منصور بیات زاده
…نظراتیکه نمی توانست مورد تائید و توافق افراد و نیروهای متحجر، عقبگرا، ارتجاعی، سنت پرست و طرفدار نظام استبدادی و دیکتاتوری قرار گیرد. چون متحقق شدن چنان نظراتی در جامعه کمک می کرد تا نطام های استبدادی، خودکامه و دیکتاتوری بمرور زمان تعطیل گردند و آخوند جماعت نتوانند برای ادامه آن وضع غیر انسانی و سرکوبگر “مشروعیت الهی” قائل شوند!…
بمناسبت چهل و ششمین سالگرد درگذشت دکترمصدق
تا قبل از ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور دولت استعمارگر انگلیس از طریق شرکت نفت «بریتیش پترولیوم» (ب ـ پ)، نه تنها ذخائر نفتی ایران در جنوب کشور را چپاول و غارت می کرد، بلکه با بوجود آوردن شبکه سیاسی ای در ایران ، توانسته بود دولتی در دولت بوجود آورد.
مبارزات استقلال طلبانه مردم ایران برهبری دکترمصدق علیه نفوذ سیاسی دولت استعمارگر انگلیس در ایران ، موفق می شود با طرح پیشنهاد کمیسیون نفت (مصوبه ١٧ اسفندماه ١٣٢٩)، مبنی بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران، در مجلس شورای ملی در تاریخ ٢۴ اسفند ١٣٢٩ ، به تصویب نمایندگان آن مجلس برساند و به قانون تبدیل نماید. آن قانون در تاریخ ٢٩ اسفندماه ١٣٢٩ مورد تائید نمایندگان محلس سنا نیز قرار می گیرد. در واقع با ملی شدن صنعت نفت، گامی مثبت و بزرگ درجهت قطع نفوذ سیاسی آن دولت و پایان دادن به چپاول ذخائرنفتی جنوب ایران برداشته می شود!
از سوی دیگر دکتر مصدق در ١۴ اسفند ١٣۴۵ بعد از آنهمه رنج و محدودیتهای سیاسی ـ اجتماعی که ایشان در طول مدت زمان بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، از سوی رژیم شاه متحمل شده بود، فوت می کند. از این رو در تقویم سیاسی مبارزات استقلال طلبانه و آزادیخوانۀ مردم ایران، ماه اسفند، ماهی ، به خاطر ماندنی است که برای نیروهای طرفدار استقلال و آزادی و بویژه نیروهای مصدقی «اهمیت و ویژگی سیاسی خاصی » پیدا کرده است.
در این رابطه ضرورت دارد و لازم است خاطر نشان گردد که این « اهمیت و ویژگی سیاسی خاص » مدیون مبارزات مبارزین راستین آزادی و استقلال ، بخصوص طرفداران «راه مصدق» و اعضاء و هواداران «جبهه ملی ایران» و سازمانها و احزاب وابسته به آن «جبهه» می باشد که بخاطر استمرار در مقاومت و پایداری در امردفاع از سیاست و عملکرد دکتر مصدق، تاکید و پافشاری بر امرمبارزه با استعمار و استبداد تا کنون سبب شده و اجازه نداده اند تا نظرات و عقاید دکتر مصدق در اثر تبلیغات سوء و انحرافی قلم بمزدهای رژیم محمدرضاشاهی و نیروهای وابسته به استعمارگران و همچنین دستگاههای رنگارنگ تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی ، بویژه نیروهای طرفدار « ولایت » مخدوش و بمرور زمان بفراموشی سپرده شود.
امروز ما شاهد این واقعیت هستیم که ارزشهای فکری و نظری دکتر مصدق علیرغم آنهمه تبلیغات سوء و انحرافی و اظهارات دروغ و جعل تاریخ و وارونه جلوه دادن واقعیات نه تنها بفراموشی سپرده نشده، بلکه جوانب آن در بین ایرانیان وابسته به اقشار وطبقات مختلف اجتماعی بیشتر از قبل شناخته شده است.
جبهه ملی ایران در بیانیه ای که در تهران بتاریخ ١٣ /١٢ /١٣٩١ در رابطه با ۴۶ امین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق ، صادر کرده، این وضعیت و موقعیت جدید را بدرستی تحت عنوان «خورشیدی که هر روز فروزان تر از روز پیش میدرخشد» توصیف کرده است! (برای خواندن بیانیه جبهه ملی ایران دراینجاکلیک کنید).
اکنون همچون گذشته باید بر این اصول محوری یعنی دفاع و توضیح ارزشهای فکری و نظری دکترمصدق، مبنی بر دفاع از آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، حاکمیت قانون ، استقرارحاکمیت ملت از طریق انتخابات آزاد و دفاع از تمامیت ارضی تکیه کرد و با توجه و محترم شمردن حقوق مساوی تمام شهروندان ایرانی و تاکید بر« اصل فردیت»، صرفنظر از وابستگی جنسی ، قومی، مذهبی، نژادی، مقام، شغل و مسلک آنها باید در صدر مبارزات سیاسی طرفداران «راه مصدق» و دیگر نیروهای دمکرات و آزادیخواه و استقلال طلب میهنمان قرار داشته باشد. تا سربلندی ملت ایران حاصل و کشور در جایگاه جهانی خود قرار گیرد. کسی که خود را «طرفدار راه مصدق» و «مصدقی» می داند، حتمأ باید برای «استقلال» همچون دوران مصدق، ارزش و اهمیت قائل شود و تحت عنوان «جهانی شدن» (گلوبالیزاسیون) همکاری و همسوئی با استعمارگران و طرفداران آنها را در دستور کار خود قرار نداده و با توجیه دریافت کمکهای مالی از دولتهای بیگانه به مترجمان فارسی زبان سیاست های خارجی آن کشور ها تبدیل نگردد.
در واقع نمی توان خود را طرفدار «راه مصدق» و مصدقی تصور نمود، ولی با ارزش «استقلال» توافق نداشت و بدفاع از آن برنخاست!
با حاکم شدن رژیم جمهوری اسلامی و توجه به عملکرد و تصمیمات سرکوبگرانه و غیر دمکراتیک آن رژیم، سبب گردید تا « جدائی نهاد دولت از نهاد دین و مذهب» بدرستی به یکی از خواست های محوری بخش بزرگی از نیروهای سیاسی ایرانی تبدیل شود.
البته در رابطه با فعالیت ها و تبلیغات در بارۀ این «خواست»، بهیچوجه نباید از خاطر بدور داشت که «مذهب» بخشی از فرهنگ هر جامعه ای از جمله وطن ما ایران می باشد. پس دفاع از آن خواست بهیچوجه نباید بمعنای دشمنی با مذهب و دین تلقی شود! زیرا آزادی مراسم مذهبی ـ تمام ادیان و مذاهب ـ ، یکی از ارزش های محوری جوامع دمکراتیک می باشد!
بمناسبت بزرگداشت چهل و ششمین سالگرد درگذشت دکتر مصدق، من قسمتهائی از بخش دوم فصل شانزدهم کتاب « دکتر محمد مصدق و راه مصدق» * که درسال ١٣٨۴ تحریر کرده ام که شامل مسائلی همچون: چگونگی اعتقادات مذهبی دکتر مصدق و سمت و سوی تبلیغات برخی از نیروهای طرفدار رژیم حاکم علیه دکتر مصدق، بویژه نیروهای طرفدار « ولایت » ، مبنی بر ادعاهای واهی «بی دینی» دکتر مصدق ، امر « جدائی نهاد دین و یا مذهب از نهاد دولت» و نطق مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی بر مزار دکتر مصدق در دهکده احمدآباد در ١۴ اسفند ١٣۵٧ (٢٢ روز بعد از پیروزی انقلاب بهمن ) می شود، اشاره می کنم.
١۴ اسفند ١٣٩١ ـ مصادف با ۴۶ امین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق
*****
عده ای از مخالفین مصدق، مصدق را “ بی دین “ می دانستند و می دانند، با وجود اینکه دکتر مصدق خود را مسلمان می دانست و به مذهب شیعه اعتقاد داشت.
ــ دکتر مصدق و مسئله مذهب ــ
عده ای از مخالفین مصدق، بر پایه شایعات و دروغ، او را “ بی دین “ می دانستند. در فصل دوازدهم، به نقل از کتاب “ زندگی توفانی “ بقلم سید حسن تقی زاده نوشتم که سرلشگر آزموده دادستان دولت کودتای شاه قصد داشته است تا با سوء استفاده از” دین اسلام” از تز دکترای مصدق، بخاطر فریب دادن مردم ساده لوح و کم اطلاع دردادگاه نظامی بعد از کودتای ۲۸ مرداد استفاده کند واو را “ بی دین” معرفی نماید.امری که سید حسن تقی زاده سرلشگر آزموده را از مطرح کردن آن موضع در دادگاه برحذر می دارد. اما آن نوع مواضع غلط و شیوه کار بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ از سوی برخی از افراد و نیروهای سیاسی مخالف و دشمن دکتر مصدق، رسمأ بکار گرفته شد.
جناحی از هیئت حاکمه جمهوری اسلامی بخاطر بیرون کردن طرفداران دکتر مصدق از صحنه سیاسی آنزمان ایران و پایمال کردن حقوق شهروندی آن افراد بر محور” بی دینی “، به شایعه پراکنی علیه مصدق دامن زدند. در این شایعه پراکنی برخی از روحانیون وآخوندهای دولتی طرفدار انقلاب نیز شرکت داشتند، بدون اینکه این حضرات معمم و شیخ و مجتهد باین مسئله توجه داشته باشند که “ دروغگوئی و تهمت زدن “ در مغایرت با دین اسلام قرار دارد و گناه محسوب می شود، دینی که آن جماعت خود را مبلغ آن می دانند!
دکتر مصدق یکی از سیاستمداران تجدد خواه، قانونمدار، ملی و آزادیخواه ایرانی بود که در بیانات و نوشته هایش اغلب از کلمات “ ایرانیت “ و “ اسلامیت “ استفاده کرده است. و در بسیاری از گفتار و نوشتارش به نقل قول از آیات قرآن پرداخته است.او اسلام را بخشی از فرهنگ ایران و دین اکثریت بسیار بزرگی از مردم ایران می دانست وخود به آن معتقد بود و حتی برای نام اسامی فرزندانش، اسامی همچون خدیجه، غلام حسین… انتخاب کرده بود.
او در مجلس شورایملی دوره چهاردهم می گوید:
“… ما باید خود را به آن درجه استقلال واقعی برسانیم که هیچ چیز جز مصلحت ایران و حفظ قومیت و دین و تمدن خودمان محرک ما نباشد. از مسلمانی و آداب آن برای برحق بودن اسلام نه برای میل این و آن پیروی کنیم، و به لوازم آن فقط از ترس خدا و معاد، نه مقتضیات دنیوی و سیاسی عمل نمائیم. باد شمال و جنوب ما را نلرزاند و در درجه ایمان ما تأثیری ننماید، و به طور مصنوعی یک روز آتش آن را شعله ور و روز دیگر بکلی خاموش نکند.”(۱۱۶)
البته برداشت مصدق از اسلام همانطور که در آبان ۱۲۹۳، یعنی ۹۰ سال قبل (در مقایسه با تاریخ نگارش این بخش از نوشته توسط نگارنده ـ منصور بیات زاده ـ در سال ۱۳۸۳) در کتاب “ کاپیتو لاسیون “ نوشته است، بر این معیار و ضوابط قرار داشت که او معتقد بود “ یکی از مدارک حقوق اسلامی ” عقـل ” است “ (۱۱۷) مصدق در رابطه با “ عقـل “ درهمان کتاب کاپیتولاسیون نوشته است:
“ یکی از معلمین حقوق دارالعلم شهر نوشاتل (سوئیس) روزی با ما در سئوال و جواب بر آمده گفت حقیقتأ در مدارک حقوق اسلامی طریقه شیعه “ عقل “ یکی از مدارک است، یا اینکه شما بواسطه تجدد پروری “ عقـل “ را داخل در مدارک نموده اید؟ “
و او در همان کتاب کاپیتولاسیون در همان رابطه چنین توضیح داده است:
“ سئوال او [ یکی از معلمین در نوشاتل ] چندان بی مأخذ نبود زیرا که از طریقه شیعه اروپائی ها اطلاعات زیادی ندارند و آنچه را که در حقوق اسلامی مؤلفین به زبان اروپائی نوشته اند روی طریقه سنّی است و چون در مدارک حقوق سنّی “ عقل “ نیست و “ قیاس “ است این شخص تصور می کرد که مذهب شیعه هم باید منکر “ عقل “ باشد…”.(۱۱۸)
و در صفحه بعد همان کتاب ادامه داده است:
“… که طریقه شیعه یکی از مدارک حقوق اسلامی ” عقل ” را می داند، اگرچه آن طوری که می بایست به این مدارک اهمیت بدهند نداده اند، زیرا که اگر آن را در نفع و بقای اسلام استعمال نموده بودند نه ” عقل ” ما زنگ زده بود و نه اسلام به این حال مشاهده می شد. ولی امید واریم بعدها ان شاء الله مدرک ” عقل ” را به کار انداخته و از استعمال آن نتایج حسنه گرفته و اسلام را بدین وسیله حفظ نمایند.”. (۱۱۹)
دکتر مصدق در بخش آخر کتاب کاپیطولاسیون، تحت عنوان “ نتیجه “ در رابطه با محتوی قانون و توجه به زمان نوشته است:
“ عقیده ما این است قانون دولتی باید خود را به احتیاجات وقت و زمان و منافع انسان موافق نماید، نه اینکه احتیاجات و منافع انسان خودشان را مطابق قانون نمایند و حکم شرع مقدس هم همین است “ الضرورات تسبیح المحظورات “.(۱۲۰)
نظراتیکه نمی توانست مورد تائید و توافق افراد و نیروهای متحجر، عقبگرا، ارتجاعی، سنت پرست و طرفدار نظام استبدادی و دیکتاتوری قرار گیرد. چون متحقق شدن چنان نظراتی در جامعه کمک می کرد تا نطام های استبدادی، خودکامه و دیکتاتوری بمرور زمان تعطیل گردند و آخوند جماعت نتوانند برای ادامه آن وضع غیر انسانی و سرکوبگر “مشروعیت الهی” قائل شوند!
مصدق همچنین برای قرآن مجید احترام خاصی قائل بود. در بخش پانزدهم همین کتاب در رابطه با چگونگی عضو شدن دکتر مصدق در حزب اعتدال و محترم شمردن قرآن از سوی ایشان مطالبی را از کتاب خاطرات و تألمات دکتر مصدق نقل قول کردم.
پادشاه اردن در زمانیکه دکتر مصدق نخست وزیر بود، یک جلد قرآن به ایشان هدیه می کند. دکتر مصدق آن هدیه را به اداره کل باستان شناسی می سپارد تا در گنجینه مخصوص قرآن جایگزین کنند و آنرا در معرض عموم قرار دهند.(به کلیشه مندرج در صفحه ۱۳۵ همین کتاب مراجعه کنید).
دکتر مصدق در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ مجلس شورای ملی، دوره پنجم قانونگذاری در رابطه با مسلمان بودن خود طی نطق تاریخی که در مخالفت با تغییر سلطنت و پادشاه شدن رضاخان سردار سپه ایراد کرد، اظهار داشته است:
“ بنده در سال گذشته در حضور نمایندگان محترم به کلام اللّه مجید قسم یاد کردم که به مملکت و ملت خیانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقایان تمنی دارم به احترام این قرآن برخیزند (در این موقع کلام اللّه مجید را از بغل خود بیرون آورد و حضار قیام نمودند) و در حضور همه آقایان بنده شهادت خودم را می گویم(اشهدان لا اله الاللّه ـ اشهدان محمدأ رسول اللّه ـ اشهدان علی ولی اللّه) من شخصی بودم مسلمان و به این کلام الله قسم یاد کرده ام و این ساعت هم این کلام الله خصمی مرا بکند اگر در عقیده خودم یک اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم همان بودم که هستم و امروز هم اگر یک چیزی برخلاف مصالح مملکت به عقل ناقص خودم ببینم خودم را ناچار می دانم که برای حفظ مملکت و حفظ قومیّت و بقای اسلامیت از اظهار عقیده خود داری نکنم… “.(۱۲۱)
همانطور که قبلا اشاره رفت، دکتر مصدق تز دکترای خود را در باره “ مدارک حقوق اسلامی و وصیت در مذهب شیعه “ بزبان فرانسه نوشته بود و تا آنجا که من اطلاع دارم و اسناد گواهی می دهند، رساله وی اولین نوشته بزبان فرانسه در باره آن موضوع بوده است!
همچنین باید در نطر داشت که اگر دکترمصدق مسلمان نبوده و بمذهب شیعه اعتقاد نداشته است، صرفنظر از موضوعات و مسائلی که من در این کتاب در باره مسلمان بودن دکتر محمد مصدق به آنها اشاره کردم، اصولا ضرورت نداشته است تا ایشان در وصیت نامه اش از فرزندانش بخواهد و آنها را ملزم بنماید تا بخشی از در آمد مستغلاتش را “ برای نماز روزه و حج “ آن جناب، پس از مرگش مصرف کنند. با توجه به این واقعیت تاریخی
که دکتر مصدق وصیت نامه اش را بخط خود، ۲ سال بعد از دورانی که محمد رضاشاه پهلوی و نخست وزیر وقتش، اسدالله علم با استفاده از توپ و تانگ و مسلسل، قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را سرکوب کرده بودند تحریر کرده است. در آنزمان کمتر کسی با تظاهر به داشتن اعتقادات مذهبی و “ مقدس نمائی “ می توانست همچون مقطع کنونی تاریخ ایران، بنفع خودش امکانات “ ویژه و جاه و مقام و ثروت” دست و پا کند!! (کپی وصیت نامه دکتر مصدق در صفحه ۱۳۶ همین کتاب به چاپ رسیده است).
بسیاری از نویسندگان و تاریخ نگاران و فعالین سیاسی در نوشته ها و کتابهائی که در رابطه با مصدق تحریرکرده اند، کم و بیش در باره عقاید مذهبی دکتر مصدق نیز مطالبی نوشته اند. دکتر سعید حجاریان از جوانان “ خط امامی” دوران انقلاب ۱۳۵۷، “ جناح چپ” هیئت حاکمه و از رهبران کنونی “ حزب مشارکت اسلامی”، در رابطه با گفتار آیت الله خمینی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ که بیان داشته بود “ که اینها فخر می کردند به وجود او [ مصدق ]. آن هم مسلم نبود “، در نوشته ای تحت عنوان: “ مصدق؛ مسلم یا سکولار “ که در اسفند ماه ۱۳۸۲ در رابطه با سالگرد فوت دکتر مصدق انتشار داده است، در آن نوشته به این نتیجه رسیده است که مصدق بی دین نبوده است، او “ مسلم سکولار “ بوده است. حجاریان در آن نوشته همچنین اظهار داشته است که “ بازرگان اول روشنفکر دینی بود اما سرانجام مسلم سکولار شد در حالی که مصدق از اول مسلم سکولار بود”. (۱۲۲)
دکتر محسن قائمقام، یکی از فعالان مصدقی و اعضای قدیمی جبهه ملی ایران در آمریکا نیز در نوشته ای تحت عنوان “ نگاهی به نوشته آقای سعید حجاریان ـ مصدق نامسلمان یا مصدق تحصیل کرده فرنگ “ در رد اتهامات جریانات مذهبی نسبت به عقاید مذهبی مصدق که در ۲۳ مه ۲۰۰۴ به نگارش در آورده است،(۱۲۳) بروشنگری در باره برخی سیاست های ضد مصدقی و اطلاعات غلطی که از سوی برخی از روحانیون علیه مصدق تبلیغ شده و می شود پرداخته است ودر رابطه با ماجرای “ داستان سگ سیاه با عینک سیاه” که عده ای از روحانیون بغلط مدعی هستند که از آن طریق به آیت الله ها و مقامات روحانی توهین شده است و آن عمل را به مصدق و طرفداران مصدق نسبت می دهند، توضیحاتی داده است.
دکتر قائم مقام در آن نوشته همچنین در باره فعالیت های مذهبی ضیاء السلطنه همسر دکتر مصدق در رابطه با مجالس مذهبی خانم ها در تهران که بنام “ مجلس درس خانم مستعان “ برگزار می شده است، اشاره نموده و توضیحاتی در آنمورد داده است. (صفحاتی از نوشته های حجاریان و دکتر قائم مقام در بخش “ حواشی و توضیحات “ تحت شماره های ۱۲۲ و ۱۲۳ نقل شده اند).
۲۲ روز بعد از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ـ (۱۴ اسفند ۱۳۵۷) که مردم ایران این امکان را پیدا کردند تا برای ادای احترام و خواندن فاتحه به سر قبر دکتر محمد مصدق به احمد آباد بروند، جمعیت بسیار بزرگی از اقصی نقاط ایران در آن محل حضور بهمرساندند. در آن روز آیت الله سید محمود طالقانی یکی از سخنرانان آن جلسه بزرگداشت بود. آیت الله طالقانی در سخنرانی خود به برخی از خصوصیات و ارزش های فکری دکتر مصدق اشاره می نماید. برای دقیقتر کردن جوانب بحث این بخش از کتاب، بخشی از مطالب سخنرانی ایشان را نقل می کنم. ـ ضروریست متذکر شد، در زمانیکه دکتر مصدق وفات یافت، آقای طالقانی در زندان رژیم شاه بسر می برد. ـ
آقای طالقانی سحنرانی خود را با کلمات زیر شروع می کند: “ خواهران، برادران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره انگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز وتاریخی جمع شده ایم، نام مرحوم دکتر محمد مصدق برای همه ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطره انگیز است. نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هشیاری، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطره انگیزاست بهمان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشت آور و نگران آور است.
دکتر مصدق دوازده سال پیش در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت، ولی مزار او و نام او برای دشمنان ملت وحشت انگیز بود. همه راه ها را به روی ما و ملت، در این گوشه بیابان می بستند چرا؟ مگر دکتر مصدق چه بود؟
دکتر مصدق در پی نهضت های پیش از خود و ادامه نهضت های پس از وفاتش حلقه ای و واسطه ای برای ادامه نهضت مردم علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود.
این نام و این مزارهمیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادی خواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شده ایم، بیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری، اندیشه ای و انقلابی ملت ما باشد.
شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیل کرده، ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف، در دربار و یا پیرامون دربار، تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد. مرد اجتماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن در باره موسی بیان می کند.
دکتر مصدق با هم کاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این فکر را نشان داد که نه روس و نه انگلیس، بلکه ملت، این ملت است که باید سرنوشتش را خود به دست گیرد و راهش را بیابد و پیش رود.
شخصیت دکتر مصدق مانند پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب بی طرف باشیم. تز عدم تعهد را عنوان کرد؛ تزی که بعدها از سوی “ ناصر”، “ نهرو “ و “ سوکارنو “ و همه دنبال شد…
… فدائیان اسلام می گفتند که ما حکومت تامه اسلامی می خواهیم. آن ها می گفتند دکتر مصدق بی دین است یا به دین توجهی ندارد…
… مرحوم دکتر مصدق می گفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می خواهم همیشه حاکم و نخست وزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم.
فدائیان اسلام می گفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواسته های ما را انجام دهی…
یادم هست روزی که در بین مردم گفت و گو بود که مرحوم آیت الله کاشانی از زاهدی حمایت می کند و توطئه ای در کار است، به تنهائی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود،
در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزه ای در دست داشت، به عنوان تعارف
جلو من گرفت تا خربزه بریدم. گفتم: حضرت آیت الله دارند زیر پایت پوست خربزه می گذارند، مواظب باش! گفت نه این طور نیست، حواسم جمع است…
برادران! فرزندان! انسان چه قدر باید تجربه کند. به جای از خود بینی ها و گروه بینی ها خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آینده مان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟ نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر، ولی ما محکوم و متلاشی شدیم. باز غارت گران بین المللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان را پی در پی در مقابل مسلسل و گلوله هاقرار دادند، عده ای دزد و اوباش و نا چیز و پست را بر همه حیات و زندگی ما مسلط کردند…. همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، توده ای های نفتی درست شدند ـ من به توده ای های اصیل جسارت نمی کنم؛ با عده ای جوانان نا پخته آ لت دست شان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است.او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خود را داده و ۵۰ ـ ۶۰ سال در مبارزه بوده است می چسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟… “ (۱۲۴)
دکترمصدق با بسیاری از رهبران مذهبی و روحانیون آن زمان از جمله آیت الله سید رضا فیروز آبادی و آیت الله العظمی مرعشی نجفی روابط دوستانه و خوبی داشت. همچنین برخی از روحانیون مانند آیت الله حاج سید رضا فرید زنجانی، آیت الله سید ابوالفضل زنجانی، آیت الله سید ضیاء الدین حاج سید جوادی، آیت الله سید محمد علی انگجی، آیت الله باقر جلالی، آیت الله صفائی، آیت الله حاج سید مرتضی شبستری، آیت الله سید ابراهیم میلانی، سید صدرالدین بلاغی، شیخ باقر نهاوندی، سید علی رضوی قمی، حاج آقا بزرگ نوری، آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری، آیت الله سید محمود طالقانی و… که مورد اعتماد مردم بودند در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و دوران حکومت ملی، خود را همسو، متحد و یا هوادار مصدق می دانستند. (۱۲۵)
حتی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برخی از روحانیون طرفدار مصدق همچون آیت الله حاج سید رضا فرید زنجانی در مبارزه علیه حکومت کودتا در بوجود آوردن تشکیلات سیاسی بنام “ نهضت مقاومت ملی ایران “ نقش مثبت و محوری داشتند!(۱۲۶)
البته عده ای از مخالفین دکتر مصدق که بخشی از آنها طرفدار” حکومت مذهبی” هستند، مخالفت دکتر مصدق با خواست فدائیان اسلام در امر برقراری نظام ولائی و تسلیم نشدن ایشان در مقابل زیادخواهی های آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و فرزندانش و اصولا مخالفت مصدق با دخالت های غیرقانونی “ روحانیت “ در امور دولتی را، بحساب مخالفت مصدق با دین اسلام تلقی می کنند، آنهم به این دلیل که اکثر آن حضرات منتقد و مخالف، بغلط نظرات و برداشت خود را، مساوی و برابر با دین “ اسلام “ و مذهب “ شیعه “ فرض کرده و می کنند!
در زمان حیات دکتر مصدق هنوز “ جدائی مذهب از دولت “ بعنوان یک نیاز تاریخی و سیاسی مطرح نشده بود و کمتر کسی صحبت از “ سکولاریسم “ و “ لائیسیته “ می نمود. در مقطع تاریخی سالهای چهل و پنجاه ـ، اگر برخی از روشنفکران وابسته به گروه های سیاسی چپ و کمونیست ـ توده ای، مائوئیست، ترتسکیست، کاستریست ـ با مذهب و نیروهای مذهبی مخالفتی داشتند، بیشتر آن مخالفتها بر پایه نظرات “ آته ایستی” (بی دینی و قبول نداشتن وجود خدا) دور می زد. جدل روشنفکران و فعالین سیاسی در اینمورد مشخص بیشتر بر پایه مخالفت و یا دفاع از فلسفه “ ایدآ لیسم “ و یا “ ماتریا لیسم “ بود و بهیچوجه “ جدائی مذهب از دولت “ و خواست “ دولت سکولار “ بعنوان یک هدف سیاسی مطرح نبوده است. اسناد تاریخی بیانگر این امر است که در زمان رژیم شاه، حتی بخشی از روحانیون که مخالف رژیم شاه بودند، صحبت از آزادی و حتی “ حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود مردم “ می نمودند (مثلا، سخنرانی آیت الله خمینی در بهشت زهرا در سال ۱۳۵۷) و شدیدأ با استبداد و دیکتاتوری و قیمومیّت مردم، حال تحت هر عنوانی که باشد، مخالفت می ورزیدند و اصولا کمتر کسی در آنزمان می توانست تصور کند که روزی “ حکومت مذهبی “ برهبری “ روحانیت شیعه” بر سرزمین ایران حاکم شود و مراجع مذهبی شیعه، عکس آنچه که بمردم وعده می دهند، عمل نمایند. در رابطه با اعتماد به گفتار روحانیت در آنزمان باید باشد که خسرو گلسرخی، در دادگاه نظامی رژیم شاه، همان دادگاهی که او و رفیق مبارزش، کرامت دانشیان را به اعدام محکوم کرد، بیان داشت:
“ سـخنم را با گفتهای از مولا حسیـن، شـهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست–لنینیست هستم برای نخستینبار عدالت اجـتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم… اسـلام حقـیقی در ایران همواره دِین خود را به جنبشهای رهائیبخش ایـران پرداخته است. سیدعبدالله بهبهانیهـا، شیخ محمد خیابانیها نمونهء صادق این جنبشها هستند… چنین است که میتوان در این لحظه از تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسیها و اباذر غفاریها…” (۱۲۷) اگر مقطع تاریخی انقلاب ۱۳۵۷ را مورد تجسس و بررسی قرار دهیم، متوجه می شویم که بسیاری از واژه ها و اصطلاحات سیاسی همچون “ سکولار “، “ سکولاریسم “ و “ سکولاریزاسیون “، “ لائیک “، “ لائیسیته “ و “ لائیسیزاسیون “، تازه سالها بعد از پیروزی انقلاب، آنهم در رابطه با مقابله با سیاست و عملکردهای غیر دمکراتیک و سرکوبگرانه دولت مذهبی حاکم برهبری بخشی از روحانیون مذهب شیعه در بحث ها و چالش نیروهای سیاسی با هیئت حاکمه مذهبی و نیروهای مذهبی و “ ملی ـ مذهبی “ مورد استفاده قرار گرفته است.(۱۲۸) اگرچه در برخی ازکتابهای تاریخی مربوط به انقلاب مشروطیت از مبارزه بین مشروطه خواهان و مشروعه طلبان در اوائل آن انقلاب صحبت بمیان آمده بود، با وجودآن کمتر کسی و نیروی سیاسی به آن مطالب و وقایع تاریخی دوران انقلاب مشروطیت بطور جدّی توجه کرد و در رابطه با آن اختلافات نظری و رویدادهائی که در آنزمان در جامعه ایران رخ داده بود، بفکر “ جدائی مذهب از دولت “ افتاد!
ما در کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، سازمانی که در کشورهای اروپائی و ایالات متحده آمریکا ـ کشورهائی که همگی آن جوامع دارای حکومت های سکولار و یا لائیک بودند ـ، علیه عملکرد های غیر دمکراتیک و سرکوبگرانه رژیم شاه و برای خواست آزادی زندانیان سیاسی، و تحقق آزادی و دمکراسی در ایران و اعتراض به وابستگی رژیم شاه به امپریالیسم آمریکا فعالیت داشتیم، ازآن بخش از “ روحانیت “ که علیه رژیم شاه مبارزه می کرد و در گفتار خود مدعی دفاع از آزادی و دمکراسی بود، تحت عنوان “ روحانیون مترقی “ دفاع می کردیم و در کنگره های سالیانه خود برای آنها پیام می فرستادیم و در پیام های خود به آن جماعت می نوشتیم:” کنگره کنفدراسیون جهانی… پشتیبانی کامل خود را از مبارزات عادلانه و بحق جامعه روحانیت مترقی ایران علیه استعمار، صهیونیسم و ارتجاع داخلی اعلام می کند.” (۱۲۹) همان روحانیونی که پس از انقلاب بهمن به حکومت رسیدند و اکنون نیز برمسند قدرت هستند، اما برعکس تمام شعارها، گفتار و ادعاهای دوران مبارزه با رژیم شاه، در جهت پایمال کردن حقوق دگراندیشان عمل می کنند. بخاطر “ مشکل معرفتی “ که تقریبأ همگی ما در دوران انقلاب با آن روبرو بودیم، به آن بخش از “ روحانیت” که بعللی نمی خواست و حاضر نبود در امور دولتی و مسئله کسب قدرت دخالت کند و وظیفه “ روحانیت “ را فقط در امر تبلیغات مذهبی و “ امر بمعروف و نهی از منکر “ می دید، ناسزا میگفتیم و برچسب می زدیم. البته بودند روحانیونی که در خدمت شاه و در بار عمل می کردند و حتی عده ای از آنها از حقوق بگیران “ ساواک “ بودند.
نباید فراموش کرد که انقلاب ۱۳۵۷ را یک آیت الله العظمی رهبری کرد ـ آیت الله روح الله خمینی ـ. در مقطع تاریخی انقلاب، رهبری سیاسی آیت الله خمینی مورد تائید تمام نیروهای سیاسی مخالف رژیم شاه، از نیروهای ملی گرفته تا نیروهای مذهبی،ناسیونالیست، سوسیالیست، دمکرات، لیبرال، مجاهدین خلق و تقریبأ تمام گروههای کمونیستی از حزب توده و سازمان چریکهای فدائی خلق تا جریانات مائوئیستی، ترتسکیستی و کاسترستی…، قرار داشت! امری که بیانگر این واقعیت است که در دوران انقلاب۱۳۵۷ نیروهای سیاسی ایران برداشتی صحیح از نظام دمکراسی و ارزش های تشکیل دهنده آن نظام نداشتند. در غیر اینصورت روشن نیست که اگر قبل از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیروهای سیاسی ایران به ارزش های تشکیل دهنده نظام دمکراسی، از جمله، اصل “ جدائی مذهب از دولت “ پی برده بودند، اصولا چرا بخاطر رسمیت دادن به آن “ اصل “، رهبری سیاسی یک “ آیت الله العظمی “ را در مبارزات دوران انقلاب، بدون هیچگونه قید و شرطی، پذیرفتند؟! بنظر من یکی از مسائلی که باعث شد تا چنین وضعیتی پیش آید، “ مشکل معرفتی “ بود که نیروهای سیاسی و مبارزین و فعالین سیاسی در آنزمان با آن روبرو بودند. البته می توان بی توجهی فعالین و نیروهای سیاسی خارج از کشوربه آن موضوع را همچنین در این امر دید که چنان مبارزه ای در جوامعیکه نظام دمکراسی حاکم شده بود دیگر در دستور کار قرار نداشت و روی آن اصل در مبارزات روزمره در آن جوامع، کسی از” جدائی مذهب از دولت “ صحبت نمی کرد چون امر “ مدارای دینی “ و” جدائی نهاد دولت از نهاد کلیسا “ به یکی از ارزش های هویتی آن جوامع تبدیل شده بود. در رابطه با بی توجهی به چنین مسئله مهمی، شاید ماجرای “ کشف اجباری حجاب “ دوران رضاشاه پهلوی و نتایج سیاست و عملکرد لائیسیزاسیون مصطفی کمال آتاتورک در کشور مسلمان ترکیه، و مخالفت رهبران دولت های کمونیستی با دخالت مذهب در امور دولت، که هیچ یک از آنها در پیوند با محترم شمردن آزادی وجدان و عقیده، بیان، قلم و فعالیت احزاب و سندیکاها و تحقق حاکمیت قانون و حاکمیت ملت… قرار نداشتند و نتوانسته بودند کوچکترین تغییر مثبتی به نفع محترم شمردن کرامت و حرمت انسانی و حقوق بشر در آن جوامع با خود بهمراه داشته باشند، بی تأثیر نبوده اند!!
در این رابطه همچنین ضروریست متذکر شد، که درمقطع تاریخی انقلاب بهمن ۱۳۵۷، برخی از نیروهای سیاسی، از جمله “طرفداران قانون اساسی” برهبری دکتر شاپور بختیارـ نخست وزیر ـ و نیروهای “طرفدار دربار شاه” با آیت الله خمینی و چگونگی روند انقلاب مخالفت کردند. ولی نباید از خاطر بدور داشت که آن نیروها نیز در آن زمان کوشش داشتند تا فعالیت های خود را بر محور خواست “اجرای قانون اساسی مشروطیت” شکل دهند، همان قانون اساسی که برای روحانیت شیعه “ حق وتو” قائل شده بود!!
اما پس ازاستقرار نظام جمهوری اسلامی و عملکردهای استبدادی و سرکوبگرانه حاکمین جمهوری اسلامی و بی حرمتی هائی که از سوی جماعت معمم، بنام اسلام و مذهب شیعه بر مردم روا شد، حتی زنان و مردان ایرانی بخاطر اندیشیدن و دارا بودن عقیده، همچون دوران قرون وسطی کلیسای کاتولیک تحت پیگرد و فشار و حتی اعدام قرار گرفتند، “ تفتیش عقاید” دوران قرون وسطای کلیسای کاتولیک، بیکی از مسائل عادی و رسمی در ایران اسلامی تبدیل شد، ماهیت “ رژیم مذهبی “ برای بخش بزرگی از مردم ایران، گام به گام بزیر سئوال رفت!! از سوی “ جبهه ملی ایران “ برهبری دکتر کریم سنجابی، متینگی در اعتراض به “ قانون قصاص” در میدان فردوسی تهران برگزار شد. که آن تجمع نیروهای ملی و آزادیخواه از سوی چماقداران، اراذل و اوباش “ حزب اللهی” شدیدأ سرکوب شد. اگرچه شیوه عمل و برخورد “حزب الله” با نیروهای دگراندیش در آن مقطع تاریخی از سوی نیروها و جوانان عاشق جاه و مقام، معروف به جوانان طرفدار “ خط امام “ توجیه شد، اما توجیه حمله چماقداران به تظاهر کنندگان در میدان فردوسی، نه تنها نتوانست ذره ای از عمق آن همه نامردمی بکاهد، بلکه به عمیق تر شدن اختلافات نظری و عقیدتی بین نیروهای سیاسی ایران دامن زد. روشنگری تعداد بسیاری از نویسندگان، آزادیخواهان و فعالین فرهنگی، هنری و سیاسی در باره ماهیت و عملکرد دولت مذهبی حاکم برایران در یک چالش طولانی که هنوز هم آن روشنگری و مبارزه با شدت تمام ادامه دارد، سبب شد تا موضوع “ جدائی مذهب از دولت” به یکی از خواست های محوری مبارزات بخشی از مردم و بخشی از نیروهای سیاسی ایرانی تبدیل گردد.
با وجود سرکوب و بی حرمتی که تحت نام “ مذهب شیعه” و “ دین اسلام “ از سوی نیروهای سرکوبگر و تمامیت خواه حاکم بر مردم ایران روا می شود و مبارزه و مقاومت و روشنگری که آزادیخواهان و مخالفین استبداد و دیکتاتوری تا کنون در مقابله با این وضع اسفبارحاکم، از خود نشان داده اند، بسیاری از روحانیون شیعه و نیروهای سیاسی مذهبی از سوئی بخاطر” مشکل معرفتی” که با آن روبروهستند و یا از سوی دیگر بخاطر حفظ مقام و ثروت های چپاول شده از بیت المال ملت “ مسلمان ایران “، تاکنون نتوانسته اند و یا چون به نفعشان نبوده، نخواسته اند به تفاوتی که بین معانی واژه “ آته ایست” و واژه های “لائیسیته” و “ سکولاریسم” وجود دارد، پی برند.البته برخی از رهبران مذهبی از جمله حجت الاسلام سید محمد خاتمی ـ فردی که بمدت ۸ سال رئیس جمهور ایران بود ـ، به این تفاوت واقفند و کاملا به اختلاف معانی آن واژه ها آگاهی کامل دارند، ولی بخاطر حفظ حکومت مذهبی و بنا بگفته های خود “ حفظ نظام “، هرسه این واژه ها را بغلط بمعنی” بی دینی “ قلمداد می کنند و آشکارا دراغفال مردم می کوشند ــ بدون اینکه به این مسئله توجه داشته باشند که این واژه ها با خود، معانی جهانشمول دارند و نمی توان و نباید آنها را بطور دلخواه، معنا و تفسیر نمود ــ. (۱۳۰) متأسفانه بر پایه این “ تفکر و برداشت غلط “، علیه نیروهای طرفدار “ سکولاریسم” و “ لائیسیته “ در وطنمان ایران جوّ سازی می شود.
در همین رابطه ضروریست متذکر شد که اکثریت بسیار بزرگی از افراد “ آته ایست “ درکشورهای اروپا، چون به اصل “ مدارای دینی “ باور دارند و آنرا “ یک واقعیت غیر قابل انکار و اعتراض دنیای روشنفکری جامعهً لیبرال” می دانند و بر این نظرند که “ در یک جامعه مدنی، هر فردی آزاد است، که اعتقاد به وجود خدا داشته و یا نداشته باشد. اگر به وجود خدا اعتقاد داشته باشد، آزاد است، عقاید و اصولی را که بنظرش منطقی است، و در عین حال موجب رضای خدا میشوند، آنها را بپذ یرد.همچنین شکل و نحوهً ظواهر نیایش به خداوند را آنچنانکه بنظرش منطقی میرسد، بجای آورد. این آزادی، یعنی آزادی اعتقاد و ایمان و آزادی نحوهً مراسم نیایش، یکی از آزادیهای اساسی فرد است.این دو آزادی، بخش جوهری آزادی انسان و یک اصل حیاتی آزادی اندیشه محسوب میشود.این آزادی ها، از حقوق جدا نا پذ یر شخصیت انسانی است.دین بطور لایزال، بخشی از حیطهً شخصی انسان است، که باید به آزادی مطلق و خواستهً شخصی وا گذار شود. قدرت حکومتی نباید به هیچ عنوان برای الزام و یا ممنو عیت یک ایمان دینی دخالت بکند، و یا مراسم نیایش دینی را دستور داده، و یا مانع شود. قدرت حکومتی باید در این مسائل کاملأ بیطرف باشد.”.(۱۳۱)
همچنین لازمست یاد آور شد که بخشی از نیروهای سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی که خود را طرفدادر “ لائیسیته “ و یا “ سکولاریسم “ می خوانند و از خواست “ جدائی مذهب از دولت “ و “ دنیوی شدن “ قوانین دفاع می کنند، ولی بخاطر برداشت غلط و بد فهمی این نیروها از آن موضوعات و مقولات، بجای تاکید بر امر” جدائی نهاد دولت از نهاد مذهب “ به نیروهای “ ضد مذهب “ در جامعه تبدیل شده اند و پرچم مبارزه سیاسی با افراد و نیروهای مذهبی را بخاطر اعتقادات مذهبی شان بلند کرده و در افکار عمومی چنین جلوه می دهند که “ مذهب باید بکلی از جامعه حذف شود “. در همین رابطه است که این حضرات باصطلاح “ لائیک “ بخاطر بدفهمی و کم اطلاعیشان ازمحتوی و سمت و سوی مقوله “ جدائی مذهب از دولت “ و اصولا درک غلطشان از “ حقوق دمکراتیک” انسان های دگر اندیش، بغلط به مصدق و یا افرادی همچون مهندس مهدی بازرگان،جلال آل احمد، دکتر علی شریعتی،… انتفاد می کنند که چرا این افراد ملی و آزادیخواه بطور علنی خود را مسلمان ومعتقد به مذهب شیعه می دانسته اند و یا در بعضی موارد، در نوشتار و گفتارشان متوسل به نقل قولهائی از آیات قرآن شده اند و یا به نقل قول هائی از گفتار و نوشتار مبشرین و مبلغین دین اسلام همچون حضرت محمد (ص)، حضرت علی (ع) و دیگر امامان و… پرداخته اند، بدون اینکه از خود سئوال کنند که اگر بخاطر توضیح گفتار و نظرات خود نباید به نقل قول از کتابی و یا گفتار و نوشتار فردی و مقامی و مرجعی دست زد واز آن گفتار و نوشتار کمک گرفت، پس چرا خوداین افراد، از کتابها و گفتار و نوشتاری که مورد قبولشان هست از جمله نوشته های هگل، مارکس، انگلس، لنین، استالین، ترتسکی، مائوتسه تونگ،… و افراد وصاحب نظران دیگر بطور مستمر، نقل قول کرده و می کنند؟!
البته نباید از خاطر بدور داشت که بسیاری از سیاستمداران و رهبران سیاسی دمکرات اروپائی و آمریکائی، در گفتار و نوشتار خود از کتاب مقدس مسحیان(انجیل) و کتاب مقدس یهودیان (تورات)… و حتی در بعضی مواقع از کتاب آسمانی مسلمانان (قرآن) نقل قول می کنند و کسی هم در اینمورد به آنها انتقادی نمی کند و ایرادی نمی گیرد که چرا بعنوان “ افراد لائیک “ چنان عمل می کنند؛ چون در آن جوامع مردم مذهب را بخشی از فرهنگ جامعه شان تصور می کنند و تحت عنوان جدائی “ مذهب از دولت “، بهیچوجه “ جدائی و طرد مذهب از جامعه “ را درک نمی کنند، بلکه تاکید بر اصل “ بی طرفی” دولت نسبت به مذهب دارند. درحقیقت امر، “ مدارای دینی “، بعنوان یک اصل دمکراتیک مورد قبول اکثریت مردم آن جوامع، حتی افراد “ آته ایست “ قرار گرفته است. مردم این جوامع به این امر باور و اعتقاد دارند که افراد جامعه باید از” آزادی اعتقاد و ایمان “ کاملا برخوردار باشند! اگر هم زمانی در رابطه با نقل قولی که مورد استفاده قرار گرفته است، بحث و چالشی درگیرد، در بسیاری از موارد بیشتر در رابطه با ربط داشتن و یا مربوط نبودن نقل قول به مسئله مورد بحث و گفتگو، خواهد بود و نه اینکه چرا نقل قولی از” کتاب مقدس” انتخاب شده است!!
درزمان رژیم سلطنتی محمدرضا شاه پهلوی که ایرانیان آزادیخواه ودمکرات از عملکرد رژیم دیکتاتوری حاکم رنج می بردند، برخی ازافراد و نیروهای سیاسی “ ملی” همچنین با تاکید برامر “ مذهب” بعنوان ارزش محوری هویت سیاسی خود، بر مذهبی بودن دولت و حکومت اصرار می ورزیدند. این افراد و نیروها که بعدأ برخی از آنها به نیروهای “ ملی ـ مذهبی” معروف شدند، چنین می پنداشتند،” نظام دمکراسی “ که در” جوامع مسیحی اروپا “ حاکم شده است، دمکراسی مسیحی می باشد ــ آنهم شاید بدین خاطر که در آن جوامع بخشی از روزهای تعطیلی و جشن ها، جنبه مذهبی دارند، از جمله جشن کریسمس، سالروز تولد حضرت عیسی (ع) ــ. آن نیروها هدف داشتند تا در ایران اسلامی،” نظام دمکراسی اسلامی” برقرارکنند. در حقیقت آن نیروها، همانطور که قبلا اشاره رفت، نقش بزرگ و محوری در استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران داشته اند. اصولا بدون کمک و همکاری آن جماعت، انقلاب ۱۳۵۷ در آن مقطع تاریخی نمی توانست پیروز گردد. امروز هم عده ای از آن نیرو ها از “ مردم سالاری دینی” صحبت می کنند، بدون اینکه ارزش های تشکیل دهنده این “ مردم سالاری “ را دقیقأ برای مردم روشن کنند و تفاوت آنرا با دمکراسی حاکم بر کشورهای اروپا توضیح دهند؟! البته این نیروهای مذهبی سیاسی به این مسئله و اصل توجه نمی کنند که تحقق نظام دمکراسی در هر کشوری در گروی یکسری تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی می باشد و تا زمانیکه این پیش فرضها در جوامع مسیحی متحقق نشده بود، برقراری نظام دمکراسی در آن جوامع امکان پذیر نبود. از جمله، یکی از آن تغییرات و پیش فرض ها، برابر بودن حقوق شهروندان ـ صرفنظر از جنسیت، نژاد، قومیت، مذهب، مسلک، مقام و شغل… در مقابل” قانون” بود، آنهم با توجه به شرایطی که هیچکس و هیچ مقام دولتی و حتی مذهبی حق ویژه نداشته باشد. معیار حقوق شهروندان فقط بر پایه محترم شمردن “اصل فردیت “ و محترم شمردن کرامت و حرمت انسانی است و نه توجه به ایدئولوژی و مکتب معین و مخصوصی. پس تحقق نظام دمکراسی در هرکشوری صرفنظراز اینکه مردم آن جامعه دارای کدام مذهب و دین باشند،امر” جدائی مذهب از دولت “ و “ دنیوی “ شدن قوانین را میطلبد. بعضی از این افراد و گروه های مذهبی، پس ازاینکه “ روحانیت دولتی” حاکم بر جامعه، با سوء استفاده از مذهب شیعه، برای مردم ایران، بخصوص زنان و مردان صاحب اندیشه و مسلک سیاسی و اقلیت های مذهبی، حتی خود این نیروها (ملی ـ مذهبی) مشکلات و معضلات بوجود آوردند، تا حدودی باین مسئله پی برده اند که “ بدون جدائی مذهب از دولت “ و “ دنیوی “ شدن قوانین، برقراری دمکراسی در ایران امکان پذیر نیست!!
از سوی دیگر بخش بزرگی از ایرانیان ـ وابسته به طیف های مختلف سیاسی ـ بغلط بر این عقیده اند که گویا بر مبنی و موازین دین مسیحی می توان در جامعه “ نظام دمکراسی “ برقرار کرد، ولی با دین اسلام و مذهب شیعه تحقق چنان نظامی، ممکن نیست!! این جماعت از این فرض غلط به این نتیجه غلط و انحرافی می رسند که مردم ایران برای برقراری نظام دمکراسی در ایران باید بجای اسلام، دین دیگری را انتخاب کنند و یا لامذهب گردند! به این نوع جماعت باید یاد آوری نمود که اصولا هیچ یک از ادیان و مذاهب، کوچکترین برتری در رابطه با نظام دمکراسی نسبت بیکدیگر ندارند! در حقیقت چیزی که باعث شده است که در انظارعمومی چنین جلوه داده شود که دین مسیحی طرفدار نظام دمکراسی و آزادی است، این چگونگی عملکرد اروپائیان مسیحی و تغییر و تحولاتی است که از دوران رنسانس (نوزائی) که بعدأ از طریق جنبش اصلاح دینی مارتین لوتر و رفرماسیون که از سوی شاهزادگان دوک نشنین بادن و زاکسن… حمایت شد و نظرات افرادی همچون کالوین، سباستیان کاستلیو… که حکومت مذهبی پاپ را نفی کردند و روشنگری هائی که در طول تاریخ آن جوامع از سوی فلاسفه، اندیشمندان و فعالین سیاسی ـ اجتماعی از جمله رنه دکارت، جان لاک، ایمانوئل کانت، هگل، نیچه، منتسکیو، ولتر، روسو… انجام گرفت و در واقع انقلاب کبیر فرانسه و جنگ های سی ساله مذهبی در اروپا…، تأثیر بسزائی در آن روند و دگرگونیها داشتند. همگی آن فعل و انفعالات و اصلاحات، بخصوص روشنگریهای بعد از دوران نوزایش (رنسانس)، کمک کردند تا در جوامع سنتی اروپا تغییرات بزرگی در روابط حاکم برجامعه و رابطه انسانها با کلیسا و روحانیت داده شود و در نتیجه ضربه بزرگی به ماهیت کاسبکارانه روحانیت کاتولیک و کلیسای کاتولیک وارد شود، که سرانجام نه تنها “ جدا کردن حوزه مذهب از حوزه دولت “ را سبب شد، بلکه در روند آن مبارزات و روشنگریهای مستمر، دین و مذهب با جامعه مدنی نیزهمسو شد. با محترم شمردن حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود مردم از طریق” قوانین زمینی و دنیوی “، قوانینی که از سوی نمایندگان ملت در مجالس شورایملی آن جوامع تصویب شدند، امکاناتی بوجود آمد تا مردم برای اداره کشور و انتخاب و تعیین هیئت حاکمه به وجود قیّم و وکیل و وصّی در امور سیاسی، احتیاج نداشته باشند!
(در فصل هفددهم همین کتاب در صفحات ۱۵۰ تا ۱۵۲ در باره تفاوت روند تکاملی دولت مذهبی به دولت غیر مذهبی در اروپا، که باعث بکار بردن واژه های “ سکولاریسم “ و لائیسیته “ شد، اشاره ی کوتاهی رفته است، علاو بر این در همین فصل کتاب ـ فصل شانزدهم ـ در مبحث مربوط به “ راه مصدق “ در صفحات ۱۰۵ و ۱۰۹، در رابطه با چگونگی “ جدائی مذهب از دولت “ در جوامع اروپائی، توضیحاتی داده شده است.)
حواشی، توضیحات و مآخذ کتاب اول
۱۱۶ ـ مصدق، دکتر محمد، نطق در مجلس ۱۴.
۱۱۷ ـ مصدق، محمد، کتاب کاپیطولاسیون[ کاپیتولاسیون]. چون امکان دارد که به کتاب کاپیتولاسیون مصدق نتوان دست پیدا کرد، یاد آور می شود که آقای ایرج افشار متن آن کتاب را در مجموعه ای تحت عنوان ” مصدق و مسائل حقوق و سیاست ” تجدید چاپ کرده است. در این مجموعه نقل قول از صفحه ۶۲ می باشد.
۱۱۸ ـ همان مأخذ؛
۱۱۹ ـ همان مأخذ، صفحه ۶۵.
۱۲۰ ـ همان مأخذ؛
۱۲۱ ـ دکتر محمد مصدق، به نقل از کتاب معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق، محمد جعفری قنواتی، چاپ اول، ۱۳۸۰، صفحه ۱۲۷.
۱۲۲ ـ حجاریان، دکتر سعید، مصدق، مسلم یا سکولار، به نقل از سایت اینترنتی سازمان سوسیالیست های ایران، ستون برخورد عقاید و آراء.
http://www.emrooz.ws:81 مصدق؛ مسلم یا سکولار ــ سعید حجاریان
“ ۱ در بیست و پنجم خرداد ماه ۱۳۶۰ امام خمینی طی سخنانی گفتند: “این در زمان آن بود که اینها فخر می کردند به وجود او. آن هم مسلم نبود.” (روزنامه کیهان، ۲۶ خرداد ۶۰، ص ۳) سخنان امام، گرچه در آن به صراحت نامی نیامده اما، ناظر به دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران بود. می دانیم که در این روز جبهه ملی ایران درباره تصویب لایحه قصاص در قوه قضائیه جمهوری اسلامی اعلام راهپیمایی کرده بود و امام که از این اقدام آنان رضایت نداشت همان روز طی سخنانی گفتند “جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است” و از نهضت آزادی خواستند تا حساب خود را از جبهه ملی جدا کند. چرا امام چنین کاری کرد؟ براساس چه ادله یا بینه ای مصدق غیر مسلم خوانده شد؟ مصدق چهره ملی ایران است که نامش به نیکی به یادگار مانده است. مصدق در نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران قهرمان هم شد. او با وجود برخاستن از طبقه اشراف و خانواده قاجار، با وجود شاهزادگی و اشراف زادگی عملا شاه و طبقه اشراف را در ایران نمدمال کرد. برای خانواده محمدرضا بلیت هواپیما گرفت و آنها را مجبور به تبعیدی ناخواسته کرد تا بدان جا که شاه مجبور شد برای حفظ خود و نهاد سلطنت کودتا کند. فرجام کار مصدق هم چندین ماه زندان و سپس چند سال تبعید بود تا سرانجام در تبعید درگذشت. چنین چهره ای پس از مرگش بلافاصله به قهرمان ملی ایران تبدیل شد.
مصدق نه فقط در ایران که درمنطقه خاورمیانه هم موقعیت قهرمانی ضد استعماری را از آن خود کرد. حتی شاید بتوان دامنه نفوذ او را به همه جهان سوم تعمیم داد چنان که می توان گفت جنبش عدم تعهد (حتی هم اکنون که اثر وجودی اش را از دست داده) به نوعی به مصدق مدیون است. مجله تایم نیم قرن پیش در کاریکاتوری یک مرد مصری را باطربوش (فینه)ی پاشاهای مصر ترسیم کرده بود که مقابل شیر بریتانیا قرار گرفته و دم شیر را در دستش می چرخاند و رو به مصدق می گفت: کدام طرف بچرخانم، این طرف یا آن طرف؟ این کاریکاتور در واقع تلاش می کند نفوذ مصدق در خاورمیانه را نشان دهد و بر این نکته تاکید کند که در واقع این مصدق است که به مردم خاورمیانه خط می دهد. البته تردیدی نیست که جمال عبدالناصر در ملی کردن کانال سوئز از محمد مصدق الهام گرفته بود. همچنان که سوکارنو در اندونزی از مصدق تاثیر پذیرفته بود. بدین ترتیب می توان گفت مصدق نه فقط یک قهرمان ملی، که چهره بین المللی است. چرا امام چنین موضعی درباره مصدق (ولو به اشاره) اتخاذ کردند؟
… الف _ امام در سخنرانی خود گفته اند: “اینها (جبهه ملی) یک سگی را نزدیک مجلس، عینک بهش زدند اسمش را آیت الله گذاشتند. این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او آن هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که سگی را عینک زدند و به اسم آیت الله توی خیابان ها می گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود و سیلی را بر اسلام می زد” (کیهان، همان)
سخن امام (همان گونه که ایشان هم بر آن تکیه دارند) به نقل از مخبرین است. یعنی فتوای امام براساس این عرف شکل گرفته است. اگر آن عرف را (و نه فتوای امام) موضوع بررسی خود قرار دهیم می توانیم بگوییم اولا معلوم نیست این کار مصدق باشد. ثانیا معلوم نیست کار جبهه ملی باشد و ثالثا احتمال بسیار می رود که کار دربار باشد تا روابط دو رهبر نهضت ملی (مصدق و کاشانی) به هم بخورد. می دانیم که رکن دوم ارتش و شبکه ای از افراد تحت مدیریت برادران رشیدیان و نیز تحت حمایت انگلیسی ها در مقطع نهضت ملی برای ایجاد جنگ روانی به وجود آمده بود. از سوی دیگر و به عنوان فرض چهارم این احتمال وجود دارد که به غیر از برادران رشیدیان (که از وابستگان دربار بودند) چنین اقداماتی کار حزب توده باشد. مرحوم آیت الله طالقانی از جایی خبر داده است که شب تا صبح عده ای از قول مصدق و جبهه ملی علیه کاشانی جعل اعلامیه می کردند و این عده از وابستگان حزب توده بوده اند.
ب _ احتمال دوم این که امام به این نکته توجه کردند که دکتر محمد مصدق در پایان نامه دکترای حقوق خویش در بحث وصیت در اسلام سهم الارث زن و مرد را یکی دانسته است. گرچه ممکن است چنین اتفاقی (همانند برابر اعلام کردن دیه مسلم و زمی) در نهادی از جنس مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی رخ دهد، بدیهی است که کار منسوب به مصدق در زمان خود بدعت آلود جلوه می کرد. به همین دلیل من در سفری به سوئیس (سال ۱۳۶۵) که به شهر نوشاتل رفته بودم تا در اجلاس سالانه آکادمی توسعه سوئیس شرکت کنم ترجیح دادم سری هم به دانشکده محل تحصیل مصدق بزنم. مصدق در دانشکده حقوق این شهر درس خوانده بود و پایان نامه اش نیز در کتابخانه آن دانشکده موجود است. پایان نامه را پیدا کردم. اما چون به زبان فارسی یا انگلیسی نبود نتوانستم بخوانم. با وجود این در سال ۱۳۷۷ این پایان نامه ترجمه و منتشر شده است (وصیت در حقوق اسلامی شیعه، ترجمه علی محمد طباطبایی، انتشارات زریاب) اما هیچ نشانی از اینکه مصدق سهم الارث را یکسان گرفته در آن وجود ندارد. بلکه مصدق رسما از فقه اسلامی و احکام آن در این کتاب دفاع کرده است.
ج _ احتمال سوم آن است که بگوییم مصدق به فرائض دینی مقید نبوده است. چنان که عکس مصدق را در حال بوسیدن دست ثریا منتشر کردند تا بگویند او دست زن اجنبیه را بوسیده است. چنین اعمالی حتی اگر واقعی باشد (که در مورد مصدق با توجه به مشی اصلاح طلبانه وی و سیاست گام به گام او درباره دربار بعید نیست) سبب مسلم نبودن مصدق نمی شود. در واقع عدم تقید به فرائض دینی سبب رمی به ارتداد نمی شود. مصدق می تواند مسلم باشد اما معصیت هم از او سرزند. معصیت البته امری است که با کیفر خداوند در جهان آخرت مواجه می شود اما مسلمانی را از کسی سلب نمی کند. مگر آنکه منکر خدا و رسول شود مصدق در برخورد با دربار به ظاهر طبق پروتکل عمل می کرد اما در باطن کار خودش را می کرد و آدمی سرسخت و یک دنده و حتی به قول عده ای لجوج بود به گونه ای که برخی اصرار او بر سر عدم عقد قرارداد نفت با انگلیس را سبب سرنگونی اش می دانند.
گذشته از این سه احتمال، اما نشانه هایی وجود دارد که موارد معصیت او را کاملا پوشش می دهد و آن اعمال صالحه ای است که او انجام داده و گویای مسلمانی اوست: مصدق خیرات و مبرات انجام می داده و موقوفاتی از او باقی مانده است. مانند بیمارستان نجمیه (که به نام مادر دکتر مصدق است). مصدق همچنین اهل خمس و زکات بوده و آداب شرعی را رعایت می کرده است.۱ می توان گفت مصدق با کاشانی اختلافات سیاسی داشت که در یک سر آن یک روحانی و در سر دیگرش یک مکلا قرار داشت اما نمی توان مصدق را مسلم ندانست چرا که مصدق صریحا اقرار به شهادتین داشته و در دادگاه گفته است: “من مسلمانم، خانواده ام مسلمان، پدر و مادرم مسلمان، من ایرانی، مسلمانم علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم… حضرت سیدالشهدا فرموده چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود…”
۴ اما مصدق چگونه مسلمی بود؟ من برای پاسخ دادن به این سئوال، پرسش دیگری را مطرح می کنم و آن این است که آیا می توان هم لائیک۲ بود و هم مسلم؟ آیا می توان هم سکولار بود و هم مسلم؟ “سکولار مسلم” چگونه ترکیبی است و چه معنایی دارد؟ به نظر من “سکولار مسلم” کسی است که عرصه سیاست را از سپهر دین جدا می کند. دین را متعلق به حوزه خصوصی می داند و سیاست را از آن سپهر همگانی می شمارد. سیاست در چنین نگاهی به عرف عام می پردازد و دین به عرف خاص در سیاست خرد جمعی تصمیم می گیرد و در دین خرد شخصی. دین، شرع است و شرع عرف خاص اما سیاست عرف عام است. مصدق این چنین اعتقادی داشت و در نتیجه “سکولار مسلم” بود یعنی هم مسلم بود هم سکولار. همچنان که مرحوم بازرگان هم در اواخر عمر (هنگامی که خطابه خدا و آخرت هدف بعثت انبیا را ایراد کرد) “سکولار مسلم” بود. یعنی در حوزه خصوصی مسلم بود و در حوزه عمومی سکولار. چنین فردی خمس و زکات می پردازد، سینه زنی و زیارت می کند، نماز می خواند اما سکولار هم هست. همچون مردم آمریکا که مؤمن ترین مردم غرب هستند اما سکولار هم هستند. مصدق مصداق مسلم سکولار بود. اهل میخواری نبود نماز می خواند و روزه می گرفت و حج می رفت اما دین را در سیاست دخالت نمی داد. نمی گفت در مدارس حتما باید اعمال دینی ادا شود، افرادی که اعتقاد دینی ندارند حق شهروندی (مانند انتخاب شدن) ندارند. دین از نگاه یک “مسلم سکولار” متعلق به عرصه خصوصی است مانند غذا، مانند ذائقه.
مسلم سکولار در جهان واقع نمونه های قابل توجهی دارد. سیاستمداران ترک مانند رجب طیب اردوغان و نجم الدین اربکان مسلم سکولار هستند که در سیاست و عمل سیاسی کمالیست هستند اما در مذهب و عمل مذهبی مؤمن. مسلم سکولار با روشنفکر دینی هم تفاوت می کند چرا که روشنفکر دینی می کوشد جامعه و سیاست را دینی کند اما مسلم سکولار چنین تلاشی را در دستور کار ندارد. بازرگان اول روشنفکر دینی بود اما سرانجام مسلم سکولار شد در حالی که مصدق از اول مسلم سکولار بود. مسلم سکولار در واقع تلاش می کند “برای این که سکولار نشویم، سکولار شود.” در این جمله سکولار اول و سکولار دوم تفاوت دارند. سکولاریسم در معنا و واژه اول خود همان گیتیانه شدن است اما سکولاریسم در معنا و واژه دوم “افتراق ساختاری بین نهاد دین و نهاد دولت” را مورد توجه قرار می دهد. بنابراین بهتر است این جمله را این گونه بنویسم که: “برای این که قدسیت زدایی از دین صورت نگیرد باید میان نهاد دین و نهاد دولت افتراقی ساختاری صورت گیرد.” مسلم سکولار اعتقاد دارد ادغام این دو نهاد همان ابزار شدن دین در دست قدرت مداران است. در نتیجه دین از بین می رود و باید برای حفظ دین آن را از دولت جدا کرد.
این همان حرفی است که مرحوم آخوند خراسانی بر آن تأکید می کرد. ایشان چون در پی نجات دین بود از این مسئله دفاع می کرد….”
۱۲۳ ـ قائم مقام، دکتر محسن، نگاهی به نوشته آقای حجاریان ـ مصدق نا مسلمان یا مصدق تحصیل کرده، به نقل ازسایت سازمان سوسیالیست های ایران و سایت جبهه ملی ایران ـ برونمرز ـ شاحه آمریکا.
“… آقای حجاریان نقل قولی از “امام” آوردهاند که “اینها (جبهه ملی) یک سگی را در نزدیکی مجلس، عینک پهن زدند اسمش را آیت الله گذاشتند. و میافزایند که ” این در زمان آن بود که اینها فخر میکنند به وجود او آنهم مسلم نبود….. “
اولاً داستان سگ سیاه با عینک سیاه را من و بسیای دیگر از دوستان هم سن و سال من خوب بخاطر داریم ولی این بلافاصله بعد از پیروزی قیام ملی سیام تیر ماه ٣١ به پشتیبانی از حکومت ملی دکتر مصدق بود و مردم سگی را با عینک سیاه (چون قوام السلطنه که مردم علیه دولت او قیام کرده بودند همیشه عینک سیاهی بر چشم داشت) روی گاری نشانده بودن و در خیابانهای حوالی مجلس میچرخاندند و دست میزدند و شادی میکردند و میخواندند: قوام فراری شده، سوار گاری شده، سگ شکاری شده. این اولین بار نیست که آقای خمینی وقایع تاریخی را با لباسی که خود به آن پوشانده بود حکایت میکند. دوستان کنفذراسیونی ما که در زمان آقامت آقای خمینی در نیوشاتل بدیدار او رفته بودند از صحبتهای او نقل میکردند که از کنفرانس تهران و حضور استالین در تهران یادی کرده بود و اینکه استالین گاوی را برای خود با هواپیما از روسیه به تهران آوده بود تا از شیرش استفاده کند. عوض کردن جای ” گاندی و شیر بزش” با ” استالین و شیر گاوش!”!
در دوران نهضت ملی در جبهه ملی ایران بیش از هر سازمانی مراجع بزرگ مذهبی حضور داشتند و حتی بعذ از خروج آقای کاشانی از نهضت ملی وضع چنین بود و لذا با جامعه آنزمان که بر عکس این زمان دین و مذهب مورد احترام بود چنین کاری بیدلیل بود. و من از خاطره دوستان قدیمی ملی و ملی مذهب کمک گرفتم و هیج کس این شکل واقعهای که آقای خمینی کشیده بود را درخاطر نداشت.
اصولاً مردم کوچه و خیابان از این نوع برنامههای نمایشی بعنوان نشان دادن نهایت تنفرشان بشخص و یا امری استفاده میکردند. نمایشات عمر کشون و روضه عمر، که دومی در مجالس خانمهای مسلمان انجام میشد و در آن مجلس، که بدون حضور مردها برگزار میگردید، خانمها خود را آرایش بیش از معمول، که علامت شادی ایشان بود میکردند، لباس سرخ بعنوان شادی در عزای عمر می پوشیدند، و سپس خانمی روضه خوانی میکرد و سخنان شوخی آمیز و همراه توهین بسیار علیه عمر میگفت و باز بعنوان تفریح آمیخته به توهین از مهمانان با ذرت بو داده فراوان در مجلس پذیرائی میکردند. و یا آثش زدن آدمک پارچهای بعنوان عمر در خیابان و شادی کردن در کنار آن یاد آور نوع تفریحات مردم در نشان دادن تنفر ایشان است و “سگ با عینک سیاه” در نقش قوام هم از همین نمایشات بود تا توهین جبهه ملی و یا دکتر مصدق به علمای مذهبی، با حضور آنهمه آیت الله در داخل جبهه ملی ایران!
… در مسلمان بودن دکتر مصدق تردیدی نیست. مصدق در وصیت نامه خصوصی خود پس از آنکه تقاضا مینماید که او را در مزار شهدای سیام تیر بخاک بسپرند و بعضی مطالب دیگر در مورد دارائیش مینویسد ” و هرچه باقی ماند برای نماز و روزه و حج در نهایت بکار برند”. خانم ضیاء السلطنه، همسر دکتر مصدق دختر میرزا ابوالقاسم امام جمعه، امام جمعه تهران [ میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران برادر ضیاء السلطنه بود و نه پدراو. میرزاابوالقاسم و ضیاء السلطنه هر دو از فرزندان حاج سید زین العابدین خاتون آبادی ـ ظهیر الاسلام، امام جمعه تهران بودند ـ به شجره نامه خانم ضیاء السلطنه در صفحه ۴۸ همین کتاب مراجعه کنید. ـ منصور بیات زاده]، و مادرش خواهر فرمانفرما و نوه عباس میرزا نایب السلطنه بود. ایشان همراه همسر قوام السلطنه و بسیاری از زنان طبقات بالای جامعه آن زمان، در مجالس مذهبی خانمها که در تهران برقرار بود و ” مجلس درس” خوانده میشد، و در کنار آن بسیاری زنان از طبقات عادی جامعه، نظیر مادر من، نیز در آن شرکت داشتند، حضور و فعالیت داشت. این مجالس بر پایه تعلیمات مذهبی که از سوی زنان معلم، در آن زمان خانم مستعان، از زنان مدیر و با کفایت زمان خود، انجام میگرفت استوار بود. و حضور زنان از طبقات بالا در آن همراه امکانات بسیار مالی ایشان، انجام کارهای وسیع خیریه گروه را ممکن میساخت. در جامعه ایران کارهای خیریه، بدلیل عدم اعتماد به حکومت مرکزی معمولاً شکل دینی داشت. و در این زمینه خانم ضیاالسلطنه بسیار فعال و بسیار خانم نیکوکاری بود. آقای دکتر مصدق هم خود و هم خانوادهاش از جمله مادرش خانم نجم السلطنه صاحب موقوفات بیمارستان نجمیه، همگی بحکم دوران خود، وابستگی و علائق محکم مذهبی داشتند. و در مورد دکتر مصدق چون دلیل دیگری علیه او نداشتند داستان کهنه و بیاساس بیدینی او را همواره نو نگاه میداشتند و تز او را که بزبان فرانسه بود و کسی هم آنرا نخوانده بود بعنوان مدرک معرفی میکردند. و برای یک رهبر سیاسی آنهم در مملکتی با مردمانی در آن دوران با اعتقادات سخت مذهبی، اتهام بیدینی بسیار خطرناک بود. آنهم دین اسلام که ارتداد جرم سنگینی دارد. و جرم واهی ارتداد او برای نهضت ملی ایران که او در رهبریاش قرار داشت نیز بسیار گران تمام میشد. بدون جهت نبود که همیشه او را مورد این اتهام قرار میدادند. بطور مثال، بر این رویه این اتهام در هنگام محاکمهاش بعد از ٢٨ مرداد بیش از هر وقت دیگری در جرائد بچشم میخورد. و دادستان ارتش سپهبد آزموده، کسی که مصدق جز ” آن مرد ” او را خطاب نکرد، مکرر بیدینی مصدق را در دادگاه عنوان میکرد. و مصدق نیز آگاهانه و بمورد، عکس العملهای شدیدی باو نشان داد و در دادگاه اعلام کرد که برنامهای ساختهاند که او را بجرم بیدینی بکشند.
مصدق و کاشانی
باز در مطالع مصدق و مذهب مطالعه روابط او با کاشانی مورد پیدا مینماید.
مصدق جامعه ایران را نیکو شناحته بود. جوان میهن دوستی که بسیار جلوتر از همگنان خود در اروپای پایه گذار دمکراسی، مدتها زندگی و تحصیل نموده و آزادی و دمکراسی را عمیقاً درک کرده بود. و زندگی بعدی او بخصوص دوران زمامداریش، بهترین شاهد بر این گفتار میتواند باشد. او برای استقرار دمکراسی در ایران کمر همت بسته بود.
انتخاب آیتالله کاشاتی برای همگامی در رهبری نهضت ملی یک انتخاب درست در زمان خود بود. کاشانی علم مخالفت با انگلیس را بر دوش داشت و تازه از زندان انکلیس رها شده بود. و در عین حال یک رهبر مذهبی بود. و در عمل نشان داده شد که حضور او در آغاز کار، با نفوذ فراوانش در میان بازار و کسبه و جوانان مسلمان، بسیار برای نضج نهضت ملی ایران ارزنده بود.
کاشانی هم در ابتدا با وجود اعتقادات دینی و پشتیبانی از گروههای افراطی مذهبی نظیر فدائیان اسلام و یا سازمانهائی نظیر ” مجمع مسلمانان مجاهد ” برهبری شمس قنات آبادی و نقش رهبری و الهامبخش برای ایشان، سیاستش در نهضت ملی همواره در اعثدال بود. زنده یاد دکتر حسین فاطمی در مقام وزیر خارجه حکومت ملی با انتشار بخشنامهای رای دولث به تعطیل ” لانههای جاسوسی”، اشاره به کنسولگریهای دولت انگلیس و سپس بستن سفارت انگیس را ابلاغ داشت. و البته همین شهامت بقیمت اعدام او بعد از ٢٨ مرداد تمام کردید. در این زمان فدائیان اسلام، که ابتدا نظیر سایر احزاب مخالف، مانند سومکا، برای کسب وجهه ملی، فعالیت سیاسی خود را بطرفداری از حکومت مصدق آغاز مینمودند، به بهانه آنکه مصدق به درحواست آنها دائر به بستن ” رسومات ” (اداره مربوط به حقوق و عوارض مشروبات الکلی)، بستن مشروب فروشیهای شهر، حجاب احباری برای زنان، اخراج زنان از کارهای دولتی و برقراری قوانین شرعی توجهی نکرده است، سر مخالفت با دولت مصدق را باز کردند و از جمله بر روی خانمهای باصطلاح آن دوران ” بیحجاب ” در داخل بازار اسید پاشیدند. عکس رهبر این گروه، نواب صفوی، در دوران پس از انقلاب همواره بالای سر آقای خمینی در هنگام صحبتهایش در تلویزیون نصب بود. آقای کاشانی شدیداً و صریحاً با این رفتار مخالفت نمود و اظهار داشت که زمان برای این کار خیلی زود است و باید پیگیر مبارزه با انگلیس بود. و لذا در مقابل فدائیان اسلام بشدت به پشتیبانی از دکتر مصدق پرداخت و افراطیهای مذهبی را تنها گذارد. هرچند او جلوتر فتوای قتل رزم آرا را بآنها داده بود و با خلیل طهماسبی، که به قتل رزم آرا اعتراف کرده بود، در حال بوسیدن و نوازش سرش، عکس گرفت، کاری که دکتر مصدق مشخصاً امتناع کرد و خلیل طهماسبی را حتی برای دیدار نپذیرفت. اقدامی که من در آنزمان، در نوجوانی، سردر نمی آوردم که چطور مصدق خلیل طهماسبی را بحضور نپذیرفت؟ در حالیکه مردم همراه احساسات شدید از قتل رزم آرا شادی میکردند و اقدام مجلس به تصویب ” مهدور الدم” بودن رزم آرا، (چیزی شبیه مفسد فی الارض) که زیر نفوذ سیاسی کاشانی صورت گرفته بود، را تاًئید میکردند. بعدها در سازمانهای سیاسی آموختم که مصدق میخواهد حکومت قانون را مستقر کند که ربطی به ترور فردی ندارد. ـ کاشانی با وجود این سوابق سیاسی مذهبی با قدرت جلوی اسیدپاشی فدائیان اسلام، که – همزمان با بستن کنسولگریهای انگلیس صورت میپذیرفت را گرفت و احساسات مردم را در جهت صحیح مبارزه با استعمار انگلیس کشاند. با این شرح میبنیم که انتخاب کاشانی برای همکاری از سوی مصدق رنگ مذهبی نداشت. چه هنگامی که کاشانی از مبارزه همگام با مصدق جدا شد مردم و اکثریت مذهبیهای نهضت ملی او را رها کردند و در صحنه سیاسی تنهایش گذاردند. وانتساب ضداسلامی بودن مصدق، درمبازره با کاشانی و طرفدارانش مؤثر واقع نگردید…. “.
محسن قائم مقام _ نیو یورک
۲۳ ماه مه ٢٠٠۴
ـ آدرس سایت جبهه ملی ایران ـ برونمرز
۱۲۴ ـ آیت الله سید محمود طالقانی، به نقل از کتاب معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق، محمد جعفری قنواتی، چاپ اول، ۱۳۸۰، صفحات ۶۳۱ تا ۶۳۴، نشر قطره.
۱۲۵ ـ شاه حسینی، حسین، گفتگو در باره شانزدهم آذر، قلب تپنده جنبش دانشجوئی، با “ چشم انداز “، نقل از سایت میثمی.
http://www.meisami.com/ch17/6-11.htm
شاه حسینی، که یکی از فعالان و کوشندگان نهضت ملی ایران و رهروان صادق دکتر مصدق می باشد، بعنوان یکی از شاهدان تاریخ معاصر در گفتگو با “چشم انداز” به نقش آیت الله زنجانی در تشکیل نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اشاره می کند و می گوید:
“همانطور که مستحضرید, من عضو کمیتهی نهضت مقاومت ملی, در خدمت حضرت آیتالله زنجانی بودم و این موجب شده بود که در مسیر جریانات قرار بگیرم. کمیتهی نهضت مقاومت ملی اولین دستهای بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تشکیل شد و ادامهدهندهی راه, انگیزهها و زندهنگهداشتن تفکر دکترمصدق بود. اینکه در راستای کسب آزادیهایی که دکترمصدق به آن معتقد بود, ضرورت داشت برای مردم این مملکت و برای نجات میهن از دست استعمار و استبداد تلاش کند…”.
شاه حسینی در آن گفتگو همچنین ازهمسوئی و حمایت عده ای از روحانیون آن زمان تهران از سیاست های اتخاذ شده از سوی” نهضت مقاومت ملی ایران “ در اعتراض به سیاست دولت کودتای زاهدی در گشایش مجدد سفارت انگلیس اشاره نموده و اظهار داشته است:
“… قرار بود سفارت انگلیس قبل از شانزدهم آذر بازگشایی شود. ولی بعداً متوقف شد و بعد از شانزدهم آذر, دستور بازشدن آن را دادند و “دیویس رایت” کاردار سفارت قرار بود به ایران برگردد. نهضت مقاومت ملی دربارهی بازگشایی سفارت انگلیس اعلامیه شدیداللحنی داد. بازار, درپی زندانی و تبعیدشدن اکثریت شخصیتهای آن, دوباره توسط عدهای از دانشجویان و بازاریان تعطیل شد و اینگونه اعتراض خود را به مردم ایران و جهان رساندند. در آن روز آقاسید مهدی حاجقوام که از وعاظ معروف و از اندیشمندان عارف و عضو جامعهی علمی تهران بود, در محل “چهارسوق بزرگ بازار تهران” روی چهارپایه منبر رفت که عدهای از روحانیون نظیر آقاسید صادق رضوی پسر آقا میرزا سیدعلی رضوی قمی, شیخ باقر نهاوندی و صدر بلاغی نیز در آنجا حضور داشتند. البته رأس این مطلب و شاه بیت آن, ورود نیکسون به ایران بود. او به استناد یکی از آیات قرآن گفت: “اختیارتان را به دست اجنبی و سایر ادیان ندهید. آنها به هیچوجه نمیتوانند با شما ارتباط دوستانه داشته باشند. آنها منافع شما را به خطر میاندازند.” بعد از سخنرانی, همان روز بازار تعطیل شد و خود من از کسانی بودم که پای همان چهارپایه ایستاده بودم و پلیس هم از طرف چهارسوق کوچک و هم از طرف بازار آهنگرها حمله کردند و آقاسیدمهدی حاج قوام و پسر آقاسید صادق رضوی را دستگیر کردند. آن دو را به زندان مهرآباد بردند, زیرا در زندانهای دیگر جا نبود. در آن روز تمام بازارهای مرتبط با چهارسوق بزرگ نظیر بازار آهنگرها و بازار نجارها, به تعطیلی کشیده شد و اعتراضی هم به تجدید رابطه با انگلستان انجام گرفت…”.
۱۲۶ ـ حجازی، دکتر مسعود، رویدادها و داوری ۱۳۳۹ ـ ۱۳۲۹، خاطرات مسعود حجازی. چاپ اول، تابستان ۱۳۷۵، انتشارات نیلوفر، فصل هشتم: فعالیت در نهضت مقاومت ملی.
دکتر مسعود حجازی در این فصل از کتاب خاطرات خود به فعالیت های نهضت مقاومت ملی به رهبری آیت الله زنجانی اشاره کرده است و در صفحه ۲۰۴ آن کتاب در باره چگونگی انتشار نشریه “ راه مصدق “، ارگان نهضت مقاومت ملی مطالبی به نگارش درآورده است.او در صفحه ۲۰۸ آن کتاب نوشته است:
“ علاوه بر نشریه “راه مصدق” کوششهایی نیز از طرف بعضی مسئولان نهضت مقاومت ملی برای انتشار نشریات دیگر به عمل آمد که از آن جمله می توان به نشریات “ مکتب مصدق “ و “ نهضت مصدق” اشاره کرد…
…خط مشی نهضت مقاومت ملی ادامه خط مشی و راه نهضت ملی ایران بود که به وسیله دکتر مصدق اعلام و رهبری شده بود.
اینکه نشریات نهضت مقاومت ملی به نامهای “ مکتب مصدق” و یا “ نهضت مصدق “ و یا “ راه مصدق “ انتشار می یافت این عناوین همه واقعی بودند و مصداق خارجی طرز تفکر و هدفهایی بشمار می رفتند که عملا و رسمأ به عنوان خط مشی و هدفهای نهضت مقاومت ملی اعلام شده و در باره آن تبلیغ می شد…”.
۱۲۷ ـ دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی شاه، بهمن ماه ۱۳۵۲
۱۲۸ ـ وثیق، شیدان: اعاده حیثیت از لائیسیته، لائیسیته چیست؟ نقدی بر نظریه پردازی های ایرانی در باره “ لائیسیته” و “ سکولاریسم “، نشر اختران، ۱۳۸۴.
۱۲۹ ـ به نقل از مصوبه سیزدهمین کنگره کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی. نگارنده (منصور بیات زاده) در آن کنگره، بعنوان دبیر انتشارات و تبلیغات کنفدراسیون جهانی انتخاب شدم.
۱۳۰ ـ بیات زاده، دکتر منصور در نوشته ای تحت عنوان:
“ در نقد مردم سالاری دینی و نظرات آقایان سید محمد خاتمی و دکتر ابراهیم یزدی “ در شهریور ۱۳۸۲، در باره گفتار آقای سید محمد خاتمی مبنی بر:” ” سکولاریسم در غرب به معنی غیر دینی بودن حکومت هاست، اما تلقی شرق از سکولاریسم دین ستیزی است.”، نوشت:
“ چرا وبچه دلیلی آقای سید محمد خاتمی بر این نطرند که یک واژه سیاسی جهان شمول همچون ” سکولاریسم ” باید مابین طرفداران دو ” دین ” که هر دوی این ادیان مبلغ ” توحید ” و ” یکتا پرستی ” هستند، دارای دو معنای کاملا متضاد باشد؟
چرا و بچه دلیل اروپائیان مسیحی طرفدار” سکولاریسم”، ” دین ستیز” نیستند، ولی ایرانیان مسلمان طرفدار” سکولاریسم” باید ” دین ستیز” شناخته شوند؟
آیا این ” مسیحیت ” هست که سبب شده است و کمک کرده است تا مردم ” غرب ” بطور آزاد و بدون دخالت و ” قیمومیت ” مقامات مذهبی بر سرنوشت خود حاکم باشند، ولی د ر ” شرق “، بنا بر برداشت و تفسیر و عملکرد ” روحانیت شیعه “، بخصوص
” روحانیت دولتی ایران “، ” اسلام ” (دین بیش از یک ملیارد انسان)، مخالف ” آزادی ” و طرفدار ” قیمومیت ” و ” استبداد ” هست و علاوه براین ” روحانیت شیعه ” مخالف ” جدائی دین از حکومت و دولت ” می باشد، این خصوصیات کمک کرده اند تا ” تلقی شرق از سکولاریسم، دین ستیزی “ باشد؟
همچنین در نوشته ی «تأملی بر نظرات آقای دکتر ابراهیم یزدی در مورد مهمترین وظیفه « یک نوگرا» و « دمکراسی دینی » در همان سایت سازمان سوسیالیست های ایران ـ سوسیالیست های مصدقی ـ، بقلم دکتر منصور بیات زاده
ـ بیات زاده، دکتر منصور، حذف مذهب از کجا؟ از نهاد دولت و یا جامعه!؟
سایت سازمان سوسیالیست های ایران ـ سوسیالیست های مصدقی ـ
١٣١ ـ ژان ـ فابی یان اشپیتس ، استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه سوربن ، پاریس ، نقدی بر رساله مدارای دینی ، جان لاک ، ترجمه کاظم رنجبر. به نقل از سایت عصرنو،
http://www.asre-nou.net/1384/mehr/27/m-jaygahe-din-fasle3-1.html
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ منبع : فصل شانزدهم ـ کتاب: دکتر محمد مصدق و راه مصدق ــ بقلم دکتر منصور بیات زاده
http://www.rahe-mossadegh.ois-iran.com