esmail nooriala 01

سکوت شان سرشار از چیست؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

esmail nooriala 01اسماعیل نوری علا

آیا براستی برای ملتی بیزار از حکومت اسلامی «فرصت» تازه ای فراهم آمده است تا انحلال طلبان، بخصوص در داخل کشور، بتوانند از آن حداکثر استفاده را کرده و حتی اگرچه در کوتاه مدت به انحلال کامل حکومت دست نیابند، لااقل امتیازات چشم گیری به سود مردم از آن بگیرند؟ پاسخ به این پرسش کار آسانی نیست. اما من یک علامت عمده را در این میانه بوضوح می بینم: اسلامیست های اصلاح طلب سکوت کرده اند!

در قلمروی «اسلام سیاسی»، که در زبان علوم سیاسی امروز «اسلامیسم» خوانده می شود و کلاً با تعریف دینی «مسلمان» تفاوت دارد، و در گسترهء گونه های مختلف آدمیان «اسلامیست»، موجودی زندگی می کند به نام «اسلامیست اصلاح طلب»، که از رسیدن اسلامیسم به حکومت راضی و از نحوه ادارهء حکومت اسلامیستی ناراضی است و می خواهد آن را«اصلاح» کند تا مبادا بعلت سهل انگاری دست اندرکاران مدیریت آن کل رژیم فرو ریزد و از بین برود.

بر این اساس، یکی از مشخصات یک «اسلامیست اصلاح طلب» همیشه این بوده که از «اسلامیست های بنیادگرا» طلبکار باشد و امور مختلفی را «مطالبه» کند. این «مطالبه»، مثل همهء اسم فعل هائی که بر وزن «مفاعله» (انجام متقابل فعل) ساخته می شوند، در خود مفهوم «مکالمه» را هم دارد؛ مثل دو نفری که با هم مکالمه می کنند و اگر خواستی در میان باشد کارشان به مطالبه هم می کشد.

به دلیل وجود همین زمینه ها، در طول سی سال گذشته، «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» معادل هم انگاشته شده اند. در این «همسان انگاری»، مخالفین اسلامیسم نیز، که «انحلال طلب» می خوانیم شان (بدین معنی که معتقد به ضرورت انحلال حکومت اسلامیست ها و برقراری حکومتی سکولار دموکرات اند)، نقشی اساسی داشته اند؛ از دو طریق:

نخست اینکه یک «ایرانی انحلال طلب»، بصورتی بدیهی انگاشته شده، حکومت اسلامی را در کلیهء صورت های ممکن اش به رسمیت نمی شناسد و، در نتیجه، نمی تواند یا نمی خواهدکه با آن وارد مکالمه و مطالبه و معامله شود و در نتیجه مطالات اصلاح طلبان را نوعی برسمیت شناختن حکومت می داند و از آن می پرهیزد و،

دو دیگر اینکه، با توجه به تصلب حاکم بر قانون اساسی حکومت اسلامی و ساختارهای برآمده از آن، انحلال طلبان همواره بر این نکته پا فشرده اند که «اصلاح طلبی» امری ناممکن و «مطالبه محوری» آنان از این حکومت، که تنها راه معامله شان با طرف مقابل است، نیز تلاشی بی بهره و ثمر و حتی مضر است. یعنی آنها بر این اعتقاد بوده و هستند که «اصلاح» این رژیم ممکن نیست و خانه از پای بست ویران است و، لذا، اصلاح طلبان، حتی اگر بخشی شان در استراتژی خود صادق باشند، نیز قادر نیستند که این هیکل متصلب و سنگین را از جا تکان دهند و، در نتیجه، هر کجا هم که به میانهء میدان درآیند و «مطالبات» خود را مطرح کنند باید متوجه باشند که در عاقبت کار این رژیم حیله گر است که به آمدن آنها و طرح مطالبات شان نیاز یافته، به آنها میدان داده، و می خواهد  تا، با استفاده از جریان مطالبات، مرحله ای بحرانی را از سر بگذراند.

در این استدلال نفی کنندهء اخیر نیز، بصورتی ضمنی، بر همسان انگاری «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» تأکید می شود.

قصد من در این مقاله اما نشان دادن این نکته است که هرگونه «همسان انگاری» قاطعی بین «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» هم غلط و هم، بخصوص برای مبارزان علیه حکومت اسلامی، مشکل زا است.

در این راستا نخست به این واقعیت نادیده گرفته شده اشاره می کنم که اگرچه بین «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» رابطه ای نا گسستنی وجود دارد اما این رابطه طبیعتی یک سویه دارد و، چون نیک بنگریم می بینیم که، در عکس جهت، بین «مطالبه محوری» و «اصلاح طلبی» لزوماً و همواره رابطه ای برقرار نیست و هر مطالبه کننده ای نیز اسلامیست اصلاح طلب بشمار نمی آید.

مثلاً، در قلمروی جنبش های مدنی ایران (متعلق به زنان، کارگران، دانشجویان، روشنفکران سکولار، اقوام، غیر شیعیان، غیر مسلمانان، و…)، با وجود بیزاری آنان از حکومت مسلط بر کشورشان و خواستاری عمیق نا ـ بودی آن، بسیاری از «خواسته ها» تنها بدان خاطر که فعالیت این جنبش ها در داخل کشور جریان دارد، شکل «مطالبه از همین حکومت» را بخود می گیرد و آنها ناچارند با همین حکومت مکالمه و معامله و مطالبه کنند، بی آنکه بتوان آنها را با جریانات اسلامیست اصلاح طلب یکی انگاشت.

***

برای اینکه با وضعیت بسیار پیچیدهء اسلامیست های اصلاح طلب و موقعیت مطالبه محوری در سپهر سیاسی آنها بیشتر آشنا شویم باید به رابطهء این طیف از اسلامیت ها با طیف اسلامیست های بنیادگرا، که از همان دمادم پیروزی «انقلاب اسلامی شده» دست بالا را در حکومت داشته اند، توجه کنیم.

در واقع، اگر «اصلاح طلبی»  با اتخاذ شیوه های مختلف «مطالبه محوری» عمل می کند، در طرف مقابل اش، «بنیادگرائی» همواره با نظریهء «مصلحت بینی» به مقابله با مطالبهء محوری ِ اصلاح طلبان پرداخته است؛ امری که خود اصلاح طلبان نیز ناگزیر به شراکت در آنند و چاقو شان در این حوزه است که کند می شود. چگونه؟

دلیل را باید در این سخن خمینی یافت که گفت «حفظ نظام اوجب واجبات است» و این سخن را یاران اش چنین تعبیر کردند که اگر برای حفظ نظام ضرورت افتد حتی می توان «توحید خداوندی» را هم «تعطیل» کرد، چه رسد به نماز و روزه و دیگر واجبات دین مبین را.

در این راستا، شخص خمینی جوار تأسیس نهادی رسمی به نام «مجمع تشخیص مصلحت نظام» را نیز صادر کرده  و در آن اصلاح طلبان دانه درشت را نیز عضویت داده است تا، بنا بر تشخیص مصلحت های نظام، یا پیش آیند یا عقب کشند و، در عین رقابت با بنیادگرایان برای سهم داشتن در قدرت، مواظب باشند که مبادا مبانی و شالوده های رژیم در خطر افتد.

در این وضعیت، بدیهی است که اسلامیست های اصلاح طلب تا آنجا «مطالبه محور» محسوب می شوند که «مطالبه» هاشان صدمه ای به کلیت ساختار حقوقی و حقیقی نظام نزند و، به همین دلیل، اگر در برابر رفتارهای «ساختار شکن» قرار بگیرند یکباره اختلافات خود با بنیادگرایان را کنار گذاشته و با آنها در سرکوب ساختار شکنان همداستان می شوند.

به عبارت دیگر، اسلامیست های اصلاح طلب تا زمانی به مطالبه میدان و اجازه می دهند که پا شان بر زمین سفت و سخت و پشت شان به تنور گرم است؛ اما اگر وضعیت نظام چنان باشد که مطالبه ای که تا دیروز مجاز بود امروز موجب پیدایش فتوری در ارکان نظام شود خود اصلاح طلبان  دست به مبارزه با «مطالبه محوری» می زنند.

***

پس، جدائی واقعی مابین «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» هنگامی بارز و آشکار می شود که اهل تشخیص مصلحت نظام نتیجه بگیرند که یک «مطالبه»، از هر نوع اش که باشد، باعث تزلزل نظام می شود. چنین مطالبه ای نمی تواند مورد تأیید اصلاح طلبان باشد.

نمونهء آزمایشگاهی این وضعیت را در جریان انتخابات ریاست جمهوری چهار سال پیش دیدیم. در تمام طول مبارزات انتخاباتی، مابین چهار کاندیدائی که از صافی شورای نگهبان قانون اساسی حکومت اسلامی گذشته بودند و در وفاداری شان به رژیم اسلامی تردیدی وجود نداشت، بازار «مطالبه محوری» سخت گرم بود. حتی تظاهرات آرام «رأی من کو؟» نیز در چارچوب مصلحت نظام عمل می کرد و می توانست به ساختن تصویر حکومتی اهل دموکراسی و تساهل سیاسی کمک کند.

اما، مشکل کار از این قانون مندی اجتماعی آغاز شد که خاصیت عملی «مطالبه» آن است که با هر پیروزی گامی فراخ تر بر می دارد و مطالبه ای بالاتر را مطرح می سازد. متقابلاً، آنکه در حکومت نشسته و مصلحت نظام را تشخیص می دهد این وظیفه را هم دارد که مواظب باشد یک جائی پا روی ترمز بگذارد و جلوی طرح مطالبات بیشتر را بگیرد. سرکوب جوانان جنبش سبز نیز بخاطر گذشتن شان از «خط قرمز مطالبه» ضرورت پیدا کرد و انجام شد و طلیعهء سرکوب هم منع تظاهر کنندگان از طرح «شعارهای ساختار شکن» از جانب رهبرانی بود که خود سال ها مقیم حرم «مجمع تشخیص مصلحت نظام» بودند.

همینجا، بصورتی گذرا، بگویم که طرح هر «شعار»ی خود نوعی «مطالبه» است که گاه بصورت درخواست و خواهش و واسطه تراشی انجام می شود، گاه با «باید» و «نباید» همراه است، و گاه نیز از خط قرمز عبور می کند و مبارزه را به سطح بالاتری می کشاند. مثلاً، آن «باید گردد»های دوران انقلاب تا هم اکنون چیزی جز بیان مطالبه نبوده و نیستند و در مدرجی از تحمل و سرکوب نوسان دارند؛ گاه به ریزش نیروها در جبههء ضد مردم می انجامند، گاه پیروز می شوند و گاه همچون عقده و حسرتی گشوده نشده در سینه های یک نسل و دو نسل باقی می مانند تا شاید روزی دیگر، در «بهار آزادی» هائی دیگر، از خاک سینه های نسل های سوخته سر بر کشند و خیابان را با طنین خود زندگانی تازه ببخشند.

***

پس، می توان نتیجه گرفت که بین «اصلاح طلبی» و «مطالبه محوری» فاصله ای وجود دارد و نیز می توان دید که این فاصله را فیلتری پر می کند به نام «تشخیص مصلحت نظام»؛ فیلتری که «مطالبات قابل تحمل» را از «مطالبات ساختارشکن» متمایز می سازد و به اصلاح طلبانی که به مصلحت نظام و اولویت برتر حفظ نظام متعهد و معتقد هستند، کمک می کند تا، «وقت سخن گفتن و وقت خاموشی» را بفهمند.

حال اگر به یاد آوریم که هر  «وضعیتی»، بنا بر ناموس طبیعت، همواره در حال تغییر است، می  توانیم ببینیم که در نظامی ظاهراً با ثبات و بی تلاطم، که همواره به عدم تغییر در «وضع موجود» متمایل است، نیز حافظان نظام ناگزیرند، دائماً، به «مصلحت بینی» متوسل شوند تا بتوانند تغییرات در «وضع موجود» را کنترل کنند. یعنی، از آنجا که این حکومت با زور و سرکوب بر مردم تحمیل شده، اسلامیست ها ـ چه بنیادگرا و چه اصلاح طلب ـ می دانند که همواره در «دستگاه تولید نیروی اجتماعی» فشاری بزرگ برای تغییر، در راستای رفع زور و سرکوب و استقرار آزادی و دموکراسی، وجود دارد و آنها باید این فشار را به گونه ای کنترل کنند که کل دستگاه را منفجر نسازد.

***

اما از آنجا که تجربهء تاریخی تمام ملل نشان داده است که هیچ حکومت سرکوبگری نمی تواند در «اعمال کنترل» همیشه موفق باشد، و در تاریخ هر جامعه لحظاتی هم فرا می رسد که کنترل ها تضعیف شده و فشار نارضایتی اعتراضی و رزمنده منفذهائی برای خروج بیابند، اکنون، در برابر اردوگاه اصلاح طلبان، می توان به مشاهدهء رفتار اردوگاه انحلال طلبان نشست و زیر و بم کنش های آنان را نیز بر متن قانون مندی های اجتماعی این تغییر دائمی بررسی کرد

و نخستین مشاهدات به ما می گویند که تا اینگونه «لحظات ضعیف شدن کنترل» در نزد اسلامیست ها پیش نیایند، کار انحلال طلبان از حد «گفتمان سازی و افشاگری» فراتر نمی رود.

آنها از تمام وسائل در دسترس خود استفاده می کنند تا از یکسو مردم را به حقوق خویش و عمق مخافت استمرار حکومت ایدئولوژیک آگاه سازند (افشاگری) و، از سوی دیگر، خواستاری دموکراسی و سکولاریسم و آزادی و حقوق بشر را تبدیل به اصول اعلای اندیشهء سیاسی جامعه کنند (گفتمان سازی).

اما آنها، در عین حال، همواره باید در انتظار فرصت هائی باشند که، به دلایلی کاملاً گوناگون، فرا می رسند و در متن آنها توانائی حکومت در کنترل فشار مخالفان تضعیف می شود و «وضع موجود» جای خود را به «وضع جدید»ی دهد که در آن «مطالبه محوری» از اردوگاه اصلاح طلبان به اردوگاه انحلال طلبان منتقل شده و دوران جدیدی از مبارزات انحلال طلبانه را شکل دهد، که پیروزی و شکست آن منوط به درک درست انحلال طلبان از «وضع جدید» است.

***

متأسفانه، اغلب چنین اتفاق افتاده که بین پیدایش اینگونه فرصت ها و تشخیص آن از جانب انحلال طلبان فاصله ای زمانی بوجود می آید و همین تأخیر خود موجب از دست رفتن فرصت می شود. حال آنکه، بنا بر تجربیات متعدد تاریخی، هر کجا که انحلال طلبان «توان تشخیص فرا رسیدن فرصت» را داشته و در طی آن به «مطالبه محوری هر دم افزاینده» دست زده باشند امکان پیروزی شان بالاتر از همیشه بوده است.

مثلاً، انقلاب مشروطه، در انتهای عهد ناصری و به اوج رسیدن اندراس حکومت قاجاری، با اغتنام از چنین فرصتی به بار نشست. نهضت ملی کردن نفت نیز چنین بود. و انقلاب به بیراهه افتادهء 57 نیز حاصل همینگونه فرصت یابی و استفادهء بهینه از آن بود. در این موارد انحلال طلبان هم فرصت تاریخی را درست تشخیص داده و هم به موقع عمل کرده اند.

حال آنکه در جریان انتخابات سال 88 هیچ «فرصت» تازه ای پیش نیامده بود و نمایش انتخاباتی می توانست با جابجائی اصلاح طلبان و بنیادگرایان به اتمام برسد اما، به دلایلی که تفصیل شان از حوصلهء این مقاله خارج است، نوعی «فرصت کاذب» در اذهان عمومی بوجود آمد و تلقین شد و چون اسباب ساختار شکنی (از جملهء رهبری سکولار دموکرات) وجود خارجی نداشت، با سرکوب حکومت در بی سرانجامی و خون زده به شکست انجامید.

توجه کنیم که این واقعیت که خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی هنوز در حصر خانگی گرفتارند و شجاعانه مقاومت کرده اند ربطی به صحت این مدعا ندارد و دلیل شکست را همچنان باید در دیرجنبی و عقب افتادن رهبری اصلاح طلبانه از بدنه، هراس رهبری از بدنه، و ایجاد شدن موقعیتی که جدائی رهبری از بدنه را ممکن ساخت جستجو کرد.

***

نکتهء مهمی که در این میانه قابل تأمل است رفتار اسلامیست های اصلاح طلب در مواقعی است که «فرصت» های این چنینی از راه می رسند. آنها که در «تشخیص مصلحت» مهارت و سابقه دارند، زودتر از انحلال طلبان متوجه پیدایش اینگونه فرصت ها علیه خود می شوند و بلافاصله رفتاری دوگانه را در پیش می گیرند: از یکسو، با وجود اینکه به مطالبه محوری شهره اند از طرح مطالبات خودداری و جلوگیری می کنند و، از سوی دیگر، انحلال طلبانی را (که فرصت را شناخته و مترصد اقدام در راستای استفادهء بهینه از آن هستند) به عقب نشینی از مواضع قبلی خود (دال بر مخاطب قرار ندادن حکومت و اصلاح ناپذیر دانستن آن) و «فرصت سوزی» متهم می کنند و از این طریق می کوشند تا آنان را نیز از «مطالبه محوری» مانع شوند.

پس، در هر «فرصت»، که «وضع موجود» را دستخوش تلاطم کرده و به پیدایش «وضع جدید»ی کمک می کند، انواع رفتارهای سیاسی زیر را می توان مشاهده کرد:

– اصلاح طلبان دست از طرح مطالبه می کشند و طرفداران خود را نیز از این کار پرهیز می دهند.

– انحلال طلبان، به مطالبه محوری روی خوش نشان می دهند و طرح مطالبات گوناگون را تشویق و حمایت می کنند.

– اصلاح طلبان می کوشند، با متهم کردن انحلال طلبان به عدول از اصول خود و سازش کاری و نیز فرصت سوزی علیه منافع مردم، آنها را از میدان به در کنند.

– بنیادگرایان خود به پاسخگوئی به مطالبات «مشروع» (یعنی داخل خطوط قرمز نظام) می پردازند تا نارضایتی عمومی را خنثی کنند.

– انحلال طلبان می کوشند تا بر دامنهء مطالبات افزوده و آنها را از خطوط قرمز نظام بگذرانند.

– اصلاح طلبان، در صورت عدم توانائی کنترل مطالبات، می کوشند تا در کار طرح مطالبات اغتشاش ایجاد کنند و خود موجب تشویق مطالباتی شوند که بشدت از خط قرمز نظام رد می شوند و نظام ناچار است آنها را سرکوب کند.

– انحلال طلبان، اگر نقطهء ضعف رژیم را یافته باشند، می کوشند تا جریان مطالبات را سر و سامان دهند و با طرح تاکتیک های زمامند و کوتاه مدت آنها را بصورت نبردهای موضعی یک جنگ بزرگ درآورند.

***

حال باید دید که امروز، با کارا شدن تحریم های خارج از کنترل رژیم و استیصال اقتصادی نظام، و مطرح کردن «نرمش قهرمانانه!» از جانب رهبر و سخنرانی صلح طلبانهء آقای روحانی در سازمان ملل، و تلاش های آقای ظریف برای ماست مالی کردن مواضع ضد امریکائی و ضد اسرائیلی رژیم، آیا براستی برای ملتی بیزار از حکومت اسلامی «فرصت» تازه ای فراهم آمده است تا انحلال طلبان، بخصوص در داخل کشور، بتوانند از آن حداکثر استفاده را کرده و حتی اگر به انحلال کامل حکومت دست نیابند لااقل امتیازات جشم گیری به سود مردم از آن بگیرند؟

پاسخ به این پرسش کار آسانی نیست. اما من یک علامت عمده را در این میانه بوضوح می بینم: اسلامیست های اصلاح طلب سکوت کرده اند و از طرح هرگونه مطالبه ای خودداری نموده و یا همهء مطالبات را (بعنوان سنگ بزرگی که علامت نزدن است) یکجا مطرح می کنند؛ کاری که، از لحاظ ماهیت، تفاوتی با سکوت شان ندارد.

آیا آنها با شاخک های حساس خود «موقعیت جدید» را درک کرده اند در حالی که انحلال طلبان همچنان بکار گفتمان سازی و افشاگری های سنتی شان مشغولند و خود، در تحلیل های خویش، هرگونه «تأیید مطالبات» را با سازشکاری و عدول از مواضع انحلال طلبانه یکی می انگارند؟

در این مورد من به تشخیص داخل کشوری ها بیش از خارج کشوری ها اعتقاد دارم. خارج کشور، در صورت وجود تشکلات منسجم و رهنمود دهندهء از سکولار دموکرات های انحلال طلب، می تواند کمبودهای گاه ناگزیر رهبری در داخل کشور را جبران کند، پیروزی ها و شکست های تاکتیکی انحلال طلبان داخل را به اطلاع جهانیان برساند، و هزینهء معامله با تحریم کنندگان را برای رژیم افزون کرده و آن را به امتیاز دادن، بخصوص در حوزهء آن بخش از حقوق بشر که شکلی ناقصی از آن در قانون اساسی خود این حکومت (بصورت اصول مغفوله) وجود دارد، وادار نماید. در این راستا حکومت خود می داند که در لحظات از دست رفتن کنترل مطالبات یک قدم عقب نشینی چه عواقبی دارد. و این بن بستی است که در کمین حکومت و مردمف هر دو، نشسته است.

و آیا این آن لحظه ای نیست که «اصلاح طلبان راستین» نیز که، طی سه دهه، اصلاح ناپذیری رژیم و ریشه های بلند آن را در ظلم و سرکوب و تطاول دیده اند، می توانند تشخیص دهند که اگر در این اغتنام فرصت شراکت کرده و به جبههء متحد و بزرگ مطالبات سراسری و مدنی سکولار دموکرات ها بپیوندند آنگاه در ایران آزاد شدهء فردا جائی درخور گذشت ها و فداکاری های خویش خواهند داشت؟

باری، در میانهء این پرسش ها است که اعتقاد دارم این روزها ما به تماشای تصمیم گیری هائی تاریخی نشسته ایم.

***

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.