این شعر را آقای تقی تقی پور در سال ۱۳۵۷ درمورد ماه فروردین که موضوع انشای دانشجویان سال اول دانشکدهٔ ادبیات مشهد بود به دستور استادش « زنده یاد شهاب فردوس » به استقبال شعر معروف « بیا تا گل برافشانیم می درساغر اندازیم » رفته وسروده است۰
سزد درجشن فروردین بدل شور وشراندازیم چو بستان درتن جان ها قبای منکر اندازیم
شرر برعجز باریم و به حرمان آذر اندازیم به دل ها همچو فروردین نشاط بی مر اندازیم
« بیاتاگل بر افشا نیم می درساغراندازیم فلک راسخت بشکافیم وطرح نودراندازیم »
غم بیهوده از نومیدی بیهوده برخیزد کجا تابد فروغ عشق دیو یاس بگریزد
خوشا برحال آن رندی که جان باعشق آمیزد بروز محنت اندر دامن ساقی درآویزد
« اگرغم لشگرانگیزدکه خون عاشقان ریزد من وساقی بهم سازیم وبنیادش براندازیم »
هز آنکو گوی عشرت را در این میدان ربودی خوش بدست آوردی ارسودای عمرخویش سودی خوش
دریغا باعزیزان نبود ار گفت وسرودی خوش چو در دست است رودی خوش
« که دست افشان غزل خوانیم پاکوبان سراندازیم »
یکی با قدرت اندیشه قلب ذره بشکافد یکی چون دد زفرمان خرد یکباره برتافد
یکی یک عمرحرص و آز را چون کعبه بطوافد یکی ببریده از دنیانه میبافد نه می لافد
« یکی ازعقل می لافدیکی طامات میبافد بیاکاین داوری هارابه پیش داور اندازیم »
حدیث زهد کوته کن اگر رندی و فرزانه بسوز عشق بریان شو زسر تا پا چو پروانه
زعقل آباد بیرون شو چو مجنون مست و دیوانه حساب دین و دنیا نه به ناپاکان بیگانه
« بهشت عدن اگرخواهی بیا با ما به میخانه که ازپای خودت یکسر به حوض کوثراندازیم »
چو یارسیمتن آید به مژگان خاک ره بیزیم به بذل مقدمش از بذل جان و سر نپرهیزیم
غلامی را به گوش چرخ گردون حلقه آویزیم نشاط و عیش را صد مطرب و ساقی برانگیزیم
« شراب ارغوانی راگلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان راشکر در مجمر اندازیم »
دراین شهر ار نمیدانند مقدار سخن پرداز مشو غمگین تقی پورا باین رسم کهن میساز
چنین بوده است آیین خرد وکلان ما ز آغاز شنو این نکته از شاهنشهٔ اقلیم اهل راز
« سخندانی و خوش خوانی نمیورزند درشیراز بیا حافظ که تا خود را به شهر دیگر اندازیم »