delkhasteh 01

مصر: کودتا یا انقلاب؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

delkhasteh 01

delkhasteh 01گفتگوی رضا پرچی زاده با محمود دلخواسته

…در مورد تعداد جمعیت شرکت کننده در تظاهرات بر ضد مرسی غلو شده است؛ و روز به روز بیشتر متخصصین امر این تعداد را به زیر سوال می برند. از جمله رابرت فیسک که حتی در این باره مقاله مفصلی نوشته است و تعداد ادعا شده را زیر سوال برده است. ولی در هر صورت این را فراموش نکن که این نه تظاهرات چند میلیونی بلکه این دخالت ارتش بود که مرسی را سرنگون کرد؛ و در عمل تظاهرات تنها نقش پوشش را بازی کرد…


درآمد: این گفتگو میانِ رضا پرچی زاده و محمود دلخواسته به عنوانِ طرحی آزمایشی در فیس بوک و در طولِ چند روز انجام شد. در این مدت، هموطنانِ بسیاری هم به گفتگو پیوستند و نظراتِ خود را در این باب مطرح کردند، که برای اجتناب از اطالهِ کلام، در اینجا از ذکرِ آنها خودداری می گردد. به هر ترتیب، این گفتگو ما را به این نتیجه رساند که از رسانه های اجتماعی مثلِ فیس بوک هم می توان به عنوانِ وسیله ای برای تبادلِ آراءِ تعدادِ زیادی گفتگو-کننده از جاهای مختلف استفاده کرد. امید که از این پتانسیل در جهتِ ایجادِ فضای گفت-و-شنود استفاده شود.

*****

رضا پرچی زاده: اینجانب آقای محمود دلخواسته را بر سرِ مسالهِ مصر به مناظره دعوت می کنم. ایشان پس از انقلابِ مردمی بر ضدِ حکومتِ فاشیستیِ اخوان المسلمین در مصر که در مراحلِ آخر با دخالتِ ارتش همراه شد (امری که بسیاری از دوستانِ مصری ام با وجودِ عدمِ دلخوشی شان از آن، تنها به هوای ضرورتش – چرا که چماقداران و اسلحه-کشانِ اخوان بسیج شده بودند تا مردم را سرکوب کنند – تاییدش می کنند)، دائم این حرکت را کودتا می خواند و در مقابل از اخوان المسلمینِ جنایتکار دفاع می کند. تا به امروز در چندین مقاله و گفتگو، مسائلِ مصر و شرایطِ واقعه را شکافته ام تا نشان بدهم که آنچه اتفاق افتاد، در درجهِ اول تقصیرش به گردنِ اخوان المسلمین بود که معنای دموکراسی را نمی فهمند و می خواهند با سوءِ استفاده از فرآیندی دموکراتیک، گفتمانِ هژمونیکِ اسلامگرایانه را بر مصر حاکم کنند؛ یعنی عینِ کاری که دار-و-دستهِ خمینی در ایران کردند. منتهی ایشان از این منطق فرار می کند؛ و به جای پاسخ دادن به اینکه چه کسی مقصر بوده و چرا مصر به این روز افتاده، با شیوه ای احساس-انگیزانه دائم به کشتارِ اخوان به دستِ ارتش اعتراض می کند؛ و در این راه سانسور هم می کند، و نمی گوید که اخوان دارند عملا نبردِ مسلحانه می کنند و حاضر نمی شوند این حقیقت را بپذیرند که خود باعثِ این بلوا شده اند. لذا اینکه دلخواسته می گوید ارتش نباید بکشد، در اصل احالهِ دادنِ موضوع به طرفِ اشتباه است؛ به عبارتی، آدرسِ غلط دادن است. منطقِ دلخواسته در بابِ این موضوع را می توان اینگونه بیان کرد که «چون اخوان زیرِ بارِ دموکراسی نمی روند و اگر بهشان بگویی بالای چشِت ابرو به خیابان می ریزند و اسلحه می کشند و خود را به کشتن می دهند، پس نباید به آنها چیزی گفت، و باید گذاشت که هرچه می خواهند بر سرِ مصر و مصریان بیاورند». این منطق از نظرِ من منطقِ گردن گذاشتن به زور است. همین منطق است که الان ایران را به این روزِ سیاه نشانده، که مردم با این همه فشار که رویشان است باز هم حاضر نمی شوند انقلاب کنند. لذا این افاضاتِ دلخواسته را – فراتر از مصر – برای ایران هم مُضِر و دقیقا در راستای ادعاهای حقیقت-سوزِ اصلاح-طلبانِ حکومتی در بابِ ضرورتِ مدارا با حکومتِ ظلم و جورِ جمهوری اسلامی می دانم. به همین دلیل است که ایشان را به چالش می کشم تا از موضعش دفاع کند؛ تا بلکه گره از بغرنجِ مصر گشوده شود، و ما ببینیم که بالاخره حقیقت چیست؟

محمود دلخواسته: جریان استقلال و آزادی [خطِ بنی صدر] از آغاز انقلاب بهمن (و قبل از آن) بحث آزاد را بهترین و موثرترین روشها در فضای سیاسی برای رشد فرهنگ آزادی و نزدیک شدن نظرها و اندیشه ها بر سه اصل راهنمای حق اختلاف، حق اشتراک و حق صلح دانسته است. از همان دوران به طور سیستماتیک در محله مان و یا در میان دوستانمان و یا در مدرسه ای که تدریس می کردم و یا در زمان تدریس در دانشگاه، از این روش به گونه ای نظام مند استفاده می کردم. بنابراین بسیار طبیعی است که از پیشنهاد دوست عزیزم آقای پرچی زاده با شادی استقبال می کنم و امیدورام که دیگر هموطنان نیز این روش را به کار گیرند. باور کنید هیچ چیز از دست نخواهید داد و همه چیز بدست خواهید آورد.

در اینجا این نکته را متذکر شوم که شما در عرضه نظرات من در رابطه با جریانهای مصر مرتکب اشتباهی اساسی شده اید و آن اینکه گفته ای که «دلخواسته در مقابل از اخوان المسلمینِ جنایتکار دفاع می کند». شما اگر حتی یک مورد از نوشته ها من را مثال بیاورید که من از اخوان المسلین دفاع کرده ام ممنوع خواهم شد. در حالیکه من فراوان از سخنان خود را می توانم بیاورم که در آنجا اخوان المسلین را گروهی فاندامنتالیست و استبدادی و قدرت طلب و مرسی را فردی مستبد و قبیله گرا و بی کفایت خوانده ام. خلاصه اینکه دادش من، من نه از اخوان المسلین که از دموکراسی و حقوق بشر است که دفاع می کنم. برایم هم فرق نمی کند که ناقض این حقوق اخوان المسلمین یا سکولارهای سوار تانک شده و نظامیان و یا اهالی کره مریخ باشند؛ چرا که حقوق بشر مقوله ای جهانی می باشد و قبل از باور و عمل افرد قرار می گیرد.

پرچی زاده: محمود جان، وقتی که شما – با علم به اینکه اخوان خطاکار بوده و هنوز هم هست – دائم ارتش را محکوم می کنید، آیا نمی شود اینطور برداشت کرد که شما صرفِ نظر از اینکه دلایلِ وقایعِ اخیر چه بوده، دارید یکطرفه از اخوانِ خطاکار دفاع می کنید؟ شما از روزِ اول «کودتا» را کوبیدید بدونِ اینکه به طورِ جدی به خطاهای اخوان بپردازید. در آن زمان هنوز هیچکدام از این «کشتارها» هم صورت نگرفته بود. این بعدا بود که نبردِ مسلحانهِ اخوان باعث شد ارتش واکنش نشان بدهد و این کشتارها صورت بگیرد. بدین ترتیب، آیا این گونه ای از سانسور و یکسویه دیدنِ قضایا نیست؟ آیا این به معنیِ نادیده گرفتنِ انقلابِ مصر و حضورِ میلیونیِ مردم در خیابانها در اعتراض به استبدادِ اخوان المسلمین نیست؟

دلخواسته: 

خب از تعریف کودتا شروع کنم. کار را هم نمی خواهم خیلی فنی اش بکنم تا برای بعضی از هموطنانمان ملال آور نباشد. به چهار دیکشنری اصلی انگلیسی در تعریف کودتا مراجعه کردم و مخرج مشترک همه آنها این است: «خلع ناگهانی، غیر قانونی و مخالف قانون اساسی رهبری و دولت»؛ یعنی درست همین کاری که در مورد مرسی انجام شد. تظاهرات عظیم بر ضد مرسی مخالفتی قانونی و مدنی به رئیس جمهور منتخبی بود که مرتکب خطاها و اشتباهات فراوانی شده بود (فعلا به این کار ندارم که به قول نیویورک تایمز، پولدارها و مبارکی ها در داخل دولت به طور سیستماتیک در کار دولت خرابکاری می کرده اند و صفهای طویل بنزین و گاز نتیجه کوشش آنها در ایجاد نارضایتی بوده است در عرض چند روز بعد از سرنگونی مرسی از بین رفت). ولی ورود ارتش به فضای سیاسی و اولتمیاتوم دادن ۴۸ ساعته به رئیس جمهور منتخب مردم و بعد زندانی کردن او و معلق کردن قانون اساسی و… همه اعمالی غیرقانونی و بنا بر تعریف کودتا بوده است. به همین علت بود که اتحادیه آفریقا که وارد بازیهای سیاسی غرب نشد، درجا مصر را از اتحادیه افریقا اخراج کرد؛ و تمامی نشریات معتبر جهانی از لوموند و گاردین و نیو یورک تایمز و… عمل ارتش مصر را کودتا می نامند.

حال شما حداقل دو برخورد با این عمل می توانید بکنید: ۱. این کودتا نبوده است و تنها ارتش به دعوت مردم لبیک گفته است. ۲. این کودتا بوده است ولی از آنجا که حمایت بخش گسترده ای از جامعه مصر برخوردار بوده است، پس کودتای مشروع/مردمی! می باشد. در حالت اول شما تنها تفسیر به رای کرده اید و به امری واقع معنی را داده اید که نیاز سیاسی ات را بر آورده می کرده است. تقریبا مثل این می مانند که شخصی به فردی دیگر حمله کرده و او را زیر ضربات خود گرفته است و شما در زمان شهادت بگویی که حمله ای واقع نشده و کسی کتک نخورده، تنها شما فردی را دیده ای که با عجله به طرف فرد دیگری رفته و بعد از رسیدن به او دستهایش بالا و پایین می رفته و به طرف مقابل می خورده است. در حالت دوم نیز شما فقط عقل توجیه گر را به کار گرفته اید؛ چرا که اکثر کودتاها همیشه از حمایت اقشاری از مردم برخوردارند. برای مثال، کودتای ۱۹۷۳ علیه آلنده در شیلی از حمایت بخش وسیعی از طبقه متوسط برخوردار بود (هنوز در شیلی میلیونها نفر طرفدار پینوشه هستند). و یا کودتا علیه مصدق از حمایت سلطنت طلبان و خانها و عده نه چندان کمی از روحانیت برخوردار بود. ولی این حمایتها، ماهیت سرنگونی دولت منتخب با قوای نظامی را که در علوم سیاسی کودتا نامیده می شود عوض نمی کند. لطفا در پاسخ فقط روی مسئله کودتا تمرکز کن تا بحث مرحله به مرحله پیش برود.

پرچی زاده: محمود جان، به توصیهِ خودِ شما – گرچه خودتان کمتر به این توصیه پای-بند بوده اید – تنها بر روی «کودتا» تمرکز می کنم. اصولا مشکلِ شما این است که زیادی در بندِ تعاریفِ واژه-نامه-ای هستید. این تعاریف در زمینهِ مشترکی که می توانند برای بحثِ ما ایجاد کنند البته مفید هستند، اما لزوما نمی توانند دربارهِ هر واقعه ای صدق کنند. نمونهِ کاملا مبرهن اش همین انقلابِ مصر است که به نظرم باید برای آن برخی تعاریفِ نو وضع کرد. در مصر چه اتفاقی افتاد؟ چندیدن میلیون نفر – رسانه های مختلف جمعیت را از ۱۴ تا ۳۳ میلیون تخمین زده اند – در اعتراض به مجموعه سیاستهای فرهنگی/اقتصادیِ فاشیستیِ مرسی، چندین شبانه-روز در خیابانها تحصن کردند، حدودِ ۲۲ میلیون امضاء برای خلعِ مرسی جمع کردند – یعنی خیلی بیشتر از تعدادِ آرایی که مرسی در انتخاباتِ به دست آورده بود (با «کیفیتِ» این انتخابات فعلا کاری نداریم) – و هیچ تعرضی هم به مرسی یا اخوان المسلمین نکردند؛ و تازه در هنگامی که مرسی حاضر نشد قدرت را ترک کند، و به عوضش چماقدارانِ اخوان بسیج شدند تا مردم را سرکوب کنند، ارتش واردِ بازی شد. به علاوه، حتی در آن زمان هم خشونتی از سوی ارتش صورت نگرفت، و مرسی بدونِ اینکه ارتش حتی یک نفر را بکشد دستگیر شد. این تنها پس از فراخوان دادنِ رهبرانِ اخوان المسلمین و سخنرانیِخشونت-آمیزِ محمد بدیع در رابعه عدویه و ادعای اخوان که «برای مرگ آماده ایم» بود که خشونت آغاز شد.

بنابراین، بر خلافِ هر دوی آن مواردی که ذکر کردید (شیلیِ ۱۹۷۳ و ایران در ۲۸ مرداد) این مردم نبودند که به حمایت از «کودتا» پرداختند، بلکه این ارتش بود که به حمایت از انقلاب برخاست. نیت-خوانیِ ارتش برای ورودِ به ماجرا (انتقام از اخوان؟ امپریالیسمِ آمریکا؟ فتنه-انگیزیِ اسرائیل؟ دشمنیِ مریخی ها با اسلام؟….) بماند، که این خود داستانی است طولانی؛ اما پروسه و روابطِ منطقی/زمانیِ وقایع به این صورت بود. حالا شما بگردید ببینید در آن واژه-نامه های احیانا تخصصی ای که معنیِ «کودتا» را در آنها جستجو کرده اید، آیا اینها را هم در معنیِ کودتا ذکر کرده اند یا نه؟ اینکه نمی شود که ما حقیقتِ روی زمین را ول کنیم، کلی از حقایقِ واقعه را سانسور کنیم و فقط آن قسمتی را که خودمان می خواهیم برجسته کنیم (دخالتِ ارتش)، و با تکیهِ صِرف بر تعریفِ واژه-نامه-ای، بگوییم «کودتا» بوده است! این می شود نتیجه-گیری از شواهدِ سانسور-شده، که در نهایت به نتیجه ای که دلِ خودمان می خواهد می رسد، و نه به نتیجه ای که بر اساسِ حقایقِ روی زمین می شود و باید گرفت. و اینها همه یعنی اینکه ما داریم به شدت «جانبدارانه» با وقایع برخورد می کنیم. بماند که شما در همان زمانی که هنوز ارتش واردِ ماجرا نشده بود هم چندان روی خوش به وقایعِ جاری نشان نمی دادید؛ و به محضِ اینکه ارتش اولتیماتوم داد – هنوز یک قطره خون هم از دماغِ یک اخوانی نریخته بود – زود بر ضدِ «کودتا» موضع گرفتید. پس می بینید که شما از پیش بایاس داشته اید، و این صحبتها و نتیجه-گیری های امروزتان هم در امتدادِ همان بایاس هست. و اینها همه یعنی خلطِ حقیقت!

دلخواسته:

رضا جان، از پاسخ شما نتیجه می گیرم که شما نیز بنا بر تعاریف متعارف از کودتا، دخالت نظامی ارتش مصر را کودتا می دانید ولی از آنجا که این را کودتا نمی دانید! نظر بر این دارید که با توجه به تحولات مصر، باید تعریف جدیدی از کودتا انجام داد تا دخالت ارتش مصر از این تعاریف متواتر مستثنی شود. شما حق دارید چنین کوششی را به عمل بیاورید و دوست دارم تعریف شما را از کودتا بخوانم. تعریفی که در آن سرنگون کردن رئیس جمهور منتخب، زندانی کردن او و همکارانش و معلق کردن قانون اساسی، کودتا نام نمی گیرد. لطفا به روشی متوسل نشوید که انسان را یاد مرزعه حیوانات جورج اورول بیاندازد که مفاهیم برعکس کلمه می شوند؛ چرا که ما در اینجا نه قصد جدل که قصد گفتگو و بحث داریم تا هم را بهتر بفهمیم و هم بر نقاط مشترک بیافزاییم. دیگر اینکه من نخواستم وارد بحثهای فنی در باره کودتا و انواع و اقسام آن از کودتای نظامی، کودتای خزنده، کودتای قصر و… شوم. منظورم این است که کودتای مصر را هم بسیار راحت می شود در کنار این نوع کودتاها قرار داد. دیگر اینکه شما اشاره می کنید که در زمان کودتا، حتی یک نفر کشته نشد! این سخن تنها زمانی از درجه ای از صحت برخوردار است که زمان کودتا را تنها به چند ساعت اول که رخ می دهد محدود کنیم و امور واقع بعد را در قلمرو ادامه کودتا ندانیم. اگر اینگونه است، برای مثال در کودتای شیلی و در مرحله سرنگونی حدود ۶۰ نفر کشته شدند و این در روزها و هفته ها و ماه ها و سالهای بعد بود که بیش چهل هزار نفر دستگیر و هزاران نفر شکتجه و اعدام شدند. در اینجا اگر برداشت شما را از کودتا بپذیریم، حساب این چند ده هزار نفر چه می شود؟ آیا زندانی و شکنجه و اعدام شدن آنها نتیجه کودتا نبود؟ شک ندارم که می گویی نتیجه کودتا بود (آن هم کودتایی که از حمایت اقشار وسیعی در میان طبقه متوسط برخوردار بود). البته این روش برخورد مختص به شیلی نیست و شامل کودتای ۲۸ مرداد و دیگر کودتاها و کودتای مصر نیز می شود. بنا براین نمی توانید بگوید که کشتارهای بعدی ارتش و آینده، ربطی به کودتا ندارد و نتیجه آن نیست. شما می گویید که چرا اخوان المسلین با سرنگونی رئیس جمهور مخالفت کردند و مخالفت خود را با استفاده از روش انقلاب دو سال قبل با اشغال یک میدان به اجرا گذاشتند (اول می خواستند میدان التحریر را تصرف کنند ولی ارتش و سکولارهای طرفدار کودتا مانع شدند). آیا شما انتظار داشتید که اینها دست روی دست بگذارند و اعتراضی نکنند؟ واقعا چنین اعتراضی داشتید؟ آیا این روش اعتراض مدنی حق دموکراتیک آنها نبود؟ آیا این همان روشی نبود که انقلابیون در دو سال قبل از آن یاری جسته بودند؟ آیا یک بام و دو هوا بودن برخوردی صحیح است؟ و دو سال قبل انقلابیون حق داشتند این روش را بکار بگیرند و حال مخالفان کودتا حق به کار گیری آن را ندارند؟ و اگر کردند باید کشتار شوند؟

دیگر اینکه نظرت راجع به جنبش در حال گسترش ضد کودتا که از بخشی از سکولارها و لیبرال ها و چپ مصری هستند چیست؟ آنها با وجودی که از کودتا حمایت کرده بودند و اسم آن را مرحله دوم انقلاب نهاده بودند، روز به روز بیشتر متوجه شده اند که چه فریبی را از ارتش و مبارکی ها خورده اند.

آخر اینکه در مورد تعداد جمعیت شرکت کننده در تظاهرات بر ضد مرسی غلو شده است؛ و روز به روز بیشتر متخصصین امر این تعداد را به زیر سوال می برند. از جمله رابرت فیسک که حتی در این باره مقاله مفصلی نوشته است و تعداد ادعا شده را زیر سوال برده است (خود من که از همان اول این تعداد را باور نکردم و گفتم که این شوخی می باشد. علت هم این بود که هم تجربه عظیم انقلاب اسلامی را زندگی کرده ام و هم سالها مطالعات در مورد جنبشهای اجتماعی و دینامیسم آنها و بسیج مردمی.). ولی در هر صورت این را فراموش نکن که این نه تظاهرات چند میلیونی بلکه این دخالت ارتش بود که مرسی را سرنگون کرد؛ و در عمل تظاهرات تنها نقش پوشش را بازی کرد. اگر تا اینجای امر با هم موافق هستیم، می توانیم وارد بخش دیگری از بحث شویم. و یا اینکه می توانیم بحث را از طریق بخشهایی که با آن موافق نیستی و علل آن پی بگیریم تا به بخش بعدی برسیم.

پرچی زاده:

خیر محمود جان، بر خلافِ اصرارِ شما، اتفاقی که در مصر افتاد را کودتا نمی دانم، بلکه مجموعه ای از انقلابِ مردمی و دخالتِ نظامی می دانم، که در تعریفِ تنگِ کودتا نمی گنجد. این را هم نمی دانم که من تا به اینجای مباحثه چه گفته ام که شما را به این نتیجه رسانده که به روشی متوسل خواهم شد «که انسان را یاد مرزعه حیوانات جورج اورل بیاندازد که مفاهیم برعکس کلمه می شوند»؟! تا به حال هر چه گفته ام بر اساسِ شواهد و مدارکِ دقیقی بوده که موجود است و همه می توانند بدونِ نیاز به خواندنِ حرفهای بنده هم به آنها دسترسی داشته باشند. در اصل، به نظر می رسد که شما با طرحِ این مطلب دارید فرار به جلو می کنید تا هنوز بنده حرف نزده ام مرا متهم کنید. نگران نباشید دوستِ عزیز، ما حقایق را می گوییم، قضاوتِ با خوانندگان.

دربارهِ کشتارها، شما باز هم دارید خلطِ مبحث می کنید. کسی منکرِ کشتار نشد، اما عاملِ کشتار چه بود؟ عامل این بود که اخوان المسلمین فراخوان دادند و به تحریکِ پیروانشان پرداختند و – همانطور که قبلا هم ذکر کردم – مدعی شدند که «برای مرگ آماده ایم»؛ بعد هم جدا همین کار را کردند و ارتش را تحریک به کشتار کردند. فیلمِ آن گردهماییِ کذاییِ اخوان در رابعهِ عدویه موجود است. می توانید ببینید که رهبرانِ اخوان چگونه پیروانشان را به شهادت-طلبی تهییج می کردند.

فرمودید که بنده گفته ام که «چرا اخوان المسلین با سرنگونی رئیس جمهور مخالفت کردند و مخالفت خود را با استفاده از روش انقلاب دو سال قبل با اشغال یک میدان به اجرا گذاشتند». بنده هرگز چنین چیزی نگفتم، و این انتسابِ ناگفته به من است. شما خوب است دقت کنید چه گفته ای را به دیگران نسبت می دهید. اگر همین شیوهِ ارجاع دادنِ شما به فاکتها باشد که هیهات! اما جدای از این مساله، به نظرِ بنده این افراد تا جایی حقِ اعتراض دارند که تحریک به خشونت نکنند. وقتی در همان ابتدا در میدانِ تحریر جمع شده بودند، فکر کردید داشتند سلام و صلوات می فرستادند؟ نه جانم، همانطور که گفتم، داشتند تخمِ کینه می پاشیدند. اعتراضشان هم هیچ وارد نبود، چرا که خود اول از همه پدرِ قانون را درآورده بودند. این را شاید بسیاری از هموطنانمان ندانند، لذا لازم است که بگویم. مصر بعد از انقلاب هنوز قانونِ اساسیِ مدونی ندارد. قرار شد قانون را به تدریج بنویسند و مرحله به مرحله به رفراندوم بگذارند؛ اما از زمانی که مرسی و اخوان المسلمین به قدرت رسیدند، ابتدا تلاش کردند بنیادگراییِ اسلامی را بر قانونِ اساسیِ در-حالِ-نوشته-شدن تحمیل کنند، و سپس در رفراندومِ آن هم به شدت تخلف کردند. برای این منظور، مرسی حتی تلاش کرد ریاستِ جمهوری را از تحتِ نظارتِ قوهِ قضاییه خارج کند و بدین ترتیب به هیچ مرجعی پاسخگو نباشد. اعتراضاتِ مردمی به اخوان هم از همان زمان آغاز شد، و نه صرفا ده روز قبل از سقوطِ مرسی. مردم وی را «فرعون» نامیدند؛ و زنها موهای خود را در اعتراض به قانونِ اساسیِ بنیادگرایانه بریدند. جالب است که حتی اقلیتهای مذهبی مثلِ قبطیان و شیعیانِ مصر هم به این قانونِ اساسی معترض بوده و هستند؛ اما شما که خود شیعه هستید و با وجودِ ادعای «لائیک» بودن باز هم از اسلامگرایان دفاع می کنید – با عرضِ معذرت – شده اید کاسهِ داغتر از آش و سنگِ قانون و قانونگرایی را به سینه می زنید!

در ضمن، مقایسهِ حرکتِ اخوان بر ضدِ خلعِ مرسی با حرکتِ مصریان بر ضدِ حسنی مبارک قیاسِ مع الفارق است. مبارک دیکتاتوری بود که حکومت به او به ارث رسیده بود، و ادامه-دهندهِ مسیرِ گذشتگانش بود که حکومتِ مصر را در ارتش نهادینه کرده بودند. او پایگاهِ فرقه ای و قبیله ای نداشت، و بدین ترتیب بود که مصریان تقریبا از هر طبقه و مسلکی با هم متحد شدند تا او را براندازند و دموکراسی را در مصر حاکم کنند. همین اخوان – که البته در مراحلِ آخر واردِ بازی شد – با ادعای پای-بندی به دموکراسی و اصولِ دموکراتیک به انقلاب پیوست. اما از آن طرف، مرسی در حقیقت یکی از رهبرانِ قبیلهِ مرتجعی به نامِ اخوان المسلمین است که در مصر و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه و دنیا پایگاهِ مردمی دارد. برای این فرقه و پیروانش، دموکراسی معنایی ندارد؛ و اینها قصد دارند همهِ مصریان را به زیرِ سیطرهِ سیاسی/مذهبی/فرهنگیِ خودشان درآورند. پس اینها در حقیقت خود دیکتاتور هستند، و تجمعاتِ اعتراضی و نبردِ مسلحانه شان بر ضدِ ارتش هم نه برای تحققِ دموکراسی که برای این است که دیکتاتوریِ اخوانی را بر مصر مسلط کنند. در این راه نبردِ مسلحانه هم می کنند، کشتار هم می کنند، مسجد را به سنگر و اسلحه-خانه تبدیل می کنند، کلیساهای قبطی و کاتولیک را به آتش می کشند، و از طریقِ تلویزیونِ الجزیره – که به شبکهِ اخوان تبدیل شده – به جز آنچه حقیقت است، کشته و زخمی های دروغین هم به نمایش می گذارند. بنابراین، این قیاسی که شما می کنید از اساس باطل است.

دربارهِ «جنبشِ ضدِ کودتا» هم که فرمودید، البته این اسمی است که شما به آن می دهید، وگرنه نشنیده ام که آنها خود را به این نام بخوانند. البته به نظرم آنها کارِ درستی می کنند که توصیه به اعتدال می کنند، اما حقیقت این است که تا اخوان از خرِ شیطان پایین نیاید، نتیجه ای حاصل نمی شود. با توجه به شواهدِ موجود، آنچه در آینده در این باره اتفاق خواهد افتاد از دو حال خارج نخواهد بود: یا اخوان از خرِ شیطان پایین می آید و حاضر به مذاکره می شود، که در آن صورت طبیعی است که باید آنها را در بازیِ سیاست راه دهند – البته تحتِ قانونِ اساسیِ قرص و محکمی که اجازهِ دخالتِ مذهب در سیاست را ندهد؛ که هنوز چنین چیزی در مصر موجود نیست – و یا اخوان به تحریک و تهییج و تروریسم ادامه خواهد داد – کمااینکه اخیرا هم حرف از «جمعهِ خشم» می زدند که ظاهرا کنسل شد – که نتیجه اش همانی می شود که تا به امروز بوده.

دربارهِ میزانِ جمعیت هم من ادعایی ندارم. اعدادی که دادم البته از رسانه های مختلفی گرفته شده اند که در دسترسِ همگان می باشند. با این وجود، به هیچ وجه نمی توانم منکرِ این حقیقت بشوم که «میلیونها» مصری در مخالفتِ با مرسی به خیابانها آمده بودند. این را دیگر کسی «ننوشته». فیلمهایش موجود است و می توانید به چشمِ خود «ببینید».

این هم که می فرمایید «ولی در هر صورت این را فراموش نکن که این نه تظاهرات چند میلیون بلکه این دخالت ارتش بود که مرسی را سرنگون کرد و در عمل تظاهرات تنها نقش پوشش را بازی کرد»، همان روشهای «مزرعه حیواناتی» که خودتان گفتید را به یادم می آورد؛ که می خواهید با رندیِ هرچه تمامتر آن ایدهِ «کودتا»ی خودتان را – بدونِ سند و مدرکِ محکم و با نادیده گرفتنِ نقشِ مبرهنِ مردم – به کرسی بنشانید؛ حال آنکه بنده از همان اولِ بحث تا به اینجا مدام دارم اصرار می کنم که این پروسه را باید کامل ببینید و تنها به یک بخشِ آن بند نکنید، که حکمِ سانسور را دارد. این کاری که شما می کنید در حقیقت خطِ بطلان کشیدن بر حضورِ میلیونها مصریِ به-جان-آمده در خیابانهاست؛ و این از کسی که ادعای دموکرات بودن دارد امری است بسیار بعید.

دلخواسته: رضا جان از نوع پاسخت معلوم است که پاسخ من را سریع و یا به قول خانواده نظامی ما «جنگی!» خوانده ای، و برای همین فکر کردی حرفهایی را زده ام و نسبت که دو واقعه چنین سخنانی را نگفته ام. لطفا دوباره پاسخ را بخوان. در مورد کودتا من فکر می کنم که صحبتهای اصلی ما در این رابطه گفته شد و من در بحث همیشه سعی کرده ام که از تکرار صحبت خوداری کنم. پس پیشنهاد می کنم به بحث در این مورد فعلا خاتمه دهیم (مگر آنکه سخن جدیدی داشته باشیم) و قضاوت را به هموطنان واگذار کنیم؛ و بحث را از طریق سخنهای شما و پاسخ/نقد آنها ادامه دهیم. برای اینکه بدفهمی از سخنانمان پیش نیاید و هم کار نقد بهتر انجام شود، قسمتهایی از پاسخ شما را در اینجا می آورم و به نقد کوتاه آنها می پردازم.
گفتید: «دربارهِ کشتارها، شما باز هم دارید خلطِ مبحث می کنید. کسی منکرِ کشتار نشد، اما عاملِ کشتار چه بود؟ عامل این بود که اخوان المسلمین فراخوان دادند و به تحریکِ پیروانشان پرداختند». رضا جان، این نوع توجیه کشتار دقیقا شبیه توجیه آقای خامنه ای و مافیایش در رابطه با سرکوب جنبش سبز بود. حتما یاد داری که می گفت مسئول کشته شدن اینها، کسانی هستند که آنها را به جنبش خوانده اند. یادت می آید؟ از شباهت منطق خود با مافیای آقای خامنه ای تعجب نمی کنی؟ اصولا دیکتاتورها اینگونه از خود رفع مسئولیت می کنند، و این روش انحصار به آقای خامنه ای ندارد. ولی من می گویم مسئول کشتن مردم آن کسی می باشد که ماشه را کشیده است، و آن کسی می باشد که دستور کشیده شدن ماشه را داده است.

در توجیه خشونت طلبی اشغال کنندگان میدان اخوان گفتی:

«برای بازگرداندنِ مرسی به قدرت خون می دهیم؛ بعد هم جدا همین کار را کردند و ارتش را تحریک به کشتار کردند».

از این جمله فقط می شود مقاومت تا حد مرگ در برابر نیرویی را استخراج کرد و نه خشونت تجاوزکارانه. حداکثر می توانید بگویید که اینها با داوطلب کشته شدن به دست نظامیان، خشونت را به خود تحمیل کردند و بس. اگر گفته بودند که نه خون خود، بلکه خون نظامیان را بر زمین خواهیم ریخت، آنگاه حق با شما بود. تازه تا زمانی که این تهدید در حد کلام و بیان باقی می ماند، شما نمی توانستید از گفتن این سخن توجیه به قتل رساندن سخنگو را بکنید. در زمان انقلاب وقتی یکی از انقلابیون به دست نظامیان کشته می شد ما بعضی مواقع از سر خشم فریاد می زدیم: «می کشم، می کشم، آنکه برادرم کشت!» پس بر اساس منطق شما هر بار که ما چنین شعاری را می دادیم نظامیان حق داشتند که ما را بشکند. خدا را شکر که در آن زمان چنین منطقی بر نظامیان حاکم نبود و می فهمیدند که ما از روی خشم است که سخنی را گفته ایم که فقط نشان از اظهار خشم دارد و نه واقعیت عملی. دیگر اینکه شما باید پاسخ دهید که در این کشتار، چه نیرویی به طرف کدام نیرو حمله کرد؟ تمامی گزارشات خبرنگاران خارجی (از جمله کسانی مانند خبرنگار اسکای نیوز) گزارش دادند که این ارتش بود که به جمعیت حمله کرد و دست به کشتار زد.

یا اینکه گفتید: «این افراد تا جایی حقِ اعتراض دارند که تحریک به خشونت نکنند».
حتی اگر تحریک به خشونت هم می کردند، پاسخ آن دستگیری و دادگاه می باشد و نه قلب و مغزشان را با گلوله منفجر کردن. شما می دانید با اینگونه توجیه به قتل رساندن کسی که حرف غلطی را بر زبان آورده است، از همان منطقی استفاده می کنید که قضات مافیای حاکم در بیدادگاه های خود از آن استفاده می کنند؟

می گویید: «مبارک دیکتاتوری بود که حکومت به او به ارث رسیده بود، و ادامه-دهندهِ مسیرِ گذشتگانش بود که حکومتِ مصر را در ارتش نهادینه کرده بودند. او پایگاهِ فرقه ای و قبیله ای نداشت، و بدین ترتیب بود که مصریان تقریبا از هر طبقه و مسلکی با هم متحد شدند تا او را براندازند و دموکراسی را در مصر حاکم کنند».

انقلاب مصر، انقلاب ۵ درصدی بود. اینها در میدان التحریر در اوج جنبش حداکثر یک میلیون نفر را جمع کردند که می شود ۵ درصد جمعیت قاهره؛ در حالیکه درصد شرکت در انقلاب در خارج از قاهره بسیار پایین تر بود. بنابراین صحیح نیست که بگویید: «مصریان تقریبا از هر طبقه و مسلکی با هم متحد شدند تا او را براندازند و دموکراسی را در مصر حاکم کنند». دلیل دیگر همین که در انتخابات ریاست جمهوری، شفیق یار نزدیک سی ساله مبارک، نفر دوم ۴۸ درصد آرا به خود اختصاص داد و اگر مرسی شرکت نکرده بود، این شفیق مبارکی بود که انتخاب می شد و با تفاوت کمتر از ۳ درصد بود که مرسی انتخاب شد. این به این معنی می باشد که مبارکی ها بزرگترین بلوک قدرت را تشکیل می دهند؛ چرا که مرسی با کمک گسترده انقلابیون مصر و نه فقط اخوان بود که انتخاب شد. در اینجا یکی از ضعفهای جدی جنبش انقلابی در مصر را می بینیم، و آن اینکه با وجود توانایی بالا در بسیج هوادارن خود، ولی اقلیتی کوچکی می باشند و مبارکی ها دست بالا را دارند. این را الان هم در حضور ارتش مبارکی و ترکیب دولت دست نشانده خوب می بینیم. یکی از علل اصلی استعفای البرادعی نیز همین بود که دید قدرتی به حساب نمی آید (البته این استعفا به او اعتباری نمی بخشد، چرا که با آلوده کردن خود در کودتا و پوشش جهانی – به علت اعتبار خود – فراهم کردن، به پای خود شلیک کرد. از این به بعد هم یا باید نقش آلت و توجیه گر کشتار و سرکوب را بازی می کرد و یا دور انداخته می شد؛ که قبل از دور انداخته شدن از کشتی پرید). ترکیب جمعیتی و باوری جامعه مصر و بلوک قدرتمند مبارکی ها و اخوانی ها و نیز رویدادهای سیاسی مصر به ما می گوید که جنبش دموکراسی طلبی در جامعه ملی مصر از ریشه ای بسیار ضعیف برخوردار است. امید جدی دارم که رشد کند ولی فعلا بسیار ضعیف است.

گفتید: «مرسی در حقیقت یکی از رهبرانِ قبیلهِ مرتجعی به نامِ اخوان المسلمین است که در مصر و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه و دنیا پایگاهِ مردمی دارد. برای این فرقه و پیروانش، دموکراسی معنایی ندارد».

بله، با حرف شما در این مورد کاملا موافقم؛ و اسلام قدرت گرا با ایدئولوژی استبدادی حسن بنا هیچ قرابتی با مردم سالاری ندارد.

نوشتید: «جنبشِ ضدِ کودتا» هم که فرمودید، البته این اسمی است که شما به آن می دهید، وگرنه نشنیده ام که آنها خود را به این نام بخوانند. البته به نظرم آنها کارِ درستی می کنند که توصیه به اعتدال می کنند».

رضا جان، این اسم را من ندادم و برای اولین بار دو روز پیش از ظهورش آگاه شدم و در این مقاله. و از آن روز به بعد بسیار این اسم را شنیدم. همین امروز آن را از تلویزیون انگلیسی زبان فرانسه و حتی تلویریون چین! شنیدم که با یکی از سخنگویان چپ این جنبش مصاحبه می کرد.

گفتید: «البته تحتِ قانونِ اساسیِ قرص و محکمی که اجازهِ دخالتِ مذهب در سیاست را ندهد».

خب داداش من، شما با نقل نظر فراماسونرها، نقض اصلی ترین اصول دموکراسی را می کنید، و آن تبعیض قائل شدن بر ضد عقیده ای خاص. در انگلیسی که من زندگی می کنم، ملکه هم رئیس دولت و هم رهبر کلیسای انگلستان می باشد؛ و بر خلاف بسیاری باورها، اصلا هم نقش فقط سمبولیکی ندارد. در آلمان و ایتالیا و… احزاب مسیحی وجود دارند و…  پس اگر قرار بر اجرای نظر شما باشد تمامی این احزاب و ملکه باید غیر قانونی اعلام شوند. ولی اندیشه مردم سالارِ باورمند به آزادی به ما می گوید که دین، به عنوان یک باور، حق دارد مانند دیگر باورها و بدون هیچ تبعیض و یا امتیاز ویژه ای در فضای سیاسی حضور داشته باشد. دموکراسی را نمی شود بر پایه تبعیض بنا کرد؛ همانگوه که نمی شود از طریق استبداد به آزادی رسید، چرا که رابطه تضاد وجود دارد بین مردم سالاری و تبعیض. ولی اگر منظورت سیستم لائیسیته می باشد که در آن، دولت/state باید بیطرف باشد و دین/باور از دولت جدا، کاملا با شما موافق هستم. تجربه تاریخ هم به ما می گوید که هر وقت دین داخل دولت می شود و دولت مشروعیت خود را از دین می گیرد، همیشه این قدرت/دولت است که دین را به خدمت خود می گیرد، و مخالفت با خود را مخالفت با دین خدا بیان می کند، و سرکوبگرترین استبدادها را ایجاد می کند. در کشور خودمان این را در زمان ساسانیان دیده ایم (به خصوص از اواسط تا زمان سرنگونی که چنان بلایی بر سد دین زدتشتی آورد که در غرب، ارمنستان به مسیحیت گروید تا در امان رم شرقی از بیداد ساسانی آسوده شود. یا در شرق ایران که گروه گروه به دین بودایی در می آمدند؛ و حتی در تیسفون مسیحیت گسترش وسیعی یافته و بعد هم که اسلام بود که به سرعت گسترش یافت). تا برسیم به مافیای حاضر بر وطن. دین باید از سر نیزه دولت/قدرت رها شود و به محل طبیعی خود که قلب باورمندان است باز گردد.

گفتید: ««ولی در هر صورت این را فراموش نکن که این نه تظاهرات چند میلیون بلکه این دخالت ارتش بود که مرسی را سرنگون کرد و در عمل تظاهرات تنها نقش پوشش را بازی کرد»، همان روشهای «مزرعه حیواناتی» که خودتان گفتید را به یادم می آورد؛ که می خواهید با رندیِ هرچه تمامتر آن ایدهِ «کودتا»ی خودتان را – بدونِ سند و مدرکِ محکم و با نادیده گرفتنِ نقشِ مبرهنِ مردم – به کرسی بنشانید»».

رضا جان، اولین بار این اطلاع که ارتش قبل از تظاهرات قصد کودتا داشته است را یا در نیویورک تایمز خواندم و یا در گاردین. مقاله را در فیس بوکم گذاشتم ولی الان خسته هستم و وقت دنبالش گشتن را ندارم. بعد از آن بسیاری دیگر به آن اشاره کرده اند. دیگر اینکه کودتا را یک شبه و چند شبه نمی شود سازمان داد. کودتا به برنامه ریزی دقیق و بسیج نظامیان، انتقال نیروها و ایجاد تدارکات و آموزش دادن وظائف و… نیاز دارد؛ و این کار حداقل هفته ها، اگر نه ماه ها وقت می برد. طولانی شد، ولی امیدوارم این روش بحث، به شفافتر شدن نظرات و نقد سازنده کمک بکند.

پرچی زاده: محمود جان، متاسفانه متوجه شدم که شما به شیوهِ «آخوندی» بحث می کنید. شما بدونِ اینکه حتی به مدارک و شواهدِ زندهِ فراوانی که آورده شده توجه کنید، مدام بر اساسِ منطقِ صوریِ انتزاعی و تعاریفِ واژه-نامه-ای، داستان می گویید، حاشیه می روید، و حرفِ زده شده را هزار بار تکرار می کنید؛ و با همین روش، نیت-خوانی هم کرده بنده را به «قدرتمداری» و به کار گرفتنِ «شیوهِ مافیایی» متهم می کنید؛ و بدین ترتیب کلافِ سردرگمی می پیچید که هیچ نتیجه ای از آن حاصل نخواهد شد. بنابراین، این گفتگو می تواند تا ابد ادامه پیدا کند و به نتیجه ای نرسد؛ لذا برای جلوگیری از اطالهِ کلام و تکرارِ مکررات ترجیح می دهم سخن را کوتاه کنم و قضاوت را به خوانندگان واگذارم. تنها سعی می کنم چند نکته را به شما یادآوری کنم و بعد تمام. یکی اینکه انقلابِ مصر هر چند درصدی که بود – که البته نمی دانم این آمارِ 5 درصد را از کجا آورده اید – لزوما دلیل بر این نمی شود که اقشارِ مختلف در آن شرکت نکرده باشند. در همان 5 درصدِ شما هم می تواند کلی قشر وجود داشته باشد. مساله شفیق هم ربطی به بحثِ ما ندارد، و خارج از موضوع است. اتفاقا این بدتر است برای مرسی و اخوان المسلمین که مصریان در پروسه ای «دموکراتیک» به او رای دادند تا مبارکیسم بازنگردد، اما آنها کاری کردند که مصریان از ترسِ عقربِ جراره به مارِ غاشیه پناه ببرند! اخیرا هم که مبارک را تبرئه کردند. این به نظرم از معجزاتِ اسلام است که چون اسلامگرایان به حکومت رسند، دیکتاتوریِ شصت-ساله به راحتیِ آبِ خوردن تبرئه شود! دربارهِ سکولاریسم – که شما آن را لائیسیته می نامید – هم بنده نمی دانم که چه فرقی بینِ آنچه شما می گویید هست با آنچه بنده گفته بودم. عرضِ بنده هم جداییِ سیاست از دین بود.

اما در خاتمه باز بر این نکته تاکید می کنم که حمایتِ شما از قبیله ای که با استبدادِ تمام به دنبالِ تحمیلِ بنیادگراییِ اسلامی بر مصر است – که حقِ آزادیِ عقیده و رفتار را از مردم سلب می کند و بدین ترتیب ناقضِ حقوقِ بشر و دموکراسی می گردد – امری است بسیار ناموجه. شما اسمِ آن را «دفاع از حقوقِ بشر» می گذارید؛ من از شما می پرسم، در طیِ یک سالِ اخیر که اخوان در حالِ سخت کردنِ چنبره اش بر گردنِ مصر بود شما هیچ نقضِ حقوقِ بشر ندیدید؟ تهدیدِ قبطیان به خشونت نقضِ حقوقِ بشر نبود؟ تلاش برای تحمیلِ تبعیضِ جنسی بر قانونِ اساسیِ مصر نقضِ حقوقِ بشر نبود؟ کوشش برای «اسلامیزه» کردنِ کلیتِ روابطِ اجتماعی و فرهنگِ مصر نقضِ حقوقِ بشر نبود؟ و البته بسیاری مسائلِ دیگر. حالا هم اگر بر فرضِ محال حکومت را به اخوان پس بدهند، باز همان آش و همان کاسه است. لذا شما را ارجاع می دهم به همان حرفِ اولِ بحث، که بروید ببینید ماجرا از کجا آغاز شده و بعد قضاوت کنید. این فتنه را اسلامگرایان در مصر بر پا کردند، و فجایعی هم که الان دارد در آن دیار به بار می آید در درجهِ اول بر گردنِ آنهاست؛ و این البته هیچ به معنای دفاع از خونریزی نیست. این صرفا بازگشاییِ روابطِ منطقیِ وقایعی است که که کار را به اینجا کشاند. انقدر هم انقلابِ مصر که با دخالتِ ارتش همراه شد را یکسره «کودتا» نخوانید. این بی-اجر کردنِ زحمتِ مردم است. والسلام!

دلخواسته: رضا جان، نوشتید: «که شما آن را لائیسیته می نامید – هم بنده نمی دانم که چه فرقی بینِ آنچه شما می گویید هست با آنچه بنده گفته بودم. عرضِ بنده هم جداییِ سیاست از دین بود».

رضا جان فرقش این است که من از جدایی دین از دولت و بیطرفی دولت و نداشتن دین رسمی حرف می زنم و شما از عدم دخالت دین در سیاست. دین برای احزاب سیاسی مانند احزاب دموکرات مسیحی در آلمان و ایتالیا می تواند الهام بخش نوع باور سیاسی باشد؛ و اینگونه در سیاست دخیل بدون اینکه دولت بیطرف بودن خود را از دست بدهد و دین در دولت دخالت کند. همانند بسیاری از سازمانهای حقوق بشری که از منظر دین و نوع برداشتشان از دین است که آنها را مدافع حقوق بشر کرده است. فرقش بسیار مهم است.  فراماسونرها جدایی دین از دولت در فرانسه را تغییر و بصورت جدایی دین از سیاست بوطن ما آوردند تا خودشان یکه تاز صحته سیاست باشند.  در کل در غرب، چنین جدایی وجود ندارد.

نوشتید: «حمایتِ شما از قبیله ای که با استبدادِ تمام به دنبالِ تحمیلِ بنیادگراییِ اسلامی بر مصر است – که حقِ آزادیِ عقیده و رفتار را از مردم سلب می کند و بدین ترتیب ناقضِ حقوقِ بشر و دموکراسی می گردد – امری است بسیار ناموجه».

داداش جان من، من از حقوق انسانی و حقوق دموکراتیک اینها دفاع می کنم نه از ایدئولوژی آنها که قدرت گرا می باشد و استبدادی (البته قشری از جوانهایشان قدری تحول کرده اند و به راه قدیمی ها نمی خواهند بروند، ولی راهی دراز را در پیش دارند). به این روش همیشه عمل کرده ام. یکبار فروردین یا اردیبشهت سال شصت بود که در مدرسه ای که تدریس می کردم دیدم کمیته مسجد محل دو نفر از بچه های یکی از کلاسهایم را که توده ای بودند و بشدت ضد بنی صدر و ضد من  آورده اند و با افتخار گفتند که دیشب کمین گذاشتیم و اینها را در حالیکه شعار مرگ بر روسیه را خط می زدند گرفتیم و سیلی تو گوششان زدیم و… خلاصه آمده بودند که بخواهند که آنها را یا تنبیهی سنگین و یا از مدرسه اخراج کنیم. وقتی صحبت سیلی زدن را شنیدم، یک دفعه بر سرشان فریاد زدم که به چه حقی تو گوش بچه مدرسه ما زده اید، و داد و بیداد. مات مانده بودند، چرا که منتظر دستت درد نکنه من بودند و نه تشر و دعوا کردن من. بعد از دفتر آمدم بیرون و دیدم که بچه ها با چهره ای زرد و وحشتزده دارند من را نگاه می کنند، و فهمیدم که در ذهنشان این است که حالا دلخواسته فرصت پیدا کرده تا پدر ما را در بیاورد؛ و مادر یکی شان آمد پیشم خواهش و تمنا که بچه بودن و نفهمیدن و شما اخراجشون نکنید! که بهشون گفتم مادر عزیز اخراج یعنی چه؟ مگر اینها جرمی مرتکب شده اند که بخواهند اخراج شوند؟ و جرم را آنها متوجه شده اند که در گوش شاگردان من زده اند و فرستادمشان به کلاس.

منظورم از این روده درازی این است که من از باور کسی دفاع نمی کنم و چه بسا بر ضد آن باور هم هستم (هم ضد باور حزب توده بودم و هم ضد باور اخوان)، ولی از حق آزادی بیانشان و حقوق انسانی آنها دفاع می کردم و می کنم و خواهم کرد. من از حقوق انسانی فاشیستها و ذوب شدگان در آقای خامنه ای هم دفاع می کنم. اگر این اصل یکی از مهمترین اهداف مبارزه سیاسی برای من نبود، اصلا وارد مبارزه سیاسی نمی شدم و عمر را برای رسیدن به این هدف صرف نمی کردم. همان وقتی که مرسی رئیس جمهور شد، در مقاله ای آن را به نقد کشیدم؛ و همانطور که می بینی، عنوان آن این بود که «انقلابیون مصر چه اشتباهاتی را مرتکب شدند» که منجر به انتخاب مرسی شد؟ در این مقاله هم این پیش بینی را کردم که اگر انقلابیون مرتکب اشتباهات دیگری بشوند و در صدد تصحیح برنیایند، بسیار راحت ارتش دوباره وارد صحنه سیاسی خواهد شد و حکومت نظامی اعلام خواهد کرد. این کار غیبگویی نبود، و تنها تحلیل از منظر ماهیت و دینامیسم قدرت بود.

و اما نتیجه گیری من:

هبوط انقلاب مصر: اگر شکی در اینکه جریان سرنگونی اولین رئیس جمهور منتخب مصر نه مرحله دوم انقلاب که کودتایی بود بر ضد اهداف اولیه انقلاب بود. کودتایی که ارتش و دولت عمیق مبارکی ها با یاری سکولارهای لیبرال و چپ و استفاده از نارضایتی مردم از رفتارهای اقتدارگرایانه، تبعیض آلود و بی کفایتی های مرسی و قبیله قدرت طلبش، اخوان المسلمین، به خشم آمده بودند به عنوان پوشش استفاده کردند و طرحی را که برای کودتا از قبل در نظر داشتند به مرحله اجرا در آوردند. در درجه اول با نقش محوری به ارتش و فرمانده آن، ژنرال السیسی، دادن، ایجاد دولتی دست نشانده، کشتارهای بی سابقه از مردم در تاریخ معاصر مصر و حال احضار البرداعی به دادگاه به جرم استعفا! و  دستور آزادی دیکتاتور سی ساله، مبارک، را دادن برطرف کرد.

حال سوال این است که چرا انقلابیون دست در دست مبارکی ها و ارتش گذاشتند و در مناقشه ای سیاسی، بجای ادامه مبارزه به روشهای مدنی و دموکراتیک، از کودتای ارتش حمایت کردند و برای آن هورا کشیدند و بسیاری شان از به قتل رساندن مخالفانشان در خیابانها شادی ها کردند و برای قاطعیت! ارتش هورا کشیدند؟ هبوط انقلاب مصر و تبدیل آن به ضد انقلاب نشان از آن دارد که انقلابیون میوه ممنوعه قدرت را بر دندان کشیدند و با نپذیرفتن نتایج دموکراتیک انتخابات بر این باور شدند که می شود از قدرت سازمان یافته نظامی برای برکناری مرسی استفاده کرده و خود را جایگزین اخوان کنند. خوردن این میوه ممنوعه سبب شد که دقت نکنند که: ۱. وقتی راهکارهای مقاومت دموکراتیک به کناری گذاشته می شود و فقط حکم پوشش را بازی می کند و تصمیم به عمل از طریق قدرت می شود، رابطه بر عکس می شود و این قدرت است که به کار برنده قدرت را در اختیار خود می گیرد. چرا که قدرت تنها در رابطه نابرابر است است که ایجاد می شود و در این ایجاد شدن از دینامیسم و نیازها و منطق خود که همان تمرکز و انبساط است پیروی می کند. دیگر اینکه قدرت ماهیتا اخلاق ندارد و نمی تواند داشته باشد. برای همین است که السیسی با وجود قسمی که در حمایت از رئیس جمهوری منتخب در برابر مردم خورده است عهد شکنی می کند و بر ضد رئیس جمهور متخب کودتا می کند و بعد قولهایی که به البرادعی داده بود با دست به کشتار بزرگ زدن نقض می کند و یا راحت دروغ می گوید. ولی علت اینگونه نابخردانه عمل کردن چه بود؟

۲. از اغاز انقلاب مصر مشخص بود که این انقلاب فاقد آلترناتیو دموکراتیک است و به همین علت بود که انقلاب را بیشتر سکولارهای لیبرال و چپ کردند ولی میوه آن را اخوان المسلمین که نقش حاشیه ای در انقلاب داشتند و تا روزهای آخر رهبرانشان با مبارک مذاکره و بده بستان می کردند چیدند. مطالعه عمل انقلابیون سکولار و حمایت آنها از ارتش و آوردن ارتش از پادگانها به قلب برخوردهای سیاسی نشان داد که علت اصلی این عدم توانایی به ایجاد آلترناتیو دموکراتیک این بود که اکثر این سکولارها فاقد ارزشهای دموکراتیک و فرهنگ آزادی می باشند و قائل به حاکمیت از طریق قدرت و نخبگان می باشند.

اگر نتایج انتخاباتی که بعد از انقلاب صورت گرفته است را به صورت آینه ای در نظر آوریم که از طریق آن می شود تمایلهای باوری/سیاسی جامعه ملی مصر را تشخیص داد، به ما خواهند گفت که حتی اگر فردا در مصر انتخابات کاملا آزاد انجام بگیرد سه جریان بنیادگرای اخوان المسلمین و بسیار بنیادگراتر سلفی ها و طرفداران مبارک است که صحنه سیاسی مصر را در اختیار خواهند گرفت و نیروهای دموکراتیک بصورت جریانی کوچک در حاشیه قرار خواهند گرفت. اگر این نتیجه گیری صحیح باشد آنگاه به واقعیت دیگری پی خواهیم برد و آن اینکه جریانهای سکولار لیبرال و چپ قبل از کندن چاه مناره را دزدیده بودند به این معنی که قبل از آنکه وضعیت سنجی کنند و وزنه واقعی خود را در جامعه مصری بسنجند دست به انقلابی زده اند که خود در حاشیه آن واقع شده اند. آنگاه بهتر می شود دید که رابطه با این واقعیت بوده است که خواسته اند این کسری بزرگ را در اتحادی نامقدس با مبارکی ها و نظامیان جبران کنند، غافل از آنکه در نتیجه این خبط عظیم سیاسی که ناشی از نقض ارزشها و نرمهای دموکراتیک بوده است، شرایط سیاسی را به وضعیتی بسیار بدتر از وضعیت قبل از انقلاب و کودتا سوق داده اند، از جمله به این دلیل که همیشه استبداد بعد از انقلاب که اهداف انقلاب را در پای مصلحت قدرت قربانی کرده است بسیار خشن تر از استبداد قبل از انقلاب است. این را ما در وطن خود تجربه کرده ایم، و حال مصری هایی که از خشونت بی حد و اندازه نظامیان بر ضد اخوان المسلمین به هیجان آمده اند و برای آنها کف می زنند هیچ متوجه نیستند که این ماشین جنگی در جریان تمرکز هرچه بیشتر قدرت و برای از بین بردن مقاومت، این خشونت را در رابطه با آنها نیز به کار خواهد گرفت. خشونتی که مبارک جرئت نکرد بطور گسترده بر ضد مخالفان خود بکار بگیرد، ژنرال السیسی نشان داده است که مانند خمینی در به کار بردن آن هیچ ابایی ندارد و تمایل شدیدی به اعمال گسترده خشونت دارد.

خلاصه اینکه از آغاز معلوم و مشخص بود که از دل کودتایی که مخارج مالی عظیم آن را عربستان و دیگر مستبدان خلیج فارس تامین می کنند، دموکراسی بیرون نخواهد آمد. اینکه آیا امیدی برای آینده دموکراسی در مصر وجود دارد باید گفته شود که این امید بطور جدی می توانست وجود داشته باشد اگر البرادعی از کودتای نظامی حمایت نکرده بود و خود را آلوده رژیمی که سه بار دست به کشتار مردم زد نکرده بود. البته تنها یک بارقه امید وجود دارد و آن اینکه اتحاد ضد کودتا که توسط بعضی از جریانهای کوچک چپ و لیبرال (که خود در کودتا شرکت کرده بودند و حال متوجه اشتباه خود شده اند) با جامعه مدنی مصر که خشونت را نمی پذیرد ارتباطی رو به گسترش ایجاد کرده و هواداران جوان اخوان المسلمین که اقتدار گرایی رهبران و ایدئولوژی رهبران خود را نمی پسندند در میان صفهای خود آورده و با روشهای خشونت زدا و مدنی به مبارزه با کودتاچیان برخیزند و اینگونه از طریق نقد اندیشه راهنمای خود، انقلاب خود را در اندیشه راهنمای خود ادامه دهند. راه را بسیار طولانی تر کرده اند ولی با پیگیری و یاری گرفتن از امید به عنوان اسلحه ای در مبارزه، کار می تواند به نتیجه برسد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.