شادی سابُجی
تفنگچی سلام می کنم به تو
به روزهای سبز و آبی و کبود طی شده
به رنج های سرخِ پشت سر
به غصه های وارهیده پیش رو
به لحظه لحظه های نقره ایی که طی شده کنار پیرِ پرامیدِ کاخِ کوچکی
اتاق های پر کتاب و دستِ پیرمردی از قلم
که لحظه ایی نمی رهد از آرزوی خوبِ خاکِ دوردست
تفنگچی سلام می کنم به تو
به دست های بی تفنگِ تو
به چشم های تیز تو
نشسته ببر کوچکی درون آن
به زنگِ دلهره
همیشه کیست پشت در؟
مباد لحظه ایی هجوم سیلِ کینه ها به پشتِ در، نشان رود به سوی پیرِ پرامید
و ببرهای چشم تو که منتظر نشسته اند و واجهند و بردرند
*****************************************************************
تفنگچی سلام می کنم به تو
به جان فشانی زلال و مهربان تو کنار پیرِ پرامید
تفنگ ها همیشه پیش کش شود به پای تو
به رزم خیز آنکی کنار من
به سوی خاکِ خفته و اسیرِ دور
هر دومان
به اسب و تازیانه می رویم و میرسیم بی گمان
دو صد شبانه روز شایدک برد زمان
به دست های تو و لشکری از آن مکان
رها دهیم خاکمان و بر کنیم ریشه هرزه ها
دوباره باز پر کشیم و پیرِ پر امید را
به هلهله به سر بریم سوی جان
تفنگچی نیامدی اگر به رزم هم نیامدی
بمان همیشه در کنار پیرِ پرامید مهربان
تفنگچی سلام می کنم به تو
زیر نویس شاعر:
———————————————————————————————————————-
این شعر مدت ها پیش در رثای دوست گرامی جمال الدین پاکنژاد سروده شده بود که مدت ها منتشر نشد و در سکوتی طولانی در میان انبوهی از شعرهای نیمه سروده، نزد من مانده بود. در دیداری در تابستان امسال داشتیم به شوخی و کنایه ایی دوستانه ایی تقدیم کردن شعرهایم به این و آن را خنده دار خواند! آن روز می خواستم بگویم شعر ” تفنگچی” را برایش گفته ام اما سکوت کردم! سکوتی از جنس شعر که او نفهمید صدایی و فریادی شاعرانه در پشت آن خفته است. اخیرا به مناسبت تولد او، انگیزه ایی پیش آمد تا این شعر را مجددا ویرایش و منتشر نمایم.
29 سپتامبر 2015-7 مهرماه 1394- فرانسه