enayat mahmood 01

نگران نشوید: دیکتاتوری این گونه شروع می ‌شود!*

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

enayat mahmood 01

enayat mahmood 01محمود عنایت

در نظاماتی که همه قدرتها در دست یک فرد متمرکز است، هر انسانی برای نجات جان و حیثیت خویش از شر دیکتاتور فقط به‌ منافع و مصالح خودش فکر می‌ کند؛ و جز محدوده حقیر آمال و مقاصد خویش، دنیای دیگری را نمی ‌شناسد؛ و این چنین است که زندگی هر انسان همچون جزیره ای دورافتاده با حصاری از سوداها و اغراض محدود مادی و خصوصی، از سایر انسانها جدا می ‌شود؛ و هر انسان به ‌صورت گرگ انسان دیگر درمی ‌آید.

یکی از آقایان فقها هنگام بحث درباره ماده مربوط به ‌واگذاری فرماندهی کل قوا به ‌شخص اول روحانیت فرموده‌اند که ما به ‌دنیا کار نداریم؛ دنیا بپسندد یا نپسندد ما راه خودمان را می ‌رویم. شاه مخلوع هم وقتی حزب بی‌ بدیل و بی‌ عدیل رستاخیز را تشکیل داد همین حرف را زد. وقتی به ‌تلویح و تعریض به ‌او اندرز می ‌دادند که سابقه ندارد که حزبی در نقطه‌ ای از ربع مسکون تشکیل شود که همه افراد یک مملکت عضو آن باشند، و دنیا به ‌این طرز مملکت‌ داری و این طرز تحزب می ‌خندد، طعنه و تسخر می‌ زد که: «ما به‌ دنیا چه کار داریم؟ دنیا هر غلطی می‌ خواهد بکند و هر رجزی می ‌خواهد بخواند؛ ما با رستاخیزمان به ‌سوی تمدن بزرگ می ‌رویم». وقتی به ‌او می‌ گفتند که در قرن بیستم هیچ مملکتی نمی ‌تواند مجرد و مجزا از خانواده بزرگ ملل روی زمین و بی ‌اعتناء و بی‌ توجه به‌ قضاوت سایر ملتها زندگی کند، و عصر ما عصری نیست که ملتی علی‌ رغم بندها و پیوندهائی که وی را به ‌جهان متمدن مربوط می ‌کند در مسیری مخالف و معارض با افکار عمومی ده ‌ها گام بردارد، به ‌غرور و تفرعن افاده مرام می ‌کرد که «این منم طاووس علیین شده/وین منم ناقوس علیین شده! غربی‌ ها باید بیایند و مملکت‌-داری را از ما یاد بگیرند!»

دیکتاتورها ممکن است هدفهای متضاد و متعارضی داشته باشند، ولی شیوه و شگردشان در وصول به‌ هدف معمولاً یکی است. دیروز وقتی شرح مذاکرات روز پنجشنبه مجلس خبرگان را می ‌خواندم و می ‌دیدم که گروهی علی‌ رغم مخالفت جمعی از همفکران و هم ‌مسلکان خودشان کوشش می‌ کنند که همه قوای مملکتی و اختیار همه شئون و امور ملی اعم از تعیین فقهای شورای نگهبان و نصب اعظم مقامات قضائی کشور و اعلان جنگ و عقد صلح و فرماندهی کل قوا و اتخاذ تصمیم درباره عزل رئیس جمهور را به‌ مقام واحدی واگذار کنند، به‌ یاد جماعتی افتادم که در طلوع استبداد پهلوی و در اولین مجلس رضاخانی کوشش می‌ کردند که اختیارات و اقتداراتی از همین قبیل را با استدلال و احتجاجی مشابه به‌ شخص رضاخان تفویض کنند.

من سخنی را که آقای مکارم شیرازی در مخالفت با اصل مذکور بیان کرده است اینجا تکرار می‌کنم، که آن نیروئی که دستگاه پر جبروت شاه را سرنگون کرد قوای مسلح سه‌ گانه نبود بلکه شور و ایمان صادقانه و خالصانه و شجاعت و شهامت انقلابی بود. خود آیت‌ الله خمینی به ‌کرات به ‌این واقعیت اشاره کرده است که معجزه خدائی این انقلاب در آن بود که مردمی با دست خالی و تنها به ‌مدد ایمان بر دستگاهی که تا دندان مسلح بود و به ‌قوی‌ ترین تجهیزات نظامی اتکاء داشت غلبه کرد؛ و آنها که امروز از پشت تریبون مجلس خبرگان لزوم تسلط فقیه را بر قوای مسلح سه‌گانه شرط دوام نظام انقلابی قلمداد می ‌کنند – و در آینده نیز یقیناً لزوم اقتدارات بزرگتر و دامنه ‌دارتر را به‌ همین طریق توجیه خواهند کرد – در حقیقت در اصالت و شرف انقلاب مردم ایران شک می‌کنند. اگر قرار بود که اسلحه و زور و ضرب اسلحه و فرماندهی بر قوای مسلح حافظ و حارس حکومت‌ها باشد و دوام و بقای نظامات سیاسی را قوه قهریه تضمین کند، شاه هنوز بر سر کار بود و کائوکی در ویتنام و اِیدی امین در اوگاندا و سوموزا در نیکاراگوئه به‌ سلاخی مشغول بودند.

اما به‌ نظر می ‌رسد که گوش آقایان بدهکار این حرفها نیست. مراحل اصلی تراژدی آغاز شده است، و آنها که با اصل ولایت فقیه موافقت کرده‌ اند و به ‌قول خودشان «با پیاده شدن آن به ‌این شکل» مخالفند، اندک اندک متوجه می ‌شوند که وسیله‌ ها از هدف جدا نیست؛ و به‌ قول قدما، آخر همیشه تابع اول است؛ و وقتی بنای یک نظام بر خشت کجی استوار بود، سایر خشتها هم کج خواهد بود. وقتی قرار شد که طبقه‌ ای به‌ عنوان تافته جدابافته همه شئون سیاسی و اجتماعی یک جامعه را در قبضه قدرت خویش مسخر کند، نمایش به‌ همین شکل پیش می‌رود: ابتدا سخن از فقاهت و حوزه فقاهت و مرجعیت و اعلمیت بود، و وقتی عده‌ ای اظهار نگرانی می‌ کردند که «استبداد نعلین دارد جانشین استبداد چکمه می‌شود»، اگر با چماق تکفیر روبرو نمی‌ شد و برچسب «ضدانقلاب» نمی‌خورد، حداقل متهم به‌ سمپاشی و القاء شبهه می ‌شد. آنچه به ‌تأکید و ابرام می ‌شنیدیم این بود که طبقه روحانی خیال حکومت ندارد و انحصارطلب نیست و هیچ قدرتی از امور لشگری و کشوری را نمی ‌خواهد قبضه کند؛ اما ز عشق تا به‌ صبوری و از حرف تا عمل هزار فرسنگ است.

نترسید! چیز مهمی نیست. ابتدا مجلس خبرگان زیر نگین حضرات درآمد، و طبقه ائی که باید فقط در قلوب مردم منزل و ماوا داشته باشند اکثر کرسی‌ های این مجلس را اشغال کردند؛ حالا کم‌ کم حدود و حوزه قضاوت و حق عزل و نصب اعظم مقامات قضائی هم بر آن مزید می‌شود؛ و برای اینکه همه این قدرتها به‌خوبی اعمال شود، لازم است که قوای مسلح و فرماندهی قوای مسلح نیز در شمول تصرف مرجع واقع شود؛ و سرانجام برای این که همه این اقتدارات تکمیل شود، مقامی مثل رئیس جمهور هم مادون فقیه قرار بگیرد. آن‌ها که از حدود ولایت فقیه نگران بودند، حالا متوجه می‌ شوند که این حدود الی ماشاالله می‌ تواند امتداد پیدا کند؛ و تمام این دلائل هم به‌ این سخن برمی‌ گردد که اگر رئیس جمهور یا عالی ‌ترین مقام قضائی، یا فرمانده نیروی زمینی یا فرمانده نیروی دریائی و هوائی و یا هر مقام و مرجعی که سرش به‌ تنش می‌ ارزد دستی از پا خطا کرد، فقیه بتواند او را از کار برکنار کند.

من نمی‌ دانم اگر ما تا این حد دچار قحط‌ الرجال هستیم که یک رئیس جمهور یا یک قاضی یا یک سپاهی قابل اعتماد در میان این همه آزادیخواه و خیل مبارزین انقلابی نمی ‌توانیم پیدا کنیم، پس چطور دست به‌ انقلاب زده‌ایم؟! و اگر سخن از احتمال است و آقایان می‌ خواهند باب یک فتنه و توطئه احتمالی را با تدبیر واگذاری همه اقتدارات به‌ شخص فقیه مسدود کنند، این ایراد مطرح می ‌شود که از کجا صلاحیت فقیه در آینده هم نظیر امروز مورد تأیید و اتفاق قاطبهٔ مردم باشد؟ و مقامی که می ‌خواهد از تخلف فرماندهان نظامی و اعظم مقامات قضائی و حتی رئیس جمهوری جلوگیری یا آنها را عزل کند، اگر خودش دچار لغزش شد و از اختیاراتش به‌ نادرستی استفاده کرد، چه مقام و مرجعی در مقابل او خواهد ایستاد؟

اگر بگوئیم که فقیه یا بالاترین مرجع روحانیت مافوق انسان است و هرگز اشتباه نمی ‌کند، سخنی گزاف و خلاف واقعیت و حتی خلاف اصول و احکام مذهب گفته‌ ایم؛ و معقول هم نیست که کسی هم ابرمرد و مافوق انسان و در زمره معصومین و طاهرین باشد و هم برای حفظ خودش نظیر افراد عادی به‌ قوای مسلح اتکاء کند؛ چون لامحاله این حرف مطرح می‌ شود که چنین فردی را همان قوای ماوراء طبیعی و مافوق انسانی حفاظت می ‌کند، و احتیاجی به‌ توپ و تانک و مسلسل نیست. می ‌ماند این فرض که چنین فقیهی یک فرد عادی با همه خصوصیات انسانی و قوتها و ضعف و محاسن و معایب احتمالی یک انسان باشد. در این صورت، از آیت ‌الله خمینی و شرائط خاص امروز که بگذریم، هیچ منطقی حکم نمی‌ کند که همه اقتدارات و اختیاراتِ ناظر بر شئون حیاتی یک ملت را دربست به ‌دست فرد واحدی بدهیم؛ و با علم به‌ اینکه تنها مختار غیرمسئول، ذات باری تعالی است، یک موجود انسانی را در عین مختار بودن مافوق همه مسئولیتها بشناسیم. این همان استبداد فردی و تسلط مطلقه و مستقله ‌ای است که مرجع واحدی را مافوق میلیونها انسان زنده قرار می ‌دهد؛ و ملت ایران برای شکستن دور جهنمی آن قیام کرد. این همان نظم نامبارکی است که دوام و بقای آن اهانت مستقیم به ‌مقام انسانی میلیونها ایرانی شرافتمند به ‌شمار می‌ رفت؛ و خود آیت‌ الله خمینی به‌ سقوط و انقراض آن فتوا داد.

تمرکز همه اختیارات سیاسی و نظامی در یک مقام و ترجیح اراده و تشخیص و شعور و تصمیم او بر سایر بندگان خدا به‌ این معنی است که سایر افراد در صلاحیت و کفایت و فضل و بذل و حلم و دانائی و آگاهی به‌ پای آن مقام نمی ‌رسند. چنین سخنی، به‌ شرحی که خواهد آمد، مخالف همه آن اصولی است که انقلاب ایران برای استقرار و تنفیذ آنها آغاز شد:

۱- تمرکز اقتدار در یک فرد، با توحید مخالف است؛ زیرا در نظام توحیدی، همه برادر و همه برابرند؛ همه مسئول و همه غمخوار یکدیگرند. اما در نظاماتی که همه قدرتها به‌ دست یک فرد یا یک طبقه تفویض شده، جامعه به‌ دو طبقه حاکم و محکوم تقسیم می ‌شود. آقای بنی ‌صدر، یکی از تئوریسینهای جمهوری اسلامی، در کتاب «کیش شخصیت» که ظاهراً قبل از تشکیل جمهوری اسلامی منتشر کرده است می‌ نویسد: «تمرکز و تراکم قدرت در جامعه، دو دسته قدرت ‌جویان و قدرت ‌پرستانِ آلت‌ دست به ‌وجود می ‌آورد؛ تمایلات زورطلبی را چنان تقویت می ‌کند که قدرت، ارزش برین و مطلق می‌ شود؛ تا بدانجا که حتی آنها هم که می‌ خواهند نظم فساد را براندازند، در سازماندهی، الگوهائی را به ‌کار می ‌برند که موجب تمرکز و تکاثر قدرت می‌ شوند. قدرت‌ جویان، قهرمان ‌پرستان و قدرت ‌پرستان یک قومند. شمار زورپرستان ایرانی و فرنگی و عرب و ترک و تاجیک… این شعر فردوسی است: جهان تا جهان جای زور است و بس/مکافاتِ بی ‌زور، گور است و بس!» زورپرستان از به‌ کار بردن زور لذت می ‌برند، حتی اگر علیه خودشان باشد. از این رو است که زورپرستانِ کارپذیر، ابتکار عمل را به ‌قدرت حاکم می‌ گذارند، و قدرت حاکم نیز همواره پسند خود و پسند عموم را یکی می ‌داند، و اگر کسی جرئت کند خلاف رأی او حرف بزند، وای بر او!

۲- تمرکز قدرت در یک فرد بر خلاف اصل بعثت است؛ زیرا بعثت عبارت است از حرکت تلاش و مجاهدت دسته ‌جمعی انسانها برای عبور از سد «هویتهای فردی و وصول به‌ هویت کامل، و به ‌جامعه‌ ای که در آن جز خدا حکم نراند». بعثت یعنی حرکت دائمی انسان همراه سایر انسانها، به ‌این قصد که همه به ‌یک هویت برسند و از عبودیت و بندگی طاغوتها آزاد شوند؛ و حال آنکه در نظاماتی که همه قدرتها در دست یک فرد متمرکز است، هر انسانی برای نجات جان و حیثیت خویش از شر دیکتاتور فقط به‌ منافع و مصالح خودش فکر می‌ کند؛ و جز محدوده حقیر آمال و مقاصد خویش، دنیای دیگری را نمی ‌شناسد؛ و این چنین است که زندگی هر انسان همچون جزیره ای دورافتاده با حصاری از سوداها و اغراض محدود مادی و خصوصی، از سایر انسانها جدا می ‌شود؛ و هر انسان به ‌صورت گرگ انسان دیگر درمی‌ آید.

۳- تمرکز قدرت در یک فرد، با اصل امامت مخالف است؛ زیرا در امامت هر کس با استعداد و قابلیتی که دارد در اداره و تنظیم امور و مدیریت جامعه شرکت می‌ کند. باز به‌ قول آقای بنی ‌صدر: «زمینه رقابت و تعدد هویت و تشخص در چنین جامعه‌ ای نیست. زمینه دوستی و عشق و رسیدن به‌ یک هویت است.» و ایضاً به‌ قول همو: «در امامت، یک تن به‌ جای یک ملت (و گاه دنیا) تصمیم نمی‌ گیرد، و این کار را ضدارزش می‌ داند؛ بلکه همه در تصمیم شرکت می‌ کنند و تصمیم را در آزادی از وابستگی‌ ها می‌ گیرند؛ و در هر تصمیمی، درگذشتن از خود و نزدیکی به‌ خدا را می‌ جویند. اما در جامعه‌ های قدرت ‌طلب و استبدادی، مردم هدفی و ارزشی جز سلطه ‌جوئی و غلبه کردن نمی‌ شناسند. از این رو «آدمیان یا شیرند و یا گوسفند؛ یا خودکامه و رهبرند و یا آلت. در جامعه‌ های امروزی، رهبر کسی است که خوب بتواند رقبای خود را از میدان به در کند، استعدادهای دیگر را قربانی استعداد رهبری خود کند، و به ‌دیگران مثل موم شکل بدهد، و همواره موقعیت خود را به‌ عنوان یک موجود استثنائی حفظ کند و ابرمرد باقی بماند».

۴- تمرکز قدرت در یک فرد، منافی با عدالت است؛ زیرا عدالت و عدل، ضابطه تشخیص امامت است از رهبریِ مبتنی بر زور. عدل اسلامی، به‌ روایت آقای بنی ‌صدر، «یعنی حد و رسمی که در آن همه به‌ یک اندازه نسبت به ‌یکدیگر فعالند». و چنین نیست که «یکی همه کاره و دیگری هیچکاره، یکی رهبر و بقیه آلت، یکی فعال و بقیه فعل‌—- پذیر باشند».

۵- و بالاخره، تمرکز قدرت در یک فرد، با اصل معاد نیز تضاد و تناقض صریح دارد؛ زیرا اگر صحیح است که معاد چیزی جز فردائی به ‌پاداش عمل امروز و ارزش نهادن به ‌فردا به‌ جای امروز و دیروز نیست. در این صورت، وقتی سرنوشت جامعه‌ ای در تحکیم و تثبیت یک طبقه خاص معلوم و محتوم شد، و تقدیر میلیونها انسان در اسارت تصمیمات مرجع واحدی از هر نوع تغییر و تحولی محروم ماند، هر نوع امید به‌ فردای زمانه و آینده ای که باید بازده حرکت و مشغله امروز باشد، پوچ و بی‌ معنی خواهد بود؛ و اینچنین است که اندیشه ‌ها در یاس و نومیدی و دلسردی از جوش و جذبه باز می ‌ماند؛ و جامعه، در اسارت نوعی جمود، به‌ گورستان آرزوها تبدیل می‌ شود.

من مخصوصاً در تعریف ارزشهای اسلامی، همه حرفها را از قول آقای بنی‌ صدر نقل کردم تا نشان بدهم که تفویض اقتدارات سیاسی به ‌یک فرد، با ارزشهایی که ایدئولوگهای نظام موجود در کتابهای خود به‌ دست داده‌ اند، منافات صریح دارد. اما البته در عرفِ سیاست معمولاً بین گفتار تا کردار تفاوتی است که بعضی از رندان به ‌آن «واقع ‌بینی» نام داده ‌اند. امامت و بعثت و عدالت و آزادی، همه از سخنهایی است که تا قبل از تشکیل جمهوری اسلامی به ‌گوش مردم خوانده می ‌شد. اگر به ‌قول فردوسی، «سخنها به ‌کردارِ بازی» نیست؛ و اگر این قصد در میان نبوده است که قبل از انقلاب برای جلب دلها و فکرها با سخنانی دلاویز و دلپسند و دل-‌شکار راه تصرف قدرت هموار شود؛ و بعد از استقرار حکومت همه آن وعده ‌های طلایی به ‌بایگانی تاریخ سپرده شود؛ اکنون زمان عمل و نوبت انصاف و عدل و شجاعت و پایمردی و پایداری در تحقق آن وعده ‌هاست. روزی که آیت‌ الله خمینی به ‌تهران بازگشتند، در گورستان بهشت ‌زهرا و بر مزار شهدای راه آزادی جمله‌ ای گفتند که من هیچ وقت آن را فراموش نمی‌کنم. حرف ایشان ناظر به ‌قانون اساسی سابق و به ‌این معنا و مضمون بود که مجلس موسسانِ رضاشاهی حق نداشت که برای نسلهای آینده که ما هستیم قانون بنویسد؛ و آیندگان را مکلف به ‌اطاعت از قانونی کند که برای گذشتگان تدوین می ‌شد.

جایی که برای نسلهای غایب و علی‌ رغم نسلهای غایب هر نوع تعیین تکلیف و تدوین ضابطه و قانون غیرعادلانه باشد، برای مردمی که حی و حاضر و شاهد و ناظر بر حوادث زمانه هستند، تدوین و تصویب قوانینی که معارض و منافی ارزشها و آرزوها و آمال قشر عظیمی از روشنفکران و هوشمندان جامعه است، به ‌طریق اولی ظالمانه‌ تر است. تجربه حکومت شاه برای اثبات حقانیت این سخن گویا باید کافی باشد، که تمرکز و تراکم قدرت در یک مقام و مرجع واحد هیچ مساله ای را حل نمی‌ کند؛ و فرماندهی بر قوای مسلح به ‌معنای فرماندهی بر روح و اندیشه مردم نمی‌ تواند بود. فانتوم و راکت و تیربار اگر می ‌توانست مشگل‌ گشا باشد و روح اطاعت و تسلیم را در دل مردم بنشاند، چیزی به‌ نام انقلاب هرگز به ‌وجود نمی ‌آمد؛ و اگر هم به‌ وجود می‌ آمد، به ‌پیروزی نمی‌ رسید. آنان که باد می ‌کارند، طوفان درو خواهند کرد.

___________________________________
* توضیحِ رضا پرچی زاده: نویسندهِ این مقاله، محمود عنایت (۱۳۱۱-۱۳۹۱)، روزنامه-نگار و فعالِ سیاسی بود که در زمانِ انقلابِ ۱۳۵۷ در ایران به آیت الله محمدکاظم شریعتمداری نزدیک و از بنیانگذارانِ «حزبِ خلقِ مسلمان» که به وی گرایش داشت شد؛ و پس از سرکوبِ این حزب توسطِ جمهوری اسلامی، رحلِ اقامت در آمریکا افکند و سالها بعد هم در همانجا از دنیا رفت. عنایت این مقاله را در همان ابتدای انقلاب و در هنگامی که اسلامگرایان در تدارکِ گنجاندنِ اصلِ «ولایتِ فقیه» در قانونِ اساسی و تام الاختیار کردنِ ولیِ فقیه در بسیاری از مسائلِ کشور بودند در «هفته نامه خلق مسلمان» به نگارش درآورد؛ و با معیار قرار دادنِ برخی نظراتِ ابوالحسن بنی صدر به عنوانِ «یکی از ایدئولوگهای جمهوری اسلامی» سعی کرد نشان دهد که چرا این امر حتی با اسلامی که خودِ اسلامگرایان ادعایش را می کردند هم همخوانی ندارد. از آنجا که مفادِ این مقاله حتی امروز هم بر آنچه در ایران هست و می گذرد صدق می کند، مناسب دیدم تا آن را در اختیارِ هموطنانم بگذارم تا ببینند که «دیکتاتوری چگونه شروع می شود».

منبع: هفته نامه خلق مسلمان

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.