head 01

هم وسیله قدرت کردن دین و هم دین ستیزی ، با مردم سالاری خوانائی ندارد

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

head 01

head 01ج. پاکنژاد

آقای محمد علی مهر آسا در مطلبی که مورد خطاب آن آقای بنی صدر است موضوعاتی را مطرح کرده اند که  لا اقل از سوی  آنها که در انقلاب ایران سهیم بودند و میدانستند چرا در آن شرکت کرده اند و هنوز به اصول راهنمای آن وفادارند، از جمله نگارنده که هم افتخار همراهی مردم در انقلاب را داشته وهم پس از کودتای ولایت فقیه علیه جمهوری، در تلاش پایبندان به اصول اصیل آن، برای رسیدن به هدف انقلاب که استقرار حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش،مبتنی بر اصول استقلال و آزادی و رشد برپایه عدالت اجتماعی است، شرکت دارم، پاسخ و توضیح میطلبد.

 آقای مهر آسا گرچه خود را در زمره کسانی مینامد که در انقلاب 57 در ایران و درصحنه جنبش عمومی مردم حضور داشته و به جنبه غالب نقش دین نیز، خواه نزد معتقدین و خواه به اصطلاح امروز و نه سال 57 نزد سکولارها درآن معترف است، اما نمی تواند اسلام ستیزی و انقلاب گریزی خویش که در اغلب نوشته هایش رنگ غالب دارد را، حتی کمرنگ جلوه دهد. این ویژگی در تمامی نگاشته های ایشان  حال به هر بهانه که باشد به خوبی نمایان است.

 وی با استناد به مصاحبه آقای بنی صدر با رادیو عصر جدید، با حذف “تقصیر فلان است”، نقل قولی را آورده است و مینویسد: «هی نگوئید تقصیر اسلام است. تقصیر شما است که یک آدم بیسواد، شده است صاحب اختیار کشور. شما اجازه دادید که یک آدم بی سواد و بی مایه بدون علم و اطلاع از وضعیّت دنیا سرنوشتتان را در اختیار بگیرد و بر شما ولایت مطلقه داشته باشد»

 و ادامه میدهد« من از این سخن آقای بنی صدر درشگفتم به این دلیل که ایشان به تمام راز و رمزهای این حکومت دینی که نزدیک به ۳۴ سال سوار برگرده ی مردم ایران شده است، آگاه است و می داند به چه دلیل و انگیزه ای این اختاپوس بر ملت ایران فرود آمده است. در فرود و نزول چنین بلا و خسرانی، من و آقای بنی صدر نیز به گونه ای شریک و سهیم بوده و در راه به ثمر رسیدن انقلاب کوشیده ایم. شاید من بیش از آقای بنی صدر در این زمینه سهم داشته باشم؛ زیرا که من در ایران بودم و حاضر در خیزش و تلاشها و آقای بنی صدر در فرانسه بودند و از دور نظاره گر. گرچه هردو تقریباً در یک زمان از همه چیز سر خوردیم و بریدیم و دست شستیم و مجبور به جلای وطن شدیم، اما من هیچ گاه واژه اسلام را بر روی انقلاب نپذیرفتم و مذبوحانه و بی دلیل معتقد بودم مردم انقلاب کردند، در حالی که آقای بنی صدر، به درستی نام زشت و ناپسند «انقلاب اسلامی» را که خمینی همان ساعات نخست پیروزی بر تلاش مردم و انقلاب ملت ایران سوار کرده بود، هم پذیرفت؛ و هم هنوز بر بالای نشریه و سایت اینترنتی خویش محفوظ نگه داشته است. البته همچنان که اشاره کردم، این انقلاب از ابتدا نیز جنبۀ روشنفکری نداشت و از درون مساجد و از پای منبر و رواق شاگردان و نوچه های خمینی نضج گرفت و بیرون زد؛ نه از درون احزاب و تشکلهای سیاسی و اجتماعی. زیرا استبداد محمد رضا شاهی نه تنها احزاب، سندیکاها و تشکلها را از محیط ایران برانداخته و نابود کرده بود، بل روشنفکران و اهل قلم را نیز یا آواره کشورهای خارج کرده و یا به نیروی ساواک خفه کرده بود. من بارها گفته ام و باز با جرئت می گویم سبب خیزش مردم و یا دستکم عوام – که آن زمان در قدرت و اکثریّت مطلق بودند – نیروی مسجد و حدیث و گفتار آخوند و تحریک متولیان مذهب شیعه بود».

 وی همچنین مینویسد وادعا می کند « آقای بنی صدر، شما مرا میشناسید من نیز به خاطر همان همکاری با شما راه تبعید پیش گرفتم و آواره شدم. ولی من نه آن زمان دیندار بودم و نه اکنون به مقولات ما بعد الطبیعه و لاهوت اعتقاد دارم».

   آقای مهر آسا! راستی این است که شما هنوز مردمی را که بدون اجازه از جماعت« روشنفکر» که خود را از آن خیل میدانید انقلاب کردند و در انقلاب خویش نه رهبری شما و نه طرز تفکر شما(روشنفکران) که نوع دیگری را بر گزیدند، نبخشیده اید و تحقیرشان میکنید و به مانند آقایان “علما” عوامشان میخوانید، مینویسید:«.. این انقلاب از ابتدا نیز جنبۀ روشنفکری نداشت و از درون مساجد و از پای منبر و رواق شاگردان و نوچه های خمینی نضج گرفت و بیرون زد؛ نه از درون احزاب و تشکلهای سیاسی و اجتماعی…. من بارها گفته ام و باز با جرئت می گویم سبب خیزش مردم و یا دستکم عوام – که آن زمان در قدرت و اکثریّت مطلق بودند – نیروی مسجد و حدیث و گفتار آخوند و تحریک متولیان مذهب شیعه بود.»

     شما با استفاده از منطق صوری، وضعیت حال ایران را که ضد انقلاب، حاکم شده است نتیجه حرکت “عوامانه” و برآمده از انقلاب مردم میخوانید، شما مردم ایران را عوام الناس و فاقد درک استقلال و آزادی میدانید. میلیونها مردم که از جمله در تظاهرات عظیم تاسوعا و عاشورا شرکت کردند و فریاد استقلال و آزادی سر دادند، حرکتی که سرنوشت انقلاب را رقم زد. در آن هنگام، این مردم،بنا بر مواضع آقای خمینی که در پاریس گرفت و تعریفی که از جمهوری اسلامی بر مبنای ولایت جمهور مردم و بر خورداری از حق حاکمیت آنها در این جمهوری و وعده ها از جمله عدم حضور روحانیون از جمله خودش در راس امور و… داد و نیز بنا بر جایگاه او و اعتمادی که به او داشتند رهبری او را پذیرفتند. جایگاه و اعتمادی که به قول شما جماعت “لامذهب ها و سکولار” در طی دوران استبداد پهلوی نتوانستند کسب و جلب کنند. بنا بر همان وعده ها بود که مردم جمهوری اسلامی را منتجه این دواصل- استقلال و آزادی-  و بر آورنده خواست دیرینه شان میدانستند و با چنین دیدی بود که صفت اسلامی به انقلاب خود دادند. بر خلاف تصور شما این خمینی نبود که مسیر انقلاب را ترسیم میکرد، او هرآنچه را که مردم میخواستند می گفت  و به عبارتی دیگر حرف دل مردم را میزد، تا جاییکه نه تنها همان جماعت مورد اشاره شما ناچار به دفاع و حمایت از مردم و رهبری انقلاب شدند بلکه چپی ها و هواداران نبرد مسلحانه نیز خلع سلاح شدند و به جنبش غیر خشونت آمیز مردم پیوستند. به جنبشی پیوستند که نهایتا گل را بر گلوله و یا به عبارتی ، بر “پنجمین ارتش جهان” به قول شما،- در پاسخ به مقاله داریوش همایون- و نظام پلیسی شاه، پیروز کرد، شما این همه را یا نادیده میگیرید و یا ندیده اید . نگاهی به روزنامه های آن روز نشان میدهد که صفت اسلامی را برای انقلاب و حتی حکومت، مردم در خیابانها و روزنامه نگاران در مطبوعات بر گزیدند اما شما در این مورد نقش آقای خمینی – که بعد ها به اعتماد مردم خیانت کرد-  را برجسته میکنید.ایرادی که به نسل انقلاب وارد است این است که، بدون شناخت کافی ،بنا بر سنت، به آقای خمینی  به عنوان مرجع اعتماد کرد، گذشته او شفاف نبود، سانسور حاکم در رژیم پهلوی نیز به این امر کمک کرد تا گذشته او و رابطه اش با کاشانی و بهبهانی، دو روحانی موثر در موفقیت کودتای آمریکایی – انگلیسی  28 مرداد علیه حکومت ملی دکتر مصدق و هم چنین کینه او نسبت به دکتر مصدق پنهان بماند.  آنچه مردم از استبداد رژیم شاه به تنگ آمده، میدیدند مخالفت قاطع او با استبداد و موافقت با بیان استقلال و آزادی بود که در برابر جهانیان اظهار و نسبت به آن خود را متعهد می شمرد. پس در رهبری او چون و چرا نکردند و تردید نکردند که او به تعهد خود عمل می کنند. از این روست که امروز باید جهت شفاف سازی هم  گذشته افراد را در نظر گرفت و هم آنچه را که امروز میگویند محک زد و از ابهام بدر آورد و به  حرفهای خوب و قول صرف اعتماد نکرد.

  می نویسید « چند هزار نفری جدا از قوم و قبیله آخوند؛ و بیگانه با مقولات دین و مذهب نیز وارد صحنه شده بودند و به سخنی دیگر سکولارها و لامذهبان نیز در خیزش دخیل بودند.» اما توضیح نمیدهید چرا اینان نیز در جنبش دخیل بودند و به “انقلاب اسلامی” پیوستند؟ اینها و به قول شما چند هزار نفرکه دیگر عوام و شیعه زنجیر زن و سینه زن و… نبودند. آنچه که نکته اشتراک بود و توانست این گروه های مختلف فکری را متحد کند همان شعار ها و اصولی بود که در بالا ذکر شد، استقلال و آزدی و استقرار حاکمیت ملی. به احتمال قریب به یقین، جز قلیلی، اکثریت عظیم آنان که در انقلاب شرکت کرده بودند، از نحله های فکری گوناگون تصور نمیکردند آقای خمینی زیر حرفها و تعهد خود بزند. هیچ به دنبال این بوده اید که پس از پیروزی، کادرها که باید نظام مردمسالار را تدارک میدیدند از جمله آنانی که در میان این چند هزار نفر بودند، چه شد و به چه سبب در اقلیت محض قرار گرفتند تا میدان به قول شما برای متعصبان شیعی و هواداران آخوند ها خالی بماند. فکر نمیکنید اگر به جای اسلام ستیزی و همه گناهان را به اسلام و مسلمانان و یا فلان علت نسبت دادن و مقصر تراشیدن، به طور علمی  ضعف ها و قوت های انقلاب را نقد میکردیم، گذار به مردمسالاری آسان تر و سریعتر میشد؟

 هیچ ملتی علیه استبداد و ظلم و جور قیام نمیکند و آن را بر نمیدارد تا استبداد و ظلم و جور دیگری را برنشاند. حتی اگر به قول شما عوام باشد باید آینده روشنی را در چشم انداز داشته باشد. پس قصد مردم از مبارزه با رژیم پهلوی و استبداد او آگاهانه بود و چشم اندازی به غیر از استبداد در مقابل داشت. مشکل اساسی این است که همان بیگانه با مقولات دین و مذهب و سکولارها و لامذهبها وهم آنان که بنام دین اما بیگانه با اصل آن که به انقلاب پیوستند، انقلاب مردم را باور نداشتند و همانطور که خود نوشته اید هر کدام انقلاب و سلطه خود بر عوام را میخواست – حتی برخی میخواستند تا تنور داغ است نان قدرت خود را ولو به ضرب اسلحه بچسبانند- شور بختی ما هم از این رو بود که شخصی که مردم او را بر کشیده و رهبر کرده بودند با بیان دین به مثابه آزادی ،بیگانه و ارسطو زده و برده قدرت و اعمال کردن آن بود و نقض عهد کرد و هم ایران پس از سرنگونی استبداد کادرهای باورمند به اصول انقلاب مردم، استقلال و آزادی را برای استقرار نظامی مردمسالار که حق حاکمیت با مردم باشد را نداشت. ناگزیر این کمبود توسط اسلحه سرد و گرم بدستان جبران شد و بعد، آنکه دست بالا و ابزار اعمال قدرت را داشت تفوق یافت، حتی خلاف دین و با جعل در آن – ولایت فقیه- این اعمال توجیه شرعی نیز یافت وعاقبت به ولایت مطلقه فقیه که به قول آقای منتظری از مصادیق شرک است انجامید و بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید یافت. متاسفانه پس از بیش از سه دهه از آن زمان، هنوز این کمبود احساس میشود و این خود یکی از عمده ترین عوامل بر جا ماندن نظام از درون پوسیده و از مردم بریده جمهوری اسلامی است. هنوز نیاموخته ایم که حق اختلاف و داشتن دین و مرام و حق تبلیغ آن از حقوق پذیرفته و بس بدیهی جامعه آزاد واز خصوصیات یک فرد مدعی آزادی خواهی است. شما هنوز به آقای بنی صدر ایراد میگیرید که چرا به اسلام و انقلاب اسلامی باور دارد و چرا نام سایت و نشریه او انقلاب اسلامی است!. این سخن شما با حقوق بشر که لابد شما نیز قبول دارید سازگار است؟ باور کنید تا وقتی ما از صمیم دل نپذیریم که هر یک از ما حق دارد عقیده ای مخالف عقیده ما داشته باشد و دفاع از این حق را وظیفه خویش نشماریم، درب بر همین پاشنه خواهد چرخید .

 می نویسید و مدعی دو امر می شوید که یکی شناخت خوب آقای بنی صدر از راز و رمز رژیم حاکم بر ایران و دیگری همکاری با ایشان در زمان ریاست جمهوری است. این سخن شما چند تناقض و سئوال را در ذهن هر آدم بی طرفی بر می انگیزد: اگر ایشان،34 سال است راز و رمز این حکومت را میشناسد، 34 سال است که مینویسد و بهتر از هر کس میداند و فریاد میزند این حکومت هم ضد اسلام و هم ضد انقلاب است. سعی او بر این است تا این همانی جستن این نظام فاسد را با دین مردم و انقلاب مردم که کار روزمره استبداد حاکم بر ایران است را مانع شود، او بر این باور است که تا در جامعه ای دین مردم آن جامعه با مردمسالاری سازگاری نجوید، محال است مردمسالاری پا بگیرد و نیز بر عدم دخالت دین در امور دولتی اعتقاد دارد و بر این نظر است که دخالت دین در دولت هم دین و دولت را فاسد میکند، از همان ابتدا نیز  در این راه کوشید و اتفاقا از معدود و شاید هم تنها مسئول عالیرتبه در جمهوری اسلامی بود که بارها نسبت به باز سازی استبداد بنام دین، هشدار داد. کار امروز شما در یکی کردن اعمال خشونت آمیز با اسلام بر عکس روش او است. در این مصاحبه- با عصر جدید- نیز جز این نمیگوید و مردم را به مسئولیت خویش فرامیخواند و از اینکه با مقصر تراشی انفعال را برگزینند بر حذر میدارد، بحث او تنها بر سر اسلام نیست. میگوید « هی نگوئید تقصیر اسلام است؛ تقصیر فلان است، تقصیر شما است که یک آدم بیسواد، شده است صاحب اختیار کشور. شما اجازه دادید که یک آدم بی سواد و بی مایه بدون علم و اطلاع از وضعیّت دنیا سرنوشتتان را در اختیار بگیرد و بر شما ولایت مطلقه داشته باشد» در اینجا مورد خطاب هم اسلام ستیزان است و هم هر آنکس که فلان و بهمان بهانه را برای توجیه مسئولیت گریزی بکار میگیرد. اما شما، “تقصیر فلان” است را از قلم انداخته اید تا بدان صرفا جنبه اسلامی بدهید وبهانه و فرصتی برای حمله به اسلام و وارونه نشان دادن آن، یعنی همان چیزی و تعریفی که آخوند های حاکم  می خواهند به آن میدهند بیابید. شما از راه اسلام ستیزی مانند اسلامگرایانی مثل طالبان و دیگر قدرت طلبان، اسلام را که مصدر باب افعال و به معنی برقرار کردن سلم و صلح است، به باب استفعال  می برید و استسلام ، تسلیم شدن و تن به انقیاد دادن معنی می کنید.  قرآن (سوره صافات، آیه 26) آنها را که به استسلام تن داده اند، مردمی نگون بخت می خواند. بنا بر این، مسئله اسلام را تسلیم معنی کردن تنها نیست بلکه بیگانه کردنش در بیان قدرت و شیوه تسلیم مطلق شدن به قدرت است. روش صحیح اسلام ستیزی نیست، نقد استسلام است تا که انسان مسلمان اسلام، بیان استقلال و آزادی را بازیابد. وگرنه خلاء اسلام را جز بیان قدرت پر نمی کند چنانکه پر کرده است.  البته چون می نویسید به «ماوراء الطبیعه» باور ندارید، بدیهی است نمی توانید دریابید که رهائی از جبر، تنها با رابطه نسبی با مطلق ممکن است. در این رابطه، حتی اگر اسلام را تسلیم شدن معنی کنیم، تسلیم حق مطلق شدن و رها شدن از باور و عمل به زور معنی می دهد. تسلیم حق مطلق شدن تنها با عمل کردن به حقوق ذاتی تحقق می یابد. اگر رابطه حق موجود نسبی با حق مطلق را به عقل خود راه دهید، در می یابید که اسلام، نه تسلیم که برقرار کردن سلم و صلح از راه عمل به حق و افزودن بر کرامت معنی می دهد.

   نه ستیز کردن با دین و نه وسیله قدرت کردن آن روشی نیست که با استقرار مردم سالاری خوانائی داشته باشد. این دو کار، متاسفانه عمده ترین علت عقب افتادگی ملل مسلمان است. یاد آور می شوم که از همان زمان، که با توسل به فلسفه قدرت، دین را از خود بیگانه کردند و روش تسلیم به قدرت گرداندند، اسلام، استسلام گشت و تسلیم قدرت شدن معنی شد. با این توجیه که از هرکس که خداوند به او حاکمیت داده است باید اطاعت کرد. اینک جهان اسلام دارد از این قدرت باوری رها می شود. آیا نمی پندارید که کار بهتر سرعت بخشیدن به این رهائی است؟

     از خود بپرسیم: چگونه میشود باور کرد که دینی پیام آور خشونت و خشونت صرف باشد و 1400 سال دوام بیاورد و امروز بیش از یک میلیارد و نیم  پیرو آن در سراسر دنیا پراکنده باشند؟ میلیارها انسان در این آئین زندگی کرده اند. و امروزکه بنا برایجابات سیاست های سلطه گران، در گوشه و کنار جهان، گروه های خشونت طلب، بر خلاف آموزه های قرآنی که کشتن یک بیگناه را با کشتن تمامی انسانها برابر میداند، که انتحار و خود کشی را حرام میداند، که… دست به ترور و عملیات انتحاری و کشتن بیگناهان میزنند و از قضا نزدیک به تمام قربانیان مسلمانان هستند، رواست این اعمال را به اسلام و مسلمانان نسبت دهیم؟ دخالتهای بی جا و جنایاتی که جهان سلطه بخصوص آمریکا در سراسر جهان به عنوان بر قراری دموکراسی مرتکب میشود را میشود به پای آزادی و دموکراسی نوشت و از آن بیزار شد؟ اتفاقا در بسیاری از این کشورها، این مداخلات گزک و چماقی شده است در دست بنیادگراها تا با آن بر فرق دموکراسی بکوبند و دموکراسی ستیزی راه بیاندازند.

   با جستجویی که من کردم شما با سابقه و سمتی که بین ماه سوم تا دهم سال 59 در استانداری کردستان داشتید، می دانید که حکومت در اختیار آقای رجایی بود. پس اگر با آقای بنی صدر همکاری داشته اید، در مخالفت با استقرار استبداد باید بوده باشد. اگر چنین است باید خوب آگاه باشید که در نخستین انتخابات ریاست جمهوری که تنها انتخابات آزاد در ایران بود، نامزدهایی که مخالف ولایت فقیه و دخالت روحانیون در امور دولتی بودند، بیش از 95 درصد آراء را بدست آوردند. آقای حبیبی که نامزد حزب جمهوری اسلامی و معرف تفکر ولایت فقیه بود 4.5 درصد آراء را به خود اختصاص داد و مردم، به قول شما عوام، به شخصی رای دادند که با او استقرار جمهوری و رعایت اصول آن را ممکن میدانستند. او همچنان بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی ایستاده است. اگر شما نیز بخاطر تحقق این اصول در انقلاب شرکت کرده اید، نه آقای بنی صدر و نه شما در فرود و نزول چنین بلایی شریک نبوده اید. مسئول آنها هستند که با وجود پیروزی گل بر گلوله، بذر خشونت را در سرتاسر ایران پاشیدندو  نیز آنها هستند که «نهادهای انقلاب» را بمنزله ابزار تصرف قدرت پدید آوردند.

   در طرز تفکر او که از اسلام به مثابه بیان استقلال و آزادی نشات گرفته و همواره در معرفی آن قلم زده و قدم برداشته است و امروز نیز به همان سیاق از استقلال و آزادی و انقلاب و اصول راهنمای آن دفاع میکند، جز تبلیغ بیان استقلال و آزادی و جز بدست دادن روشهایی برای خشونت زدائی، نمی یابید و نمی خوانید. او بدین خاطر که پس از سی و چهار سال همچنان بر عقیده خود استوار است، دست کم در خور تشویق است. جامعه بیشتر به این تشویق نیاز دارد زیرا باید، ایستادن برحق، نزد ایرانیان، همان ارزشی بگردد که هست.

    تا آنجا که من به خاطر دارم آقای بنی صدر همواره به مردم هشدار میداد که باز سازی استبداد محتمل است و تمامی کوشش خود را نیز کرد تا چنین نشود. از این موارد از جمله میشود به میزگردی که در سال 59 به بهانه  انقلاب فرهنگی تشکیل شد و در آن از جمله آقایان تکمیل همایون، رجوی، معادیخواه و…حضور داشتند اشاره کرد. وی گفت:

*(1)« …مرض استبداد یک چیزی است که زود عود می کند. از همه چیز زودتر عود می کند. زود هم رنگ عوض می کند. قرمز می شود، سیاه می شود، سفید می شود، همه رنگ می شود. در گذشته هم ما، همه رنگش را داشته ایم. سبز جامگان داشتیم، سیاه جامگان داشتیم، سفید جامگان داشتیم و سرخ جامگان. همه رنگش را این ملت امتحان کرده است. ما رنگی نشویم میان رنگهای دیگر. یک محتوائی بشویم، غیر محتواهای پیشین. غیر محتوای استبداد. استبداد به همه رنگ در می آید. بنابراین به رنگ اسلام هم می تواند در بیاید. به چه ترتیب؟ بترتیب حاکم کردن چماق و مابه ازاء تراشیدن برای این حکومت چماق. این چیزی است که دانشگاه رسالت دارد، حوزه علمیه رسالت دارد، وحدت این دو تا با هم باید بر همین اساس باشد که مانع از بازگشت استبداد به این صورت بشود. هر جا دیدید چماقها به هوا رفت، چه چماقهای زبانی یعنی روشهای تخریبی، برای بیرون کردن رقیب از میدان، چه چماق چوبی با کله فلزی که گفتند در همین دانشگاه ملی، بعضی مترقیها در اطاقهاشان فراهم کرده بودند، اینها را باید شکست تا اندیشه ها رها بشوند، تا تساوی طلبی اقتصادی، تساوی طلبی سیاسی به همراه بیآورد. و ما بتوانیم انقلابی بشویم بمعنی درست کلمه انقلاب. و آن مرض، یعنی آن محتوای استبداد قدیمی در شکل جدید، استمرار پیدا نکند».

ونیز در 22 خرداد 60 در پیامی خطاب به مردم ایران نوشت*(2) «… خواهر و برادر،

با کمال صداقت وضعى را که می بینم براى شما شرح دادم. بشما میگویم اگر امروز که هنوز وقت باقى است نایستادید و استبداد را که هنوز قوام نگرفته دفع شر نکردید و استبداد با سلطه خارجى پیوند قطعى پیدا کرد، همه آنچه را که گفتم و بدتر از آن را بر سر شما خواهند آورد و…

امروز از صبح تا شام و از شام تا صبح چماق داران رسمى و غیر رسمى محل زندگى و کار رئیس جمهورى منتخب شما را در محاصره دارند و اینها مستثنى هستند!. مى ‏توانند هر تظاهرى را بکنند و هر رذالتى را انجام دهند. فردا با شما مردم چه خواهند کرد؟.

خدا را به گواهى مى‏گیرم که به وظیفه خود عمل کردم و آنچه را باید به اطلاع شما مى‏رساندم، رساندم. بر شما مردم است که نگران سرنوشت انقلاب اسلامى و کشور خود باشید و استقامت کنید».

 همانطور که ملاحظه میکنید انقلابی و انقلاب و اسلام مورد نظر آقای بنی صدر، هم مخالف خشونت است هم مخالف دین سالاری، لابد یکی از دلایلی که شما نیز که از همان ابتدا علیرغم اینکه به دین اعتقاد نداشتید، با او همکاری داشتید، همین تعریف و برداشت او از انقلاب و اسلام و در واقع آنچه که مردم برای آن و بنام آن انقلاب کردند بوده است. او و همه آنهائی که دل در گرو نظامی متکی بر حاکمیت جمهور مردم داشتند، همچنان بر عهد خود با اصول راهنمای انقلاب و با مردم ایران ایستاده اند. و همگان را به این عهد و استقامت می خوانند.

نوشته اید «… مطمئن باشید که همه ی ما ممکن است و حتی محتوم است که اشتباه کنیم. شما نیز در این مورد که به مردم درون ایران توصیه ی خیزش و انقلاب می کنید، گویا دچار اشتباه شده اید و با آگاهی از استبداد و وحشت موجود، از مردم درخواست آزموده ئی چندین باره را دارید. نه آقای بنی صدر، ملت ایران خامنه ای را نه می خواهد؛ و نه قبول دارد. اما در برابر یک حکومت سراپا نظامی چه واکنشی از این مردمان بی پناه ساخته است؟ »

 البته ملت ایران، بسان هر ملت زنده، حکومت استبداد بر خود را نه میخواهد و نه قبول دارد. اگر چنین نبود آقای خمینی پیشنهاد رفراندوم که در سال 60 از سوی آقای بنی صدر شد را می پذیرفت و مستکبرانه نمی گفت اگر 35 میلیون نفر بگویند بله من میگویم نه!امروزنیز از دلایل اینکه ملت ایران خامنه ای را نه میخواهد و نه قبول دارد همین حکومت النصر بالرعب است، اگر مردم قبول داشتند و پذیرفته بودند که نیازی به این همه جنایت نبود اما قبول نداشتن و نپذیرفتن با تن دادن به استبداد و راه حل را در درون نظام استبدادی جستن و اصلاح غیر ممکن را ممکن شمردن، یکی نیست. مطمئن باشید هر گاه مردم ایران تصمیم قاطع بگیرند که آزاد بزیند، آن وقت مرگ استبداد فرارسیده است و روش منحل کردنش را نیز بکار خواهند برد. رهائی از استبداد حاکم، با معرفت بر استقلال و آزادی خویش و بنا را بر مستقل و آزاد زیستن، آغاز می گیرد و با تنگ و تنگ ترکردن عرصه حاکمیت استبدادیان، ادامه می یابد. در راه و روش پیشنهادی اوبیندیشید. شاید شما اشتباه میکند.

 

:(1)http://www.youtube.com/watch?v=s1tXl3shRQU&feature=player_embedded

:(2)

http://enghelabe-eslami.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE/14380—–22–60——–.html

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.