marzban 01

رضا مرزبان، از روزنامه نگاری در روزهای داغ انقلاب تا روایت های ناگفته اش

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

marzban 01

marzban 01رضا مرزبان ،روزنامه نگار چند روزی است در میان ما نیست. او در سن ۸۵ سالگی در شهر پاریس از دنیا رفت و رسانه ها از او به عنوان پیشکسوت روزنامه نگاری ایران یاد کردند.روزنامه نگاری که سال ها به عنوان استاد دانشگاه به دانشجویان درس خبرنویسی و روزنامه نگاری می داد و سال ها مسئولیت انتشار روزنامه پیغام امروز را برعهده داشت و یکی از فعالان سندیکای نویسندگان و روزنامه نگاران بوده است.

در جستجوی اینترنتی مطلب چندانی از او پیدا نمی شود. اما رضا مرزبان جز به یدک کشیدن پیشکسوتی مطبوعات ایران چه تاریخی را پشت سر گذاشته است؟ مردی که زمان شاه ممنوع القلم بوده و زمان انقلاب نیز برچسب نوکر شاه و سیا همراهش بود اما با این وجود در روزهای داغ و نفس گیر انقلاب ، هم چنان از مخفی گاهش برای روزنامه اش می نوشت و با قاصد خبرهایش را می فرستاد.

اما در نهایت با اعلام حکم قتل او، چنان عرصه را برای این روزنامه نویس تنگ کرده بودند که در سال ۱۳۶۱ مجبور به مهاجرت شد.

داستان های زندگی مرزبان روزنامه نگار ،صرفا داستان نیست؛ بلکه برشی از تاریخ مطبوعات ایران است . به ویژه در زمان وقوع انقلاب و سال های نخستین انقلاب ، خاطرات رضا مرزبان را می توان به عنوان مرجعی برای تاریخ مطبوعات ایران قلمداد کرد. او در جلد اول کتاب” گریز ناگزیر”* ماجرای گریز خود از جمهوری اسلامی را روایت می کند و از آن با تیتر” سی سال کابوس سهمگین” یاد می کند. مطلب زیر ، آن بخشی از خاطرات رضا مرزبان است که مربوط به مطبوعات می شود. این روزنامه نویس از فعالیت های مطبوعاتی اش در زمان قبل و بعد از انقلاب می نویسد:

رضا مرزبان آخرین ممنوع القلم در زمان شاه

رضا مرزبان آخرین ” ممنوع القلم” گروه چهارده نفری مطبوعات، در سال ۵۳ بود. او دراین باره می نویسد:” همان طور که رییس دفتر مخصوص شاه(معینیان) گفته بود، این چهارده نفر هر کدام پرونده ای جدا داشتند و باید تک تک کارشان را دنبال می کردند. و یک سال بعد فقط دو نفر باقی مانده بود: مهدی بهشتی پور،سردبیر مجله ی تهران اکونومیست و من. بهشتی پور که دیگر تحمل نداشت، یک روز با ظرفی از بنزین به در نخست وزیری رفت تا خودش را آتش بزند. هویدا از او دلجویی کرد و گره از کارش گشود. ولی من همچنان ممنوع القم ماندم.”

در زمان نخست وزیری شریف امامی و امضای منشور آزادی مطبوعات،مرزبان نیز آزادی اش را بازیافت و به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران رفت و کارت عضویتش را تجدید کرد.

طولانی ترین اعتصاب مطبوعات ایران به روایت رضا مرزبان

هم زمان با صدای شاه که در رادیو به “ملت عزیز” پیام می فرستاد(۱۴ آبان ۱۳۵۷) صدای انقلاب آن ها راشنیده است، سر و کله ی چند سرهنگ در سالن تحریریه ی کیهان و اطلاعات پیدا شد که برای کنترل مطالب و خبرها آمده بودند و در پی آن، تلفن ها خبر را به روزنامه های دیگر رساند و هنوز پیام شاه در رادیو به پایان نرسیده بود که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران در اعتراض به نقض منشور آزادی مطبوعات، اعلام اعتصاب کرد.

او در این باره هم می نویسد :” همه در سندیکا جمع شدیم و هیات مدیره تصمیم گرفت بولتنی هفتگی در توجیه اعتصاب مطبوعات منتشر کند. قرعه به نام من اصابت کرد و دوستانم فیروز گوران از آیندگان و نعمت ناظری از اطلاعات به همکاری من انتخاب شدند. در تقسیم کار،گوران تدارک چاپ را عهده دار شد و ناظری تهیه ی خبرهای اعتصاب را بر عهده گرفت. پس از انتشار شماره اول بولتن اعتصاب، در دیداری با هیات مدیره، بحث از ضرورت سازمان دهی اداره اعتصاب به میان آمد و باز برای تشکیل ستاد اداره ی اعتصاب مرا انتخاب کردند.ترکیب ستاد، از نمایندگان تحریریه اطلاعات،کیهان،آیندگان و رستاخیز و نمایندگان کارگران چاپخانه های آنها بود. ما علاوه بر جلسه های منظم،هر روز با هم تماس داشتیم و برای شرایط روانی و مشکل آفرینی های اعتصاب شکنان چاره جویی می کردیم.کار ستاد کاملا مخفی و از هیات مدیره مستقل بود. اما به موازات آن، از سر تجربه سندیکایی، به تدارک پوششی دمکراتیک برای دفاع از اعتصاب رو آوردم و از همان هفته ی دوم اعتصاب طرح تشکیل انجمن دفاع از آزادی مطبوعات را به اجرا گذاشتیم تا سندیکا که فعالیت صنفی دارد به عنوان حضور سیاسی زیر فشار حکومت نظامی قرار نگیرد و انجمن از اعتصاب سندیکا دفاع کند.”

اعتصاب، ۶۲ روز ادامه داشت: طولانی ترین اعتصاب در تاریخ مطبوعات ایران. رضا مرزبان درباره آن روزها چنین نوشته است:” کابینه ی ارتشبد ازهاری که سقوط کرد، اعتصاب هم تمام شد( ۱۶ دی ۱۳۵۷). من روزنامه ی پیغام امروز را با تیتر بزرگ: اعتصاب مطبوعات با سقوط دولت نظامی پایان یافت! به چاپخانه فرستادم. اما کیهان و اطلاعات تیتر زده بودند: به فرمان امام خمینی اعتصاب مطبوعات پایان یافت! صبح روز بعد آیندگان با همین تیتر منتشر شد. پیغام امروز چند شماره بیشتر منتشر نشد؛ مدیر و صاحب امتیاز،عبدالرسول عظیمی که در خارج بود، دستور تعطیل روزنامه را داد و من که در همان چند شماره ادعانامه ای برای محاکمه ی دولت نظامی و کارهایش تدارک می دیدم بی سنگر ماندم و تا مدتی به دعوت گوران، در آیندگان می نوشتم. و در همانجا هم بود که از خطر مسلط شدن فداییان اسلام بر کشور هشدار دادم و آنها را را در خشونت تالی”خوارج” شمردم. و خطاب به خوانندگان نوشتم: مردگان هزار ساله از گور برخاسته اند…مواظب باشید این دستها شمشیر مذهب را در جامعه و بین افراد خانواده ها و در اتاق خواب تان حاکم نکنند!”

روزهای داغ و نفس گیر انقلاب برای رضا مرزبان

در همین سال ها صاحب امتیاز و مدیر پیغام امروز به تهران آمد و در دیداری که با رضا مرزبان داشت؛ پذیرفت روزنامه را ده ساله به او واگذار کند و قراردادی تنظیم شد. دوره ی جدید پیغام امروز از ۸ اسفند ماه ۱۳۵۷، صبح ها منتشر شد و در مصاحبه ای با آیندگان، سیاست روزنامه در مسائل داخلی و خارجی اینگونه مطرح شد: با آرمان سوسیالیسم،مدافع حقوق کار، آزادی احزاب و سندیکاها،آزادی اندیشه و بیان، مدافع صلح در منطقه و جهان، استقلال و حاکمیت ملی،دوستی و تفاهم با همسایگان،روباط خالی از تبعیض بین المللی و مبارزه با امپریالیسم…

مرزبان خاطرات آن روزها را اینگونه یادآوری کرده:” آن زمان واسطه ی روحانیت و مطبوعات، فلسفی واعظ بود که مدام از ما می خواست تا موضع مان را روشن کنیم. بعد از انتشار مصاحبه،گوران به فلسفی می گوید: خب پیغام امروز موضعش را مشخص کرد. فلسفی با طنز جواب می دهد: تکیلف ما هم با او روشن است.

روز بعد گوران تلفنی به ما هشدار داد که مواظب این آخوندها باشید و حق با او بود. ما که چاپخانه نداشتیم. هرچند روز کارمان را به چاپخانه ای می بردیم و همین که سر و کله ی حروفچین یا ماشینچی ریشویی پیدا می شد، به سراغ چاپخانه تازه می رفتیم. آن ها سایه به سایه ما را دنبال می کردند. زمانی بود که هر روز آن بیش از یک سال خبر و حادثه می بارید و هوشیاری و سرعت انتقال، سرعت عمل،برخورداری از اعتماد همکاران و اعتماد به نفس، در پیشرفت کارها نقش مهمی داشت.”

مطبوعات،عرصه اصلی مبارزه بود و پیغام امروز،خیلی زود جای خود را باز کرد. کادر روزنامه بیشتر دانشجویان دانشکده بودند و ترکیبی از اندیشه ها و گروه بندی های سیاسی روز.

مرزبان می گوید:”بین ما تعدد بینش سیاسی،عادی و پذیرفته شده بود و قانونی نانوشته و ناگفته بر روابط روزنامه جریان داشت: احترام به تحریریه. احترام به تمام مردم.نظم شورایی بی وقفه رعایت می شد و من در مقام مسئول،مقاله ها و تفسیرها و تیترها شعار روزنامه را برای شورا می خواندم که پس از تصویب به چاپخانه می رفت.مشکل اصلی کار در روزهای اول،مقابله با شعارهایی بود که به نام دستور از جانب آقای خمینی صادر می شد. تاکید بر وحدت کلمه یکی از این شعار ها بود و هم زمان، شعار ما این بود: وحدت عمل مقدم بر وحدت کلمه! و شعار دیگر که بارها تکرار شد: آزادی هوایی است که تنفس می کنیم!”

دفاع از آزادی و حفظ انقلاب و حرمت اجتماعی زنان و مردان و افشای ماهیت ضد انقلاب بازیگران روی صحنه، کار اصلی روزنامه پیغام امروز بود. “مذهبی ها” کارگران را که بار بزرگ اعتصاب نفت برای پیروزی انقلاب را به دوش کشیده بودند،با لقب”مستضعف” از نقش طبقاتی شان جدا ساخته بودند و جای حمایت از حقوق قانونی آنها زیرکانه”یاری به مستضعفان” را تبلیغ می کردند. روزنامه به اعتراض نوشت:کارگر ایرانی مستضعف نیست. مستضعف کسانی هستند که مبارزه او را نفی می کنند. روز بعد اعلامیه ای به در و دیوار شهر چسباندند که :” رضا مرزبان می گوید کارگر ایرانی مستضعف نیست”! با مشتی دشنام و عکسی که از آرشیو سندیکا برداشته بودند که نشان می داد در جشن سالگرد سندیکا در باشگاه دانشگاه تهران، مرزبان دبیر سندیکا، با هویدا نخست وزیر دست داده است.

به گفته مرزبان جای ماموران ساواک برای کنترل مطبوعات،دسته های چند صد نفری به دفتر روزنامه ها یورش می بردند و با تهدید و دشنام از آنها می خواستند خبر وقایع ناگوار چاپ شده را تکذیب کنند و سر دسته شان متنی آخوندانه را برای چاپ به سر دبیر می سپرد. و او موظف بود آن متن خشن را با غلط هایش در روزنامه چاپ کند. تهدید کشتن و اتش زدن روزنامه تا مرحله ی عمل پیش می رفت و هر روز ساعت ها فضای تحریریه ها را متشنج می ساخت.

او می نویسد:” آخرین بار “جرم” ما اعتراض به هجوم به روزنامه آیندگان بود. سردسته ی آنها که می گفت سرکارگر دخانیات است،پس از آنکه تهدیدهایش بی نتیجه ماند، مدعی شد خود او کارگر و شکنجه شده ساواک است و آثار شکنجه ی پاهایش را نشان داد و گفت به مبارزه ی ما احترام می گذارد؛ اما پای ضد انقلاب در میان است. گفتم: ضد انقلاب را باید بین آنها جست و جو کرد که از آزادی مطبوعات خشمگین اند و این “علم شنگه” ها را راه می اندازند. مطبوعات،امروز تنها سنگر دفاع از آزادی و انقلاب است.”

این روزنامه نگار در کتاب گریز ناگزیر نقل یکی از دوستانش به نام بهرام را روایت می کند : “در روزهایی که علیه رضا مرزبان قال و مقال و در دانشکده ارتباطات اسم رضا مرزبان سر زبان ها بود؛ جمعیتی برای حرکت به دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی و مجازات مدیر پیغام امروز آماده شده بودند. او وارد معرکه می شود و می پرسد شما مرزبان را می شناسید؟ می گویند: بله،ضدانقلاب،نوکر شاه و سیا! می گوید:” شما اشتباه می کنید. او یک آزادی خواه است؛در دوره شاه ممنوع القلم بود و اداره اعتصاب مطبوعات را به عهده داشت. روزنامه اش هم مدافع کارگران و مدافع آزادی است.”

اما به باور مرزبان، پیغام امروز هدف آشکار سرکوب بود:” روزنامه برای ارسال به شهرستان ها به گاراژهای مسافربری سپرده می شد و پاسداران که این را می دانستند،هر روز در گاراژ ها بسته های پیغام امروز را ضبط می کردند. و چند ماه بود که روزنامه تنها در تهران منتشر می شد. و چون چاپخانه ظرفیت چاپ بیش از پنجاه هزار نسخه نداشت،در تهران هم چند توزیع کننده بودند که به ابتکار شخصی از نو آن را چاپ می کردند و به همین دلیل در محله هایی از شهر بخشی از صفحه ها سیاه بود. خود من هم فقط شب ها برای نظارت بر صفحه بندی روزنامه به چاپخانه می رفتم. مقالات و مطالب مرا هر جا که بودم دوچرخه سواری به چاچخانه می رساند. روزنامه هم جای ثابتی نداشت. همکارانم در خیابان و در کافه و قهوه خانه ها با هم ارتباط می گرفتند. دیوار خیابان ها و چادرهای کیوسک مانند تبلیغاتی به خصوص روبروی دانشگاه، با همان عکس هویدا و من و انواع شعارهای موهون آرایش شده بود و من از کنار آنها رد می شدم، به تماشا کنار دیگران می ایستادم. گاه آشنایی می رسید و سرزنش آمیز مرا دور می کرد و آهسته می گفت: اگر ترا بشناسند که راه فرار نداری!

روزها داغ و نفس گیر بود و مرزبان هم چنان از مخفی گاه برای روزنامه می نوشت و با قاصد می فرستاد.

حکم تعطیلی پیغام امروز و دستور قتل رضا مرزبان

روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۸، خلخالی حکم خمینی را در صحن قم خواند و رادیو خبر آن را منتشر کرد. در آن به تعطیلی پیغام امروز و قتل رضا مرزبان حکم داده شد:” من که خبر را شنیدم چمدانم را بستم و به دوست خوب و وکیلم اکبر لاجوردی تلفن کردم. به او گفتم:آماده ام که مرا تا دادگاه انقلاب همراهی کنی. گفت:خب ،ولی من اول باید با دکتر کریم لاهیجی مشورت کنم و تلفن کرد. دکتر لاهیجی به او گفت: مبادا او را به دادگاه انقلاب ببری که تکه بزرگش گوشش خواهد بود! او باید پنهان شود تا بعد ببینیم چه می شود. و از این روز زندگی مخفی من جدی تر شد و تا دهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در تهران ادامه یافت.

مرزبان در ادامه خاطراتش با نام “سی سال کابوس سهمگین نحوه ی خروجش از کشور را توصیف می کند و از دشواری هایی می گوید که ناگزیر به تحملش بود .

جواد طالعى، روزنامه نگاری که خود را دوست و همکار قدیمی رضا مرزبان معرفی می کند در صفحه فیس بوک خود نوشته است:” آرشیو زنده و متحرک مطبوعات ایران توانست به پاریس بگریزد و مبارزه با سانسور را از طریق تاسیس “انجمن دفاع از آزادی مطبوعات” فعالیت در کانون نویسندگان ایران در تبعید و کمک به راه اندازی رسانه های متعدد ادامه دهد. با مرگ رضا مرزبان بسیاری از روایت های بیان نشده تاریخ مطبوعات ایران از شهریور ۱۳۲۰ تا دیماه ۱۳۹۲ ناگفته باقی ماند.”

خبرنگاران ایران- صبا اعتماد

*گریز ناگزیر،سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران، به کوشش میهن روستا،مهناز متین،سیروس جاویدی، ناصر مهاجر، جلد اول، چاپ یکم،آلمان، ۱۳۷۸.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.