مازیار شکوری گیل چالان
دیکتاتور فقیه ایران باب گفتگو با جوانان مغرب زمین را گشوده و با ارسال نامه ای از سوی خود که در رسانه های جمعی منتشر شده است اینان را مخاطب قرار داده. نامه مذکور در جهت دعوت جوانان مغربی به اسلام مکتوب شده است. علی خامنه ای، دیکتاتور فقیه ایران در این نامه خطاب به جوانان مغربی مینویسد:
«در واکنش به سیل پیشداوریها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بیواسطه از این دین به دست آورید. منطق سلیم اقتضاء میکند که لااقل بدانید آنچه شما را از آن میگریزانند و میترسانند، چیست و چه ماهیّتی دارد. من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه میگویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود. اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید»
نامه دیکتاتور فقیه میتواند بیانگر بسیاری از مسائل باشد که تأمل در مورد آنها خالی از فایده نبوده و نیست. در این خصوص محورهای بیان علی خامنه ای را بر شمرده و سپس به تحلیل و تبیین آن خواهیم پرداخت.
*شناخت اسلام در فقدان پیشداوری ها و تبلیغات منفی.
*شناخت مستقیم و بی واسطه از اسلام.
*اصرار نورزیدن در تأیید تلقی نگارنده نامه یا هر تلقی دیگر از اسلام.
*آشنایی با اسلام از طریق منابع اصیل قرآن و حیات پیامبر (ص).
*تروریست ها استخدام غربند نه نمایندگان اسلام.
اول: رهبر جمهوری اسلامی از جوانان مغربی خواسته تا همواره در فقدان پیشداوری و به دور از تبلیغات منفی سعی در شناخت مستقیم و بی واسطه از اسلام را مبنا قرار داده و در دام تبلیغات اسلام هراسان و اسلام ستیزان گرفتار نیایند. گویی علی خامنه ای پس از مدت ها به این مهم پی برده است که عملکرد و دفاع بد از اسلام و یا هر پدیده دیگر در عالم واقع میتواند چه تأثیرات مخربی در شناخت و یا معرفی آن حاصل نماید. خامنه ای که عزم خود را جزم نموده تا همواره خود را ولی امر مسلمین جهان بخواند چرا خود تا کنون در صدد بر نیامده تا با ارائه رفتاری انسانی از سوی خود و رژیمش مبلغ درخوری برای اسلام باشد؟؟؟ شاید اگر دیکتاتور فقیه فقط یک بار به رفتار و سکنات خود و رژیمش که نام اسلام را با خود یدک کشیده در داخل و خارج از مرزهای ایران نظاره میکرد درمیافت که چگونه با ایجاد فضای خفقان برای دگر اندیشان و صاحب نظران در داخل کشور چهره ای وحشیانه از اسلام به همگان ارائه نموده است. محاکمات بی اصول و فاقد مقدمات قضایی، زندان ها، شکنجه ها، اعمال ترور در داخل و خارج کشور و همچنین وضعیت نابسامان معیشتی و اقتصادی که نتیجه عملکرد او و سلفش روح الله خمینی بوده و می باشد. او خود یکی از بانیان تعرفه اسلام است که گفتار و رفتارش مایه پیشداوری ها در شناخت اسلام نه فقط در مغرب زمین، بلکه در داخل مرزهای ایران.
دوم: دیکتاتور فقیه جوانان مغربی را ترغیب نموده تا به شناختی بی واسطه از اسلام بر مبنای قرآن و زندگی رسول عظیم الشأن اسلام دست یازند. گویا حضرت ایشان که خود جامه روحانیت به تن دارند بالکل از ماجرا بی خبر بوده و آگاهی کافی و وافی ندارند که عمده چالش هم مسلکان ایشان با اندیشمندان مسلمانی بوده که راه و طریقشان از شعار بازگشت به قرآن مرحوم سید جمال اسد آبادی آغاز و در گذر زمان عنوان روشنفکری اسلامی به خود گرفته اند بوده و میباشد. برخورد هم جامگان او با مرحومین علی شریعتی و مهدی بازرگان از این دست مواجهه ها بوده است. خامنه ای که خود زمانی در اردوگاه روشنفکران دینی منقسم میشد به این مهم وقوف داشته و دارد که شناخت مستقیم و بی واسطه از اسلام بر مبنای قرآن و حیات پیامبر اسلام (ص) لازمه و هم نتیجه اش بیرون آوردن اسلام از ید روحانیت و قرار دادن اسلام در دست تمامی مخاطبان میباشد. اما آیا علی خامنه ای و هم صنفان وی زیر بار چنین لزوم و انتاجی خواهند رفت؟ رجوعی به عقیده سلف او در این باب بسیار راه گشا مینماید. روح الله خمینی در مورخه چهارم خرداد سال پنجاه و هشت میگوید:
« ازاینکه بگویند اسلام منهای روحانیت. اسلام منهای روحانیت خیانت است. میخواهند اسلام را ببرند، اول روحانیت را میبرند؛ اول میگویند اسلام را میخواهیم، روحانیت را نمیخواهیم! روحانیت استثنا بشود، اسلام در کار نیست. اسلام با کوشش روحانیت به اینجا رسیده است . . همه اقشار بیدار باشند . . . تز اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام لا اسلام . . .»
خمینی همچنین چهار ماه پس از موت مرحوم دکتر شریعتی در دهم آبان ماه سال پنجاه و شش میگوید:
«ما می بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همه ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده است . . . آقا، اینها اینطور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را می خواهیم اما ملا نمی خواهیم مگر می شود اسلام بی ملا، مگر شما می توانید بدون ملا کار را انجام بدهید . . . نگوئید که ما اسلام را می خواهیم آخوند نمی خواهیم، شما بگویید اسلام را می خواهیم آخوند هم می خواهیم»
به نظر میرسد آنچه را دیکتاتور فقیه و سلفش اسلام می دانسته و میدانند فقط روحانیت است و لا غیر. اگر چنین بوده باشد که هست چگونه دیکتاتور فقیه میخواهد در برابر معرفت و شناخت بی واسطه جوانان غربی از اسلام یعنی اسلام منهای روحانیت تاب بیاورد؟؟؟ دیکتاتور فقیه مسلم از یاد نبرده است که یکی از علل کودتای او و هم کیشانش در حزب جمهوری اسلامی علیه اولین رئیس جمهور همین تلقی اسلام منهای روحانیت بوده است. دوست گرمابه و گلستان ایشان، اکبر هاشمی رفسنجانی در نامه مورخه بیست و پنجم بهمن ماه سال پنجاه و نه به خمینی مینویسد:
« قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنیصدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست»
حال دیکتاتور فقیه و هم جامگانش که در داخل کشور مجال طرح شناخت و ارائه اسلام بر مبنای بازگشت به قرآن را نداده اند چگونه در توان دارند تا چنین مجالی را به جوانان مغربی تقدیم دارند؟؟؟
سوم: دیکتاتور فقیه در نامه اش به جوانان مغربی تأکید داشته:
«من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقّی دیگری از اسلام را بپذیرید بلکه میگویم اجازه ندهید این واقعیّت پویا و اثرگذار در دنیای امروز، با اغراض و اهداف آلوده به شما شناسانده شود»
چگونه است که دیکتاتور در مواجهه با جوانان غربی اصرار ندارد که تلقی او از اسلام را پذیرا باشند اما نگاهی به کارنامه او و سلفش در قبال دگر اندیشان مسلمان در کشور خلاف این ادعا را به ثبت رسانده است. به گونه مثال، انحا و اقسام فشارها بر دگر اندیشان دینی و حتی روحانیون سنتی که به طرح بحث در رد نظریه ولایت فقیه پرداخته و میپردازند گویای این یک بام و دو هوا میباشد.
چهارم: دیکتاتور فقیه در نامه اش به جوانان مغربی میگوید:
«اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند»
گویی او به نیکی در یافته است که چگونه قدرت های غربی از جهالت برخی از مسلمانان به عنوان مواد اولیه سود برده و این مواد اولیه را در جهت پیشبرد هرچه بیشتر اسلام هراسیزم بکار گرفته و میگیرند. اما آنچه را دیکتاتور از آن چشم پوشیده، آن است که نقش خود و استبداد و تروریسم حکومتیش بوده. در مقاله ای با عنوان “تروریسم اسلامی از دیکتاتوری فقیه تا اردوگاه غرب” به این مسئله پرداخته شده که چگونه خامنه ای و سلفش خمینی خشونت و ترور را به جهان اسلام میراث نهادند.
پنجم: اگر دیکتاتور فقیه قصد و نیت بر آن دارد تا چهره ای رحمانی از اسلام در دیدگان جوانان غربی تداعی گشته و به عبارتی مستقیم و بی واسطه اسلام را بر مبنای منابع اصیل مورد واکاوی قرار دهند بهتر آنکه، در مقام آتوریته مذهبی و سیاسی که در رأس هرم قدرت در حکومتی مدعی اسلام جلوس نموده در داخل کشور سیاست های رحمانی اسلام را جایگزین سیاست های جنایی نموده تا تشعش تبلیغ اسلام رحمانی به مغرب زمین رسوخ نماید. اگر دیکتاتور بواقع درد آن دارد که جوانان مغربی اسلام را بی واسطه و مستقیما بر اساس قرآن و حیات رسول بزرگوار اسلام دریافت دارند خیر در آن نهفته که به تمامی جریان های فکری از دگر اندیشان اسلامی تا بهائیان و پیروان هر فکر و اندیشه ای امان دهد تا همواره توان و فرصت ترسیم دیدگاه های خود را در وسایل ارتباط جمعی داشته تا در صورت پدیدار شدن فضای نضارب و تبادل آرا مخاطبان دسترسی به تلقیات متفاوت از اسلام بالاخص اسلام بی واسطه را دارا باشند.
ششم: اما چرا دیکتاتور را چنین سیاستی آمده که چنین جوانان مغربی را مخاطب قرار دهد؟ واقعا دیکتاتور فقیه چه در سر دارد؟ مدت هاست حکومت فقیه را اندیشه آن است تا با تربیت و ترغیب تازه مسلمان شده ها و با بکار گیری دیپلوماسی عمومی در خارج از مرزها تخم هایی را در جوامع مختلف کاشته و برداشته کند. دیکتاتور فقیه در فکر هلال شیعی در منطقه بوده و اکنون میوه های آن را میچیند. اکنون که رسانه های غربی تحت تأثیر حرکت های خشن اسلام سلفی عربستان و قطر را مسئول و مجرم شناخته اند دیکتاتور بهترین فرصت را یافته تا با مخاطب قرار دادن جوانان مغربی اعتماد آنان را به خود جلب و در صورت گرایش آنان به اسلام کمربند امنیتیش را تا قلب مغرب زمین گسترده کند.