م. سحر
دینی که ترا به من فرا دستی داد
در جای خِرَد ، بلاهت و پستی داد
از بهر چه در میهن من نوع ترا
چون زنگی تیغ زن چنین مستی داد ؟
□
ای شیخ چه دانی چه بود عالم عشق؟
محروم خرد کجا شود محرم عشق ؟
یکسر شکمی زپای تا سر زینرو
تو نان بلاهت خوری و من غم عشق
□
دینی که ترا چنین رویّت داده ست
عقل از تو گرفته و خریت داده ست
بر من زچه در کشور من نوع ترا
درسایۀ جهل ، برتریت داده ست؟
□
دینی که ترا رئیس کشور کرده ست
یک ملت را اسیر و منتر کرده ست
سالوس و فریب را خدا نامیده ست
وزجهل وستم سلاح و سنگر کرده ست
□
دینی که ترا چنین تبهکاری داد
با جان تو ذوق ِ مردم آزاری داد
تا خون کسان به طیب خاطر نوشی
ابزار فریب و طبع خونخواری داد
□
دینی که ترا چنین شقاوت داده ست
مهرت نه ولی کین و عداوت داده ست
بنهاده ترا حربۀ تکفیر به کف
با حرفۀ «اقتلوا» ت عادت داده ست
□
دینی که ترا حکم سیاسی داده ست
در قلب و دغل کارشناسی داده ست
با چهرۀ تو اهل جهان را زین سان
انگیزۀ اسلام هراسی داده ست !
□
دین تو به کین است ، چرا نهراسم؟
با ننگ قرین است ، چرا نهراسم ؟
کشتار و شکنجه و ستم حرفۀ توست
اسلام اگر این است چرا نهراسم ؟
□
گویند به گِردِ منبر از دار مترس
وز حکم فقیه مردم آزار مترس
اسلام هراسی تو استعماری ست
از قاتل و دزدِ بسته دستار مترس
□
گویند اگر ز دین هراس است ترا
بالله که ز غرب اقتباس است ترا
نازیگری و ولایتِ ملایان ؟
از بهر خدا این چه قیاس است ترا؟
□
گویند امام اگر جنایت می کرد
از بهر خدا ، به حکم آیت می کرد
او نایب صاحب الزمان بُد ، زینروی
کشتار و خرابی به نیابت می کرد
□
گویند امام ما دلی داشت رئوف
در عشق به آدمی در عالم معروف
می کُشت و برای معنویت می کشت
کی بود اراده اش به قدرت معطوف؟
□
گویند امام ما که عکسش آنجاست
دستی دارد در آستین دست خداست
این دست اگر هزارها انسان کشت
دستور خدا فرا تر از درک شماست !
□
دین را تبر و تیر و طنابی کردند
درکُشتن و کوفتن شتابی کردند
دادند به باد هستی ی ایران را
شاد و خوش از این که انقلابی کردند !
□
آنان که به عقل خود خیانت کردند
نادانی را نام ، دیانت کرد
دادند به دین عنانِ تقدیرِ وطن
با استبداد ، استعانت کردند !
□
آنان که به شیخ شهر ، میدان دادند
این مُلک به دشمنان ایران دادند
یا از سرِ مزدوری یا نادانی
پیراهن تن به شوقِ پالان دادند
□
آنان که به عمر عقل پایان دادند
آیندۀ ایران به انیران دادند
خدمت به خدا و دین نکردند اما
دادند وطن را و چه ارزان دادند
۲۵/ ٩/۲٠١٣
□
تا دینداران رئیس کشور گشتند
گویی همه عقل ها مدور گشتند
آنان که مدبران این مُلک بُدند
در حومۀ قم طویله ای خر گشتند
□
گفتند که نهضتی حسینی داریم
میراث ز کافی و کلینی داریم
غم نیست اگر غرق لجن گشت وطن
شادیم ازین غم که خمینی داریم
□
دین گفت مباد تا به ملت گروید
زیر عَلَم ِ شرع به اُمّت گروید
یعنی به ولایت فقیهان یکسر
بر عقل بتازید و به ذلّت گروید
□
دین گفت وطن خواهی تو شِرک بوَد
بیداری و آگاهی تو شِرک بوَد
با مردمِ آزاده به فتوای فقیه
هم سویی و همراهی تو شِرک بوَد
□
روزی دلها به حال ایران میسوخت
دین آمد و زین آتشِ دل، سود اندوحت
امروز جوانان وطن بر این خاک
آزادگی از که میتوانند آموخت؟
□
روزی که وطن ارزش و الایی داشت
چون عارف و دهخدا جوانهایی داشت
امروز چه مانده زان بزرگان برجای؟
ای کاش که این درد مداوایی داشت !
□
یک مشت مُکّلا ، عَلَمِ دین دارند
دیوان ِ شعور و عقل ، تدوین دارند
چون نیک در اندیشۀ آنان نگری
با جهل صفا و با خِرَد ، کین دارند
م. سحر
۲۶/۹/۲۰۱۳
□
دشمن کیشان به کشورم چنگ زدند
درگوشِ فلک ساز بدآهنگ زدند
انسانیت و شرم زدودند از دین
نعلین و عمامه را به خون رنگ زدند !
□
با ملتِ ما در آستین، مار بُدند
پروردهء خون بُدند و دیندار بُدند
بر منبرِ دین، به نام احکام خدا
در کارِ برافراشتنِ دار بُدند !
□
حق آوردند و خرج باطل کردند
شرم و شرف از زمانه زایل کردند
چون ارث پدر،به نام دین، ایران را
بی واهمه هدیۀ اراذل کردند!
□
در سوختن و کُشتن و بُردن فردند
بیعاطفه و بیهنر و بیدردند
درقلب و دغل گوی ز شیطان بردند
در جور و جفا آنچه که باید کردند !
□
این سنگدلان که از خدا مدهوشند
با حربۀ دین به قتل و غارت کوشند
ظلمت، کارند و آبِ حیوان طلبند
قرآن خوانند و خون انسان نوشند!
□
این سنگدلان که گرگ خو کردارند
دیریست که از خون کسان پروارند
زانگونه که بر حیات کین میورزند
تشریف سیاه مرگ بر تن دارند !
□
در جامۀ دین بانی بیت الحزنند
نامردم پَستند، نه مرد و نه زنند
جرثومۀ جهل و جور و بیداد و جنون
پروردۀ خون عاشقان وطنند !
□
آنان که خدا را به گروگان دارند
دیریست زدین حجره و دکان دارند
آلوده به خون عاشقان وطن است
آن نان برشتهای که بر خوان دارند
□
دشمن کیشان به کشورم چنگ زدند
درگوشِ فلک ساز بدآهنگ زدند
انسانیت و شرم زدودند از دین
نعلین و عمامه را به خون رنگ زدند !
م. سحر
۲۷/۹/۲۰۱۳