خلیل ملکی؛ روشن‌فکری غیرهمرنگ با جماعت، به‌دور از مسند قدرت۱

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

mohammad ali katouzianمحمدعلی همایون کاتوزیان

اگر دو دورۀ ۱۳۲۲تا۱۳۲۷ که خلیل ملکی عضو «حزب توده» بود و ۱۳۲۸تا۱۳۳۲ که جریان ملی‌شدن صنعت نفت و حکومت مصدق بود را استثنا کنیم، ملکی همواره از همۀ کرسی‌های مهم قدرت و سیاست برکنار بود؛ چه در مقام موافق و چه در مقام مخالف حکومت. حتی در آن دو دورۀ استثنا که به‌علت باز‌بودن غیرمعمولشان استثنایی بودند نیز، ملکی خود را به‌طور کامل با جنبش‌هایی که حامی‌شان بود وفق نمی‌داد و اهل همرنگ‌شدن با جماعت نبود.

این منش ملکی بی‌دلیل و برای ابراز تمایز و تفاوت نبود؛ بلکه فقط ناشی از آن بود که همه چیز را کم‌وبیش از موضع ناظر بیرونی می‌دید و در تشخیص‌ها و تجویزهایش، با درنظرگرفتن نیروی ذهنی بالقوه و عظیمش و میزان زمانی که برای تحلیل و فعالیت سیاسی صرف می‌کرد، معمولاً از معیارهای سیاسیِ موجود بسیار پیش‌تر بود؛ البته، این نباید ملکی را لزوماً دچار چنان انزوایی می‌کرد که معمولاً گرفتارش می‌شد؛ ولی ازآنجاکه او اصرار داشت دیدگاه‌هایش را برای همگان تبلیغ کند، درک دیدگاه‌هایش حتی برای مخاطبان روشن‌فکرش نیز دشوار بود و هنگامی هم که دیدگاه‌هایش را درک می‌کردند، هواداری از آن دیدگاه‌ها برایشان بیش از حد هزینه دربرداشت.

در دورۀ دوم مجلۀ «علم و زندگی»، گاهنامۀ گروه ملکی در اواخر دهۀ ۱۳۳۰، پیوسته در پشت جلد با غرور نوشته می‌شد: «ملاک عمل نویسندگان حق و حقیقت است، نه فریفتن عوام، نه خوشایند ایشان یا هراس از اغراضشان.» و این «عوام» شامل چهره‌های روشن‌فکر برجستۀ گروه‌های چپ افراطی یا برخی از حزب‌های نهضت ملی نیز می‌شد که عوام، عمدتاً به حرفشان بیشتر بها می‌دادند. از قول بایرون نقل شده است که در ۱۸۱۹، به ناشران خود گفته بود: «من با قدرت و غنای ذهنم نوشته‌ام… ولی نه برای «هلهلۀ شیرین» [مخاطبان]. من از ارزش دقیق تشویق عوام خبر دارم.»۳ ولی بایرون یک شاعر رمانتیک تندرو بود، نه یک روشن‌فکر و فعال سیاسی که بخواهد تقریباً تمام وقت خود را صرف اقناع صاحبان قدرت، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، به درستی تجویزهای سیاسی‌اش کند. این منش، هم علت اصلی موفقیت ملکی در تحلیل روشن و واضح موقعیت‌ها و پیشنهاد سیاست‌های قانع‌کننده (ولی بدون محبوبیت) و پیش‌بینی پیامدهایِ نادیده‌گرفتن این سیاست‌ها بود و هم علت اصلی ناکامی او در قانع‌کردن هر جمع صاحب‌قدرتی از مردم. در دو مورد، فاجعه چنان‌که او پیش‌بینی کرده بود، رخ داد و سیاست‌های نادرست رهبران به تزلزل جنبش‌ انجامید: یک بار در سال ۱۳۲۶ و در آستانۀ فروپاشی قیام آذربایجان که ملکی اصرار داشت حزب توده نباید چشم‌بسته از آن قیام پشتیبانی کند و بار دوم در سال ۱۳۴۴، در زمان شرکت او در تشکیل جبهۀ ملی سوم به‌هواداری از مصدق و در آستانۀ انحلال جبهۀ ملی دوم به‌علت خطاهای فاحش سیاسی که ملکی بارها درباره‌شان هشدار داده بود. ولی این‌ها هم، برای او پیروزی‌های کاذبی بود؛ زیرا «موفقیت» او درنتیجۀ انحطاط یا فروپاشی جنبش محقق شده بود. در مورد اول، «موفقیت» او به انشعابش از حزب در زمستان ۱۳۲۶ انجامید و در مورد دوم، به دستگیری خود او و دادگاه نظامی تابستان ۱۳۴۴.

ملکی یک‌بار، در سال ۱۳۳۹، با اشاره به یک برنامۀ رادیویی که در آن «مردان موفق» را معرفی می‌کردند، گفته بود که اگر چنین برنامه‌ای برای «مردان ناموفق» نیز درنظر گرفته شود، باید پیش از همه به سراغ او بروند.۴ بدین‌ترتیب، می‌توان گفت او آگاه بود که اغلب، حاصل کارش جز ناکامی نیست و به‌نظر می‌رسید از این موضوع، احساس غرور نیز می‌کرد. هر علت روان‌شناختی که در پس منش و اعمال او باشد، به‌هرحال، او پشتیبانی از مواضعی را که به اعتقادش نادرست بودند یا به ناکامی جنبش‌هایی می‌انجامیدند که او به‌صورت کلی هوادارشان بود، غیراخلاقی می‌دانست. این رویۀ اخلاقی از همان شعار همیشگی نشریه‌اش نمایان بود و حتی بیش از آن، از جملۀ دیگری نمایان می‌شد که به‌نقل از ویلیام فاکنر، بسیاری از اوقات در پشت جلد نشریه به‌چاپ می‌رسید: «انسان تنها بدان سبب که پایداری می‌کند، جاودان خواهد بود.»

بدین‌ترتیب، خلیل ملکی در جامعه و سیاست مدرن ایران پدیده‌ای غیرمعمول بود و اندیشه‌هایش، در زمان خود، آن‌قدر بدیع می‌نمود که تقریباً از تمامی طیف‌های سیاسی ایران برایش دشمن می‌تراشید. امروزه، بسیاری از احزاب و گروه‌های دمکراتیک راست و چپ، او را فعال و اندیشمند سیاسی صادق و درعین‌حال، تیزهوشی می‌دانند که پیشروتر از آن بود که تا قبل از درس‌های اخیر تاریخ ایران، بشود او را درک و تحسین کرد. شمار فزاینده‌ای از افراد و گروه‌های مارکسیست‌لنینیست پیشین نیز که به دمکراسی پارلمانی روی آورده‌اند، او را پیش‌گام برجستۀ خود می‌دانند.

زندگی‌نامه

ملکی در سال ۱۲۸۰، در تبریز به‌دنیا آمد و در ۱۳۴۸، در تهران درگذشت. پدرش، حاج‌میرزافتحعلی، بازاری ثروتمندی بود که از جنبش مشروطه پشتیبانی می‌کرد. در کودکی، شاهد محاصرۀ تبریز پس از کودتای محمدعلی‌شاه بود که در جریان آن، خانه‌شان چند بار موردِچپاول نیروهای دولتی قرار گرفت. مرگ پدر و سپس ازدواج مجدد مادرش، او را به سلطان‌آباد (اراک کنونی) کشاند و در آنجا، در مکتب و مدارس سنتی تحصیل کرد. در اوایل دهۀ ۱۳۰۰، وارد مدرسۀ صنعتی آلمان در تهران شد و پس از آن، با شرکت در رقابتی شدید، توانست برای تحصیل در اروپا بورس دولتی بگیرد. از همان زمانی که در تهران بود، به سیاست و سوسیالیسم گرایش پیدا کرده بود و در چند مقالۀ زندگی‌نامه‌ایِ ناتمام دربارۀ خودش، به ملاقاتش با سلیمان‌میرزا اشاره می‌کند که در آن زمان، رهبر پارلمانی سوسیالیست‌ها بود.۵ این گرایش در ملکی، با تشدید کشمکش‌های سیاسی در اروپا (که شاید در آن زمان، در برلین که ملکی در آنجا در رشتۀ شیمی تحصیل می‌کرد، به اوج رسیده بود) و ظهور دوبارۀ حکومت استبدادی در ایران و تماس‌های ملکی با سایر دانشجویان تندرو، به‌ویژه تقی ارانی، گستردگی و عمق بیشتری پیدا کرد. بورس دولتی بسیار باارزش او، پس از خودکشی یک دانشجو و اصرار ملکی بر تحقیق کامل دربارۀ این موضوع (در شرایطی که کارمندان سفارت ایران می‌کوشیدند از این کار طفره بروند) قطع شد.۶ اعضای سفارت به او برچسب کمونیست زدند (که نبود) و او را به تهران برگرداندند و در آنجا پس از تحصیل در رشتۀ فلسفه و علوم تربیتی، به یک معلم شیمی دبیرستان تبدیل شد.۷

خلیل ملکی در سال ۱۳۱۶، به‌عنوان یکی از اعضای گروه «پنجاه‌وسه نفر» دستگیر و محاکمه و محکوم شد. او نیز همانند بسیاری از پنجاه‌وسه نفر، هنوز مارکسیست نبود؛ ولی در زندان مارکسیست شد. بنا به همۀ روایات، به‌ویژه روایت بزرگ علوی در «پنجاه‌و‌سه نفر»، ملکی در زندان تشخص و شهامتی استثنایی از خود نشان داد؛۸ ولی همان‌گونه که خود او بعدها در جاهای بسیار اظهار داشت، از بسیاری از رفقای خود سرخورده و مأیوس شد. خودداری او از اینکه در سال ۱۳۲۰ یکی از اعضای مؤسس حزب توده باشد، از همین جا ناشی می‌شد؛ ولی در عرض حدود یک سال، روشن‌فکران جوان و پیشرو حزب متقاعدش کردند که برای کمک به آنان در اصلاح رهبری و برنامه‌های حزب، به آن‌ها بپیوندد. این اپوزیسیون درون‌حزبی به‌همین دلیل، به جناح اصلاح‌طلب مشهور شد. آنان نارضایتی‌های رو‌به‌افزایشی داشتند که در دو مورد کلی خلاصه می‌شد: خطِ‌مشی بوروکراتیک رهبران در درون حزب و سیاست محافظه‌کارانه در بیرون از آن و خط‌ِمشی مطیعانه در قبال سفارت شوروی در تهران؛ البته، حزب به‌هرحال توانست بر اختلافات درونی خود، به‌ویژه درزمینۀ اختلافات نخستین کنگرۀ حزب و تقاضای نافرجام شوروی برای امتیاز نفتی، فائق آید.۹ ولی بحران آذربایجان قضایا را به اوج رساند. ملکی که رئیس شعبۀ آذربایجان حزب توده بود، هم نسبت‌به خطِ‌مشی و رفتار نیروهای اشغالگر شوروی انتقاد داشت و هم نسبت‌به دمکرات‌های پیشه‌وری. او، هم با هم‌بستگی ظاهری حزب توده با دمکرات‌های آذربایجان مخالفت ورزید و هم با شرکت بسیار کوتاه آن در دولت ائتلافی احمد قوام؛ زیرا بر این گمان بود که قوام در نخستین فرصت، آنان را کنار خواهد گذاشت؛ اتفاقی که واقعاً نیز رخ داد. ناکامی فاجعه‌بار این سیاست‌ها و کشمکش‌های درون‌حزبی متعاقب آن، ظرف کمتر از یک سال پس از متلاشی‌شدن حزب دمکرات آذربایجان، موجب تشدید درگیری‌های ملکی با حزب شد. روشن‌فکران جوان اصلاح‌طلب به رهبری جلال آل‌احمد، هم با نظریه‌پرداز جوان و پرخروش، اپریم اسحاق در ارتباط بودند و هم با سیاست‌مرد «ارشد» اپوزیسیون حزب، یعنی خلیل ملکی. دقیقاً همان‌ها بودند که ملکی را قانع کردند انشعاب مشهور زمستان ۱۳۲۶ را رهبری کند.۱۰

اتحاد شوروی، بی‌درنگ انشعاب را محکوم کرد و رهبران آن را عمّال امپریالیسم بریتانیا نامید؛ ازاین‌رو، انشعابیون از فکر تأسیس یک حزب تازه دست کشیدند و تصمیم گرفتند که برای مدتی بی‌سروصدا باقی بمانند. این فرصت تفکر، به ملکی امکان داد تا ازیک‌سو ریشه‌های مشکلات استالینیسم شوروی را دریابد و ازسوی‌دیگر، مشکلات ایدئولوژی مارکسیستی‌لنینیستی را. او ایدئولوژی اولی را آشکارا محکوم کرد و از مرزهای دومی فراتر رفت؛ به این شکل که به‌روشنی نشان داد دیگر نه لنینیست است و نه خود را هوادار ایدئولوژی مارکسیستی می‌داند؛ هرچند، هنوز هرجا مناسب می‌دید، از مفاهیم مارکس سود می‌جست.

شور و فعالیت عمومی که در پایان مجلس پانزدهم علیه قرارداد الحاقی (که بیشتر به قرارداد گس‌‌گلشاییان معروف است) به‌راه افتاد، خیلی زود به جنبشی برای انتخابات آزاد و دولت دمکراتیک تبدیل شد که به‌اختصار، به نهضت ملی معروف شد. این تقریباً مقارن بود با زمان ممنوع اعلام‌‌کردن حزب توده پس از سوءقصد به جان شاه در بهمن۱۳۲۷. نیروهای پرطرف‌دار دمکراتیک مشغول صف‌آرایی و تشکیل ائتلافی گسترده شدند. مصدق که در مجلس پانزدهم نماینده نبود، از «بازنشستگی سیاسی» خودخواسته‌اش بیرون آورده شد تا جنبش را رهبری کند. جبهۀ ملی، هم‌زمان با کشمکش بر سر انتخابات آزاد، تشکیل شد. مظفر بقایی نیز سازمان بسیار مؤثر «نظارت بر آزادی انتخابات» را رهبری می‌کرد و در شهریور۱۳۲۸، هفته‌نامۀ «شاهد» را منتشر کرد.۱۱ مدت کوتاهی پس از آن، جلال آل‌احمد با نیروهای داوطلب خود به بقایی پیوست و ملکی را قانع کرد برای «شاهد» مطلب بنویسد.۱۲ نتیجۀ آنی، چندین مقاله از ملکی بود که بعدها به‌صورت کتاب مستقلی به‌ نام «برخورد عقاید و آرا» منتشر شد. نام کتاب، یکی از اصطلاحات و عبارات سیاسی و اجتماعی پرشماری بود که ملکی ابداع کرد و بعدها به اصطلاحی رایج در زبان فارسی بدل شد. همکاری با «شاهد» تا اردیبهشت۱۳۳۰ ادامه یافت؛ یعنی تا زمانی که مصدق نخست‌وزیری را پذیرفت و ملکی و بقایای گروه انشعابی حزب توده، به‌همراه بقایی و سازمان نظارت او «حزب زحمت‌کشان ملت ایران» را تشکیل دادند. این حزب در جذب دانشجویان و جوانان و کارگران، رقیبی جدی برای حزب توده بود، به‌ویژه پس از جدایی بقایی و تشکیل حزب نیروی سوم؛ باوجود آنکه این سازمان نسبت‌به حزب توده بسیار کوچک‌تر بود.

رابطۀ بقایی و مصدق، در طول نخستین سال نخست‌وزیری مصدق رو به ‌وخامت گذاشت؛ ولی همکاری عمومی آنان تا پس از قیام موفقیت‌آمیز تیر۱۳۳۱، علیه نخست‌وزیری کوتاه‌مدت احمد قوام ادامه یافت. موضع بقایی مبنی‌بر آنکه حزب زحمت‌کشان باید به مخالفت علنی با دولت مصدق برخیزد، با مخالفت جناح ملکی در این حزب روبه‌رو شد و درنتیجه، در مهر۱۳۳۱، بقایی از حزب انشعاب کرد و جناح ملکی با نام «نیروی سوم» به فعالیت خود ادامه داد.۱۳

از آن زمان، نیروی سوم با سرعت فراوان گسترش یافت و در همان حال، دولت مصدق رو به ضعف نهاد که تا اندازۀ بسیاری، ناشی از اختلاف در میان رهبران جنبش بود؛ به‌طوری‌که بقایی و کاشانی و چند نفر دیگر که ابتدا پشتیبان جنبش بودند، سپس به حمله به آن پرداختند. این کشمکش در ۹اسفند۱۳۳۱، به اوج رسید؛ زمانی که جداشدگان از جنبش به‌دنبال اعلام خبر سفر شاه به اروپا، از شورش علیه مصدق حمایت کردند. در این شورش، نیروی سوم نقش قابلِ‌ملاحظه‌ای در آرام‌کردن شرایط بازی کرد و مصدق رسماً با دعوت ملکی و سی نفر از فعالان حزب او به خانۀ خود، از آنان تشکر کرد.۱۴

هنگامی‌که در تابستان همان سال، مصدق تصمیم گرفت رفراندومی برای انحلال مجلس هفدهم و انجام انتخابات تازه برگزار کند، ملکی و حزبش کوشیدند او را منصرف کنند و استدلال می‌کردند که این کار، فرصتی طلایی برای یک کودتای آشکارا برنامه‌ریزی‌شده به‌دست مخالفان می‌دهد. بسیاری از دیگر رهبران سرشناس جنبش نیز اعتقاد داشتند که این، کار عاقلانه‌ای نیست. مصدق موافقت نکرد و درنتیجه، ملکی در ملاقاتی که کریم سنجابی نیز شهادتش را داده است، جملۀ مشهور و پیشگویانۀ خود را بر زبان آورد: «این راهی که شما می‌روید، به جهنم است؛ اما ما تا جهنم هم به‌دنبال شما خواهیم آمد.»۱۵

کودتای مرداد۱۳۳۲، ملکی را به زندان کشاند. او رهبر یک حزب قانونی بود که هیچ مسئولیتی در دولت نداشت و ازاین‌رو، نمی‌شد هیچ اتهام احتمالی علیه او ایراد کرد. به‌همین علت، بدون محاکمه، به‌همراه گروهی از رهبران و کارگران و روشن‌فکران توده‌ای، در قلعۀ فلک‌الافلاک خرم‌آباد زندانی شد. او بر این گمان بود که او را عمداً به‌همراه توده‌ای‌ها زندانی کرده‌اند و هیچ‌گاه از شکایت درمورد شکنجۀ روحیِ ناشی از این تجربه دست برنمی‌داشت.۱۶

ملکی در سال ۱۳۳۹، کمی پس از تشکیل جبهۀ ملی دوم، هنگامی که مشکلات اقتصادی داخلی و تضعیف روابط خارجی محدودیت‌ها را بر فعالیت سیاسی کاهش داده بود، جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران را تأسیس کرد. در طول چهار سال بعدی، انتقاد جامعۀ سوسیالیست‌ها به‌عنوان بزرگ‌ترین سازمان نهضت ملی، از سیاست‌های جبهه، به‌شکل فزاینده‌ای ازسوی ‌دیگران نیز تأیید شد؛ ازجمله «نهضت آزادی» مهدی بازرگان، «حزب ملت ایران» داریوش فروهر، جنبش بسیار مؤثر و کارآمد دانشجویی و… . سرانجام، خود مصدق نیز ازطریق مکاتبات محرمانه، از حبس خانگی خود در ماجرا مداخله و حملاتی را متوجه رهبران جبهه کرد. آنان از سمت‌های خود استعفا دادند و مصدق و سایر منتقدانشان جبهۀ ملی سوم را سازمان دادند.۱۷

ولی تنها چند ماه پس از تشکیل جبهۀ جدید که جامعۀ سوسیالیست‌ها یکی از اعضای آن بود، ملکی به‌همراه سه رهبر دیگر جامعه که هنوز آزاد بودند، در مرداد۱۳۴۴، دستگیر و در دادگاه نظامی به اتهام آشنای «طرح‌ریزی برای سرنگونی سلطنت مشروطه» محاکمه و به سه سال حبس محکوم شد؛ ولی پس از گذراندن نیمی از دورۀ محکومیتش، به‌علت فشار مداوم گروه‌های حقوق بشر انترناسیونال سوسیالیست و دولت‌ها و احزاب سوسیالیست اروپایی بر رژیم (ازجمله دخالت شخص فرانتس یوناس، رئیس‌جمهور اتریش، در ملاقات با شاه) آزاد شد و دو سال بعد، در انزوا و افسردگی از دنیا رفت.۱۸

سیاست‌های ملکی

شهرت ملکی بیش از هر چیز، ناشی از انشعاب او از حزب توده (۱۳۲۶)، تأسیس جنبش سوسیالیستی پارلمانی، فعالیت علیه استالینیسم، هم در داخل ایران و هم در سطح جهان، نظریۀ کلی او دربارۀ نیروی سوم، حمایت منظم و سیستماتیک او از دولت مصدق که البته خالی از انتقاد هم نبود و زیر حمله بودن او ازطرف تقریباً همۀ مراکز قدرت سیاسی کشور و ازجمله بسیاری از نمایندگان اپوزیسیون بود.۱۹ با‌این‌حال، وجوهی از نگرش و رویکرد سیاسی او که شاید کمتر به‌چشم بیاید، ازنظر تاریخی مهم‌تر است و با سیاست امروز ایران ارتباط بیشتری پیدا می‌کند؛ ازاین‌رو، در اینجا بیشتر روی آن جنبه‌هایی از فعالیت و اندیشۀ سیاسی او متمرکز می‌شویم که می‌توان آن‌ها را در دو دستۀ کلی گنجاند: «ردّ تئوری توطئه در سیاست» و «گفت‌وگو، دمکراسی و اصلاحات».

ردّ تئوری توطئه در سیاست

تئوری توطئه در سیاست فقط محصول روابط مستعمراتی جهان مدرن نیست. برعکس، ریشه‌هایی عمیق در کشوری دارد که مدت‌های مدید در تاریخ خود، گرفتار حکومت استبدادی بوده است. حکومت استبدادی به‌معنای آن است که هیچ روال و قانون مستقلی برای محافظت از جان و مالِ حتی بالاترین طبقات مردم سرزمین وجود ندارد. این مسئله نیز ناشی از آن بود که در ایران، اشرافیت پیشینه‌دار یا هیچ سیستم دیگری وجود نداشت که طبقات اجتماعی و اعضایشان بتوانند ازطریق آن، استمرار طولانی‌مدتی داشته باشند؛ ازاین‌روست که نویسندۀ این سطور ایران را در قیاس با «جامعۀ بلندمدت» اروپا، «جامعۀ کوتاه‌مدت» می‌نامد. به‌این‌ترتیب، حکومت استبدادی بدان‌معنی بود که جان و مال اتباع، مفهومی بسیار شکننده و غیرقابلِ‌پیش‌بینی داشت و بیشتر، به اراده و هوس‌های فرمانروایان و حاکمان محلی و بخت و اقبال و همچنین زرنگی و توانایی خود فرد در زدوبند وابسته بود. به‌این‌ترتیب بود که روان‌شناسی اجتماعی خاصی پدید آمد که برمبنای آن، هر رخدادی باید یک علت «واقعی» و نهانی می‌داشت و از حدود اواسط سدۀ نوزدهم، این علت‌های پنهانی، اغلب به اعمال و تصمیمات فوق‌بشری قدرت‌های عظیم خارجی نسبت داده می‌شد. آن قدرت‌ها نیز آشکارا برای دفاع و گسترش منافع خود، در آنجا حضور داشتند؛ ولی آن نیروهای جادویی که اغلب به آنان نسبت داده می‌شد، بیشتر ناشی از فرهنگ افسانه‌ای و اسطوره‌ای قوی کشور بود، تا آنکه با واقعیت همخوانی داشته باشد. زمانی هم فرا رسید که این تئوریِ پیشگویانه، خودش، خودش را محقق ساخت: برپایۀ این واقعیت که گمان می‌شد مقاومت دربرابر این قدرت‌های خارجی کاملاً غیرممکن است. نفوذ آن‌ها نیز در سیاست‌های کشور بسیار افزایش یافت؛ در‌حالی‌که اگر چنین گمان و باوری وجود نداشت، شاید خود این قدرت‌ها فکر چنین بسط نفوذی را نیز به‌خود راه نمی‌دادند. نظریات استعماری مدرن، در سدۀ بیستم نیز به تشویق این سنت ادامه داد و در زیر لایۀ روشن‌فکرانۀ این نظریات، تئوری قدیمی توطئه و بیگانه‌هراسی قابل‌ِتشخیص بود.

خلیل ملکی از سال ۱۳۲۸ و در میانۀ جنبش ملی‌شدن صنعت نفت و نفرت عمومی علیه کمپانی نفت ایران و انگلیس، بالا‌گرفتن جنگ سرد و جنبش‌های بین‌المللی ضداستعماری، فعالیت تبلیغات گسترده‌ای علیه تئوری توطئه به‌راه انداخت و آن را مخرب‌ترین مانع پیشرفت سیاسی و اجتماعی کشور معرفی کرد. او می‌گفت که به‌هیچ‌وجه، قصد ندارد نیرو، نفوذ، مداخلات و جایگاه نابرابر قدرت‌های بزرگ گذشته و حال را در ایران یا دیگر کشورهای مستعمراتی و شبه‌مستعمراتی دست‌کم بگیرد؛ ولی دربرابر این طرز تلقی‌ها به‌مخالفت برمی‌خاست که: الف. تمام نابسامانی‌های کشور ناشی از استعمار و امپریالیسم است؛ ب. هر اتفاقی که در امور کشور می‌افتد (گاه حتی امور بسیار جزئی) ناشی ازطرح‌ریزی‌های فریب‌کارانۀ این قدرت‌هاست؛ ج. همۀ نقش‌آفرینان اصلی در حکومت ایران و سیاست و اپوزیسیون، عمال یکی از قدرت‌های بزرگ هستند؛ د. رشد و پیشرفت کشور جز با پیوستن به یکی از دو بلوک جنگ سرد امکان‌پذیر نیست؛ ه. همۀ تلاش‌ها و دستاوردهای به‌ظاهر مستقل، فقط پوششی است ازجانب همان قدرت‌های بزرگ، برای فریب مردم و ادامۀ نفوذ پشت‌پرده.

خوانندۀ امروزی اگر از این تئوری توطئۀ ایرانی و گستردگی و عمق و ریشۀ آن در آن زمان، شناخت یا تجربۀ کافی نداشته باشد، احتمالاً نگرش و بحث‌های ملکی را اگر نه یکسره پیش‌پاافتاده و مبتذل، ولی عادی و معمولی خواهد شمرد. آنان باید به ادبیات سیاسی کشور رجوع کنند تا به ارزش واقعی ماهیت غیرعادی بحث‌های سیستماتیک او علیه تئوری توطئه پی ببرند. همین بحث‌ها تا اندازه‌ای به مخالفان او کمک می‌کرد تا حملات سنگینشان را علیه او و اندیشه‌هایش به انجام برسانند.

اگر یک چیز بود که تقریباً تمام روشن‌فکران کشور و عملاً همۀ گرایش‌ها و جریان‌های سیاسی، از خود شاه و محافظه‌کاران گرفته تا حزب توده، در آن اتفاقِ‌نظر داشتند، همین تئوری توطئه بود. در ابتدا، همواره دست روسیه و بریتانیا را در کار می‌دیدند؛ سپس بریتانیا و شوروی و آمریکا که دیرتر وارد صحنه شد؛ ولی به‌هرحال، نقش مهمی داشت. ضمنِ‌آنکه بریتانیا هیچ‌گاه، حتی تا انقلاب ۱۳۵۷ و پس از آن نیز از این نقش کنار گذاشته نشد.

به‌سختی می‌توان اندیشمند، روشن‌فکر، رهبر یا فعال سیاسی دیگری را پیدا کرد که از اواخر دهۀ ۱۳۲۰ تا اواخر دهۀ ۱۳۴۰، فعالیتی علیه تئوری توطئه به‌‌راه انداخته باشد؛ هرچند این فعالیت حاصل چندانی هم به‌بار نیاورد. ملکی در مقالۀ «کابوس بدبینی» (۱۳۲۸) تئوری توطئه را اصلی‌ترین علت بدبینی در میان روشن‌فکران دربارۀ چشم‌انداز آیندۀ کشور دانست: «از امپراتوری بریتانیا که درحال انحطاط است و پایگاه‌های خود را یکی پس از دیگری از دست می‌دهد، یک قادر مطلق و یک نیروی خارق‌العاده مقاومت‌ناپذیر درست کرده‌اند. در پایتخت کشور ما عده‌ای سیاست‌باف روشن‌فکر پیدا می‌شوند که امکان یک فعالیت سیاسی بدون تسلیم‌شدن به بیگانه را غیرممکن می‌دانند. اگر با این‌ها از استقلال هند صحبت کنید، فوراً لبخندی زده و از ساده‌لوحی شما تعجب می‌کنند که نمی‌دانید نهرو و گاندی، با تمام نهضت استقلال هند و نهضت ملل آسیایی از نوع اندونزی و برمه و…، مسخره‌ای بیش نیست. می‌دانیم که به‌عقیدۀ بعضی‌ها هیتلر حتماً و شاید استالین نیز دست‌نشاندۀ انگلیسی‌ها بوده‌اند.»۲۰

سپس، در مقالۀ دیگری به ‌نام «مرض استعمارزدگی» که در آن، برای نخستین‌بار در گویش سیاسی ایران، از پسوند «زدگی» برای اطلاق به تأثیرپذیری بیمارگونه استفاده کرد (مقایسه کنید با «غرب‌زدگی» جلال آل‌احمد)، اظهار داشت که شبح هولناکی از استعمار بریتانیا ساخته شده که به ازدست‌رفتن کامل اعتماد‌به‌نفس ایرانیان انجامیده است. به‌گفتۀ او، جامعه تسلیم توهّم قدرت مطلق بریتانیاست و گرفتار این باور شده که ایرانیان چیزی جز عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی در دستان قدرت‌های بیگانه نیستند و مطلقاً نمی‌توانند در زندگی خود پیشرفت محسوسی ایجاد کنند. ملکی ادعا می‌کند این ترس روانی، تا آنجا پیش رفته است که تا شما پیشنهاد گام‌های سازنده‌ای برای پیشرفت اجتماعی بدهید، بیش از همه، با این واکنش روبه‌رو می‌شوید که «آقا، مگر می‌گذارند؟!» و مشخص است که منظور از این ضمیر سوم‌شخص جمع، استعمار انگلیس بود: «در نیرومندی استعمار هیچ شکی نیست؛ ولی باید دید این نیرومندی در چیست و این تأثیر در رگ‌وریشۀ جامعۀ ما که ورد زبان این آقایان استعمارزده گردیده، از کجا سرچشمه می‌گیرد.»۲۱

ملکی در ادامه می‌گوید که درواقع، بیشتر این قدرت، دقیقاً در همین توهّم شکست‌ناپذیری نهفته است. این پدیدۀ پیچیده‌ای است که از دو وجود مختلف «عینی و ذهنی» تشکیل شده است: وجود عینی مطابق است با قدرت و حضور و توانایی واقعی استعمار برای مداخله در امور کشور؛ ولی وجود ذهنی زاییدۀ وهم و خیال است و هیچ «مابازایی در دنیای واقعی خارج از ذهن ندارد». اگر آن کسانی که از ترس «توهّم نیرومند‌بودن استعمار» همۀ امیدشان را از دست داده‌اند، می‌کوشیدند بر این توهّم غلبه کنند و نیروی آن را همان‌طورکه واقعاً هست، نه کمتر و نه بیشتر، ارزیابی کنند و در همان حال، نیروی مردم ایران را نیز دست‌کم نگیرند، آنگاه ایرانیان خواهند توانست بر نیروی واقعی و عینی استعمار نیز فائق آیند. «عده‌ای از روشن‌فکران بی‌طرف و استعمارزده […] از هر فکر (تا چه رسد به اقدام اصلاحی) صرف‌نظر می‌کنند. این عده سیاست‌بافان و روشن‌فکران را که به مرض خیالیِ قادر مطلق بودن استعمار و حقیر‌بودن نیروی ملت ایران (یا هر ملت مشابه دیگر) دچارند، حقاً باید مردمان استعمارزده نامید. بحث با بعضی از این مرضای استعمارزده واقعاً خیلی مشکل است.»۲۲

ملکی در سو‌تیتر یکی از مقالاتش نوشت: «این مبالغه و تقویت بدبینی و یأس، امروز به‌نفع بریتانیا و فردا به‌نفع شوروی است و هیچ‌وقت، به‌نفع ایران نیست.»۲۳

همان‌گونه که پیش‌تر گفته شد، ملکی این مقالات را در سال ۱۳۲۸ نوشت. او تا پایان عمر نیز همین روحیه را ادامه داد و چه در عالم نظر و چه در عالم عمل، می‌گفت ترس غیرمنطقی از قدرت‌های بزرگ، به‌ضرر منافع کشور و توانایی آن در پیشبرد موقعیت داخلی و بین‌المللی عمل می‌کند؛ ازاین‌رو، باآنکه نسبت‌به سیاست‌های داخلی و بین‌المللی شوروی انتقاد داشت، بر این گمان بود که بهترین سیاست درقبال شوروی و همچنین آمریکا، برقراری روابط دوستانه، ولی مستقل، با هردوی آن‌هاست.

برای مثال، در اوایل زمستان ۱۳۳۱ که دولت مصدق شیلات خزر را ملی کرد و به درخواست‌های شوروی برای تمدید قرارداد منقضی‌شده‌شان پاسخ رد داد، مطبوعات توده‌ای این تصمیم را محکوم کردند؛ در‌حالی‌که روزنامۀ «نیروی سوم» مقالات متعددی در حمایت از آن به‌چاپ رساند؛ البته در روزی که شرکت سابق ماهیگیری خزر به دست ایرانیان بازگشت، در سرمقالۀ «نیروی سوم» به قلم ملکی، چنین سطوری به‌چشم می‌خورد: «عدم قبول تمدید امتیاز شیلات ازطرف دولت ایران، نباید حمل بر دشمنی و خصومت [نسبت‌به اتحاد شوروی] گردد. ملت ایران خواهان دوستی و حفظ روابط سیاسی و فرهنگی و اقتصادی با ملت شوروی است. […] دولت شوروی می‌تواند اطمینان کامل داشته باشد که ملت ایران به‌هیچ‌وجه، درصدد نقض دوستی با ملت شوروی نیست؛ اما این دوستی نباید دنبالۀ دوستی قدیم باشد. اگر دولت شوروی به استقلال و آزادی ملت ایران احترام نگذارد، نباید توقع دوستی داشته باشد.»۲۴

ضدیت ملکی با بیگانه‌هراسی و بی‌اعتقادی‌اش به تحلیل‌ و استدلال‌های مبتنی‌بر توطئه و استفاده از افترا و نسبت‌های دروغ در سیاست، از آنچه در نقل‌قول‌های بالا آمد، بسیار فراتر می‌رود. پس از آخرین دورۀ زندانش در اواسط دهۀ ۱۳۴۰ و چند ماه پیش از مرگش، کتابی دربارۀ انجمن‌های فراماسونری ایران و اعضای آن، همانند بمبی در تهران منفجر شد. اسناد ساواک که در دهۀ ۱۳۶۰ منتشر شد، مشخص کرد که این پروژه با کمک و حمایت مالی محرمانۀ ساواک و به خواست شاه و به‌احتمال‌زیاد، برای مخدوش‌کردن وجهۀ افرادی انجام گرفته بود که نام و، در بسیاری از موارد، عکسشان در این کتاب سه‌جلدی آمده بود و اغلبشان دست‌اندرکار نهادهای سیاسی و اجتماعی بودند. فراماسونری در آن زمان، در سراسر جهان، لانۀ کارکشته‌ترین و فاسدترین «جاسوسان انگلیس» قلمداد می‌شد. موضع ملکی درقبال این مسئله، بسیار واقع‌گرایانه‌تر و برای فراماسونرهای ایرانی منصفانه‌تر بود. او در نامه‌ای که در همان زمان نوشت، تصادفاً به انتشار این کتاب اشاره کرد و گفت: «نُقل محافل اجتماعی و سیاسی تهران، در دو ماه اخیر، کتاب‌های «فراموش‌خانه» و «فراماسونری در ایران» […] است (در سه جلد). به این سازمان [فراماسونری] اهمیتی بیشتر از آنچه امروز دارد، داده می‌شود و اعضای این سازمان را بیشتر از آنچه بد باشند، بد تلقی می‌کنند.»۲۵

هم در زمان حیات ملکی و هم پس از آن، دست‌کم تا اوایل دهۀ ۱۳۷۰، تقریباً همۀ رهبران سیاسی ایران که به‌نوعی با رژیم سابق ارتباط داشتند، انگ عامل یا جاسوس انگلیس یا آمریکا می‌خورند؛ ولی فراماسونر‌بودن، شاید بدترین اتهامی بود که می‌شد علیه کسی مطرح کرد؛ حتی اگر در برخی از موارد، این اتهام هیچ مبنای واقعی هم نداشت. بیگانه‌هراسی تا اندازه‌ای بود که در همان حال که مخالفان رژیم گذشته فکر می‌کردند آن رژیم چیزی جز یک عروسک خیمه‌شب‌بازی در دستان آمریکا نبود، شاه و اطرافیانش (و بعدها حتی بسیاری از کسانی که خودشان از انقلاب پشتیبانی کرده بودند) مدعی شدند که انقلاب بهمن۱۳۵۷ به‌دست آمریکایی‌ها صورت پذیرفته است. حتی برخی از شاعران پیرو شعر سنتی و کلاسیک فارسی سوءظن داشتند که شعر نو حاصل توطئۀ بیگانگان است.۲۶

فقط چند رجل سیاسی بودند، ازجمله تقی‌زاده، که به تئوری توطئه اعتقاد نداشتند؛ ولی ازآنجاکه عضو دستگاه بودند (ولو با اکراه)، خودشان به‌ناحق عمال بیگانه شمرده می‌شدند.۲۷ اگر این چند نفر را کنار بگذاریم، به‌سختی می‌توان غیراز ملکی کسی را به‌یاد آورد (در اپوزیسیون مطمئناً چنین شخصی وجود ندارد) که در هر گوشه‌وکنار سیاست ایران، عمال بیگانه نمی‌دید.

گفت‌وگو، دمکراسی و اصلاحات

الگوی سیاسی ملکی پیچیده و تا اندازۀ بسیاری، ساخته و پرداختۀ خود او بود. او سوسیالیست بود؛ ولی دیگر مارکسیست نبود. هرچند، گاهی در تحلیل‌های اقتصادی و اجتماعی خود، از مفاهیم و طبقه‌بندی‌های مارکس استفاده می‌کرد. در همان حال، مؤکداً به آزادی‌های فردی و آزادی رأی مردم در انتخابات پارلمانی و خود دمکراسی پارلمانی باور داشت. در سال ۱۳۳۰، در آغاز ملی‌شدن صنعت نفت، نوشت که ملی‌شدن صنعت نفت دستاورد بزرگی بوده؛ ولی این تازه آغازی است برای توسعۀ سیاسی بنیادین: «باید نیروهای ملی نوعی تنظیم شود که حکومت حزبی پارلمانی به‌معنی حقیقی و واقعی آن به‌وجود بیاید. باید مردم بتوانند واقعاً به‌وسیلۀ نمایندگان خود بر خود حکومت کنند. […] این، یکی از وظائف مهم عناصر جبهۀ ملی است و موفقیت در ادای این وظیفۀ تاریخی، منوط به این است که رهبران و عناصر مترقی آن نباید در دنبال جریان‌های محلی یا جهانی بروند؛ بلکه باید ابتکار را در دست بگیرند. […] باید مردم را مجهز به تربیت و دانشی کرد که بتوانند نان و آزادی را به‌دست آورده و از آن دفاع کنند. باید به‌قول آن جامعه‌شناس، کاری کرد که هرآشپز نیز بتواند هنر حکومت و شرکت در حکومت را یاد بگیرد.» و در ادامه، افزود که باید نظامی ایجاد شود که در آن، بتوان هم نان داشت و هم آزادی و بدون قربانی‌کردن حقوق افراد، بتوان در خدمت منافع جامعه بود: «به‌نظر من، مهم‌ترین وظیفۀ تاریخی جبهۀ ملی به‌وجودآوردن […] «مدنیتی» است که در آن، جامعه فدای افراد نشود و ضمناً فراموش نشود که جامعه فی‌حدذاته وجود ندارد؛ بلکه از کلیۀ افراد به‌وجود آمده است.»۲۸

در شهریور۱۳۳۱، در مقاله‌ای دربارۀ نیاز به نظم عمومی و انضباط سیاسی (کالاهایی بسیار نادر از زمان کناره‌گیری رضاشاه در ۱۳۲۰) و نیز قانون‌گذاری اجتماعی و اقتصادی برای توسعه و پیشرفت، نوشت: «انضباط دمکراتیک [باید] جای هرج‌ومرج و بی‌انضباطی را بگیرد» و در ادامه تأکید کرد: «اما اختلاف بزرگِ کارِ مطابق نقشه و اصول اجتماعی هماهنگ ما با دستگاه‌های توتالیتر، خاصیت دمکراتیک آن است که هرگز نباید از دست بدهیم. ما نباید آزادی‌های فردی را فدای تأسیسات اجتماعی کنیم و این دستگاه‌ها را نیز نباید به‌طور مطلق بر آزادی‌های فردی مسلط سازیم.»۲۹

سال‌ها بعد، در صفحۀ نخست یکی از شماره‌های «علم و زندگی»، چنین نوشت: «کمونیست‌ها آزادی را فدای نان می‌کنند. مرتجعین آزادی را فدای امنیت اجتماعی. به‌عقیدۀ ما آزادی و نان و امنیت اجتماعی مانعه‌الجمع نیستند.»۳۰

این مربوط‌به سال ۱۳۳۹ بود؛ هنگامی که رژیم، پس از کودتا، در ضعیف‌ترین جایگاه خود قرار داشت و آرمان‌گرایی تندوتیزی در میان مخالفان شیوع یافته بود؛ ولی ملکی هنوز باور داشت که بهترین بخت کشور، در برقراری حکومت قانون‌مدار و اصلاحات سیاسی و اقتصادی بدون ‌درگیری است. متن زیر بریدۀ کوتاهی است از اصل چهارم مرام مندرج در بیانیۀ جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران که در شهریور۱۳۳۹ منتشر شد:

«به‌نظر می‌رسد که محتوای یک رژیم اجتماعی بیشتر اهمیت داشته باشد تا شکل ظاهری آن. […] «جامعه» قانون اساسی حاضر را محترم شمرده و کوشش می‌کند که حکومت قانون را برقرار سازد. با رفورم ارضی و مبارزه با بقایای ملوک‌الطوایفی، امید است بتوان ثبات و تعادل اجتماعی به‌وجود آورد و به حقّ رأی عمومی یک معنا و مفهوم واقعی داد. درصورتی‌که بتوانیم حقیقت حکومت مشروطۀ پارلمانی را با حقّ رأی آزاد برای همۀ مردم شهر و ده تأمین کنیم، خواهیم توانست موفقیت‌های بزرگی به‌دست آوریم.» ولی آن دمکراسی و آزادی که بیانیه بر آن‌ها پای می‌فشرد، با هرج‌ومرج بسیار فاصله داشت: «برای عده‌ای، آزادی‌خواهی به‌معنای بی‌بندوباری و عملاً توأم با هرج‌ومرج است. به‌نظر جامعۀ سوسیالیست‌ها، این‌گونه آزادی مقدمه‌ای ضروری برای پیدایش دیکتاتوری است.» ازسوی‌دیگر، آزادی‌های فردی و تمرکززدایی و توزیع قدرت در سرتاسر کشور نیز باید موردِ‌توجه جدی قرار می‌گرفت: «”جامعه” درعین‌حال که دخالت دولت یا ارگان‌های اجتماعی را در امور اقتصادی لازم می‌شمرَد، برای آزادی‌های شخصی و ابتکار خصوصی نیز اهمیت قائل است. دخالت و ممیزی جامعه یا دولت در امور اجتماعی، هرگز نباید آزادی‌های فردی را از میان ببرد؛ به‌همین سبب، جامعۀ سوسیالیست‌ها […] عقیده دارد که تمایل حکومت باید در این جهت باشد که متدرجاً و تا حدود ممکن، وظائف دولت مرکزی به مقامات محلی واگذار شود.»۳۱

در دورۀ ۱۳۳۰تا۱۳۳۲ که مصدق نخست‌وزیر بود، ملکی فعالیت منظمی را برای دعوت به اصلاحات اجتماعی رهبری می‌کرد. جو سیاسی آن زمان به‌گونه‌ای بود که تقریباً هیچ نیرو یا رهبر سیاسی دیگر، چه هوادار مصدق و چه مخالف او، طرح دقیق و مشخصی برای اصلاحات درازمدت ارائه نمی‌داد؛ طرحی که از شعارهای نویدبخش و آرمان‌شهری فراتر رود. حزب توده به‌دنبال دگرگونی‌های افراطی و گسترده‌ای بود که باید ازطریق انقلابی به رهبری خود آن‌ها صورت می‌پذیرفت. حزب‌های جبهۀ ملی، غیر از «نیروی سوم»، آکنده بود از مشاجره بر سر مسئلۀ نفت ایران و انگلیس و دغدغۀ چندانی برای توسعۀ اجتماعی درازمدت وجود نداشت. ملکی از این واقعیت آگاهی داشت که تا وقتی مناقشۀ نفت ایران و انگلیس ادامه داشته باشد و با آن سرعت درحال بالا‌گرفتن باشد، ثبات و آرامش داخلی لازم برای انجام اصلاحات اساسی وجود نخواهد داشت؛ ازاین‌رو، هم به‌منظور ثبات و آرامش داخلی و هم برای پیشرفت اقتصادی و سیاسی درازمدت، از بهترین راه ممکن برای حل‌وفصل غائلۀ نفت حمایت می‌کرد؛ حتی اگر این راه با حالت آرمانی که بتوان متصور شد، فاصله داشته باشد. درعین‌حال، بر این باور بود که حتی پیش از حل‌وفصل غائلۀ نفت باید ضرورت چنین اصلاحاتی را، هم به حکومت و هم به جامعه یادآور شد. این اصلاحات شامل چند گام بنیادین بود؛ ولی دو اقدامی که ازنظر خود او بیشترین اهمیت را داشت، اصلاحات ارضی و حقوق برابر زنان بود.

او مبلّغ اصلاحات گسترده‌ای در نظام اجارۀ زمین‌های کشاورزی ایران و آزادسازی ۸۰درصد جمعیت از بندگی و محرومیت بود، هم بنا به اصول اخلاق و عدالت و هم به‌منظور پیشرفت اجتماعی و اقتصادی. درمورد مسئلۀ زنان، او هیچ فرصتی را برای تبلیغ دو موضوع از دست نمی‌داد: الف. تأمین حقوق کامل شهروندی و ورود «نیمی از جامعه که نیم دیگر را در دامان خود پرورش می‌دهد» به جامعۀ مدنی؛ ب. نیاز به بسیح کل ظرفیت کشور ازطریق آوردن زنان به حوزۀ زندگی عمومی و فعالیت اجتماعی.۳۲

ملکی همچنین، در مهر۱۳۳۱، درست پس از آنکه طرف‌داران آیت‌الله کاشانی به افراد بقایی کمک کرده بودند تا جناح ملکی در حزب زحمت‌کشان را از ساختمان‌های حزب بیرون کنند، در نامۀ سرگشادۀ طولانی و مهم خود به کاشانی نوشت: «من از آنچه دربارۀ حقوق بانوان نوشته‌ام، مفتخرم و با کمال جرئت می‌گویم که در‌حالِ‌حاضر و در شرایط کنونی زمان، نمی‌توان بیش از نیمی از جامعه را درحال فلج نگاه داشت. تمام ملل جهان، امروز از حداکثر ظرفیت انسانی خود برای صلح و جنگ استفاده می‌کنند. اگر ما نتوانیم یا نخواهیم بانوان را در زندگی اجتماعی، ازلحاظ اداره‌کردن تمام شئون جامعه، شرکت دهیم، نخواهیم توانست از استقلال خود دفاع کنیم.»۳۳

هنگامی که مصدق، در اوایل زمستان۱۳۳۱، در فکر اعطای حق رأی به زنان ازطریق انجام اصلاحات گسترده در نظام انتخاباتی بود و بسیاری از علمای صاحب‌نفوذ به او اطلاع داده بودند که این کار را تحمل نخواهند کرد، ملکی و نیروی سوم، فعالیت بی‌امان و پرهیاهویی به‌سود اعطای حق رأی به زنان به‌راه انداختند.۳۴

همان‌گونه که گفته شد، بحث‌ها و برنامه‌های ملکی دربارۀ حقوق زنان، اصلاحات ارضی، دمکراسی پارلمانی، آزادی‌های فردی در تقابل با بی‌بندوباری و هرج‌ومرج و نیز رفاه اجتماعی، پس از کودتای ۱۳۳۲ و تا اوایل دهۀ ۱۳۴۰ نیز ادامه یافت؛ به‌رغم آنکه رویکرد عمومی مردم نسبت‌به رژیم بسیار سازش‌ناپذیر شده بود. این مسئله، همان‌گونه که به‌زودی خواهیم دید، عامل مهمی بود در ریخته‌شدن آب به آسیاب منتقدان ملکی.

در سال ۱۳۳۵ او برنامۀ سیاسی مفصلی به رهبران حزب ایران پیشنهاد کرد (کسانی که در ۱۳۳۹ جبهۀ ملی دوم را تأسیس کردند.) در آن زمان، آنان فکر می‌کردند که تا سال‌ها و شاید دهه‌ها نمی‌توانند هیچ امیدی به امکان فعالیت سیاسی داشته باشند. ملکی باور داشت که این فرصت دیریازود به‌دست خواهد آمد و باید برای آن آماده باشند. او چند مجموعه طرح جامع درمورد سیاست داخلی، روابط خارجی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مهیا کرده بود.

ملکی می‌نوشت که در سیاست داخلی باید وارد یک «مبارزۀ مرگ و زندگی» علیه قانون‌شکنی شد و به‌سوی برقراری حاکمیت قانون پیش رفت و «دمکراسی مشروطه و پارلمانی مبتنی‌بر رفاه اجتماعی» را ترویج کرد؛ اما آنان باید نظام موجود پادشاهی مشروطه را بپذیرند. این به‌معنای «سیاست‌بازی غیراصولی» نیست؛ بلکه تلاش برای دستیابی به «اهداف انقلابی با استفاده از وسایل مسالمت‌آمیز» است.۳۵

برنامۀ پیشنهادی برای اصلاحات اجتماعی شامل یک سیاست اصلاحات ارضی مفصل و یک سیاست صنعتی مبتنی‌بر طرح‌ و نقشه و شرکت حکومت بود. این برنامه آشکارا سلطۀ همه‌جانبۀ دولت را رد می‌کرد. در سیاست خارجی، باید هم با غرب و هم با شرق روابط دوستانه‌ای برقرار کرد، بدون آنکه استقلال کشور در معرض خطر قرار بگیرد.۳۶

برای بسیاری از اعضای جنبش روشن‌فکری ایران، اندیشمندان، احزاب، گروه‌های سیاسی و اصلاح‌طلبان پیشرو، این برنامه امروزه مجموعه‌ای منطقی و مترقی از اصلاحات، با رویکردی شایسته نسبت‌به سیاست و جامعه به‌نظر می‌رسد؛ ولی در آن زمان، همین برنامه برای اغلب افراد، در بهترین حالت نشانه‌هایی از فرصت‌طلبی و همدستی با دشمن داشت و بیشتر، آن را در حکم خیانت می‌دانستند. به‌واقع نیز در فاصلۀ چندسالۀ میان انتشار دو سند یادشده، ملکی و یارانش به باد ناسزاهای سیاسی گرفته شدند.

ولی با همۀ این‌ها، ملکی بهترین بهانه برای اتهامات علیه خود را در سال ۱۳۳۹ به‌دست مخالفان داد. در مهر آن سال، اسدالله علم چند بار با او ملاقات کرد و دعوت شاه برای دیدار با او را تجدید کرد. ملکی پیش‌تر یک بار در ۱۳۳۲، پس از کسب موافقت کامل هیئت اجرائیۀ حزبش و هواداران مصدق، با شاه ملاقات کرده بود (آن‌دفعه هم به فرمان شاه)؛ ولی این بار قضیه فرق داشت و دیدار او با شاه ممکن بود به‌عنوان مدرک همدستی او با حکومت موردِ‌استفاده قرار گیرد؛ درحقیقت همین‌گونه هم شد. در همان زمان هم، عدۀ زیادی او را به‌همین جرم متهم می‌کردند.

ملکی این بار هم توافق یک‌صدای یاران و نظر مساعد غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی، دو رهبر برجسته و موردِاحترام جبهۀ ملی دوم، را کسب کرد. دو سال بعد، در نامۀ بلندش به مصدق، به‌اختصار، چگونگی دیدار مجددش با شاه و موضوع صحبت‌هایش با او را شرح داد: «[در مهر۱۳۳۹] آقای علم سه جلسۀ دوساعته با من ملاقات کرد و سعی کرد تا مرا متقاعد سازد که با شاه ملاقات به‌عمل آورم. […] در آن روزها رژیم حاکم ضعیف بود […] و حاضر بود امتیازات زیادی به جبهۀ ملی بدهد. همین اصرار به اینکه من به ملاقات شاه بروم، از دلایل همین ضعف بود.» علم در پاسخ به این سؤال که چرا چند نفر دیگر از سران نهضت ملی نیز همانند ملکی دعوت نمی‌شوند، گفته بود که او [ملکی] «موقعیت خود را نسبت‌به احترام به قانون اساسی» معین کرده و درمورد حزب توده نیز همواره موضع مشخصی داشته است. علم گفته بود که دیگران هم اگر موضع خود را درقبال این دو مسئله روشن کنند، دعوت خواهند شد و ملاقات با ملکی در حکم گشودن راه برای ملاقات‌های گسترده‌تر است. ملکی در نامه‌اش به مصدق نوشت: «سرانجام، من با تصویب هیئت اجرائیۀ سازمانمان و مشورت مستقیم با آقایان صدیقی و سنجابی، به ملاقات رفتم. در این ملاقات، مانند ملاقات اول که با اطلاع و مشورت آن جناب در گذشته صورت گرفته بود، من با کسب اجازه، ازلحاظ محتوای بحث، مانند یک انسان با انسان صحبت کردم، نه مطابق رسوم درباری. مذاکرات [سه‌ساعته] لااقل ازطرف من صریح و رک و ساده بود.» در پایان، شاه گفته بود که برایش فرقی نمی‌کند چه کسی رهبری دولت را در دست بگیرد؛ حتی اگر این فرد از «صالح‌ها» یا «سنجابی‌ها» باشد. این فرد فقط باید دو اطمینان به او بدهد: «اولاً وضع خود را رسماً نسبت‌به احترام به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند؛ ثانیاً وضع خود را نسبت‌به حزب توده مشخص سازند.»

ملکی، در ادامه، خطاب به مصدق گلایۀ تلخی می‌کند و می‌گوید که به‌واسطۀ بی‌تدبیری سران جبهۀ ملی، کل جنبش، در زمان نوشته‌شدن همین نامه به مصدق، دچار شکست‌های سختی شده است: «در آن زمان که هیئت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به‌نفع نهضت ملی می‌شد گرفت، اعلام‌کردن دو کلمه دربارۀ قانون اساسی و حزب توده می‌توانست وضع نهضت را از جنبۀ داخلی و خارجی مشخص و روشن سازد؛ ولی رهبران [جبهۀ ملی دوم] این موضوع را مسکوت گذاردند تا آنکه سرانجام، خود، تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به‌مناسبت تهمت‌هایی که ازطرف سازمان امنیت به آنان زده می‌شد، مجبور شدند بارها علیه حزب توده و رادیوهای وابسته‌به شوروی اعلامیه بدهند. حال‌آنکه اگر از اول وضع را روشن کرده بودند، مجبور به چنین دنباله‌روی‌هایی [تا آن حدی که بعدها ناگزیر شدند] نمی‌شدند.»

ملکی این بخش از نامۀ طولانی خود را با ارجاع به تحولات بعدی خاتمه داد: هنگامی که به‌گفتۀ او، سران نهضت یک بار دیگر دچار اشتباه سرنوشت‌سازی شدند و باز خط‌ِمشی احساسی و انعطاف‌ناپذیری اتخاذ کردند؛ این بار درقبال دولت علی امینی. در جریان نخست‌وزیری دکتر امینی، فرصت دیگری در اختیار آنان بود: در هیئت حاکمه شکاف افتاده بود و به‌آسانی [برای نهضت ملی] می‌شد پس از امینی، حکومت ملی تشکیل داد؛ ولی، سران نهضت با «اشتباه‌کاری‌های حیرت‌انگیز این فرصت را نیز از دست دادند.»۳۷

این گفته دربارۀ دولت امینی، یکی دیگر از نمودهای مهم «سیاست غریب» ملکی است. علی امینی سیاست‌مداری بود با برنامۀ گستردۀ اصلاحات ارضی که در همان حال، اعتقاد داشت قدرت غیرمشروطۀ شاه باید محدود شود. شاهد نه علاقه‌ای به امینی داشت و نه اعتمادی؛ بااین‌حال، او از گرفتاری‌های داخلی و خارجی شاه سود جست و تا اندازۀ زیادی به این علت نخست‌وزیر شد که شاه باور داشت امینی از حمایت کِنِدی برخوردار است.

خلاصه آنکه، تحلیل ملکی از این موقعیت چنین بود: «امینی نمایندۀ جناح اصلاح‌طلب رژیم است و در سیاست اصلاحات ارضی خود، جدی است و آمادگی دارد تا به نهضت مردمی دربرابر شاه و زمین‌داران، آزادی بیشتری عطا کند؛ ازاین‌رو، جبهۀ ملی دوم باید از این وضعیت جدید به‌سود خود استفاده می‌کرد و با ارائۀ یک برنامۀ سیاسی و اجتماعی پیشروتر، خود را به‌صورت دولت اقلیت درمی‌آورد و درقالب یک اپوزیسیون سازنده، دربرابر دولت امینی وارد عمل می‌شد؛ ولی جبهۀ ملی، تا زمان سقوط کابینۀ امینی، تبلیغات یکسره منفی علیه او انجام داد و این موضع به ناکامی و شکست خود آنان در مدت کوتاهی پس از سقوط امینی منجر شد.»۳۸

به‌این‌ترتیب، با درنظرگرفتن عقب‌ماندگی سیاسی کشور، عجیب نبود که ملکی در انزوا قرار می‌گرفت و موردِ‌حمله واقع می‌شد و ازسوی حکومت و اپوزیسیون به یک اندازه ناسزا می‌شنید؛ ازاین‌رو هنگامی که در سال ۱۳۴۴، پیش از مرگش، برای آخرین بار دستگیر شد، گزارش رسمی بازداشتش شبیه به گزارش‌های بازداشت مردانی همچون میخائیل بوخارین در زمانۀ استالین بود. جمع‌بندی پایانی گزارش به‌خوبی گویای حال‌وهوای کل متن است: «نامبرده سرانجام نشان داد که فردی است بالفطره ماجراجو و آشوب‌طلب که برای رسیدن به نیات پلید خود، افکار و احساسات مستعد جوانان مملکت را ملعبه قرار داده و از توسل به هر وسیلۀ ناپسندی خویشتن‌داری نمی‌کند. جای تأسف است که دستگاه‌های انتظامی و امنیتی کشور، بعضی اوقات، دربارۀ این نوع عناصر خائن و اخلالگر راه اغماض پیش گرفته و وقتی درصدد تعقیب آن‌ها برمی‌آیند که تعدادی از جوانان بی‌گناه، دچار افسون‌های زهرآلود آن‌ها شده باشند. امید است مقامات انتظامی و دستگاه‌های مسئول، بعد از این، باتوجه‌به خواست‌های عمومی، به این قبیل عوامل آن‌قدر فرصت ندهند تا با عقاید زهرآلود خود افکار انحرافی و مملکت‌بربادده و ضدمذهبی را در بین جوانان ساده‌دل و عناصری که حتماً وجودشان برای سازندگی ایران ارزنده خواهد بود، رواج بدهند.»۳۹

سخن پایانی

خلیل ملکی به دو معنا روشن‌فکری بود غیرمعمول: نخست، از این نظر غیرمعمول بود که به تدوین و تبلیغ همگانی نظریات و سیاست‌هایی می‌پرداخت که برای اکثریت عظیمی از روشن‌فکران و مراکز قدرت سیاسی معاصرش، چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، قابلِ‌پذیرش نبودند. به‌عبارت‌دیگر، او «بیش‌ازحد اصیل» بود و بدین‌ترتیب، احتمالاً غیراز ایران، در هر جای دیگر نیز منزوی می‌ماند. دوم آنکه به‌تبع همین مورد اول، او همواره در تقابل با اصول اساسی سیاست در ایران زمان خود قرار می‌گرفت و به‌همین دلیل، علیه تئوری ظاهراً تغییرناپذیر توطئه در سیاست به تبلیغ می‌پرداخت و لهِ دمکراسی پارلمانی سوسیالیستی و احترام به آزادی‌های فردی و ردّ کنترل همه‌جانبۀ دولت بر طرح و نقشه‌های توسعه و پیشرفت. از آن گذشته، او مبلّغ گفت‌وگو در سیاست بود و آن را در عمل نیز به‌کار می‌بست و به‌جای انقلاب، بیشتر از اصلاحات سیاسی و اجتماعی اساسی پشتیبانی می‌کرد. بنیادی‌ترین این اصلاحات، ازنظر او، دمکراسی و اصلاحات ارضی و حقوق زنان بود. چندان جای شگفتی ندارد که او تا سال ۱۳۶۹ ازسوی مراکز مختلف قدرت سیاسی، چه در دولت و چه در اپوزیسیون، همواره با طرد و تقبیح روبه‌رو بود و باز جای شگفتی ندارد که از آن تاریخ، او پیوسته محبوبیت بیشتری پیدا می‌کند. میراث روشن‌فکرانۀ ملکی فقط سیاست‌هایی نبود که در آن زمان در ایران تبلیغ می‌کرد؛ بلکه حتی بیش از آن، در خط‌ِمشی انتقادی و بازاندیش و غیرجزمی او نهفته است که سنت‌گرایان و خردورزان در هرجا و هرزمان می‌توانند به یک اندازه از آن درس بگیرند.

یادداشت‌ها

۱. این نوشته نسخۀ بازبینی‌شدۀ مقاله‌ای است که در کنفرانس مربوط‌به جریان‌های روشن‌فکری در ایران قرن بیستم در دانشگاه پرینستن (اکتبر۲۰۰۰) ارائه و نخستین بار در کتاب نگین نبوی، «جریان‌های روشن‌فکری در ایران قرن بیستم: بررسی انتقادی» (فلوریدا: انتشارات دانشگاه فلوریدا، ۲۰۰۳؛ ص۲۴تا۵۲) منتشر شد.

۲. «سیاست حذف» اصطلاح ساختۀ نویسنده و مفهومی است برای اطلاق به سیاست جامعه و حکومت استبدادی. برای اطلاعات بیشتر، نک: مقالۀ «مسائل دمکراسی و حوزۀ عمومی در ایران مدرن» در نشریۀ «مطالعات تطبیقی آسیا، آفریقا و خاورمیانه»، جلد ۱۸، ۱۹۹۸، ش۲.[M1]

۳. به‌نقل از: اندرو سندرز، «تاریخچۀ کوتاه ادبیات انگلیسی آکسفورد» (آکسفورد: انتشارات کلَرِندون، ۱۹۹۴)، ص۳۸۰.

۴. در یازده مقاله در هفته‌نامۀ «علم و زندگی» که در پی‌نوشت شمارۀ ۷ قید شده است.

۵. نک: پی‌نوشت ۶.

۶. احمد حامی، معترضی دیگر بود که همانند ملکی، به‌علت قطع‌شدن بورسیه‌اش، ناچار شد به ایران بازگردد؛ ولی او ارتباطات نیرومندی داشت و توانست بورسش را تجدید کند و به برلین بازگردد. نک: پی‌نوشت ۷.

۷. هیچ منبع مکتوبی دربارۀ کودکی و نوجوانی ملکی وجود ندارد و اطلاعات موجود مبتنی‌بر گفته‌های شفاهی خود او و برادر ناتنی‌اش، حسین ملک[محمدی2] است؛ البته، خوشبختانه او چندین مقاله باعنوان «تراژدی قرن ما» در هفته‌نامۀ «علم و زندگی» (شماره‌های ۱تا۱۱، ۱۳۳۹) دربارۀ تجربیات زندگی اجتماعی‌اش در دهۀ ۱۳۰۰ شمسی نوشت. این هفته‌نامه در همان سال برای همیشه بسته شد.

۸. نک: بزرگ علوی، «پنجاه‌وسه نفر»، تهران: اولدوز، ۱۳۵۷ و همچنین: «خاطرات بزرگ علوی»، ویراستۀ حمید احمدی، سوئد: نشر باران، ۱۹۹۷)؛ انور خامه‌ای، «پنجاه‌وسه نفر»، تهران: انتشارات هفته؛ خلیل ملکی، «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، ویراستۀ محمدعلی همایون کاتوزیان، چ3، تهران: انتشار، ۱۳۹۰.

۹. برای مثال، نک: «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» و مقدمۀ کاتوزیان در همان کتاب و نیز نامۀ ملکی به عبدالحسین نوشین؛ خلیل ملکی، «برخورد عقاید و آرا»، ویراستۀ محمدعلی همایون کاتوزیان و امیر پیشداد، تهران: مرکز، ۱۳۷۶؛ انور خامه‌ای، «فرصت بزرگ ازدست‌رفته»، تهران: هفته، ۱۳۶۲؛ تورج اتابکی، «قومیت و مبارزۀ قدرت در ایران»، لندن و نیویورک: تاوریس، ۲۰۰۰.

۱۰. برای اطلاعات کامل دربارۀ بحث‌ها و رخدادهای مرتبط، نک: خلیل ملکی، «دو روش برای یک هدف»، تهران: جمعیت سوسیالیست تودۀ ایران، ۱۳۲۶ و «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، متن و مقدمه؛ «برخورد عقاید و آرا»؛ جلال آل‌احمد، «در خدمت و خیانت روشن‌فکران»، تهران: رواق، ۱۳۵۷، فصل ۶، دربارۀ ملکی و انشعاب در حزب توده؛ انور خامه‌ای، «از انشعاب تا کودتا»، تهران: هفته، ۱۳۶۳؛ اپریم اسحاق، «چه باید کرد»، تهران: ۱۳۲۵ و با نام مستعار آلاتور، «حزب توده در سر دو راه»، تهران: ۱۳۲۶ و گفت‌وگوهای او با همایون کاتوزیان در آکسفورد در طول سال‌های متمادی؛ کاتوزیان، «مصدق و مبارزۀ قدرت در ایران»، ویراست دوم، لندن و نیویورک: تاوریس، ۱۹۹۹؛ کاتوزیان، «صادق هدایت: زندگی و افسانۀ یک نویسندۀ ایرانی»، لندن و نیویورک: تاوریس، ۲۰۰۲، فصل ۹؛ کاتوزیان، «اقتصاد سیاسی ایران مدرن»، لندن و نیویورک: مک‌میلان و انتشارات دانشگاه نیویورک، ۱۹۸۸؛ بابک امیرخسروی، «نظر از درون به نقش حزب توده در ایران»، تهران: اطلاعات، ۱۳۷۵، فصل ۸؛ مازیار بهروز، «ناکامی چپ در ایران»، لندن و نیویورک: تاوریس، ۱۹۹۹.

۱۱. نک: کاتوزیان، «اقتصاد سیاسی ایران مدرن» و مقدمۀ «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» و «مصدق»؛ انور خامه‌ای، «از انشعاب تا کودتا»؛ فخرالدین عظیمی، «ایران: بحران دمکراسی ۱۳۲۰تا۱۳۳۲»، لندن و نیویورک: تاوریس و سنت‌مارتین، ۱۹۸۹؛ نیکی کِدی، «ریشه‌های انقلاب»، نیوهِیوِن و لندن: انتشارات دانشگاه ییل، ۱۹۸۱.

۱۲. نک: آل‌احمد، «در خدمت و خیانت روشن‌فکران»، فصل ۶؛ کاتوزیان و پیشداد، «یادنامۀ خلیل ملکی»، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۰.

۱۳. نک: مقدمۀ کاتوزیان بر «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» و نامۀ سرگشادۀ خلیل ملکی به آیت‌الله کاشانی در ضمیمه‌های همان منبع؛ کاتوزیان، «مصدق»؛ روزنامۀ «نیروی سوم» ، ۲۲ و ۲۶مهر۱۳۳۱؛ «شاهد»، ۲۳مهر۱۳۳۱؛ امیرخسروی «نظر از درون».

۱۴. «نیروی سوم»، شماره‌های مختلف پس از ۹اسفند۱۳۳۱ به‌مدت چند هفته که شامل گزارشی از دیدار با مصدق و عکس بزرگی از دو رهبر در میان فعالان «نیروی سوم» در خانۀ مصدق است؛ امیرخسروی «نظر از درون»؛ محمد مصدق، «خاطرات مصدق» با ویراست و مقدمۀ همایون کاتوزیان، لندن: جبهه، ۱۹۸۸، کتاب ۲، بخش ۱، پیوست و مقدمۀ کاتوزیان؛ عظیمی، «بحران دمکراسی».

۱۵. سنجابی این موضوع را نخستین‌بار در مهر۱۳۳۹ در تهران برای من تعریف کرد و من آن را در مقدمه‌ام بر «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» (ص ۱۰۳) گنجاندم.

۱۶. نک: مقالات ناتمام ملکی دربارۀ تجربۀ حبس در فلک‌الافلاک در شماره‌های متعدد از هفته‌نامۀ «فردوسی» سال ۱۳۳۵ و نامۀ طولانی‌اش به مصدق در اسفند۱۳۳۲ که در «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، ص ۴۱۲تا۴۲۹، چاپ شد و همچنین به «نامه به اولیای امور» در همان منبع، ص ۴۳۳تا۴۳۸.

۱۷. کاتوزیان، مقدمۀ «خاطرات سیاسی خلیل ملکی».

۱۸. همان.

۱۹. برای جزئیات بیشتر، نک: کاتوزیان، «مصدق» و مقدمۀ «خاطرات سیاسی خلیل ملکی».

۲۰. خلیل ملکی، «کابوس بدبینی: آنچه مورد دارد و آنچه بی‌مورد است» در: کاتوزیان و پیشداد، «برخورد عقاید و آرا»، ص۴۱.

۲۱. خلیل ملکی، «مرض استعمارزدگی»، در: «برخورد عقاید و آرا»، ص۴۳.

۲۲. همان، ص۴۴.

۲۳. همان، ص۴۵.

۲۴. «نیروی سوم»، ش۹۱، ۱۲بهمن۱۳۳۱. برای واکنش مطبوعات توده‌ای، به‌عنوان نمونه نک: «مردم» (ارگان رسمی حزب)، ۲۳بهمن۱۳۳۱. برای بحث بیشتر دربارۀ موضوع، نک: کاتوزیان، «مصدق».

۲۵. نامۀ ملکی (تهران) به پیشداد (پاریس)، ۴تیر۱۳۴۸، مندرج در: کاتوزیان و پیشداد، «نامه‌های خلیل ملکی»، تهران:‌ مرکز، ۱۳۸۱.

۲۶. دستِ‌کم سه شاعر که دو نفر از آنان سرشناس هم هستند، چنین ادعایی را مطرح کرده‌اند. دو نفر آن را به امپریالیسم نسبت داده‌اند و یک نفر به کمونیسم بین‌المللی.

۲۷. برای نظریات شخصی تقی‌زاده دربارۀ تئوری توطئه، نک: خاطرات منتشرشده پس از مرگش، «زندگی توفانی»، به‌کوشش ایرج افشار، تهران: علمی، ۱۳۷۲ و «نامه‌های لندن»، به‌کوشش ایرج افشار، تهران: فرزان، ۱۳۷۵.

۲۸. «وظیفۀ تاریخی جبهۀ ملی» در «برخورد عقاید و آرا»، ص۲۳۰.

۲۹. «سرنوشت تاریخی لیبرالیسم در دو قرن اخیر»، در: «علم و زندگی»، ش۷، شهریور۱۳۳۱، چاپ مجدد در: خلیل ملکی، «نهضت ملی ایران و عدالت اجتماعی»، ویراستۀ عبدالله برهان، تهران: مرکز، ۱۳۷۷، ص۳۶و۳۷.

۳۰. «علم و زندگی»، دورۀ دوم، ش۹، مرداد۱۳۳۹.

۳۱. نک: بیانیۀ جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران، تهران، شهریور۱۳۳۹، ص۴۲و۴۳، چاپ مجدد در: برهان، «نهضت ملی»، صص۲۴۱تا۲۴۳.

۳۲. برای مثال، نک: «سرنوشت تاریخی لیبرالیسم؛ شرایط ادامۀ پیروزمندانۀ نهضت ملی» در «علم و زندگی»، ش۸، مهر۱۳۳۱، چاپ مجدد در: برهان، «نهضت ملی»، صص۴۰تا۵۲؛ «عالمی از نو بباید ساخت» در «علم و زندگی»، چاپ مجدد در: همان، ص۵۳تا۶۹؛ «دو راه‌حل برای مشکل کشاورزی» در «برخورد عقاید و آرا»، ص۲۲۶تا۲۲۸. توجه داشته باشید که این نمونه‌ها مربوط‌به دورۀ ۱۳۲۸تا۱۳۳۱ هستند و نه مربوط‌به دورۀ بعدی که شامل مطالب مفصل‌تر و عمیق‌تر دربارۀ اصلاحات ارضی و حق رأی زنان است.

۳۳. «خاطرات سیاسی»، پیوست‌ها، ص۴۴۲.

۳۴. برای مثال، نک: کاتوزیان، «مصدق» و منابع ذکرشده در آنجا.

۳۵. نک: نامۀ طولانی او به مصدق در اسفند۱۳۴۱ در «خاطرات سیاسی»، ص۴۱۹ و کاتوزیان، «مصدق»، ص۲۱۷.

۳۶. تشکیل جامعۀ سوسیالیست‌ها را می‌توان موردِمطالعه قرار داد. در: «نبرد زندگی»، اردیبهشت۱۳۳۵، چاپ مجدد در: برهان، «نهضت ملی». همچنین، نک: «مصدق»، ص۲۱۷تا۲۱۸.

۳۷. خلیل ملکی، «نامه به مصدق» در «خاطرات سیاسی»، ص۴۱۲تا۴۲۹.

۳۸. برای اطلاعات بیشتر دربارۀ دولت امینی و رویکرد ملکی و جبهۀ ملی دوم نسبت‌به آن، نک: کاتوزیان، «مصدق»، فصل ۱۶؛ کاتوزیان، «اقتصاد سیاسی ایران مدرن»، فصل ۱۱؛ «خاطرات سیاسی»، مقدمه؛ تحلیل مفصل جامعۀ سوسیالیست‌ها در «سوسیالیسم»، ش۵، آبان۱۳۴۱؛ کِدی، «ریشه‌های انقلاب».

۳۹. این گزارش که به‌احتمال قریب‌به‌یقین به‌دست یک مأمور اطلاعاتی نوشته شده است، در روزنامۀ کیهان، ۱۲شهریور۱۳۴۴، یعنی دو هفته پس از دستگیری ملکی نوشته شده است.


 [M1]این گزینه در متن نیامده است.

 [محمدی2]ملک یا ملکی؟

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.