حسن حسام
در نگاه آهوانهات
آئینه
آب میشود
و دیوار شب
خراب میشود
آنگاه که عشق و آزادی
به چون گیسوان تو
شکن
در شکن
گره میخورند
*
در خامُشای شب
برمیخیزی
خوابآلود
گیسوان را میبافی
قطار فشنگ حمایل دوشت
بند پوتین
سفت میکنی
چشم میچرخانی
و گوش میخوابانی
هشیاری
و بیداری
نیمی
زعشق
لبالب
نیمی
زکینه
سرشاری
*
هر سایه میتواند
مردی باشد بیچهره
بچون قصابی
خیره
با چنگالی
خونین
و ایمانی
تیره
پس؛
صدای سقوط برگ را هم
باید شنید
و تو
میشنوی
رهوار و سرشار،
پاورچین
پاور چین
از سنگری
به سنگر دیگر
پای میکشی
تا جهان ِ پیر
در رنگین کمان رؤیایت
جوان و تازه شود
اینجا؛
در این خرابآد
دربرابر بیدادی
که چون طوفان
زمین را میدرد
خانه را میبرد
تاداعشی بزاید،
پاسدار عشقی تو
هوای تازه مایی
*
در چارگوشه زمانهی تاریک
دراین جهنم ِ سوداگری
و رسوایی
درقتلعام زیبایی
کودکانت
هزار هزار
له میشوند
با بمب و توپ خانه و خواری
گرسنگی و بیماری
از شمال و از جنوب
مغرب و مشرق
درقند هارو دهلی و نیجر
در اصفهان و سقزو تبریز
در غزه و دیاله و شامات
در نینواو موصل و تکریت
در چادرهای بیشمار ِ
مردم آواره
در خون و خوف و گنداب
در سنگر های بی سلاح عین العرب…
آهای ی ی
دختر کوبانی!
نماد جنگیدن
به چنگ و با دندان
برای آزادی
و داد و آبادی!
میمانی
میمانی
میمانی
بامردمان ِ خاموش
بامردمان ِ تلخ
پاریس
23/10/2014