esmail nooriala 01

رابطهء معکوس نارضایتی و مقاومت

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

esmail nooriala 01اسماعیل نوری علا

       می دانیم که از علوم انسانی و اجتماعی، در مقایسه با علوم فیزیک و شیمی (که علوم سخت خوانده می شوند) با عنوان «علوم نرم» یاد می کنند؛ بدین معنی که در علوم سخت عوامل مؤثر در «موضوع مطالعه» بسیار مشخص و نتایج آزمایشات تجربی و لابراتواری دربارهء آن قابل درک وحتی پیش بینی هستند،

حال آنکه در «علوم نرم» داستان به این سادگی و سهولت نیست و، در عین حالی که عوامل مؤثر در «واقعیتی» که مورد مطالعه است بسیارند، خود این عوامل نیز از موجودات زنده ای به نام «انسان» (یا بهتر است بگوئیم «ذهن انسان») سرچشمه می گیرند که داستان را پیچیده تر از پیچیده می کند و، لذا، در علوم نرم نمی توان قوانینی متقن و به دقت قابل تعریف را تثبیت کرد. در نتیجه، هم شناخت جریاناتی که واقعاً در اختیار آزمایش کننده نیستند،  و هم نتیجه گیری از مطالعه و حتی آزمایش در مورد «موضوع»، چه رسد به پیش بینی هائی در مورد آینده، کاری نزدیک به محال است.

         اما از آنجا که هم علوم سخت و هم علوم نرم، بهر حال، در قلمروی «علم» قرار دارند، ناگزیر بسیاری از موازین علمی بر هر دوی آنها مترتب است.

کار «علم» (که با «دانش» فرق دارد چرا که دانش مجموعهء «دانستنی های علمی و غیرعلمی» ما است) آزمایش، تکرار آزمایش، بررسی رفتار موضوع و حدس زدن دلایل رفتار آن، و تعمیم این حدس ها برای رسیدن به قواعدی است که، در صورت استمرار زمانی، تبدیل به قانون می شوند، بی آنکه اینگونه قوانین اموری لم یزلی و جاودانه محسوب شوند. در نتیجه، در حوزهء علم، آزمایش و تحقیق همچنان ادامه می یابند و همهء قوانین به دست امده نیز همواره محکوم به تجدید نظرند.

بدینسان، در علوم نرم نیز روش کار بر اساس آزمایش (که در اینجا دخالت آزمایشگر بیشتر تبدیل به «مشاهده» می شود) و تکرار آزمایش و حدس زدن دلایل رفتار موضوع آزمایش است، با این امید که، در جریان مشاهده های مکرر، بتوان قواعد و حتی قوانینی را به دست آورد که ما را هم در امر تحلیل وقایع پیش رو کمک کنند، هم به مشاهده گر توان پیش بینی وقایع بعدی را عطا نمایند، و هم امکان مداخله (یا «مهندسی») در وقایع را فراهم آورند.

         بر اساس این زمینه است که می توان نظرات مختلف پیرامون رابطهء بین این دو نوع از علم را به دو بخش تقسیم کرد: یا تأکید بر تفاوت ها است و یا توجه به تشابهات. کسی که بر «تفاوت ها» تأکید می کند اصولاً با «علمیت ِ» علوم نرم مشکل دارد و به نتایج تحقیقات این علوم، بخصوص اگر بخواهند به قواعد و قوانین علمی تبدیل شوند، با دیدهء شک می نگرد. اما کسی که به «تشابهات» توجه دارد می کوشد تا از طریق انتقال برخی نظریه های علوم سخت به حوزهء تحقیقات علوم نرم، و استفادهء بهینه از آنها در حوزهء کار خود، درک خویش و نمایش و ارائهء آن را در تحلیل وقایع پیش رو تعالی بخشد.

و همینجا باید اقرار کنم که من، در حد فهم یک دانشجوی همیشگی علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی، به دستهء دوم متمایلم و عینکی که، در نگاه تحلیلی به وقایع، بچشم می زنم ساخته شده از آلیاژی است که از ترکیب روش ها و نتیجه گیری های علوم سخت و نرم به دست می آید.

***

         حال می خواهم در این زمینه به یک مورد «آزمایشگاهی» بپردازم و چند و چون آن را از پشت همین عینک بنگرم. هفتهء گذشته خوانندهء جوانی به نام مرتضی پاشائی، بعلت ابتلای به بیماری حاد سرطان با جهان ما بدرود کرد و پیکرش بوسیلهء دوستداران اش مشایعت شد. اما این واقعه که در نظر مشاهده گران بیرونی مسلماً نمی توانست از، مثلاً، واقعهء مرگ سیمین بهبهانی مهمتر باشد، یکباره سرآغاز جریان اجتماعی حیرت انگیزی شد. در تهران هزاران هزار جوان ایرانی در تشییع پیکر او شرکت کردند و جوانان ایران در اغلب شهرهای بزرگ ایران، و حتی شهرهائی مذهبی همچون مشهد و قم، در گردهمآئی هائی گسترده شرکت نموده، اشگ ریختند و شمع روشن کردند و ترانه هائی را که او خوانده بود با صدای بلند خواندند. در جمع شان دختر و پسر، مدرن و سنتی، و در سنین مختلف از نوجوانی تا اوائل میان سالی، حضور غالب داشتند. این جریانی غافلگیر کننده بود که حاکمان اسلامی و مشاهده گران غافل را به یکسان به شگفت زدگی واداشت. مگر مرتضی پاشائی که بود و چه خوانده بود که نسل جوان ملتی اینگونه به عزایش نشسته و برایش مراسم بدرقه و یادبودی خارق العاده برقرار می کردند؟

         خوشبختانه اما، از نظر برخی از مشاهده گران (و حتی شرکت کنندگان)، آنچه رخ داده بود ربطی به خوانندهء درگذشته نداشت و مرگ او بهانه ای بود برای بیان یک «وضعیت اجتماعی» خاص. اجازه دهید، برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب، شرح مشاهده و تحلیل کوتاه و هوشمندانهء محمد نوری زاد را از این واقعه نقل کنم. او در سایت خود نوشت:

         «امروز به سیل مردمی پیوستم که، به معنی ِ واقعی، “خود جوش” بودند. آنها، بی آنکه سخنی بگویند و فریادی بر آورند، به گوش آیت الله ها و آخوندهای حاکمیت رساندند که:”ما موسیقی را دوست داریم. حالا اگر شماها از شنیدن صدای موسیقی رنج می برید، این دیگر به خودتان مربوط است”. امروز من به چشم خود معنای “حضور هنرمندانهء مردم” را دریافتم. پیام این مردم، این بود: “ما دوست داریم شاد باشیم؛ ما دوست داریم با هم باشیم؛ ما دوست داریم خودمان باشیم؛ ما دوست داریم شلوغ باشیم؛ ما دوست داریم بخوانیم؛ ما دوست داریم برقصیم؛ ما دوست داریم ریخت گشت ارشاد و شعبه های دیگرِ آن را نبینیم؛ ما دوست داریم به آخوندهای حاکمیت بگوییم: انرژی هسته ای مال شما، شاد بودن و شادی کردن و کف زدن و هورا کشیدن و رقصیدن، حق مسلم ماست!»

***

         و همین «تشبیه» حرکت مردم به «سیل» (که تشبیه مصطلحی هم هست) مرا به بحث اول مطلبم بر می گرداند و من، در میانهء وقوع این ماجرا و ضرورت تحلیل آن و نتیجه گیری از طریق دقیق شدن در جوانب اش، سخت به یاد درس های فیزیک دوران دبیرستان مان افتاده ام؛ آنجا که بحث «فشار» و «مقاومت» مطرح بود، فشار در لوله های آب، در رودخانه ها، در سیم های برق، در دیگ های بخار و در ساختارهای بزرگی همچون سدها و دریاچه های پشت شان.

در آن درس ها، دو مبحث ِ «فشار» و «مقاومت» در متن مبحث وسیع تری به نام «جریان» مطرح می شدند و «جریان»، در مثال روشن اش، حکایت حرکت آب از قله های کوهستان ها تا مناطق مسطحی همچون اوقیانوس ها و دریاها و دریاچه ها و کویرها بود و، در مثال به اصطلاح علمی ترش، داستان حرکت الکترون ها از قطب مثبت به سوی قطب منفی در داخل سیم های هادی جریان.

         اما در بحث «فشار» و «مقاومت»، در واقع، به وجود نیروی متخالف و متخاصمی هم اشاره می کنیم که اساساً ایجاد کنندهء حرکت است. این نیرو را در فیزیک با نام «فشار» می خوانند و وجود فشار است که به وجود مقاومت در برابر خود معنا می دهد. اما تعریف فشار چیست؟ کتاب های فیزیک به ما می گفتند: «فشار “نیروئی” (یا «زور» یا «توان»ی) است که بر واحد سطح وارد می شود». بدینسان:

– هر «جریان»، تحت تأثیر فشار به پیش راننده ای همچون، مثلاً، جاذبهء زمین، آغاز به حرکت می کند

– و، در حالت «عادی» و «آزاد» خود، هنگام حرکت همواره، با نوعی «مقاومت طبیعی مسیر حرکت» اش روبرو می شود.

– شیب، همواری یا دشواری، سر راستی یا پیچ و تاب، جنس مصالح مسیر، و میزان اصطکاک، مجموعاً، مقاومت در برابر جریان حرکت آب را بوجود می آورند. یا، در حوزهء الکتریسیته، جنس و قطر و بلندای سیم ها مقاومت معینی را در برابر حرکت الکترون ها از خود نشان می دهند.

– اینگونه مقاومت ها را «طبیعی» می خوانیم چرا که بدون دخالت های بیرون از «سیستم»، و تنها بر اثر شرایط طبیعی «مسیر»، بوجود می آیند.

– اما انسان قادر است که در مسیر جریان «مقاومت مصنوعی» ایجاد کند و، مثلاً، با ساختن «سد» جریان آب را بند آورد، و یا، با قرار دادن موانعی همچون «مقاوم ها» در الکتریسیته، حرکت الکترون ها را کند نماید و یا، با استفاده از «عایق» ها، این جریان را بکلی متوقف سازد.

***

         استفاده از این موازین علوم سخت نه تنها در حوزهء علوم نرم که در نوشتارهای معمولی نیز امری رایج است. مثلاً، جالب خواهد بود اگر توجه کنیم که بسیاری از نویسندگان و سیاستمداران و شاعران، با استفاده از ترفند «تشبیه سازی»، از عناصر چهارگانهء «فشار»، «حرکت آزادانه»، «مقاومت طبیعی» و «مقاومت مصنوعی» الهام گرفته و در آثار خود از آنها یاد کرده اند و می کنند.

بخصوص مفهوم هائی همچون «فشار» و «زور»، و بخصوص «مقاومت»، در حوزهء مبارزات سیاسی مفهوم های مهمی محسوب می شوند. فرانسویان در «نهضت مقاومت» خود با اشغالگران آلمانی مبارزه می کردند و دکتر شاپور بختیار نیز، که خود جزء آن نهضت بود، پس از شکست در انقلاب 57 و گریز به خارج کشور، با ایجاد «نهضت مقاومت ملی ایرانیان» می خواست تا چنین مقاومتی را در برابر زور و توان سهمگین اشغالگران خودی ِ رژیم ملایان بوجود آورد.

اما، و این امای مهمی است، اگر نیک به این نوع استفاده ها از واژهء «مقاومت» توجه کنیم، می بینیم که تصور موجود در آنها بر عکس تصوری است که ما در علم فیزیک داریم؛ چرا که در فیزیک «مقاومت» عامل بازدارندهء حرکت است و جریان و فشار موجود در جریان در رفع این مقاومت و سیلان یافتن طبیعیمی کوشند، حال آنکه، در اینگونه تشبیهات، اشغالگری و دیکتاتوری و استبداد است که دارای جریان و فشار محسوب می شود و آزادیخواهانند که در برابر آن دست به مقاومت و سدسازی می زنند.

         به نظر من، همین «تلقی معکوس» از وضعیت فیزیکی، اغلب موجب آن می شود که ما نتوانیم شباهت های اصلی مابین «قوانین حرکت» در علوم سخت و علوم نرم انسانی و اجتماعی و سیاسی را ببینیم. در حالی که اگر تشبیه خود را به اصل فیزیکی اش برگردانیم می توانیم دید که:

         – زندگی حرکتی است دگرگون شونده که در بستر زمان جاری است و چند و چون اش به شرایط آن وابستگی دارد. قانون طبیعی حیات خواستار حرکت و «تحول» آزادانهء زندگی است و این خواستاری همچون فشاری است که در درون موجود زنده (چه گیاهی و حیوانی و چه اجتماعی) کار گذاشته شده و آن را مجبور به حرکت و تغییر آزادانه می کند.

         – زندگی و رفتار و حرکات اجتماعی، در حالت عادی خود، همواره با مقاومت هائی اجتناب ناپذیر روبرو می شوند. اما باورها، آئین ها و سنت های اجتماعی این نوع مقاومت ها را «طبیعی» و در نتیجه پذیرفتنی می سازند.  

         – با این همه، هر مقاومتی در مسیر تحول آزادانهء زندگی موجد پدیده ای است که «نارضایتی» خوانده می شود؛ پدیده ای که در حالت معمول، و بخاطر کارکرد همان باورها، آئین ها و سنت های اجتماعی، امری تحمل پذیر است و تقابل «فشار برای حرکت» و «مقاومت برای کند کردن یا متوقف کردن» آن وقفهء عمده ای ایجاد نمی کند.

– به کلامی دیگر، «مشارکت و موافقت» افراد و گروه ها در امور اجتماعی بصورت پادزهر نارضایتی از مقاومت های معمول سیستم های اجتماعی عمل می کنند. هر مقرره و قانون اجتماعی نوعی مقاومت در برابر آزادی حرکت است اما افراد اگر در وضع آنها مشارکت داشته و با تحمیل آنها بر خود و دیگران موافقت کرده باشند، با همهء نارضایتی، آنها را (اغلب در راستای حفظ آرامش خلاق اجتماعی) تحمل می کنند.

         – اما «مقاومت مصنوعی در برابر فشار تحولات زندگی اجتماعی» بوسیلهء ایدئولوژی ها و حکومت های استبدادی و خودکامه  ای بوجود می آید که خود را بر فراز مشارکت و موافقت توده های مردم قرار داده و، با ایجاد سدهای مختلف، در راه رشد و نمو و تحول زندگی آزادانهء آنان «مقاومت» می کنند.

         – بنا بر این، این یک برداشت خطا از طبیعت دادو ستدهای اجتماعی است که «مقاومت» را به عنصر طبیعی حرکت کننده و خواستار آزادی عمل نسبت دهیم. مقاومت را مخالفان آزادی عمل انسان و اجتماعات ایجاد می کنند.

– آزادی خواهی حاصل ضرورت رشد و تحول است و «فشار طبیعی» زندگی است که اغلب با «مقاومت مصنوعی استبداد ها» روبرو می شود.

***

         حال، اگر دو مفهوم «فشار» و «مقاومت» را به جایگاه های اصلی شان در علوم سخت برگردانیم و در جستجوی آن باشیم که در هر جامعه ای عناصر مقاومت کننده در برابر حرکت طبیعی تحولات اجتماعی کدام اند خواهیم توانست به ساختن تشبیه های گویاتر و واقعی تری برسیم.

مثلاً، اگر فکر کنیم که حیات اجتماعی همچون رودخانه ای است که بخاطر فشار طبیعی اجزائش خواستار دگرگونی های بی وقفه و آزادانه است، و اگر این اجزاء در مشارکت و موافقت با یکدیگر با «مقاومت های طبیعی» (یعنی باورها، آئین ها و سنت های اجتماعی) روبرو شوند آنها را تحمل کرده و به مسیر خود ادامه می دهند، آنگاه در می یابیم که چگونه سد سازندگان در مسیر رودخانه ها که، با ایجاد «مقاومت مصنوعی»، حرکت های آزادانهئ طبیعی را متوقف می کنند منشاء و مولد اصلی «نارضایتی» هستند. در این نگاه، «نارضایتی» حاصل «واکنش طبیعی» فشار برای حرکت آزادانه و جریان طبیعی نسبت به «مقاومت مصنوعی» است و خود «مقاومت» محسوب نمی شود.

         در این تشبیه، «حرکت طبیعی و آزادانهء زندگی اجتماعی»، اگر با مقاومتی مصنوعی روبرو نشود، زایندهء «احساس رضایت و آرامش» است اما اگر با «مقاومت مصنوعی» روبرو شد همان «احساس» به عکس خود تبدیل شده و به  شکل «نارضایتی و غلیان» در می آید.

شما به سطح دریاچه ای که در پشت سدی ایجاد شده نگاه می کنید و در آن آثار آرامش و رضایت می بینید؛ حال آنکه، از دید یک عالم فیزیک، این دریاچه سرشار از فشار و عزم حرکت است و کافی است تا دریچه ای در این سد گشوده شود و یا رخنه ای در دیوارش ایجاد گردد تا آب خشمگین (یا ناراضی!) شتابان خود را به سوی مسیر طبیعی اش پرتاب کند.

***

         مفهوم «مهندسی اجتماعی» هم در واقع به همینگونه تشبیهات مربوط می شود. حکومت استبدادی می خواهد در برابر حرکت طبیعی تحولات زندگی اجتماعی سد ایجاد کند و کار «مهندسان سد ساز اجتماعی» اش نیز چیزی نیست جز محاسبهء اینکه چگونه می توان در برابر آزادی تحولات اجتماعی مقاومتی ایجاد کرد که از فشار طبیعی حرکت بیشتر باشد و، در نتیجه، آن را متوقف سازد.

اما طبیعی است که آب های جاری اجتماعی چون به دیوارهء سد بر می خورند رفته رفته ناراضی تر و پرفشار تر می شوند.  تا معادله ای که «مهندس» ایجاد کرده پا بر جاست، دریاچهء نارضایتی ها ساکن و خاموش و بی اواز است.اما وقتی فشار آب بیش از مقاومت سد شود، سد می کشند و آب ناراضی و خشماگین خود را در هر کجا که بتواند می گستراند و تا آنجا پیش می رود که دیگر از «مقاومت مصنوعی» خبری نباشد و رضایت و آرامش و آزادی به حرکت آن اعاده گردند.

         در علوم اجتماعی، مراحل آغازین شکسته شدن سد و رهائی از قید «مقاومت مصنوعی» را «انقلاب» می نامند. انقلاب، که این روزها به دست افراطیون چپ و راست به واژه ای بدنام تبدیل گشته است، در کوتاه مدت امری طبیعی است و شدت و ضعف آن را نیز نوع «مقاومت مصنوعی» تعیین می کند. اما این پدیده، در صورت پیروزی و شکسته شدن سد، نمی تواند عمری دراز داشته باشد و هنگامی که فشارهای متراکم موجود در آب دریاچه رها و خنثی شدند انقلاب نیز رفته رفته جای خود را به تحول مستمر و آزادنه ای می دهد که از جنس طبیعت زندگی است؛ مگر اینکه…

         بر این «مگر» تأمل کنیم: اکنون تقریباً سی و شش سال از شکستن سدی استبدادی که «مدرن» خوانده می شد گذشته است. رودخانهء مردم ناراضی، خشمگین و عصیانی، کوبنده و تخریب گر، از خیابان ها گذشته، قربانی هائی چند گرفته و مصادره هائی بی شمار را انجام داده است؛ اما دیده ایم که این رودخانه، پیش از آنکه به مسیر طبیعی خود برسد، با دیوارهء سد سدید جدیدی روبرو شده که سنگ اش از مذهب و ایدئولوژی است، مهندسان اش روش هائی قرون وسطائی را برای ایجاد مقاومت مصنوعی در پیش گرفته اند، و ملاط اش را از شلاق و شکنجه و اعدام و امر به معروف و نهی از منکر و اسید پاشی و تهدید و ارعاب تشکیل داده اند.

         طبیعی است که، در پشت این «سد» هولناک، دریاچهء بزرگی از نارضایتی و خشم جمع شده و هر دم نیز بر فشار متراکم آن افزوده شود. مهندسان سازندهء این سیستم متوجه هستند که گهگاه باید دریچه ای از سد را گشود تا از فشار آب کاسته شود. برخی از نویسندگان، در تشبیهی دیگر که به «دیگ بخار» مربوط می شود، از «سوپاپ اطمینان» سخن می گویند. این ها اداوات کاستن فشار متراکم اند.

اما زمان وقوع حوادث اجتماعی، همانگونه که گفته شدند، چندان قابل پیش بینی نیست و، همانگونه که یک باران شدید و غافلگیر کننده می تواند چندان بر حجم و فشار پشت سد بیافزاید که سد بشکند، واقعه ای ناگهانی نیز توان آن را دارد که سد مصنوعی استبداد و ایدئولوژی را ویران سازد.

و، در این میانه، هر «حادثهء قابل کنترل» که پیش آید اگرچه همچون پیروزی سدسازان جلوه می کند اما، در عین حال، بر وجود فشار فزاینده و متراکم نارضایتی ها و خشم های اجتماعی گواهی می دهد و به «مشاهده گر» یادآوری می کند که، بقول عرب ها، «گاه افزودن یک پر کاه می تواند پشت شتری را بشکند».

         در پی ناکامی جنبش سبز در سال 1388، ظاهراً آرامشی در سطح زندگی اجتماعی داخل ایران برقرار شد و مهندسان اجتماعی توانستند فشار متراکم نارضایتی های اجتماعی را کنترل کنند. امروز اما مرگ نابهنگام یک خواننده جوان از وجود متراکم نیروهای پنهان و آمادهء طغیانی در میان جمعیت جوان کشور خبر می دهد که، سرود خوانان و شمع به دست، در خیابان های ایران به خودنمائی پرداخته و خود را برای لحظهء پیدایش رخنه ای در سد اماده می کنند. گوئی باید دیگر باره فرخی یزدی را مجسم کرد که، ایستاده بر قلهئ دماوند و فراز البرز، به پایتخت حکومت اسلامی مسلط بر میهن مان می نگرد و چنین می خواند:

تپیدن های دل ها ناله شد، آهسته آهسته
رسا تر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد

دلم از این خرابی ها بُـوَد خوش، زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن رو
که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد.

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.