نشده است و هیچ کس نیز با این نوع نوشته های فرقه ای، نسبت به جایگاه و موقعیت این سه نفر در مبارزه طبقاتی، دچار توهم نشده اند. به این ترتیب، «تخریب فعالین و رهبران کارگری، تنها کار فرقه گرایان است و بس!»
به علاوه سئوال دیگرم این است که تاکنون شما، غیر از دنیای مجازی، در کدام کمپین سیاسی در خارج و داخل کشور در دفاع از جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانش جویی و افشای سیاست های وحشانه حکومت اسلامی و تلاش برای لغو شکنجه و اعدام و آزادی زندانیان سیاسی حضور داشته اید؟ خانم مینا، من شما را نمی شناسم و شاید هم با اسم دیگری بشناسم؟! اما اکثریت رهبری و اعضای گروه شما را می شناسم به جرات می توانم بگویم در هیچ کدام از اعتراضات خارج کشور، نه شرکت داشتند و نه سازمان ده و سخن ران بوده اند؟ به خصوص رضا و ایرج که در قلب اروپا هم زندگی زیرزمینی دارند و به معنای واقعی منشا اثر هیچ مبارزه و کمپینی حتی در محله و شهر خود نیستند. در یک دهه اخیر، برخوردهای فرقه گرایانه و مخرب شان با سازمان و احزاب سیاسی چپ و کمونیست و فعالین جنبش های اجتماعی در داخل و خارج کشور، سبب شده است که منزوی و منزوی تر شوند. شاید هم به دلیل همین برخوردهای زشت و ناروایشان جرات نمی کنند در کمپین ها و تظاهرات ها و سیمنارها و تجمعات سیاسی نیروهای چپ و کمونیست حضور پیدا کنید. حضور علنی شان در میان نیروهای سیاسی، هر از چند گاهی به شرکت در نشست های سخن رانی محدود است که احیانا از رضا و یا ایرج نیز یه عنوان یکی از سخن رانان آن نشست دعوت کنند که سازمان دهندگان چنین نشست هایی کسان دیگری هستند و از خیلی ها به عناون سخن ران نیز دعوت می کنند. اما در چند سال اخیر، این نوع دعوت از آن ها، محدود و محدودتر شده است.
به علاوه گروه شما، غیر از فیل هوا کردن و تزها و تئوری ها و تکالیف غلط و راست، کار دیگری نکرده است. برای مثال، آن اطلاعیه های سریالی که تحت عنوان «کمیته های کارگران سوسیالیست داخل کشور» می داد چه شد؟ حزبی که وعده درست کردن یک حزب کارگری را حدود چهار یا پنج سال پیش در اطلاعیه اول ماه می خود، با حمله به سازمان و احزاب چپ و کمونیست به جامعه داده بود به کجا رسید؟ وبلاگ های عجیب و غریب به اسامی مختلف که به دیگران بد و بیراه می گفتید و تهمت و افترا می زدید چی شدند؟ سایت هایی به نام « کارگران سوسیالیست کردستان»، تشکل های سریال به اصطلاح «دانش جویان سوسیالیست دانشگاه های کشور» که در مقابل دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب راه انداخته بودید؛ «کانون دوست داران کارگران سوسیالیست» و… به چه سرنوشتی دچار شدند؟ یا آن اسامی مستعار یک بار مصرفی که برای فحاشی به دیگران بالای نوشته هایتان می گذارید و مخفی و علنی علیه فعالین جنبش کارگری کمونیستی پرونده سازی و پچ پچ می کنید؛ اسامی مستعاری مانند «لنا»، «قادر صنعتگر»، «احمد شقاقی»، «دربدر» و… آیا فکر نمی کنید همه این نوع سیاست ها غیر از تفرفه افکنانه و فرقه گرایانه و زشت، بیش از همه خودتان را «بدنام» کرده است؟! کارتان به جایی رسیده است که هیچ کس و هیچ جریانی، حتی حاضر نیست با شماها احوال پرسی خشک و خالی هم داشته باشد! و…
البته خصومت و دشمنی مینا و گروه شان با شخص منصور اسانلو، تازگی ندارد. همان طوری که در بالا نیز اشاره کردم اتخاذ چنین مواضعی در بطن سیاست ها و اهداف و عمکردهای فرقه گرایان و اپورتونیست ها ریشه دارد. نگاه این گروه به جنبش کارگری و تشکل های آن، نگاهی فرقه گرایانه است و این نگاه را در طول یک دهه گذشته، بارها از خود بروز داده اید.
شاید کارنامه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» (به قول معروف، معلمی که بسیار بدخط بود اما فامیلی اش خوش نویس انتخاب کرده بود)، برای آن بخش از خوانندگان این سطور روشن نباشد مطلبی را *ضمیمه این مطلب می کنم. این گروه به دلیل فحاشی به سازمان ها و احزاب سیاسی چپ و کمونیست و یا پرونده سازی و برخوردهای زشت و زننده شان به محسن حکیمی، بهروز خباز، مظفر فلاحی، صدیق جهانی و… امروز هم به محمود صالحی و فردا هم… روزبروز منزوی و منزوتر شده است.
اما اگر از این بحث ها بگذریم تا آن جایی که به جوهر بحث خانم مینا فرخنده درباره سندیکای شرکت واحد مربوط است بحثی رفرمیستی و صرفا متاثر از گرایشات سندیکالیستی و سوسیال دمکراسی است. اولا، سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه بر اساس سیاست ها و اهداف سندیکالیسم شناخته شده جهانی تشکیل شده است. موضع خود آقای اسانلو به عنوان سخن گوی این سندیکا، عمیقا افکار رفرمیستی و سندیکالیستی بود و است. بنابراین، اگر از موضع طبقاتی و استراتژی کمونیستی به اهداف و برنامه و اساسنامه به این تشکل نگاه کنیم باید در فضایی سالم و صمیمی مورد نقد قرار دهیم. زیرا دهه هاست که سندیکالیسم در سطح جهانی، در بهترین حالت به زائده احزاب سوسیال دمکرات تبدیل شده و از موضع طبقاتی دهه های پیش خود نیز بسیار عقب نشسته و حتی مهم ترین هدف آن که چانه زنی بر سر تعیین دست مزدهای سالانه است را هم از دست داده است. دولا، سندیکای شرکت واحد، سال هاست که مجمع عمومی برگزار نکرده تا هیئت مدیره جدید خود را تعیین کند و شاید هم مهم ترین دلیل آن مساله امنیتی باشد. اما تلاش های جدی از سوی هیئت مدیره برای برگزار مجمع عمومی محدودتر نیز صورت نگرفته است. به علاوه این که در میان همین هیئت مدیره هم که چهار سال پیش تعیین شده اند برخی زندانی، برخی بازخرید و یا بازنشسته و یا از کار اخراج شده اند. بنابراین، بحث بر سر این است که اطلاعیه سندیکا در رابطه با اخراج اسانلو، بسیار گنگ و مبهم و سئوال برانگیز است از این رو جای انتقاد دارد. در هر صورت موضع محمود صالحی و من در گفتگوی مورد بحث اخیرمان، دفاع و یا عدم دفاع از سندیکاست و اسانلو و یا نقد و بررسی اهداف و سیاست های سندیکا و اسانلو نبود. اتفافا جوهر بحث ما، بر سر رعایت موازین اساسنامه ای و پرنسیب ها و مواضع یک نهاد کارگری و نحوه برخورد با اعضا و رهبران و مسئولینش است.
گفتگوی من با رفیق محمود صالحی، در بسیاری از *سایت های فارسی زبان منتشر شده و قابل دسترسی است. خواننده علاقه مند می تواند هم نوشته خانم مینا و هم گفتگوی مورد بحث را مطالعه کند و ببیند چه کسی حرف های «مغرضانه» و «شخصی» زده است؟ این که خانه یک چهره سرشناس کارگری را آتش می زنند؛ بر سر هر کوی و برزنی تهدیدش می کنند؛ کسی که بهترین دوران زندگی خود را در زندان ها، با شهامت و استواری گذرانده است هنگامی که اعمال و تهدیدهای دشمنان طبقاتی خود را به گوش جامعه می رساند به نظر شما به همین سادگی «فقط مسائل شخصی…» خود را بیان کرده است؟!
البته آن چه که در بالا آمد نظر شخصی من به نوشته شماست و الا محمود صالحی هم زبان و قلم قدرت مند و جسارت فوق العاده ای دارد و هم چهره سرشناس و محبوب جنبش کارگری ایران در داخل و خارج کشور است بنابراین، اگر خودش نیازی حس کند بی شک جواب خانم مینا و فرقه گرایان را می دهد!
چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۱ – سیزدهم فوریه ۲۰۱۳
ضمیمه:
رضا مقدم در راه «دادگاه انقلاب اسلامی»!
بهرام رحمانی
حدود سه هفته است که محفل رضا مقدم – ایرج آذرین، همه مبارزات «کارگری سوسیالیسی؟!» پیگیر و بی وقفه خود را علیه دشمن شان، یعنی بهرام رحمانی متمرکز کرده اند و در این راه، افسارگسیخته و هیستریک هر آن چه که در فرهنگ فرقه ای و محفلی شان است، نثار من کرده اند.
این محفل که به اندازه سرنشینان یک مینی بوس بین شهر و روستا هم نیست، ترمزشان بریده و در این سه هفته، چهارده فحش نامه علیه من منتشر کرده اند و در لابلای این فحش نامه هایشان، سازمان ها و احزاب چپ و کمونیست را نیز از فحاشی های خود بی نصیب نگذاشته اند.
به این ترتیب، این محفل، یک کمپین بیمارگونه و مالیخولیایی علیه من راه انداخته اند. نوشته ها و جواب هایی که در وبلاگ قادر صنعتکار (ایرج آذرین)، به حدی کثیف و چندش آور است که دیدن و خواندن آن ها، حال انسان را به هم می زند.
کمپین تازه این محفل علیه من، از آن جا آغاز شده که من در مقابل تهاجم آن ها به بهروز خباز و توطئه گری در کمیته هماهنگی و کومه له تی وی، از آزادی بیان و اندیشه و حرمت انسانی بهروز خباز دفاع کرده ام. در واقع همین دفاع من از یک فعال کارگری شناخته شده، بهانه ای شد تا این محفل کمپین گسترده تازه ای را علیه من راه بیاندازند. هم اکنون سایت این ها، به طور روزانه با فحاشی علیه من تزئین می گردد. در حالی که حدود ده هفته است کارگران پتروشیمی ماهشهر، برای گرفتن حق خود از سرمایه داران و دولت آن ها، اعتصاب کرده اند، هنوز هم یک اطلاعیه خشک و خالی در دفاع از آن ها منتشر نکرده است.
من در مقابل این کمپین وسیع و هیستریک این محفل، سه مطلبی را که در سال 2008 در نقد این محفل و در جواب به اقدامات پلیسی و توطئه گرانه شان علیه کمیته هماهنگی… و دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب که در زندان بودند با مقدمه های کوتاهی در جواب به فحاشی های اخیر، منتشر کرده ام. اما هر بار با فحاشی های جنون آمیز این محفل روبرو شده ام.
هنگامی که گفته می شود محفل ایرج آذرین – رضا مقدم، کار پلیسی و توطئه گرایانه می کند، حقیقتی غیرقابل انکار است. این محفل به دلیل این که دکانش رونقی ندارد و هر روز مشتری هایش کم و کم تر می شود به جای این که دلایل انزوایشان را بررسی و پیدا کنند چشم خود را بر واقعیت ها بسته اند و عنان گسیخته به فحاشی و لجن پراکنی های خود علیه سازمان ها و احزاب چپ و فعالین جنبش کارگری کمونیستی از جمله من ادامه می دهند. این محفل، علاوه بر راه انداختن سریال های فحاشی خودزنی سیاسی علیه من، دنبال مرجعی نیز می گردند که فحش نامه هایشان را در یک پرونده به آن تقدیم کنند و از این طریق، رحمانی را به پای محاکمه و زندان و شکنجه و اعدام بکشانند.
رضا مقدم که به جنون «خودبزرگ بینی» کاذب دچار است کلیه مرزهای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را پشت سر خود ویران کرده و در آخرین فحش نامه اش علیه من، که در مورخه پنجم اکتبر 2011 خود، تحت عنوان «راه مقابله با پرونده سازی بهرام رحمانی ها»، انتشار داده، نوشته است:
«… ما بزودی نامه ای برای کانون نویسندگان در ایران خواهیم نوشت و توضیح خواهیم داد که همانطور که آنها حرمت و شخصیتشان در ایران از بهتان و پرونده سازی کیهان و شریعتمداری مصون نیست در خارج کشور هم اتحاد سوسیالیستی کارگری و فعالینش از اتهامات و پرونده سازی بهرام رحمانی که عضو کانون نویسندگان ایران در تبعید است مصون نیست. باید امیدوار بود تا این راه نتیجه دهد و به اتهامات جدیدتری علیه اتحاد سوسیالیستی کارگری و فعالینش نیانجامد.»
این که رضا و محفل شان در تلاشند پای کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید را به این سناریوهای کثیف و پلیسی و غیراخلاقی خود بکشانند، در حالی که فعالیت های مستقل من ربطی به هیچ نهاد و جریانی ندارد. اما این تلاش رضا مقدم، تنها گوشه دیگری از توطئه های پلیسی محفل شان علیه من است.
رضا مقدم، باید بداند این تشکل های دمکراتیک نویسندگان ایران در داخل و خارج کشور، که در دفاع از آزادی بیان، قلم و اندیشه بر علیه سانسور و اختناق حکومت اسلامی مبارزه می کنند، دادگاه نیستند و زندان و بازجو هم ندارند. مهم تر از همه، در فحاشی های فرقه ای نیز نه دخالتی دارند و نه اهمیتی می دهند. رضا و فرقه شان خیلی آرزو دارند که این تشکل ها جوابی به آن ها بدهند؛ اما خیال رضا را راحت کنم که این آرزوشان هرگز برآورده نخواهد شد.
اما من توصیه دیگری به رضا دارم. پیشنهاد من این است که او در پس کوچه ها و سرگردان، به دنبال مرجعی برای شکایت علیه من نگردد. به دلیل این که او بیش از این سرگردان نشود؛ بی خود و بی جهت در خانه های اشتباهی نزند، مستقیما راهی دادگاه انقلاب اسلامی حکومت اسلامی شود و پرونده ای را که با این فحش نامه هایشان علیه من درست کرده اند تحویل یکی از حاج آقاهای این دادگاه بدهد. مطمئن باشد که بلافاصله حکم اعدام مرا صادر خواهند کرد و از پلیس اینترپول نیز خواهند خواست مرا دستگیر کنند و برای اجرای حکم اعدام تحویل حکومت اسلامی بدهند. اما به دلیل این که این سناریوی پلیسی چندان عملی نیست و اگر رضا می خواهد از شکایت خود نتیجه عملی زودتری بگیرد بهتر است آدرس نزدیکان من در ایران را به دادگاه انقلاب بدهد تا مامورین وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، فورا آن ها را گروگان بگیرند تا مرا وادار سازند قلم ام را زمین بگذارم؟! آن وقت شادی و سرور و هلهله رضا و محفل شان فضای غارشان را پر خواهد کرد!
هم چنین رضا، اگر حافظه تاریخی خود را از دست نداده است باید بداند که همین آقای زرافشان که هم اکنون نیز عضو هیت دبیران کانون نویسندگان ایران هم است همان دوره که دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب دستگیر و زندانی شدند، با شهامت وکالت آن ها را پذیرفت و از آن ها دفاع کرد. در صورتی که او و ایرج در همان موقع سخنان وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی علیه دانش جویان دربند را تایید کردند؛ موقعیت امنیتی آن ها را به خطر انداختند و با این کارشان، اعمال و همکاری های طیف توده ای – اکثریتی با حکومت اسلامی را در سال های اوایل انقلاب 57، بار دیگر در افکار عمومی زنده کردید.
این محفل، همواره علیه من و دیگر مخالفین خود، به توطئه های پلیسی آشکار و نهان متوسل مشغول است؛ آن ها هفته گذشته حتی به فیس بوک من مانند ارتش سایبری سپاه هجوم آوردند و در طول چند ساعت مطالبی که شایسه خودشان است نوشتند. این ها با امیل های مختلف برای نزدیکان من امیل های زشت و شنیع و دروغ می فرستند و…
مادام که رضا می خواهد از من به کانون نویسندگان ایران شکایت ببرد خبر «خوشی؟!» هم به او بدهم. این خبر «خوش؟»، این است که چند روز پیش مامورین امنیتی حکومت اسلامی، محسن حکیمی، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و فعال کارگری را همراه با چند روزنامه نگار دستگیر کرده اند، می توانید در این مورد به اطلاعیه کانون نویسندگان ایران در تبعید مراجعه کنید. شما که چند سال پیش دشمنی خود با محسن حکیمی به اوج رسانده بودید و به او شورای نگهبان حکومت اسلامی خطاب می کردید اکنون فرصت خوبی است که پرونده او را هم سنیگین تر کنید و فرصت را از دست ندهید!
این موضع رضا و محفل شان، آشکارا جز یک عمل پلیسی و نفرت پراکنی چیز دیگری نیست؟ هر انسان بی طرفی که این فحش نامه های سریالی رضا و محفل شان را می خواند از خود سئوال می کند چرا این محفل تا اندازه به منجلاب سیاسی سقوط کرده است؟ چرا این محفل، این قدر بی اخلاق و بی پرنسیب است؟ چرا این محفل، به اندازه ارگان های کاغذی و اعضایش این همه کمپین فحاشی علیه بهرام رحمانی راه انداخته است؟ چرا این محفل، تمام کار و زندگی خود را تعطیل کرده و تنها هم و غم شان پرونده سازی، پچ پچ کردن و دروغ بافی، ترور حرمت و انسانیت فعالین جنبش کارگری کمونیستی به ویژه بهرام رحمانی شده است؟ سئوال دیگر این است که بهرام رحمانی، چه قدرتی دارد که پایه های این محفل را چنان به لرزه درآورده است که سرمداران فرقه شان این چنین به خیابان ها ریخته اند، به سر و کله همدیگر می زنند، زار می زنند، فحاشی می کنند و به شیشه های پنجره های همسایه ها سنگ می زنند؟
همین که تمام نیروی خود را بر علیه یک نفر بسیج کرده اید، خودبه خود حقیر بودن این محفل و ظرفیت های بالای پرخاشگری آن را به نمایش می گذارد! از این رو، با چنین محافل و فرقه ها نمی توان با زبان و فرهنگ سیاسی سخن گفت. این حرکت های هیستریک، نشان دهنده درماندگی و ضعف آن هاست!
موقعی که من با صدای بلند می گویم ایرج آذرین و رضا مقدم، توطئه گر و مخرب و ویران گرند یک تهمت و افترای قلمی نیست، بلکه واقعیت های غیرقابل انکاری هستند که صدها شاهد زنده و اسناد در مورد توطئه های آن ها موجود است. در این جا، نمونه وار به ویران گری های رضا و ایرج اشاره می کنم: ویران گری در حزب کمونیست ایران در سال های 1988 تا 1991؛ ویران گری در هفته نامه ایران تریبون در سال های 93 و 94؛ ویران گری در حزب کمونیست کارگری در سال 99؛ تفرقه و خراب کاری در میان دست کم بیش از صد عضو و کادری که در سال 99 از حزب کمونیست کارگری جدا شده بودند؛ توطئه علیه کمیته هماهنگی…، توطئه در سال 2008 علیه من در حزب کمونیست ایران؛ تهدید حزب کمونیست ایران؛ توطئه و هم جهتی با اتهامات وزارت اطلاعات بر علیه حدود 50 فعال دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب که در سال 1387، زیر شکنجه های مامورین وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بودند؛ نقش ویران گری رضا در فدراسیون شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی در سال 2007، و اکنون نیز توطئه شان برای به میان کشیدن پای کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید به میان توطئه های خود و…
فحاشی به سازمان ها و احزاب چپ و نیروهای فعالی جنبش کارگری کمونیستی. برای مثال، چند سال پیش هنگامی که نیروهای چپ در راستای وحدت و نزدیکی حرکت می کردند موضع ایرج آذرین برای جلوگیری از اتحاد و نزدیکی نیروهای چپ و کمونیست، چنین بود: «آن چپ قدیم، آن چپی که در انقلاب بهمن ظاهر شد، دوره اش به سر رسیده است. یک چپ جدیدی باید شکل بگیرد…»؛ «از طرف دیگر، سوسیالیسم در عرصه جهانی، بعد از آن عقب نشینی ای که با فروپاشی شوروی به آن تحمیل شد، هنوز خود را باز تعریف نکرده و ترندهای جهانی سوسیالیست وجود ندارد…» این سخنان او، بعدا با عنوان «ستارگان مرده»، یعنی همه سازمان ها و احزاب چپ ایرانی مرده اند، منتشر شده است عمیقا سیاست های تفرقه اندازانه و انحلال گرایانه و نفی گرایانه و ضدسوسیالیسیتی او را نشان می دهند.
هنگامی که خاتمی در قدرت بود؛ ایرج آذرین در مخالفت با نیروهای چپ و کمونیست، حتی شعار سرنگونی حکومت اسلامی را زیر سئوال برد. او، از موضع راست در «چشم انداز و تکالیف» اش، در صفحات 94 و 95، می نویسد: «… مشخصه اصلی چپ رادیکال «سرنگونی خواهی» اوست. برخلاف جناح سازشکار چپ که از رفرم های سیاسی دوم خرداد پشتیبانی می کنند، استراتژی چپ رادیکال در قبال دوم خرداد تاکید بر شعار «سرنگونی» است.» در همین جا موضع خود ایرج، چنین است: «… بررسی دقیق تر محتوای سیاسی «سرنگونی خواهی» چپ رادیکال نشان می دهد که چنین تاکتیکی در قبال دوم خرداد و وضعیت سیاسی حاضر ایران در پایه ای ترین سطح به این حکم مبتنی است که رژیم جمهوری اسلامی اساسا رفرم پذیر نیست…»
در واقع، ایرج آذرین بر عقیده بود که حکومت اسلامی رفرم پذیر است و باید دست بر روی دست گذاشت و منتظر نتایج رفرم های آن شد! بنابراین، همین مواضع راست و سازش کارانه ایرج و محفل شان در مقابل رفرم های دولت خاتمی (کدام رفرم ها؟)، به حدی ایرج را شیفه کرده بود که او حتی خواهان کنار گذاشتن شعار سرنگونی از سوی چپ رادیکال شد و به این شدت تمایل سیاسی و نزدیکی خود را با رفرم های دولت خاتمی بروز داد!
من در این جا، قصد نقد سیاست های راست ایرج را ندارم و نیازی هم به این مساله حس نمی کنم. فقط خواستم با این چند فاکت خصومت و دشمنی ایرج با نیروهای چپ رادیکال سرنگونی طلب و نیروهای کارگری کمونیستی که شعار سرنگونی حکومت جهل و جنایت اسلامی را نه به عنوان یک شعار استراتژیک، بلکه به عنوان یک شعارها اصلی و مهمی تاکید می ورزند.
همین سیاست ها و تکالیف راست و بی عملی که ایرج در مقابل خود و محفل شان قرار داد، مهم ترین عوامل انزوای سیاسی شان است، به طوری که هیچ سازمان و حزب سیاسی چپ این ها را جدی نمی گیرد و حاضر به هیچ نوع همکاری با این محفل نمی باشد. هم چنین این محفل، در تمام عمر خود، در هیچ حرکت اعتراضی و کمپین های سراسری که دست کم در یک دهه اخیر در دفاع از جنبش کارگری ایران و جنبش دانش جویی و زنان راه افتاده حضور نداشته است. اگر چند نفری از آن ها هم جایی حضور پیدا کردند به دلیل تفرقه اندازی و پشت سرگویی و پچ پچ کردن علیه این و آن، کنار گذاشته شدند. بر این اساس، یک وجه مشخصه فرقه ها و محافل، تفرقه افکنی و دروغ گویی و دو به هم زنی و ویران گری است. به علاوه رضا مقدم و ایرج آذرین در محیط زیست و زندگی خود، هم چون غارنشین ها زندگی مخفی دارند و در هیچ جنبشی و حرکتی حضور ندارند.
اما این که چرا محفل ایرج – رضا، این قدر علیه من فحاشی می کنند و به این شکل شنیع پرونده سازی می نمایند، دلایل مختلفی دارد؟ به ویژه آن ها فکر می کنند حدود سه سال پیش و هنگامی که من عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بودم، تلاش توطئه گرایانه آن ها برای پیوستن به حزب کمونیست ایران را بر هم زده ام. به علاوه «جرایم» دیگر من که پرونده اش در دست محفل آن هاست، این است که چرا من مطالب زیر نوشته و منتشر کرده ام:
بعد از ١٣ آذر ٨۶ و حتی قبل از آن موضوع تعقیب و دستگیری های دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه های ایران و به ویژه دانشگاه های تهران، آغاز شده بود. صرف نظر از این که این دانش جویان فعالیت های غلط و درست داشتند و یا به کدام سازمان و حزب سیاسی سمپاتی داشتند، زندانی بودند و در زیر شکنجه قرار داشتند. بنابراین، هر فرد انسان دوست و مخالف حکومت اسلامی، وظیفه خود می دانست از آن ها حمایت کند. هم چنان که ما و بسیاری از افراد و سازمان ها در خارج کشور، با برگزاری تظاهرات و نوشتن مقاله و غیره این اقدام حکومت اسلامی شدیدا محکوم کردند و خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی به ویژه این گروه از دانش جویان زندانی شدیم. اما در این بحبوحه، مطلبی بی نام و نشان در سایت نوظهوری به نام «وبلاگ مارکسیم» علیه دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب منتشر شد. نوشتن چنین مطلبی علیه آن ها، یک عمل زشت سیاسی – پلیسی بود و از سوی بیرازی از نیروهای چپ و کمونیست محکوم گردید. بنابراین، انتشار مطلب بی نام و نشان وبلاگ «تریبون مارکسیسم» تحت عنوان «وضعیت فعلی و گام های ضروری» که بعدا مچ ایرج آذرین را باز کرد و او نخست انکار نمود اما همین نظر و موضع را هم او و هم رضا، به شکل پررنگ تری تکرار کردند. اصولا برای هر فعال سیاسی و آدم منصف مخالف حکومت اسلامی، چنین عملی زشت و شک برانگیز و سئوال برانگیز بوده و هنوز هم این مساله به قوت خود باقی است.
این اولین بار بود که پس از اعمال پلیسی حزب توده و فدائیان اکثریت، که در چهار پنج سال نخست انقلاب با حکومت اسلامی همکاری کرده و برخی از فعالین سیاسی را در زندان و بیرون از زندان شناسایی کرده و لو داده بودند، چنین اتفاقی می افتاد. بنابراین، این آقایان محترم قدرت طلب نمی توانند با پرخاشگری به من و دیگران، اصل واقعه را پرده پوشی کنند. آن ها می توانستند بدون پرداختن به مساله دانش جویان زندانی، هر بحث و نقدی و فحاشی داشتند به حزب حکمتیست ها و هر جریان دیگری بدهند. اما آن ها طوری علیه دانش جویان زندانی موضع گرفتند که به احتمال زیاد مورد بهره برداری وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، علیه دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب زندانی، قرار گرفته است…
در همین موقع اختلاف در کمیته هماهنگی… بر سر اساسنامه آن بالا گرفته بود و محفل ایرج – رضا هم به مثابه نیروی فشار، پشت اختلافات بر سر اساسنامه این کمیته، سنگر گرفته بود و به این بهانه، به نام های مختلف مطلب نوشتند و از بیرون فشار آورند تا در این کمیته انشعاب صورت گیرد. متاسفانه چینن اتفاقی هم روی داد. شاید هم بدون این فشار سیاسی بیرونی، چنین انشعابی رخ می داد. اما عملکرد فرقه ای بر علیه تشکل های فعالین کارگری در داخل کشور و یا در خارج کشور و یا هر تشکل دیگری به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و شدیدا محکوم است…
آری گناه من این است که کاغذی بودن و دروغین بودن این محفل را برملا کرده و ماهیت واقعی ان را به قضاوت افکار عمومی گذاشته ام. باز هم با تاکید بیش تری می گویم که این یک محفل و فرقه شکست خورده ای است که به نام کارگر و سوسیالیسم، تا آن جا که قدرتش می رسد دست به توطئه های کثیفی می زند. بین فعالین تشکل های کارگری و دانش جویی و غیره از کانال های مختلف آشکار و نهان تفرقه می اندازد. از این رو، این محفل شکست پشت شکست را تجربه می کند. چرا که از فضایی فعالیت سالم سیاسی را دور شده و به یک محفل پرخاشگر و توطئه گر تبدیل شده است. این محفل اطلاعیه های دروغین به نام کارگران سوسیالیست داخل کشور می دهد در حالی که هیچ کارگر سوسیالیسیتی این ها را نمی شناسد و اگر هم بشناسد و به ماهیت شان پی ببرد به سرعت از آن ها دور می شود. هنگامی که من این واقعیت ها را می نویسم و آینه را در مقابل این محفل قرار می دهم به محض این که سیمای هیولایی و زشت خود را می بیند سرسام می گیرد آینه را می شکند و عربده می کشد و لگد به در و دیوار می کوبد و…
در جوامعی که اختناق و دیکتاتوری حاکم است، متاسفانه محافل و افرادی یافت می شوند که به هر قیمتی به دنبال اسم و مقام و رهبری اند. حالا مهم نیست این نام و رهبری آبرومندانه باشد یا بی آبروئی و شارلاتان. مهم آن است که از هر طریق ممکن مطرح شوند و کسانی را نیز مستقیم و غیرمستقیم وادار سازند درباره آن ها، چیزی بگویند و بنویسند. این نوع محافل به دنبال کسانی هم می گردند که مطیع و گوش به فرمان روسای محفل و فرقه باشند تا آن ها هر آن چه می گویند بدون هیچ گونه تفکری به بازار عرضه کنند. به خصوص آن ها، به دلیل ماهیت فرقه گرایی و محفل گرایی، همواره به شیوه های عقب مانده پلیسی و توطئه گرایانه روی می آورند. آن ها هنگامی که وارد عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می شوند به دلیل ضعف گوناگون خود، به ویژه ضعف شخصیتی، قادر به کار و فعالیت سالم و صادقانه نیستند. از این رو، به یاوه گویی و سناریوسازی های سیاه علیه مخالفین خود و تفرقه اندازی روی می آورند. آن ها، در روز روشن، دروغ می بافند؛ لجن پراکنی می کنند؛ تهمت و افترا می زنند تا خودنمایی و جاه طلبی خود را حفظ کنند.
اگر هم در مقابل این نوع فرقه ها و محافل عقب نشینی کنید مانند بیماران مالیخولایی هارتر می شوند و سنگ پراکنی خود را شدت می بخشند. در واقع جایگاه واقعی آن ها، همان غارهای تنگ و تاریکی است که برای خود ساخته اند. به خصوص هنگامی که این نوع فرقه ها و محافل غارنشین به نام کارگر و سوسیالیست دروغ می گویند؛ به شیوه های پلیسی متوسل می شوند و تا آن جا که دست شان می رسد خاک به چشم کارگر و کمونیست می پاشند، باید افشا شوند.
این نوع محافل به دلیل ضعف ها و شکست هایشان از بالا تا پایین به شارلاتانیسم سیاسی روی می آورند و چشم شان را می بندد و دهانشان را باز می کنند و هر چه دل تنگ شان می خواهد به زبان می آورند.
در واقع عملکردهای تاکنونی محفل ایرج – رضا، شبیه عمکردهای گروه هایی است که در ایران، به گروه های فشار معروند.
در روزهای اخیر، بسیاری از رفقا و دوستان فعال جنبش های اجتماعی در داخل و خارج کشور، از طریق امیل، تلفن و حضوری از من سئوال کرده اند که آیا مناسب است مطالبی علیه فحاشی های این محفل بنویسند؟ جواب و پیشنهاد صریح من به آن ها نه بود. در این جا نیز پیشنهاد من به سازمان ها و احزاب و فعالین و نیروهای سیاسی چپ و کمونیست این است که اهمیتی به فحاشی های این محفل ندهند. همان طور که در بالا نیز اشاره کردم بزرگ ترین آرزوی این محفل، این است که نیروهای بیش تری علیه آن ها موضع بگیرند تا اسم شان به زبان ها بیفتد. اما بر خلاف آرزو آن ها، خوشبختانه تاکنون کسی به کمپین فحاشی های این محفل جوابی نداده است. من هم این آخرین مطلب ام است که در افشای ماهیت مخرب و ویران گر این محفل می نویسم. بنابراین، بعد از این، هر چه محفل رضا – ایرج، داد و فغان بیاندازند و به کمپین فحاشی و دروغ بافی ها و توطئه های پلیسی خود علیه من ادامه دهند، کم ترین اهمیتی نخواهم داد.
اما این فرقه مطمئن باشد که هرگز قادر به مرعوب کردن من و دیگر مخالفین خود نیست! و بسیار ضعیف تر و نحیف تر و کوچک تر از آن است که با این تهدیدات، کسی را منزوی کنند. سی و سه سال است که در مقابل یک حکومت جانی و تروریست با سرافرازی ایستاده ام و هم چنان به مبارزه کارگری کمونیستی خود ادامه داده ام و هرگز مرعوب چنین فرقه ها و محافلی نشده ام!
این محفل کاری غیر از پرخاشگری و ویران گری ندارد! اگر گارگران ماهشهر اعتصاب کرده اند؛ کارگران افغانی از ایران اخراج می کنند؛ اگر محسن حکیمی، روزنامه نگاران و فعالین جنبش کارگری، جنبش دانش جویی و جنبش زنان، مدافعان محیط زیست، کودکان و غیره تهدید و دستگیر و زندانی می شوند امر این فرقه ها نیست. وظیفه آگاهانه و داوطلبانه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همگان از جمله فعالینی چون بهرام رحمانی است که هم زبان و هم جهت با همه نیروهای کارگری کمونیستی، نسبت به این مسایل مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازند و وقت گران بهای خود را صرف این نوع پرخاشگری ها و پرونده سازی های پلیسی چنین فرقه ها و محفلی نکنند!
یک شنبه هفدهم مهر ۱۳ – نهم اکتبر ۲۰۱۱
* علاقه مندان می توانند گفتگوی من با رفیق محمود صالحی را از جمله در سایت هایی چون اتحاد کارگری، رنگین کمان، روشنگری، کارگران ایران، آزادی بیان، مبارزان کمونیست، پیام، حزب کمونیست ایران، ایران تریبون، اخبار روز، گلشن و… هم چنین در فیس بوک و برخی وبلاگ ها مطالعه کنند.