خسروشاهی: حزب توده شعار مرگ بر بازرگان را ترویج کرد

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

حزب تودۀ ایران یکی از نخستین سازمان‌هایی بود که از نقشۀ گروهی از ارتشیان ضدانقلاب برای انجام کودتای نوژه باخبر شد و این موضوع را همان زمان از طریق نمایندۀ امام در وزارت ارشاد ملی به اطلاع مقامات جمهوری اسلامی ایران رساند. سید هادی خسروشاهی نمایندۀ وقت امام در وزارت ارشاد ملی طی یادداشتی در شمارۀ اخیر مجلۀ «اندیشه پویا» روایتش را از این ماجرا نوشته است. او که پیش از وقوع کودتای نوژه با نورالدین کیانوری دیدار کرده، از دبیر اول حزب توده شنیده: «بانویی که قرار است اعلامیۀ پیروزی کودتا را بخواند، عضو حزب ماست و این اطلاعات کامل و دقیق است.»

خسروشاهی در این مطلب به روایت خاطراتی از سال‌های نخست انقلاب از جمله دیدارهای پیاپی‌اش با اعضای ارشد و فرستادگان حزب توده و اطلاعاتی که آنان دربارۀ تحرکات ضدانقلاب در اختیارش قرار می‌دادند، پرداخته است؛ از جمله خبر حملۀ قریب‌الوقوع عراق به ایران که نورالدین کیانوری به او اطلاع داد و تاکید کرد که «قطعی» و «حتمی» است. خسروشاهی در بخش دیگری از مقالۀ خود از ترویج شعار «مرگ بر بازرگان» توسط حزب توده پرده برمی‌دارد؛ اقدامی که به گفتۀ او به این دلیل بود که «حزب توده می‌خواست تمامی سازمان‌ها و گروه‌هایی که مخالفش بودند حذف شوند.» خسروشاهی همچنین خاطرۀ دیدارش را با احسان طبری در حاشیۀ کنفرانس وحدت اسلامی در تهران روایت کرده و او را «دانشمندی اسلام‌گرا با نیم‌قرن سابقه در دنیای فلسفه و ماتریالیسم» می‌خواند.

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این مطلب را انتخاب کرده که در پی می‌آید:

در چند مورد که خبر حساس و مهم بود، آقای کیانوری یا آقای محمدعلی عمویی یا آقای ابوعبدالله خبر را می‌آوردند که معمولا در نامه‌ای با مهر رسمی حزب توده یا امضای دبیر اول آن، آقای کیانوری بود. به خاطر دارم که دو – سه بار آقای کیانوری با نام یک حاجی بازاری، که در سفر حج با من هم کاروان بود، از دفتر وقت گرفته بود. آقای کیانوری با عصا و کلاه‌شاپو و شال در هیات حاج‌آقا بازاری به دفتر من آمد و منشی و افراد دفتر من او را حاج‌آقا خطاب می‌کردند، اما من دیدم ایشان آقای کیانوری است.

آقای کیانوری در این دیدارها دو گزارش بسیار مهم به من داد. مورد اول خبر حملۀ قریب‌الوقوع عراق به ایران بود. کیانوری می‌گفت دوستان ما در حزب شیوعی (حزب کمونیست عراق)، این اطلاعات را در اختیار حزب ما قرار داده‌اند و او وظیفۀ خود دانسته که فوری بیاید و خبر را توسط من به مقامات اطلاع دهد. من به آقای کیانوری گفتم آقای کیانوری شما باور دارید که عراق بتواند به ایران حمله کند و دوستان شما اشتباه نمی‌کنند؟ آقای کیانوری با قاطعیت گفت این حمله قطعی و حتمی است و دوستان ما موثق هستند.

مورد بسیار مهم دیگر خبر کودتای نوژه بود. آقای کیانوری به دفتر من آمد و گزارش و تاریخ و محل اجتماع افسران در پارک لاله، بمباران جماران و غیره را به من داد. من باز هم باور نکردم اما کیانوری اصرار داشت که این خبر جدی و حتمی است. کیانوری گفت: «بانویی که قرار است اعلامیۀ پیروزی کودتا را بخواند، عضو حزب ماست و این اطلاعات کامل و دقیق است.» من بلافاصله به جای دفتر شهید قدوسی به بیت امام رفتم و کپی گزارش را به احمدآقا دادم که نخست ایشان نیز باور نکرد. مرحوم اشراقی که در بیرونی حضور داشت، با لحن تندی به من گفت: «شما هم هر مزخرفی را که این‌ها می‌گویند باور می‌کنید؟» من هم با ناراحتی گفتم: «جناب اشراقی! من اطلاعی را که به دستم رسیده به احمدآقا دادم و در درستی و اشتباه بودن آن نظری ندارم. این‌ها می‌گویند که قطعی است و محل و تاریخ آن را هم نوشته‌اند. ان‌شاءالله که دروغ باشد!»

وقتی کودتا کشف و خنثی شد، آقای اشراقی به دفتر من در وزارت ارشاد آمد. با من ملاقات کرد و رسماً به خاطر عصبانیتی که ابراز کرده بود عذر خواست. من هم که به وظیفۀ دینی و میهنی خود عمل کرده بودم به دل نگرفتم.

پس از کشف کودتای نوژه و دستگیری کودتاچیان، شهید قدوسی، دادستان انقلاب به من تلفن کرد و گفت شما از دوستتان (کیانوری) بخواهید آن خانمی که عضو حزب توده بوده و قرار بوده اعلامیۀ پیروزی کودتا را بخواند، را چند روزی برای تکمیل تحقیقات به دادستانی بفرستند. به آقای کیانوری زنگ زدم و درخواست دادستانی را گفتم. آقای کیانوری گفت او عضو حزب است و طبق دستور حزب عمل کرده و هر اطلاعی را که داشته، در اختیار حزب قرار داده و ما آنچه را لازم بوده به‌طور مکتوب در اختیار گذاشته‌ایم. در دیداری دوباره آقای قدوسی اصرار کرد که به این امر اقدام شود، اما کیانوری گفت ممکن است ما تحویل دهیم و آقایان او را به عنوان یکی از عوامل کودتا محاکمه کنند و این برخلاف اصول حزبی است. بار سوم که باز اصرار آقای قدوسی را ابلاغ کردم، کیانوری گفت آقای خسروشاهی آن خانم اکنون در آلمان – که سابقۀ اقامت در آنجا را دارد – به‌سر می‌برد و قصد مراجعت به ایران را نیز ندارد.

مدتی پس از استعفای دولت موقت شعار «مرگ بر بازرگان»، پس از مرگ بر آمریکا و اسرائیل، در بعضی اجتماعات و حتی نماز جمعه‌ها مطرح می‌شد، بعضی از دوستان فکر می‌کردند این شعار از جانب حزب‌الله است؛ در حالی که واقعیت این نبود. من شخصاً کشف کردم که حزب توده در ترویج این شعار نقش دارد. دقیقاً یادم است که در اوایل انقلاب در خیابان مقدس اردبیلی (تابناک سابق) در قسمت‌های فوقانی ساختمان‌های بلندمرتبه – که اغلب خالی بود –  پوسترهای طویل چندمتری حزب توده با چاپ و رنگ ویژه دربارۀ کاندیداتوری آقای کیانوری و بعضی دیگر از اعضای حزب توده برای انتخابات مجلس نصب می‌شد. این زمان گذشت تا شعار مرگ بر بازرگان طرح شد. دقیقاً به خاطر دارم که درست در همان محل‌های یادشده این بار شعار «مرگ بر بازرگان، مرگ بر سازشکار» با همان نوع کاغذ و خط و چاپ نصب شده بود. از اینجا بود که مطمئن شدم حزب توده در این جریان نقش دارد. چون هدف این‌ها در واقع حذف تمامی سازمان‌ها و گروه‌هایی بود که با آن‌ها مخالف بودند و فکر می‌کردند که چه بهتر که این گروه‌ها و سازمان‌ها توسط نیروهای انقلابی مسلمان حذف شوند و نتیجۀ نهایی آن‌ها را ببرند.

شعار مرگ بر بازرگان به نماز جمعۀ تهران هم رسید. من ضمن انتقاد شدید از تحریکات حزب توده در این خصوص از طریق رابط آن‌ها آقای ابوعبدالله برای کیانوری و رهبری حزب توده پیام فرستادم. همچنین با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی دیدار کردم و موضوع را با ایشان مطرح کردم. آقای هاشمی گفت: «من هم سخت با این شعار مخالفم.» در همین راستا بود که ایشان در یکی از خطبه‌های نماز جمعه مردم را از تکرار شعار مرگ بر بازرگان منع کردند و خوشبختانه این شعار دیگر تکرار نشد. البته غیر از این مورد آشکار، سران حزب تودۀ ایران طی گزارش‌های خود همواره سعی می‌کردند عناصر مورد اعتماد نظام، مانند شهید دکتر چمران و دکتر یزدی، را مورد اتهام و سوءظن قرار دهند.

هنگامی که واتیکان سفیر بودم یک هیات نظامی از جمهوری اسلامی از سفر لیبی به ایران بازمی‌گشتند. چون پرواز مستقیم نبود باید از طریق رم به ایران بازمی‌گشتند. اعضای هیات ایرانی برای رسیدن به پرواز هفتگی ایران‌ایر یک روز مهمان سفارت ما در ایتالیا بودند (آن زمان سفیر ما دکتر حیدری خواجه‌پور بود) و برای ناهار میهمان ما در اقامتگاه بودند. آن روز من زودتر از هر روز دیگری به اقامتگاه آمدم، چون هیات نظامی ساعت پنج بعدازظهر پرواز داشت. ناهار که آماده شد به میهمانان اطلاع دادم. ناخدا افضلی سرپرست هیات اعزامی گفت: «نه حاج‌آقا اول نماز! تشریف بیاورید نماز جماعت را اقامه کنید بعد ناهار می‌خوریم.» خیلی هم اصرار داشت که من پیش‌نماز شوم که قبول نکردم. انگشتر عقیق در دستش تلألؤ خاصی داشت. گفتم: «جناب شیخ محمدعلی الهی – مسئول آن زمان عقیدتی- سیاسی نیروی دریایی-  تشریف دارند. زودتر بخوانید تا ناهار سرد نشود.» در این فاصله من به حاج ‌خانم گفتم: «ببینید این جوان که تحصیلکردۀ ایتالیا و فرانسه و فرمانده نیروی دریایی است اول نماز می‌خواند و سپس ناهار می‌خورد.» هیات ایرانی همان روز به تهران پرواز کرد. ساعت دوازده همان شب اخبار رادیو ایران را گوش می‌دادم که گوینده در ضمن اخبار گفت ناخدا حسینی به فرماندهی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد؛ البته نامی از میهمان ما و علت برکناری او نبود. چون در ایران بحران جنگ بود اخبار غیرعلنی دیرتر به ما می‌رسید. چند روز بعد هیاتی از وزارت خارجه به رم آمد. نخستین پرسش من این بود که میهمان ما چه شدند؟ گفتند مگر خبر ندارید؟ معلوم شده که نامبرده عضو سازمان نظامی حزب تودۀ ایران بوده و هنگام بازگشت در فرودگاه جلب شده است.

[پیش از انقلاب] در زندان قزل قلعه با حکمت‌جو و خاوری آشنا شدم که به علت آزادی زودهنگام ما، این آشنایی به دوستی تبدیل نشد. البته با یکی از شخصیت‌های برجستۀ حزب توده هم پس از انقلاب آشنا شدم که در آن زمان او دیگر توده‌ای نبود؛ بلکه دانشمندی اسلام‌گرا با نیم قرنی سابقه در دنیای فلسفه و ماتریالیسم به‌شمار می‌رفت. او شادروان احسان طبری بود. داستان آشنایی ما هم چنین بود که در سال ۱۳۶۷ در هفتمین کنفرانس وحدت اسلامی تهران که ده‌ها نفر از شخصیت‌های برجسته و معروف جهان اسلام و غرب در آن شرکت کرده بودند، احسان طبری هم دعوت شده بود و قرار بود سخنرانی هم داشته باشد. اتفاقاً نوبت سخنرانی او همزمان با جلسه‌ای بود که ادارۀ آن به من سپرده شده بود. من سخنرانان و میهمانان خارجی ترکیه‌ای، ایتالیایی، انگلیسی، عربی و ایرانی را هر کدام به زبان خودشان برای جلوس در پشت میز هیات رئیسه یا ایراد سخنرانی دعوت کردم. یکی از این افراد هم احسان طبری بود. او به همراه دیگران بر سر میز آمد اما با وجود اصرار و تعارف من در منتهی‌الیه میز هیات رئیسه نشست. پس از آن جلسه در سر میز ناهار من در کنار او نشستم. او از این که یک روحانی به چند زبان آشناست، ابراز تعجب و در عین حال مسرت کرد. البته می‌دانیم که طبری خود به شش زبان زندۀ دنیا تسلط داشت؛ فارسی، عربی، ترکی، فرانسوی، روسی و آلمانی. به هر حال طبری گفت اگر در دوران جوانی ما هم روحانیون زبان‌دان و موقع‌شناس و آشنا با مسائل زمان حضور داشتند و جوانان را راهنمایی و ارشاد می‌کردند و مانند روحانیون انقلاب اسلامی درد جامعه و طبقۀ رنجبر را احساس می‌کردند، جوانانی مثل من هرگز به فلسفۀ ماتریالیسم و مارکسیسم جذب نمی‌شدیم.

منبع : ندای آزادی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.