changaii behnam 01

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

changaii behnam 01

changaii behnam 01بهنام چنگائی

این صدای اعتراض و محکومیت  بی صدایان است به مکرنامه عسگراولادی و رهبرش! توطئه گر بازار بنجول تجاری و تروریست اقتصادی که از ترس خیزش و به باد دادن ثروت خود به اوبامای جهانخوار، با نام ملت به وقیحانه ترین شکل غیر ممکن نامه فدایت شوم می نویسد و در آن به تحقیر اعتراض رو به طغیان مردم گرسنه، بیکار و بیدادزده از رژیم اسلامی، با بی شرمی تمام سر پوشش می گذارد.

childs 01

ای وصالِ ناکجایِ محال!

++

تو ای امیدِ محال، کجائی؟

ای نا کجای ِخیال! کاش می بودی،

لااقل، مجالی می شدی اگر می دیدی

این همه اسیر کنامِ نان را

در بزنگاه گرگان.

++

اگر بودی

حتما، دستِ بلندی می شدی ـ و می رسیدی ـ بر این همه دست ها و شکم های خالی.

شاید، عدالتی می شدی، بر این همه دست های خونینِ دزدانِ آسمانی.

بی شک، دادیاری که می شدی بر رگبار ظلم؟

می دانی! در این زمانه: دیگر نان و آرامش، بکام انسانِ بی نام، بیگانه گشته است.

ایکاش بودی و راه ِ نان گمکردگان را به جانبِ حق سیری می بردی!

دیریست بیماری و فقر و گرسنگی، سهم آخرت زمینگیران شده است.

و وعده ی رحمت تو زنجیرهای گرانِ آن ها!

تو ای رویا، ناشو کجائی کجا؟

++

چشم و دل گرسنه ی ویلانم که هیچگاه ترا در کودکی نیافت!

در فقدان مهرِ نان به نبود ناظم رسیدم

با این وجود،

بجاست، حرمت! عیسی بدین اش و موسی بدین اش

اینک اما هشدار

در هر ثانیه دو کودک از سنگدلی نان می میرند

و تن تو آرام، بر ململ ابرهای وعده، نرم لمیده است؟

امیدِ محال، کجائی کجا؟

در پهنه زمین با نام تو

تنها درد و مرگ و ریا می روید.

+++

رفع تشنگی به گوارائی چشمه است ـ

آرامش به عطوفت مهر ـ

مادری به عشقِ بی پاداش ـ

همچنانکه معجزه نان، گرسنگی را بسادگی می تاراند.

اگر هستی، فرصت مسوز

بیا و خود پاسدارِ زمینِ مکرآلودِ مقربانت شو!

اینجا، با نام ات، انگشت و دست و پای گرسنه را قیچی می کنند.

سر و عقل نافرمان را گوش تا گوش می برند.

زلالی مهر زن را با کلام تو سنگسار می کنند.

در بزم این دیار وحشی بخاطر تو ـ

رقص مرگ بر بالای دار بپا می کنند.

و بیاد و رضای تو

انسان، قلب انسان را می خورد ـ

تا به تو قربت یابد.

++

ای خیالت مرارتبارِ همنوع من، کجائی کجا؟

شبِ بلندی رفته ست و خستگی ش دیرین

بیا و بیتوته ای باش ندار را در این شبانِ شرم و شیخ و شبیخونی.

سایه ی درختی باش، در کویر بیدادرسی.

در اینجا مدعیانِ درگاهت ـ

آبروی شرافت را برده اند.

و زمین : سرچشمه ی فساد روحانیت گشته است.

هر کلمه ای که با نام تو از گنبد ها می بارد

تبانی و تداعی مرگی ست بر دل عزادار مادران جگر سوخته

و چندیست نام تو، کلاه بزرگ و پُر بمبی ست

بر سر گرسنه و خسته ای که

زندگی را ناچار در کام مرگ می بوید.

دهانِ او سرشار نام تو ست

در هنگام انفجارِ هوارِ مرگ!

بوی نیرنگ، هیهات با این نام سنگین می وزد.

بدان که، صدای بی صدایان نبودی و نیستی.

++

از خوابِ گران، بیدار باید شد.

انسان تنهاست،

باید با هم بدنبال انسانیت گم شده اش بگردیم.

بهنام چنگائی  ۵ مرداد ۱۳۹۲

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.