رفسنجانی؛ مدیر پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای نیرنگ بزرگ در راه است؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

abbas khossravi farssianiعباس خسروی فارسانی

بعد از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری، مشخص شد که با یک مهندسی دقیق و حساب‌شده با مدیریت هاشمی رفسنجانی و هماهنگی رهبر و سایر ارکان نظام، تمام مراحل به طوری تنظیم شده بود که وی به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شود. این بار نیز به نظر می‌رسد پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای به دقت، در خفا و آرامش و با هماهنگی تمام ارکان اصلی نظام، در حال اجرا است، و آگاه شدن از آن، بهتر از غافلگیر شدن در برابر آن است. 

 

چکیده

نظام‌های استبدادی، ساختارها و بافتارهایی «همه یا هیچ» هستند؛ گشایشی اندک، برابر است با سرنگونی تمامیت آنها؛ بنا بر این، این پروژه، حتی اگر تمامی اجزاء و ابعاد آن جاری شود، چیزی جز نیرنگ بزرگ، بزک و بازی نیست…

اکنون در تیرماه سال ۱۳۹۴ قرار داریم، در آستانه توافق احتمالی هسته‌ای؛ هاشمی رفسنجانی ۸۱ سال دارد و خامنه‌ای ۷۶ سال؛ آنها نمی‌خواهند مرگ و سرطان خود آنها، همزمان شود با مرگ و سرطان جمهوری اسلامی که ۳۷ سال دارد؛ اما آن‌ها همچنین سرطانی که جسم نحیف و زار و نزار جمهوری اسلامی را در بر گرفته، می‌بینند؛ از مرگ و سرطان خودشان، چاره‌ای ندارند، اما در جستجوی چاره‌ای برای مرگ و سرطان جمهوری اسلامی هستند. ولی آیا چاره‌ای برای این بحران وجود دارد؟

شاخص‌ترین مرد مدیریت بحران‌های جمهوری اسلامی چه کسی بوده؟ به نظر می‌رسد مدیریت بحران و پروژه «گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای» به نویسنده کتاب «عبور از بحران» و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام سپرده شده؛ و فراموش نکنیم که نه رفسنجانی یک فرد است و نه مجمع تشخیص مصلحت نظام، نهادی کم‌تاثیر؛ تنها بخش «مرکز تحقیقات استراتژیک» این نهاد، گویای ساختار و تاثیر آن است و البته چه بحرانی بالاتر از مرگ نظام و چه مصلحتی بالاتر از حفظ نظام که «اوجب واجبات است»؟!

0

 

قاطعانه می‌توان گفت گذار به دوران پساخامنه‌ای، بزرگ‌ترین بحران جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون بوده و رفسنجانی که مدیر پروژه پساخمینی و پسااحمدی‌نژاد (روحانیسم) را به عهده داشت، مدیریت پروژه گذار به دوران پساخامنه‌ای را نیز به عهده گرفته است.

آری، خامنه‌ای و رفسنجانی هر دو از شدگان هستند و خواهند مُرد؛ اما مَرد بحران‌های جمهوری اسلامی و یاران و دست‌یاران پیدا و پنهان او، می‌خواهند جمهوری اسلامی را پایدار و استوار بدارند؛ و یکی از روش‌های آنان همواره ساختن دوقطبی‌های کاذب و بازی‌های زیرزمینی و بروز ناگهانی آنها بر مبنای اصل غافلگیری و بهره‌برداری از احساسات آنی و مقطعی بوده است و چنین پروژه‌ای برای گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای سال‌هاست که زیرکانه و مخفیانه در حال برنامه‌ریزی و اجراست و البته این، نه پروژه بخشی از نظام که پروژه تمامیت نظام است.

مدیران و مجریان این پروژه، می‌خواهند همان‌طور که مسوولیت جنگ و نیز بسیاری از فجایع بعد از انقلاب را بر دوش خمینی گذاشتند و با «جام زهر» او را به وادی مرگ فرستادند، این بار نیز مسوولیت خرابی‌ها و خواری‌ها را به دوش خمینی و خامنه‌ای و در صورت لزوم، خود رفسنجانی بگذارند و به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای گذاری موفقیت‌آمیز داشته باشند.

۴ سال پیش، در مطلبی با عنوان «گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای؛ چرایی و چیستی» در ارتباط با نامه‌های سرگشاده محمد نوری‌زاد خطاب به علی خامنه‌ای نوشتم:

«به نظر می‌رسد که تحلیل‌گران و تصمیم‌گیران پشت پرده جمهوری اسلامی، با توجه به شرایط امروز، از نظر داخلی و بین‌المللی، و با توجه به پایان رسیدن دوران دیکتاتورها، و البته نزدیک شدن به پایان عمر علی خامنه‌ای، به این نتیجه رسیده‌اند که اگر می‌خواهند «جمهوری اسلامی» و تصمیم‌سازان اصلی آن را حفظ کنند، باید «سرنوشت را از سر، نوشت» و کارنامه مردودی ترم نخست جمهوری اسلامی را بنویسند و بپذیرند، و بدین سان، به دوران پساخامنه‌ای وارد شوند؛ و شرط نخست این پذیرش، اعتراف به خطاهای خمینی و خامنه‌ای و نوشتن کارنامه مردودی این دو و برخی اطرافیانشان است. و محمد نوری‌زاد، خواسته یا ناخواسته، مشغول نگارش این کارنامه شده است.

محمد نوری‌زاد و نهضت‌نامه‌نگاری او، نقش کاتالیزوری آگاهی‌بخش را برای دوران گذار ایفا می‌کنند؛ این گذار، از جمهوری اسلامی پیشاخامنه‌ای، به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای خواهد بود؛ و نوعی جراحی است که خالی از درد نیست؛ نقش این کاتالیزور، با دادن برخی هشدارها و پیش‌آگاهی‌ها، کاستن از رنج جراحی نیز هست. اما با این وجود، در دو سوی این گذار، یک چیز وجود دارد: «جمهوری اسلامی»؛ و پس از گذار به دوران پساخامنه‌ای نیز «جمهوری اسلامی» همچنان در دست تصمیم‌سازان اصلی جمهوری اسلامی، در پیش و پشت پرده، باقی است؛ با این تفاوت که در جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، رهبری، به صورت مستقیم‌تری، انتخابی خواهد بود یا حداقل با مشارکت خبرگانی از طیف‌های وسیع‌تری از جریان‌های مختلف مردم و متخصصان گوناگون، اعم از معمم و مکلا، انتخاب خواهد شد؛ طرح چنین مجلس خبرگانی را هاشمی رفسنجانی و طیف هم‌فکر او در دوران ریاست وی بر مجلس خبرگان، مد نظر داشتند؛ هرچند به نظر می‌رسد بر اساس شرایط جدید، در دوران جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، الزاماً رهبری بیش‌تر به مقامی تشریفاتی تبدیل و فروکاسته خواهد شد.

محمد نوری‌زاد و جریان پشت سر او می‌خواهند اذهان را آماده سازند تا با شمارش و پذیرش این خطاها، آقای خامنه‌ای را با سرانجامی نیکو بدرقه کنند و پس از او، رهبری را به صورت انتخابی درآورند؛ و به نظر می‌رسد که بهترین گزینه برای این رهبر انتخابی، محمد خاتمی – یا حتی حسن خمینی – باشد؛ اما چرا گزینه نخست را محمد خاتمی می‌دانم؟!»

و به دنبال آن، برخی شواهد ارائه شد. در ۴ سال گذشته، با رصد فضای سیاسی داخلی و بین‌المللی، هر روز شواهد بیش‌تری در تایید زمینه‌چینی و بسترسازی برای «پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای» یافتم؛ شواهد بسیار گسترده‌ای که ذکر همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است و خود شما اگر بار دیگر «از نگاه پرنده» به فضای سیاسی بنگرید، بسیاری از آنها را بازشناسی خواهید کرد.

البته هدف از این نوشتار، نه تجویز دستورالعمل سیاسی، بلکه به آستانه آگاهی آوردن افقی تاریک است که سال‌هاست در سپهر سیاسی ایران دیده می‌شود.

بعد از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری، مشخص شد که با یک مهندسی دقیق و حساب‌شده با مدیریت هاشمی رفسنجانی و هماهنگی رهبر و سایر ارکان نظام، تمام مراحل به طوری تنظیم شده بود که وی به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شود. این بار نیز به نظر می‌رسد پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای به دقت، در خفا و آرامش و با هماهنگی تمام ارکان اصلی نظام، در حال اجرا است، و آگاه شدن از آن، بهتر از غافلگیر شدن در برابر آن است. 

نوشتار را با دو نقل قول، ادامه می‌دهم:

ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی:

«بهترین راه برای کنترل مخالفین، این است که خودمان آنها را رهبری و هدایت کنیم».

 “The best way to control the opposition is to lead it ourselves”.  

شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوران پهلوی، ۷ سال بعد از انقلاب اسلامی، به فراست و تجربه و با توجه به آشنایی که با «دیکتاتوری نعلین» و به‌ویژه شیخ «اعتدال» و فریب و «تدبیر و امید»، هاشمی رفسنجانی داشت، از پروژه او برای گذار به جمهوری اسلامی پساخمینی سخن می‌گوید و می‌نویسد:

«… جوانان ایرانی که سخنان مرا در داخل و خارج کشور می‌شنوید، درست گوش فرا دهید تا شما را از یک توطئه بسیار بزرگ و بسیار خطرناک آگاه کنم. استعمارگران کهن برای حکومت خمینی که آن را غیر قابل دوام می‌دانند طرح شیطانی جدیدی ریخته‌اند. خمینی و عده‌ای از اطرافیان او بیش از حد ظالم و فاسد هستند و باید فکری کرد که از دل همین حکومت، حکومت دیگری مرکب از چند آخوند با عمامه و نیمه عمامه و بدون عمامه ساخت و چنین وانمود کرد که تعدیلی شده و باز به نوعی مردم ناآگاه را فریب داد. مثلا حجت‌الاسلام رفسنجانی اهل انصاف و معامله نیز هست… من هشت سال پیش مضار حکومت نعلین را به شما گوشزد [کردم]؛ خودتان جوانان کشور با چشم خود فقر، جنگ، اختناق و ورشکستگی آخوندی را شاهد هستید.  به بدخواهان بگویید ایران ما در این ۷ سال بیش از ۷۰ سال تجربه آموخته و مخصوصا به همه بگویید که دوستی ما با آن دولت‌هایی در آینده بیشتر خواهد بود که در امور کشور ما کمتر دخالت بکنند. اگر دول شرق و غرب، حرمت و دوستی ایران و ایرانی را خواهانند راه آن عدم دخالت در امور و خاتمه دادن به دسیسه‌ها و توطئه‌های رنگارنگ عناصر دست‌نشانده آنهاست…». (منبع: روزنامه «قیام ایران»)

رفسنجانی و مدیریت پروژه گذار به جمهوری اسلامی «پساخمینی»

چنان‌چه گفته شد، همواره یکی از دغدغه‌های رفسنجانی، سرنوشت نظام بعد از مرگ رهبران و تثبیت جمهوری اسلامی بوده است و بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اولویت او، حفظ نظام و سپس اسلام بوده و این امر در همه سخنان و رفتار او آشکار و هویداست و اینک، علاوه بر همه این‌ها، دلواپس سرنوشت نظام بعد از مرگ خود و خامنه‌ای است.

هاشمی رفسنجانی از آغاز انقلاب، نگران سرنوشت نظام بعد از مرگ خمینی بود؛ وی در نامه‌ای به تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۵۹ و در اوج اختلاف‌های حزب جمهوری اسلامی با ابوالحسن بنی‌صدر، در نامه‌ای خطاب به خمینی صراحتا از او می‌خواهد برای بعد از مرگش تدبیری بیاندیشد و می‌نویسد:

«خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟»

رفسنجانی همچنین در مصاحبه‌ای که دو سال پیش انتشار یافت، از نامه‌ای دیگر سخن می‌گوید که در اواخر حیات خمینی به او نوشته و از او خواسته «هفت مساله را قبل از مرگ‌تان خودتان حل کنید»؛ رفسنجانی می‌گوید:

«من در سال‌های آخر حیات امام(ره) نامه‌ای را خدمتشان نوشتم؛ تایپ هم نکردم. برای اینکه نمی‌خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیات‌تان، اینها را حل کنید، در غیر این صورت، ممکن است اینها به صورت معضلی سد راه آینده کشور شود. گردنه‌هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود»؛ هاشمی رفسنجانی یکی از موضوعات مطرح شده در نامه‌اش به خمینی را مساله رابطه ایران و آمریکا عنوان می‌کند و می‌گوید: «یکی از این مسایل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست؛ آمریکا قدرت برتر دنیاست؛ مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می‌کنیم، اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است.»

شواهد و منابع دیگر نشان می‌دهد علاوه بر رابطه با آمریکا – که اکنون با مدیریت او و دستیارش حسن روحانی و همراهی علی خامنه‌ای و سایر بخش‌های نظام در قالب «توافق هسته‌ای» در جریان است – مسائل دیگر عبارت بود از:

رابطه با کشورهایی مثل عربستان و انگلستان؛ مساله جنگ (که با پذیرش آتش‌بس و خوراندن جام زهر به خمینی «تدبیر» شد)؛

مساله منتظری و جانشینی رهبری (که با برکناری منتظری و جانشینی خامنه‌ای «تدبیر» شد)؛

مساله زندانیان سیاسی، مجاهدین خلق و مخالفین جمهوری اسلامی (که با کشتار ۶۷ و موارد دیگر، «تدبیر» شد)؛

مساله اپوزیسیون برانداز خارج از کشور (که با کشتن بختیار و بسیاری دیگر «تدبیر» شد)؛

مساله دوگانگی ارتش و سپاه.

(کاملا آشکار است که اکنون نیز موارد باقی‌مانده یا کاملا حل‌نشده در حال «تدبیر» هستند).

روایتی دیگر از مدیریت پروژه گذار به دوران پساخمینی، در «دومین نامه سردار اخراجی سپاه به محمد نوری زاد» دیده می‌شود، وی در این نامه می‌نویسد:

«رفسنجانی به عنوان نماینده تام‌الاختیار امام، نیک پی برده بود که بن‌بست جنگ عن‌قریب ایران را وادار به پذیرش راه حل سیاسی خواهد کرد و او بیش از این نگران نضج جریان‌ها و رهبران مخالف جمهوری اسلامی بود و می‌اندیشید بزرگ‌ترین معضل و عامل براندازی پس از جنگ، گروه‌های معارض و رهبران مخالف خواهند بود؛ پس اتاق فکری تشکیل داده بود که در آن اتاق رهبر فعلی [علی خامنه‌ای]، ری‌شهری، حسین شریعتمداری، علی‌اکبر ولایتی، منوچهر متکی، علی آقامحمدی و از سپاه رضایی، ذوالقدر و لطفیان نیز عضویت داشتند. دستور کار، شناسایی سران مخالف نظام و ترور آنان در داخل و خارج کشور بود. لیستی حدود ۱۰۰ نفره تهیه شده بود که در صدر آن لیست، مسعود رجوی و قاسملو قرار داشت…».

چنان‌چه می‌بینیم، در این نوشتار از یک‌سو سخن از «راه‌حل سیاسی» است و از سوی دیگر، سخن از «ترور» است؛ اما اکنون، هزینه ترور بسیار بالا رفته و جمهوری اسلامی پس از ترورهای پیشین، نهایت تلاش خود را به عمل آورده تا اپوزیسیون برانداز را بی‌اثر سازد؛ اما راه‌حل سیاسی، همچنان کارآمد است و برای حل بحران‌های دوران گذار، در جریان است و «اتاق فکر» و تصمیم‌سازی نیز بسیار کارآمدتر و انباشته‌تر شده است؛

علاوه بر این، باید توجه داشت که اهمیت دوران گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای بسیار بیش‌تر از گذار به دوران پساخمینی است، زیرا بعد از خمینی، رفسنجانی و خامنه‌ای بودند، اما بعد از خامنه‌ای، دیگر رفسنجانی هم نیست، اما این‌دو می‌خواهند نظام‌شان پایدار و استوار، استمرار یابد؛ پس باید «تدبیری بزرگ» و «نیرنگی سهمگین» در کار آورد.

پس دعواهای داخلی چیست؟

 

ممکن است گفته شود اگر پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، چنین یک‌صدا و توسط تمامی بخش‌های نظام در داخل و خارج از کشور در حال اجراست، پس این دعواها چیست؟

آری، دعوا و درگیری هست؛ هیچ موتوری بدون درگیری چرخ‌دنده‌های آن و نیز بدون روغن و تسهیل‌گر و تعمیرات و اصلاحات، نمی‌تواند بچرخد، موتور جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ اما همه طرفین نزاع و دعوا در یک چیز مشترک هستند: «حفظ نظام» که «از اوجب واجبات است»؛ در همین زمینه، اشاره‌ای به گفتگوی بیژن فرهودی با مهدی هاشمی رفسنجانی (سوگلی اکبر هاشمی رفسنجانی) خالی از لطف نیست:

«بیژن فرهودی: این دعواها بین روسای قوا واقعیه یا جنگ زرگری است؟ 

مهدی هاشمی: همین دعواها جمهوری اسلامی را نگه داشته. این دعواها منجر به ثبات این حکومت شده، چون مردم این دعواها را دموکراسی می‌بینند. جنگ زرگری نیست، واقعا دعواست. البته این دعواها در میان خودشونه، داخل حکومت خودمون دموکراسیه، اینا در میان خودشون دموکراسی دارن، ولی خارج از نخبگان سیستم دیکتاتوری است. خامنه‌ای این‌گونه دعواها رو تشویق هم می‌کنه. همه نخبگان می‌دونن که تا کجا باید پیش بروند. یعنی اصولی را پذیرفتن. دوره قبل ۴۰ میلیون نفر اومدن رای دادن، قبل اون ۳۰ میلیون اومدن به آقای خاتمی رای دادن. این انتخابات‌ها جمهوری اسلامی را سر پا نگه داشته. اما در انتخابات قبلی آقای موسوی اصول را رد کرد. حتی بابام هم [علی‌‌‌اکبر هاشمی رفسنجانی] اصول را رد کرد و دعوایی که شد مشروعیت [نظام] را زیر سوال برد. اینا با ما خیلی بدن چون می‌‌گن شما از بازی خارج شدید. ما می‌گیم شما از بازی خارج شدید چون انتخابات باید سالم باشه در میان خودمون. 

فرهودی: واقعا فکر می‌کنی در انتخابات ریاست جمهوری  ۸۸ تقلب شده؟ 

مهدی هاشمی: من معتقدم اگر انتخابات به مرحله دوم می‌رفت موسوی برنده می‌شد. من آمار دارم رأی موسوی بیشتر بود در  مرحله اول، موسوی در مرحله اول ۲ درصد جلوتر از احمدی‌نژاد بود، حدود ۴۸ به ۴۶.»

علاوه بر این دعواهای واقعی، نکته دیگری که نباید فراموش کرد، این است که بسیاری از این دعواها، در نهایت منجر به افزایش محبوبیت برای افرادی در درون نظام می‌شود و با ریخته شدن چنین محبوبیت‌هایی در حساب آنها، در هنگام بایسته و مناسب از چنین سرمایه‌ای بهره‌برداری لازم می‌شود؛ به عنوان مثال بسیاری حملات به محمد خاتمی (از جمله ممنوع‌التصویری ظاهری او)، هاشمی رفسنجانی و فرزندان او و بسیاری دیگر، به‌ویژه حملاتی که از سوی افراد نامحبوب درون نظام مثل احمد خاتمی یا محسنی اژه‌ای صورت می‌گیرد، حساب آن‌ها (سرمایه‌های نظام) را روزبه‌روز انباشته‌تر می‌سازد و در بزنگاه‌های لازم، از آنها استفاده می‌شود؛ یکی دیگر از فواید جانبی این روش، این است که مخالفان نظام، همواره به‌سوی افرادی جذب می‌شوند که از سوی بخش‌های منفور نظام مورد حمله قرار می‌گیرند و در نتیجه، مخالفان همواره در چهارچوب نظام باقی خواهند ماند و کم‌تر کسی از «خندق نظام» عبور می‌کند و به جبهه براندازان می‌پیوندد.

نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، این است که یکی از شگردهای همیشگی جمهوری اسلامی، دوقطبی‌سازی و بیرون آوردن قطب مطلوب از میان آن‌هاست که نمود بارز آن را در انتخابات‌های جمهوری اسلامی می‌بینیم.

اما باید توجه داشت که جمهوری اسلامی یک کل یکپارچه است؛ نباید فریب دوقطبی‌های کاذبی چون «رهبر – رئیس‌جمهور»، «کاندیدای خوب و کاندیدای بد»، «رئیس‌جمهور خوب و رئیس‌جمهور بد» و حاکمیت دوگانه را خورد؛ هر چند به نظر می‌رسد تا کنون و از اکنون به بعد، این دوقطبی‌های کاذب، تقویت و تشدید می‌شود تا در موقعیت مناسب (به‌ویژه در قله حساس گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای)، از آن بهره‌برداری شود.

حکومت جمهوری اسلامی، یک حکومت توتالیتر است و اساسا حکومت‌های توتالیتر با دموکراسی و چندصدایی و چندقطبی واقعی، تضاد بنیادین دارند، هر چند مشکلی با تظاهر و نمایش دموکراسی ندارند؛ انتخابات‌های صدام یا کره شمالی را فراموش نکنیم.

رهبر بعدی کیست؟

در این زمینه، نخستین نکته‌ای که لازم است گفته شود این است که باید پیش از توجه به «شخص» بعدی، به «ساختار و نظام» بعدی توجه داشت؛ ساختاری که با توجه به ماهیت نظام‌های دیکتاتوری و به‌ویژه دیکتاتوری دینی، قابل تغییر و انعطاف واقعی نیست و اگر تغییر و گذاری دیده شود، صرفا در ظواهر و «نقش ایوان» است؛ چرا که «خانه از پای‌بست ویران است»؛ اما با این وجود، سناریوهای مختلفی را می‌توان در مورد جایگاه یا شخص رهبری در دوران پساخامنه‌ای شناسایی کرد و برای هر کدام، کم و بیش شواهدی وجود دارد، اما با توجه به شرایط روز و فضای سیاسی داخلی و اجتماعی، یکی از این سناریوها اجرا خواهد شد:

۱- حذف رهبری؛ یک سناریو این است که اساسا ما در دوران جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، چیزی به نام نهاد رهبری یا رهبر نداشته باشیم؛ همان‌طور که در سال ۶۶ مرجعیت را از شرایط رهبری حذف کردند، ممکن است در مرحله‌ای، «مصلحت نظام» چنین باشد که خود ولایت فقیه و جایگاه رهبری را حذف کنند؛ یکی از شواهد چنین سناریویی، پخش مصاحبه‌ای منتشرنشده از حسینعلی منتظری از بی‌بی‌سی فارسی در آذرماه سال ۱۳۹۳ بود؛ وی در این مصاحبه، سخنان بسیار مهمی می‌گوید، از جمله بیان می‌دارد ولایت فقیه را ما بدون نظر خمینی آوردیم؛ پخش این مصاحبه در سال گذشته، می‌تواند بسترسازی برای سناریوی امکان برداشتن ولایت فقیه از قانون اساسی باشد.

۲- استعفای خامنه‌ای؛ اما در صورتی که برای دوران پساخامنه‌ای رهبر یا نهاد رهبری (از جمله شورای رهبری) وجود داشته باشد، یک احتمال جدی این است که چنین امری، نه پس از مرگ خامنه‌ای که در دوران حیات او منصوب شود و این کار با هدایت و حمایت علی خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی صورت خواهد گرفت. آنان تلاش می‌کنند تا حد امکان، مشکلات و بحران‌های موجود را حل و ابهامات را برطرف سازند و با استعفای علی خامنه‌ای از رهبری، نظامی نسبتا تثبیت‌شده تحویل رهبر یا شورای رهبری بعدی دهند.

۳- شورای رهبری؛ این امکان وجود دارد که در دوران پساخامنه‌ای، نه شخص خاصی برای رهبری که شورای رهبری وجود داشته باشد و در این شورا، افراد مختلفی از جمله بسیاری از گزینه‌هایی که در ادامه به عنوان گزینه‌های رهبری مطرح می‌شوند، می‌توانند عضو باشند؛ ضمن این‌که مجلس خبرگان رهبری هم می‌تواند طیف وسیع‌تری از خبرگان غیرروحانی را نیز شامل شود و به این ترتیب، ظاهر دموکراتیک‌تری به خود بگیرد.

۴- شخص رهبر؛ اما اگر رهبری در قالب شورا نباشد، افراد زیر می‌توانند از گزینه‌های جدی باشند. ضمنا باید این نکته را هم در نظر داشت که این احتمال وجود دارد رهبری به صورتی دوره‌ای و با اختیارات محدود و تا حدودی تشریفاتی شود.

اما به لحاظ اشخاص، گزینه‌های جمهوری اسلامی محدود هستند؛ اشخاص زیر می‌توانند گزینه‌های مورد نظر برای رهبری یا شورای رهبری در ساختار جمهوری اسلامی تلقی شوند:

محمد خاتمی، حسن خمینی، حسن روحانی، صادق لاریجانی، مجتبی خامنه‌ای، هاشمی شاهرودی و…؛

نکته جانبی دیگر این‌که این احتمال وجود دارد که برای بازسازی محبوبیت و مقبولیت جمهوری اسلامی، در دوران گذار، میرحسین موسوی (اگر زنده و سلامت باشد) در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند و حضور مهدی کروبی در شورای رهبری احتمالی نیز دور از انتظار به نظر نمی‌رسد. 

در جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، جنایات و اشتباهات گذشته را چگونه توجیه می‌کنند؟

پرسش دیگری که ممکن است مطرح شود، این است که اگر قرار است در دوران گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای، بزکی دموکراتیک از نظام نمایش داده شود، کشتارها و جنایت‌ها و اشتباهات گذشته چگونه توجیه خواهند شد؟

به نظر می‌رسد چنین توجیهاتی از سالیان پیش در جریان است؛ از جمله به فراموشی سپردن آنها در خاطره جمعی مردم (ابراهیم نبوی)؛ و نیز تطهیر خمینی توسط یاران و نزدیکان و دستیاران گذشته یا اکنون او (مواضع هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، عبدالکریم سروش، موسوی بجنوردی و… در سال‌های اخیر (برای آشنایی با گوشه‌ای از مواضع آنها، لطفا روی اسامی کلیک کنید).

در سلسله‌مراتب پایین‌تر نیز می‌توان به شواهد زیر در توجیه گذشته اشاره کرد:

عبدالنبی نمازی٬ عضو مجلس خبرگان رهبری: ما تازه داریم تمرین حکومت‌داری می‌کنیم؛ علت وجود مشکل در اداره کشور «بی‌تجربه» بودن «اسلام» در امر حکومت‌داری در ایران است.

عیسی سحرخیز: «اگر شرایط را می‌خواهیم بازخوانی کنیم باید شرایط آن دوره را در نظر بگیریم. به هر حال، جوان‌تر بودیم و مساله حقوق بشر برای ما اهمیت چندانی نداشت.»

حمیدرضا جلائی‌پور: «برخی خطاهای اول انقلاب، خطاهای جمعی جامعه و سیاست‌ورزان ایرانی بود و مثلا برخی تندروی‌ها در برخوردهای قضایی و به درازا کشیدن تسخیر سفارت آمریکا بیش از این‌که مورد حمایت امام باشد، مورد حمایت بسیاری از گروه‌های سیاسی چپ سکولار و مسلمان و طیف وسیعی‌ از نیروهای سیاسی و اجتماعی بود. آن‌چه در دهه‌ی اول انقلاب اتفاق افتاد را نمی‌توان به اتفاقات ناروا فروکاست و اتفاقات ناروا را نیز نمی‌توان به رهبری امام تقلیل داد.»

 

نقش ما مردم چیست؟

 

بزرگ‌ترین نقش ما مردم در برابر این پروژه و اصولا دیکتاتوری تمام‌عیار جمهوری اسلامی، آگاه شدن، آگاهی بخشیدن و در نتیجه، دوری از فریب خوردن است.

اما در عین حال، باید شیوه‌های نیرنگ و فریب جمهوری اسلامی را بشناسیم؛ همچنین شایسته است به ساختارها و «موقعیت‌های نقشی» توجه داشته باشیم و افراد را در ساختار و نظام ببینیم و به دام کیش شخصیت و اهریمن و اهورا ساختن از اشخاص گرفتار نشویم. متاسفانه بسیاری از ما ایرانیان، به جای توجه به ساختارها، بیش از هر چیز، چه در طرفداری و چه در مخالفت، بر اشخاص و افراد تمرکز می‌کنیم و بیش از اندیشه و عقلانیت، بر احساسات پای می‌فشریم و در بسیاری موارد، «جوگیر» می‌شویم و البته کم‌ترین مدارا را نسبت به دیدگاه مخالف و نیز کم‌ترین گذشت را نسبت به اشخاص مخالف داریم.

اما بد نیست مسوولیت خودمان را نیز بپذیریم و از خودمان بپرسیم: آیا ما مردم ایران، آری ما مردم ایران، آری ما مردم ایران، محمدرضا پهلوی را شاه و ظل‌الله نکردیم، خمینی را امام نکردیم و در ماه جستجو نکردیم؟ و خامنه‌ای را، خاتمی را، هاشمی را، احمدی‌نژاد را، روحانی را…؟ 

بنا بر این، آگاهی نسبت به «موقعیت‌های نقشی» و تمرکز بخشیدن انتقادها به حاکمیت دین و ساختار دیکتاتوری دینی جمهوری اسلامی و تاکید بر ضرورت جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) که هم نجات‌بخش دین است و هم به سود سیاست، بسیار راهگشاست.

باید دانست نظام‌های توتالیتر و استبدادی، یک کل و شاکله تمام‌عیار هستند و نمی‌توان اجزاء آنها را از هم منفک کرد؛ استقلال قوا در این نظام‌ها، بیش‌تر به شوخی شبیه است و دموکراسی، چیزی جز بازی، بزک و نمایش نیست.

متاسفانه بسیاری از فعالان و تحلیل‌گران سیاسی و اجتماعی ایران، کم‌تر مسائل را به صورت سیستماتیک، ساختاری، نهادمند، استراتژیک و پروژه‌ای می‌بینند، و تمام مسئولیت را بر دوش افراد خاصی می‌گذارند؛ ساختار را تبرئه می‌کنند و در همان ساختار، به دنبال فردی می‌گردند که منجی ایران و ایرانیان شود و البته از سوی دیگر، مسئولیت خود را نیز نمی‌پذیرند و برای گریز از مسئولیت آزادی («گریز از آزادی»؛ اریک فروم) ساده‌ترین راه را انتخاب می‌کنیم.

اما باید توجه داشت که شخص خمینی، خامنه‌ای، هاشمی یا هر کس دیگر نیز اگر از اصول ساختاری جمهوری اسلامی تخطی کنند، حذف و طرد خواهند شد و هستی، هویت و حیات آنها، مادامی معتبر و محترم است که «در چهارچوب نظام» و «مصلحت» آن قرار داشته باشند و در خدمت ایدئولوژی حاکم قرار داشته باشند و البته هستی و هویت آنان نیز با نظام جمهوری اسلامی تعریف شده است.

اما با نگاه به ساختار و نظام، جمهوری اسلامی، ساختاری فاسد است که اصلاح‌پذیر نیست؛ ساختار نظری و کارنامه عملی این نظام، استبداد مذهبی تمام‌عیاری است که چونان یک میوه گندیده یا توده سرطانی است که هیچ بخشی از آن قابل استفاده نیست و تنها چاره آن، دور انداختن و برداشتن آن است. 

نتیجه

به نظر می‌رسد در حالی که مردم و مخالفان جمهوری اسلامی به مرگ خامنه‌ای برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر امید بسته‌اند، جمهوری اسلامی در پروژه‌ای درازمدت و  چندجانبه با مدیریت هاشمی رفسنجانی و با دست‌یاری و اجرای بسیاری عوامل نظام در داخل و خارج از کشور، از سال‌ها پیش در تلاش برای «تدبیری» دیگر و ناامید کردن این «امید» و در کار آوردن «نیرنگی بزرگ» است؛ هر چند موفقیت یا عدم موفقیت آنان، بستگی به هوشیاری / عدم هوشیاری، آگاهی / ناآگاهی و فریب خوردن / فریب نخوردن ایرانیان و جهانیان دارد.

هدف این نوشتار، نه توهم توطئه که تببین واقعیت بر اساس شواهد بود؛ اما نفی توهم توطئه به معنای ندیدن پروژه‌ها، استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها نیست. هاشمی رفسنجانی سابقه‌دارترین و تاثیرگذارترین چهره اکنون و گذشته جمهوری اسلامی است؛ او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است و چه مصلحتی بالاتر از حفظ نظام که «از اوجب واجبات است»؟ هاشمی در دوران جوانی و میان‌سالی به فکر تاسیس، استقرار و ثبات جمهوری اسلامی بود و اکنون که خود در پیرانه‌سر و قریب به مرگ است، با کوله‌باری انباشه از تجربه، چرا نباید به فکر دوام و استمرار نظامی باشد که خود بیش‌ترین نقش را در ایجاد آن داشته است؟

«گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای»، پروژه تمامیت نظام جمهوری اسلامی است و البته اجرای همه اجزای آن، مشروط و منوط به هماهنگ شدن همه عوامل داخلی و بین‌المللی است؛ بسیاری عوامل پیش‌بینی‌نشده نیز در این میان پیش خواهد آمد که باعث انعطاف‌ها، جرح و تعدیل‌ها و چرخش‌هایی در آن خواهد شد و محصول نهایی این پروژه، نتیجه مجموع این عوامل خواهد بود.

ممکن است گفته شود اگر چنین پروژه‌ای در جریان است، چه چیزی بهتر از این؟! مگر مردم چه می‌خواهند؟ آیا این یک نوزایی (رنسانس) در جمهوری اسلامی نیست؟ اما باید بدانیم که به لحاظ ماهیت و ساختار این نظام، «جمهوری اسلامی، رنسانس‌پذیر نیست»؛ نظام‌های استبدادی و توتالیتر، ساختارها و بافتارهایی «همه یا هیچ» هستند؛ گشایشی اندک، برابر است با سرنگونی تمامیت آنها؛ بنا بر این، این پروژه، حتی اگر تمامی اجزاء و ابعاد آن جاری شود، چیزی جز نیرنگ بزرگ، بزک و بازی نیست؛ فریبی بزرگ‌تر از آن که منجر به انتخاب ظاهری حسن روحانی («نماد نیرنگ نظام») به ریاست جمهوری شد. نیرنگی بزرگ که با مدیریت تجسم و تجسد تمام‌نمای نیرنگ نظام، اکبر هاشمی رفسنجانی در حال اجراست.

آری، به نظر نگارنده این نوشتار، دوران پساخامنه‌ای، بهشتی آباد و آزاد نخواهد بود؛ فریبی بزرگ‌تر از انتخاب روحانی و انتخابات جمهوری اسلامی است.

به هر روی، چنان‌چه پیش‌تر در نامه سرگشاده به علی خامنه‌ای و نیز در آغاز کتاب «نجواهای نجیبانه» گفته‌ام:

«راه رهایی ایران و ایرانیان، سرنگونی «جمهوری اسلامی» و تشکیل حکومتی مدافع آگاهی، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. تا کنون تمام راه‌ها و تلاش‌ها برای اصلاح این رژیم، به شکست انجامیده است و از این پس نیز هر تلاشی در راستای اصلاح این نظام بی‌نظام و گندیده و تزئین و مشاطه‌گری نقش ایوان این خانه از پای‌بست ویران‌گشته، «آزموده را آزمودن» و خطایی محکوم به هزیمتی محتوم و «آب در هاون و مشت بر سندان کوفتن و باد درو کردن» است؛ چرا که این رژیم، از لحاظ بنیان‌های نظری، کارنامه و ظرفیت عملی و نیز ساختار قانونی، اصلاح‌پذیر نیست…».

در پایان باید گفت اجرای تمام اجزای این پروژه می‌تواند سال‌ها به طول انجامد و تکمیل آن به بعد از مرگ خامنه‌ای بینجامد؛ چنان‌که عباس امیرانتظام در فیلم «داغ» محمد نوری‌زاد خطاب به مادر داغ‌دار سعید زینالی می‌گوید:

«امیدوارم نتایج خوب را شما و فرزندان شما و دوستان شما ببینید، خواهید دید، باید تحمل بفرمایید، این دوران ۴۰ ساله، یا ۴۲-۴۳ ساله هم تمام می‌شه، این دوران بیش‌تر از ۴۵ سال طول نخواهد کشید و تمام خواهد شد، هیچ نگران نباشید، جانشینان‌شان امیدوارند…»؛

و محمد نوری‌زاد نیز پاسخ می‌دهد: «حتما»؛

اما آیا «نتایج خوب» در چشم‌انداز است و ما «حتما» آنها را خواهیم دید؟ گذشت زمان همه چیز را روشن خواهد کرد؛ اما من که نتایج بد، شوم و تاریکی را در چشم‌انداز می‌بینم…؛ هم در سیاست و هم در جامعه…؛ ای کاش من اشتباه کنم! ای کاش من اشتباه کنم! ای کاش من اشتباه کنم…!

اما به آگاهی مردم بسیار امیدارم و آگاهی، سرانجام رهایی‌بخش خواهد شد…

عکس نوشتار: «ماتریکس» نظام جمهوری اسلامی

اشخاص: اکبر هاشمی رفسنجانی، علی خامنه‌ای، حسن روحانی، محمد خاتمی، علی‌اکبر ناطق نوری، صادق لاریجانی، علی لاریجانی، سید حسن خمینی، جواد ظریف، علی جنتی، علی مطهری، موسوی خوئینی‌ها، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سعید حجاریان، عبدالله نوری، صادق زیباکلام، مهدی هاشمی رفسنجانی، محمد نوری‌زاد، علیرضا نوری‌زاده، مسعود بهنود، مهدی خزعلی، حسین موسویان، اکبر گنجی، عطاءالله مهاجرانی، محسن کدیور، مصطفی تاج‌زاده، صادق صبا.

رسانه‌ها: بی‌بی‌سی فارسی، صدای آمریکا، شبکه من و تو، صدا و  سیما، سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات، و وبسایت‌هایی چون «کلمه» و…

این‌ها فقط شاخص‌ترین افراد، رسانه‌ها و نهادهایی هستند که همگی خواسته و ناخواسته و آگاهانه و ناآگاهانه در راستای پروژه گذار به جمهوری اسلامی پساخامنه‌ای گام برمی‌دارند، البته همگی در دو چیز اشتراک دارند: خواستار بقای نظام جمهوری اسلامی هستند و پشتیبان هاشمی رفسنجانی. هر چند باید توجه داشت که اختاپوس جمهوری اسلامی، دست‌ها و دست‌یاران بسیار، از هر شاخه و در هر رسته، دارد:

زندانی  سیاسی، فیلسوف، روشنفکر، آیت‌الله و مرجع تقلید، کارگردان، نویسنده، شاعر و هنرمند و بازیگر، فعال حقوق بشر، تحلیل‌گر در مسائل مختلف، شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای، طنزپرداز و کارتونیست، وبسایت و روزنامه و…؛

و البته این به معنای مشارکت همه آنها در یک توطئه آگاهانه نیست، بلکه بسیاری ناخواسته و ناآگاهانه، و بسیاری با نیت و خواسته نیک، بازیگر این بازی شده‌اند و صرفا در راستای پروژه، موانع از سر آنها برداشته می‌شود یا مسیرشان بسط می‌یابد و تسهیل می‌شود.

از روش‌های «ماتریکس» نظام، می‌توان به سرکوب صداها و رسانه‌های مختلف توسط اختاپوس ستبر و انحصار رسانه‌ای و تزریق تک‌صدایی با نمایش چندصدایی اشاره کرد، به صورتی که یک صدا از چند مرکز قوی با بسامدهای متفاوت به گوش می‌رسد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.