arainpour 01

در سوگِ سیروس آرین‌پور

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

arainpour 01

در سوگِ سیروس آرین‌پور

arainpour 01

با مرگ سیروس آرین‌پور، ایران یکی دیگر از فرزندانِ آگاه و با تجربه‌اش را از دست داد. من و داریوش آشوری، عمو سیروس‌مان را از دست دادیم، و اکنون “دو تنها و دو سرگردان و دو بیکس”، در غمِ مرگ او نشسته‌ایم، داریوش در فرانسه، من در گوشه‌ای دور افتاده از او در کالیفرنیا…


“بابا، عمو سیروس حالش خوب نیست”! این را رامونا، دخترم که همراه شوهرش، دیشب سرزده به خانۀ ما آمده بودند به من گفت. چهرۀ رامونا نگران بود. گوئی می‌ترسید خبر بدی را به من اطلاع بدهد و به همین دلیل صبر کرده بود تا نیمۀ شب و هنگام خداحافظی. بعد از رفتن‌شان، تلفن خانۀ دوستم را در پاریس گرفتم. همسرش، مهری، در حالی که می‌گریست، خبر مرگ او را به ما داد. از سه روز پیش می‌دانستیم که به بیمارستان منتقل شده است و امیدوار بودیم که پزشکان بتوانند سلامت‌اش را به وی برگردانند.

سیروس را از سال‌هایِ دهۀ چهل می‌شناختم. دوستی ما بزودی تبدیل به محفلی شد که داریوش آشوری و شادروان نادر افشار نادری، از دیگر پاهای ثابت آن بودند. این فقط دوستی ما سه نفر نبود، دوستی سه خانواده بود. نادر فرزندی نداشت، ولی همسران و فرزندان خانواده‌های من، آشوری و سیروس، گوئی با هم و یک جا می‌زیستند، و بخصوص بچه‌ها که با هم بزرگ می‌شدند. و به هر کدام ما سه تن، “عمو” خطاب می‌کردند. ما سه تن هم همین طور، به هم “عمو” می‌گفتیم.

من، در مؤسسۀ مطالعات و تحقیقاتِ اجتماعی، وابسته به دانشگاه تهران، بودم. در پائیز ١٣۵٠ برای تکمیل تحصیلات و گذراندن دکترایم با خانواده به پاریس رفتم. پس از حدود بیست و شش ماه که رساله‌ام را گذراندم و بر گشتم، ساواک، طی نامه‌ای به دانشکدۀ علوم اجتماعی ابلاغ کرده بود که باقر پرهام حق حضور و کار در هیچ یک از دانشگاه‌ها و مؤسساتِ آموزشِ عالی در کشور را ندارد. مانده بودم کجا بروم. سیروس گفت بیا پیش من. آن زمان سیروس در بخش برنامه‌ریزی سازمان برنامه و بودجه، در دفتر پژوهش‌هایِ برنامه‌ریزی کار می‌کرد. رئیس سازمانِ برنامه، دکتر مجیدی، و معاونِ برنامه‌ریزیِ سازمان، شادروان آلکس مژلومیان، یک ارمنیِ ایراندوست و بسیار وطن‌پرست بود. رفتم پیش سیروس و مشغول کار شدم. سازمانِ برنامه مرا برای شرکت در کنفرانسی که در ژنو تشکیل می‌شد و به مدت یک ماه ادامه داشت، به آنجا فرستاد. سازمان ملل متحد پژوهش‌هایِ زیادی توسط متخصصان‌اش در بارۀ فنون برنامه‌ریزی نوشته و منتشر کرده بود. من چندین جلد از این گونه کارها را، به زبان‌های فرانسه و انگلیسی، با خود به ایران آوردم و به عمو سیروس دادم. بسیار خوشحال شد و گفت همه را می‌دهم به اهل‌اش که ترجمه کنند تا مورد استفادۀ برنامه‌ریزان ما قرار گیرد. همین کار را هم کرد.

سیروس آرین‌پور، علاوه بر کار برنامه‌ریزی، مردی علاقمند به فرهنگ و فلسفه بود. دو کتاب از آلمانی به فارسی ترجمه کرده که یکی از آن دو با عنوان “روشن‌نگری چیست؟” دربردارندۀ مقالاتِ مفیدی از کانت و دیگر متفکرانِ آلمانی‌ست که ترجمه‌اش به فارسی توسط انتشاراتِ آگاه در تهران منتشر شد و تا کنون دوسه بار تجدید چاپ شده است. ذوق شعر هم داشت و گاه شعرهایش را برای ما می‌خواند.

با مرگ سیروس آرین‌پور، ایران یکی دیگر از فرزندانِ آگاه و با تجربه‌اش را از دست داد. من و داریوش آشوری، عمو سیروس‌مان را از دست دادیم، و اکنون “دو تنها و دو سرگردان و دو بیکس”، در غمِ مرگ او نشسته‌ایم، داریوش در فرانسه، من در گوشه‌ای دور افتاده از او در کالیفرنیا.

باقر پرهام

یازدهم دی ماه ١٣٩١ خورشیدی برابر با ٣١ دسامبر ٢٠١٢ میلادی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.