شکوه میرزادگی
آیت الله خامنه ای، مثل همه ی دیکتاتورها، تشنه ی آن است که او را با انواع صفت های بزرگ و ارزشمند بستایند و از قدرت ها، بزرگی ها، خوبی ها و هنرهای او نام ببرند. در تاریخ کشورمان و در تاریخ کشورهای دیگر می توان دید که دیکتاتورها چقدر دوست دارند تا از آنان به عنوان جنگجوی بزرگ، رهبر عاقل و اندیشمند، سخنران بی نظیر، و انواع آن چه که یک سیاستمدار و رهبر را با اهمیت می کنند نام برده شود.
برخی از این دیکتاتور ها که نمی خواهند از هیچ چیز کم بیاورند، مبلغین و متملقین خود را وا می دارند تا عناوینی همچون موسیقیدان یا موسیقی شناس، هنرمند یا هنر شناس، شاعر یا شعر شناس را نیز در کنار دیگر صفات مطلوب شان برای آن ها به کار برند. خامنه ای هم یکی از همین گروه دیکتاتورهای طالب خوانده شدن به صفاتی است که ندارد.
آن هایی که او را از جوانی می شناسند می گویند که قبل از انقلاب، وقتی طلبه و روضه خوانی ساده بود، در انجمن های ادبی مشهد هم رفت و آمد می کرد، سازکی هم می زد، و شعرکی هم می گفت. اما برخلاف افرادی همچون مهدی اخوان ثالث که در همان انجمن ها چهره کرده و، به دلیل توانایی هاشان، نام و جایی مهم در تاریخ ادبی ایران یافتند، او در حدی نبود و نشد که در این رشته ها به جایی برسد و نام و اثری از خود به جای بگذارد.
با این حال، او سال هاست که در مجالس به اصطلاح ادبی خود، که چیزی نیستند جز شعرخوانی برای او و نظام انسان ستیز و آزادی کش اش، می کوشد تا نقش یک هنرشناس را بازی می کند: به به می گوید، ابرو در هم می کشد، سر تکان می دهد، آهی می کشد، جمله ای می گوید… و یا، در زمان هایی که این جلسات جنبه ی عمومی و تبلیغاتی پیدا می کنند، اظهار فضل اش شروع می شود و نظریاتی می دهد، و آن هایی که برای منافع مادی خود پای بر سر مردمان رنج دیده گذاشته و به دستبوس خلیفه رفته اند (و یا شاید حتی به اجبار به بارگاه او فرا خوانده شده اند) چون عروسک های کوکی ژست تحسین و حیرت به خود می گیرند.
اما در این سال ها، از آنجا که خوشبختانه نادر بوده اند شعرای بزرگ، هنرمندان نام آور، و هنرپیشگان و خوانندگانی محبوب و شناخته شده در بین مردمان که به، به به گویی این حکومت و رهبرش پرداخته باشند، این حسرت به دل خامنه ای باقی مانده که بزرگ زن یا مردی، نام او را به نکویی ببرد. به همین دلیل هم او، که سراپا نفرت و بیزاری از هنرمندان بزرگ و سرشناس است، سعی دارد در مجالسی عمومی که به اصطلاح «گروهی از هنرمندان به حضور رهبر می رسند» نامی از کسی نبرد که مضحکه شود. به راستی هم او از کدام یک از آن ها که به حضورش رسیده اند می تواند نام ببرد که بعنوان شخصیتی هنرمند، فرهنگ دوست و هنرشناس شهرت داشته باشد؟
در این مورد می توان به ویژه به زنان بزرگ شاعر و نویسنده و هنرمند اشاره کرد. ما هیچ زنی را نمی توانیم در زمان معاصر و در دوران جمهوری اسلامی پیدا کنیم که نام و ارزش هنری والایی داشته باشد و حتی سخنی در تایید خامنه ای یا حکومت او بگوید. به همین دلیل اگرچه خامنه ای می تواند، در جلسات خصوصی به اصطلاح هنری اش از شعرای مرد و احتمالاً زنی که جز خودش و وابستگان اش کسی آن ها را به رسمیت نمی شناسد سخن بگوید، اما در زمان هایی که «گروهی از هنرمندان» را برای تبلیغات به نزدش می برند، و دوربین ها و خبرنگاران هم حضور دارند، چاره ای ندارد تا نام کسانی را بر زبان آورد که هیچ ربطی با او ندارند و حتی در زمانه ی او زنده نبوده اند اما مردمان آن ها را می شناسند. فایده ی آنها در دسترس نبودن شان است. نیستند تا از جاری شدن نام شان بر زبان این دیکتاتور حسرت زده اعلام انزجار کنند. او جرأت نام بردن از هم عصران خویش همچون شاملو، و سیمین بهبهانی را، که هر دو به نوعی «انکار» او بوده اند، ندارد.
عمل جراحی و بستری شدن خامنه ای در بیمارستان و عیادت های فرمایشی متملقان، و از جمله برخی از شاعران و هنرمندان دست دوم و سوم، و لزوم سیاسی نمایش محبوبیت «رهبر» در بین اقشار مختلف جامعه فرصتی را برای او پیش آورد تا، بدون نام بردن از سیمین بهبهانی، که هنوز ماهی از درگذشت و تشییع با شکوه اش بوسیله ی مردم گریزان از دیکتاتور نگذشته بود، برای کوبیدن سیمین به شاعران زن درگذشته در دوران پیش از حکومت خود، اشاره کرده و با آوردن نام فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی، ارزشیابی های ظاهراً ادبی اش را با کمبودهای روانی خود در هم آمیزد.
البته من نمی دانم این شایعه که فروغ فرخزاد شعر «کسی می آید» را، آن هم در آستانه ی دهه ی 1340 و پیش از مطرح شدن نام آیت الله خمینی، برای او یا امام زمان گفته چقدر درست است. اما همین شایعه کافی است که خامنه ای بکوشد با آوردن نام فروغ، که شعرهای قبل از «عاقبت به خیری » اش با همه ی تلاش های حکومت، برای سانسور و جلوگیری از انتشار آنها، همچنان محبوب بسیاری از جوان های ایران است، سیمین بانویی را بکوبد که نه تنها حاضر نشد کلامی به نفع این حکومت بگوید، و (آخر و عاقبت به خیری به سبک جمهوری اسلامی پیدا کند)، بلکه چنان او و حکومت اش را ندیده گرفت که داغ اش برای همیشه بر دل او و اعوان و انصارش خواهد ماند.
در آن دیدار احوالپرسانه از رهبر، موقعیت اظهار فضل در جمع به اصطلاح هنرمندان مرد و یکی دو تایی هم «زنان عاقبت به خیر» پیش آمد و او، در پاسخ «حال تان چطور است» هنرمندان، شعری خواند* که هم مراتب دلسپردگی و تسلیم در برابر مشیت الهی اش را به رخ همگان بکشاند و هم حضار و مخاطبان بعدی را از دانش هنرشناسی خود حیرت زده کند! شعر را خواند و پرسید که می دانید از آن کیست؟ و چون هیچ کس از حضار این شعر را نشنیده بود، یا اگر شنیده بود می ترسید که بگوید بله، فرصتی یافت تا به سبک روضه خوان ها به صحرای کربلا بزند و با گفتن اینکه شعر از آن پروین اعتصامی است به مقایسه ی او با فروغ بپردازد و به عمد نامی از سیمین نبرد. چرا چنین می گویم؟ برای اینکه سیر طبیعی سخن این بود که چون سیمین زن نام آور دیگری در تاریخ معاصر ما است و تازه هم درگذشته، به او هم اشاره ای بشود. اما خامنه ای در واقع به این ترتیب خشمی را که نسبت به سیمین بانو داشت فرو نشاند؛ خشمی که هم به دلیل بی اعتنایی سیمین نسبت به او و حکومت اش در جان اش نشسته و هم به خاطر حضور کم نظیر جوانان و اهل فرهنگ ایران در مراسم خاکسپاری او پریشان اش کرده است؛ مراسمی که با همه ی تلاش ها برای حکومتی کردن اش از زیباترین و مردمی ترین مراسم بدرقه ی یک شاعر ملی شد. این خشم به اندازه ای بود که او حتی حواسش به این نبود که پروین یکی از مهم ترین زنان معاصر خود می باشد، که با حجاب اسلامی، که رد آن یکی از مهم ترین خط قرمز هایی جمهوری اسلامی است، مخالف بود. کما این که شعرهایی نیز در رد حجاب در زمان رضا شاه گفت و حتی در زمان محمدرضا شاه نیز که آزادی پوشش وجود داشت، او همچنان بدون حجاب و در کنار شاه عکس هایی دارد.
در واقع، آنچه که شاملو در این کلمات به سینه ی تاریخ سپرده که «ابلها مردا، عدوی تو نیستم، انکار توام» تجسم واقعی و عملی سلاحی است که هنرمندان آزادیخواه، اعم از نویسنده، شاعر، موسیقیدان و هنرپیشه، می توانند آن را در کار مبارزه با هر دیکتاتوری بکار برند: ندیده گرفتن و انکار او.
به یاد داشته باشیم که دیکتاتور، علاوه بر این که تاب بی توجهی و سکوت نسبت به خود را ندارد، همیشه برای تبلیغ بزرگی های دلخواسته ی خویش به توجه هنرمندان که مورد علاقه ی مردم هستند نیز نیاز دارد و، در نتیجه، ندیده گرفتن و انکار او زخمی است کارآ که شفای دل های رنجیدیده ی مردم و کابوس همیشگی دیکتاتورها خواهد بود.
17 سپتامبر 2014
______________________________________________
*شعری که آیت الله خامنه ای در بیمارستان خواند چنین بود:
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را رنجی دهی، آن راحتی است
زآن به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زآن بر هر رگ و بندم زنند
تا که با مهر تو پیوندم زنند
اما در چند نسخه ای که از این شعر دیده ام، این تکه از شعر بلند پروین بگونه ی دیگری است و معلوم نیست خامنه ای این گونه اش را از کدام نسخه گرفته است!
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده ای
هر چه فرمانست، خود فرموده ای
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر برگ و بندم زنند
تا که با لطف تو پیوندم زنند