محمد قراگوزلو
معلوم است که اولین دلیل موفقیت حزب انقلابیون حرفهیی در این واقعیت نهفته است که طبقهی کارگر به دلایل عینی اقتصادی بهتر از هر طبقهی دیگری در جامعهی سرمایهداری قابلیت سازماندهی دارد. اگر چنین شرایطی موجود نباشد، سازمان انقلابیون حرفهیی به یک اسباببازی، یک ماجراجویی یک نمای توخالی تبدیل میشود. (تزهای آوریل)
در آمد یکم.
جمله ی قصار و نکته ی حکیمانه یا کشف تازه یی در کار نیست. نزدیک به سه قرن سلطه ی سرمایه این آموزه را نهادینه کرده است که کارگران در جریان مبارزه ی طبقاتی علیه سرمایه آگاه و متشکل می شوند و از مسیر سازمان یافتن در حزب سیاسی کمونیست فراگیر و توده یی به سمت خلع ید سیاسی از بورژوازی(انقلاب کارگری) حرکت می کنند و در پروسه ی تکاملی انقلاب مداوم در دو سطح داخلی و جهانی وارد دوران انتقال طبقاتی می گردند و از بورژوازی خلع ید اقتصادی می کنند و با استفاده از نیروی متحدان خود در سطح بین المللی؛ انقلاب را در برابر یورش امپریالیسم مصون می سازند. اگر انقلاب موش کور تاریخ هست- که بی گمان هست- واضح است که هیچ کدام از این دست آوردها در یک روند نقطه به نقطه؛ برنامه مند و از پیش تعیین شده ی زمانی شکل نمی بندد.
مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و الغای کار مزدی به عنوان مبانی اساسی شیوه ی تولید سوسیالیستی ناگهان و همچون اجل معلق از آسمان نازل نمی شود. بلشویک ها با تمام توان مندی های نظری، سازمانی(حزبی) و پایگاه توده یی کارگری خود در مسیر انتقال طبقاتی ناکام ماندند و ناگزیر به راه پر فراز و نشیب کمونیسم جنگی و نپ رفتند و در کورس رقابت با امپریالیسم به خط “صنعتی سازی(= سوسیالیسم)” کشیده شدند. صدور فرمان های فله یی- که به لنین و رفقایش به سبب عدم لغو فوری کار مزدی انتقاد می کند- البته کار دشواری نیست. مشابه این ان قلت گیری انتزاعی به بزرگان دیگری هم وارد آمده است. مائو و هوشی مینه تا کاسترو و چاوز! قصد قیاسی در کار نیست. گفتم کاسترو و چاوز و از یاد بردم که “خیلی”ها با شنیدن نام این دو نفر اخیر کهیر می زنند و فی الحال دولتمردان کنونی ایران را به یاد می آورند. در میان این “خیل” البته لیبرال ها و اصلاح طلبان وطنی با “چپ کارگر زده ی کارگر زاده ی کارگر تبار کارگر مدار” مرز مشترک بسته است.همه می دانند که انقلاب 1959 کوبا انقلابی سوسیالیستی و کارگری نبود. همه می دانند که بولیواریسم؛ سوسیالیسم نیست و همه می دانند که اصلاحات چاوز و اورته گا و مورالس ماهیت سوسیالیستی ندارد. همه ی این تحولات مترقی در عصر جهانی شدن سرمایه داری و امپریالیسم گندیده می تواند در شرایط معینی سمت گیری سوسیالیستی بیابد. یا نیابد. چنان که در مقاله ی “تفاوت ساختاری دو قاون کار جدید” نوشتیم. کسانی که قانون نئولیبرالی کار ایران را عین قانون کار مترقی ونزوئلا می دانند؛هرگز مخاطب مقالات ما نبوده اند. نامه نوشتن های خصوصی و کامنت های بری از استدلال آنان نیز – مانند همان کامنت های نامربوطی که از این قلم “ستایش” می کنند- جمله گی باد هواست.دوستانی کوبا و ونزوئلا را با کره ی شمالی و چین دنگ شیائوپینگی نئولیبرال زده مقایسه کرده اند. برای نمونه از ده سطر نقدی که دوست عزیزی در رد “توهم” مخلص نوشته است کم و بیش هشت سطر آن در تعرض به سرمایه داری دولتی و استبداد در چین و کره ی شمالی و سوریه شکل بسته است و من هر چه فکر کردم در نیافتم که در کجا و کدام یک از مقالاتم از این دولت های مرتجع و حتا اردوگاه شرق دفاع کرده ام. انتخابات دموکراتیک در نیکاراگوئه و ونزوئلا کجا و سلطه ی خانواده گی کیم ایل سونگ عقب افتاده ی مرتجع در کره ی شمالی بلازده کجا؟کوبای کاسترو- که حتا جماعتی از آمریکا برای استفاده از امکانات بهداشتی درمانی رایگان به آن جا می روند- کجا و تسمه از گرده ی کارگران چینی کشیدن و ارزان ترین نیروی کار جهان را- در قالب حاکمیت یک الیگارشی خبیث تحت عنوان “حزب کمونیست”- استثمار کردنکجا؟
نکته: گمان می زنم برای دریافت تفاوت کره ی شمالی و کوبا مراجعه به مقاله یی مفید از پری سا نصرآبادی ضروری باشد. این مقاله تحت عنوان “چند نکته و کمی بیش تر در باب یک مغالطه ی تاریخی- ایده ئولوژیک/ به بهانه ی مرگ کیم یونگ ایل” و در پاسخ به همین بهانه گیری های مشابه نوشته شده است. بنگرید به این لینک:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=42693
باری نویسنده اگر در جریان کودتای پینوشه یک شهروند شیلیایی بود؛ به طور قطع – مانند همه ی چپ های آن دیار- در جبهه ی سالوادور آلنده ی سوسیال دموکرات می ایستاد و علیه شکل بندی نخستین نطفه های نئولیبرالیسم مبارزه می کرد. گیرم که آلنده نه کارگر زاده بود و نه کارگر پناه! نوع و شیوه ی مبارزه با پینوشه را هم اوضاع و احوال حاکم بر شیلی سپتامبر 1973 تعیین می کرد. مبارزه یی البته مسلحانه علیه کودتایی که تا بن دندان به ارتش مسلح “ملی” و نیروهای امنیتی امپریالیستی وابسته بود! اما این قلم اگر به عنوان یک شهروند سوئدی یا انگلیسی یا فرانسوی وارد کارزار سیاست می شد، به احزاب سوسیال دموکرات و سوسیالیست و لیبر اولاف پالمه و میتران و تونی بلر رای نمی داد! با وجود بیش از صد و پنجاه سال مبارزه ی طبقه ی کارگر؛ بسنده گی به سیاست “ضد ریاضتی” فرانسوا اولاند نه فقط تقلیل گرایی محض است بل که ورود به جبهه ی ائتلاف با بورژوازی و حمایت از دولت دخالت گر منجی باز آزاد است. اگر چه در بخشی از آمریکای لاتین(بولیوی) مبارزه طبقاتی کارگران از سنت های پرپیشینه یی برخوردار است اما با این همه تفاوت کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه با دولت های سوسیال دموکرات این است که کشورهای پیش گفته تا دی روز مکان امنی برای سودآوری فاحشه خانه ها و کازینوها ی آمریکایی و ترانزیت کوکائین بودند؛ با مردمی فقیر و بیمار و عقب مانده. اما امروز به اعتبار مبارزه ی توده ها و از کنار ره آورد همین رفرم های کم و بیش؛ به لحاظ شاخص های توسعه ی انسانی با کشورهای پیش رفته ی اسکاندیناوی رقابت می کنند. گیرم که مانند هر دولت سرمایه داری دیگر با انواع فسادها و تبهکاری ها درگیر هستند. آمارهای موجود موید پیش رفت شاخص های توسعه ی انسانی در این کشورها از سوی دشمنان شان در نهادهای غربی و امپریالیستی نیز تایید شده است و با آمارهای ایجاد “دو و نیم میلیون شغل و فقر زدایی” دولت ایران به کل متفاوت است.کما این که سلامت بی قید و شرط انتخابات در ونزوئلا حتا از سوی گزارشگران و ارگان های اعزامی آمریکا و غرب مورد تایید واقع شد. واقعیت ها را که نمی شود کتمان کرد. دفاع از کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه فرو غلتیدن به مرداب رفرمیسم نیست. کما این که دفاع از مبارزه ی سندیکایی و اتحادیه یی عقب نشینی به رفرمیسم و سندیکالیسم نیست. ادعایی در کار نیست اما نگارنده نه فقط در مورد سرمایه داری دولتی کم و بیش نوشته است و نتیجه ی سال ها مطالعه و تحقیق خود را در قالب کتابی مبسوط با سرنوشتی نا معلوم به وزارت ارشاد سپرده است؛ بل که علاوه بر این تا آن جا که به یاد دارد در شمار نخستین کسانی است که موضوع سرمایه داری دولتی را در متن نظریه پردازی های هیلفردینگ و بوخارین و نئوتروتسکیست هایی همچون کلیف و کالینیکوس ارزیابی کرده است.در نتیجه می خواهم بگویم به صرف پرتاب یک عبارت سرمایه داری دولتی نمی توان تمام شاخص های توسعه ی انسانی در کوبا و ونزوئلا و حتا پاراگوئه را نادیده گرفت. همان طور که با تکیه به همین عبارت نمی توان نسبت به دست آوردهای مثبت اقتصادی دوران حاکمیت استالین چشم فرو بست.تداعی کردن استالین با بریا و ژدانف و بلافصله نقب زدن به جنایات دادگاه ها همان روشی است که ساخاروف ها به کار بسته اند و نوبل ها گرفته اند.لیبرالیسم ایرانی نیز به محض طرح نام استالین ما را به یاد استالینیسم می اندازد و بلافاصله یک قطار از اعدام شده گان دهه های سی و چهل راه می اندازد و با پتک زینوویف و بوخارین و تروتسکی چنان بر سر ما می کوبد که پنداری این بزرگان از مدافعان جبهه ی سرمایه بوده اند و حالا اینان به خون خواهی آنان پیرهن عثمان بر علم افراشته اند..روشی که در مدیاهای مشهور سرمایه داری نهادینه و عادت شده است.(بعد از انتخابات 1388 و دستگیری اصلاح طلبان؛هرگاه که تلویزیون آمریکا دادگاه آقایان ابطحی و عطریانفر و …. را نشان می داد، یکی در میان به صحرای کربلای دادگاه استالینی هم نقبی می زد. با تصاویری از استالین و “خشونت این بلشویک های لعنتی!” مصیبت را ببین!!) به این ترتیب بستن بند ناف کاسترو و چاوز به خاتمی و احمدی نژاد اگر ساده کردن پیچیده گی های نقد اقتصاد سیاسی نباشد – که هست- باری به قیاس پیش گفته مانسته است.
چپ مریخی که از سوسیالیسم فقط تکرار مکرر و غیر طبقاتی طبقه ی کارگر را آموخته لابد بر این باور است که بس آمد هر چه بیش تر این اصطلاح همان و “سوسیالیست” تر شدن همان. این طور نیست. یعنی ماجرا به همین راحتی هم نیست. چنین “چپی” لاجرم باید برای ارتقای روحیه ی “انترناسیونالیستی” اش به شیلی و کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه برود و علیه رهبران این کشورها به “جرم” دست دادن با احمدی نژاد-“قیام کارگری” سازمان بدهد. از همان قیام های موهومی که به جرم دست دادن استالین با روزولت و چرچیل برپا کردند..از همان قیام هایی که هر روزه علیه سوسیال دموکراسی سازمان می دهند. به یاری همان “تشکل های توده یی کارگری” که هر روزه در ایران و اروپا می سازند و فعالان کارگری داخل را نسبت به نساختن آن ها مذمت می کنند. باری این تذکر برای مواردی که از نویسنده توضیح خواسته و ول کن معامله نبودند گفته شد.
در آمد دوم
سلسله مقالات سازمان یابی کارگری به دلیل پرداختن به دو اولویت سیاسی روز مدتی به تاخیر افتاد. چاره یی نبود. تحلیل “لحظه ی حال دولت”– به تعبیر لنین – همیشه از اولویت های اصلی چپ سوسیالیست بوده است.شناخت وضع حال دولت و به تبع آن تبیین توازن قوا در وضع اکنون به جنبش کارگری کومک می کند که در اتخاذ تاکتیک های خود سنجیده وارد کارزار شود.مضاف به این که مقابله با اصلاحیه ی ضد کارگری مصوب دولت می تواند در ردیف وظایف اصلی فعالان کارگری قرار گیرد. درست مانند طرح استاد – شاگردی. با تصویب این قوانین دست کارفرمایان برای اخراج هر چه بیش تر کارگران بازتر خواهد شد. نیروی کار ارزان تر و امنیت شغلی متزلزل تر خواهد گردید. مضاف به این که طرح افزایش سن بازنشسته گی نیز از قرار در راه است. علاوه بر پیش برد و مطالبه ی همه ی مواردی که از پارک لاله 88 تا کنون در قطع نامه های یک مه از سوی تشکل های مستقل کارگری مطرح شده است؛ جنبش کارگری ایران باید با حساسیت ویژه یی در مقابل تصویب نهایی این اصلاحیه و قانون استاد- شاگردی بایستد.
خود سازمان دهی
در بخش های پیشین تا حد امکان و توان ظرفیت های مختلفی از سازمان یابی حزبی و کارگری را ارزیابی کردیم.به اجمال از آگاهی طبقاتی در تئوری های علمی مارکس و انگلس سخن گفتیم و با سرکشی به انقلاب اکتبر نکاتی را در خصوص حزب و شوراها پیش کشیدیم. اینک بر آنیم در ادامه ی دفاع از مارکسیسم ارتدوکس و تبیین واقعی سازمان یابی لنینی؛ ابعاد دیگری از این مولفه ها را بازکنیم. پس از مارکس و انگلس و به موازات شکلبندی جریان سوسیال دموکراسی در آلمان و بلشویسم در روسیه، مولفهی آگاهی طبقاتی به مقولات دیگری گره خورد. ضرورت وجود حزب سیاسی پیشرو متشکل از روشنفکران احتمالاً بورژوایی که به منافع طبقاتی خود پشتپازده بودند، برای انتقال آگاهی طبقاتی از بیرون به درون طبقه، به یکی از چالشهای اصلی جنبش سوسیالیستی تبدیل شد. اگر زمانی بلانکیسم مدعی بود که بر محور ایجاد چند محفل چندین هزار نفری میتوان به نیابت از طبقهی کارگر، دست به تغییرات اساسی زد، شگفتا که برداشت و تفسیر دلخواه از “چه باید کرد“ لنین – در تقابل با رزا لوکزامبورگ – بنیاد تغییرات اجتماعی را نه از مسیر حرکت موش کور تاریخ بلکه در چارچوب یک حزب و یا محفل سیاسی شبه تئوریک و غیر کارگری محدود کرد و در گزارههای دیگر با پیش کشیدن نقش عنصر پیشتاز، طبقهی کارگر را به حاشیه راند.
آیا طبقهی کارگر از توان خود سازماندهی برخوردار است؟
در واقع موضوعی که به یکی از چالشهای نظری – و سپس عملی – سوسیال دموکراسی کارگری ابتدای قرن گذشته تبدیل شد و با وجود انبوه بحثها، مقالات، کتب و پلمیکها، هنوز نیز به یک اجماع نسبی نرسیده، همین مولفهی خود سازماندهی طبقهی کارگر است. امری که اگر قائم به ذات تلقی شود، مهمترین عنصر سازمانده مبارزه ی طبقاتی (حزب پیشآهنگ کارگری) را نفی و منحل میکند. این مسالهی پیچیده – به قول ارنست مندل – نه در پرتو نظریه مورد مطالعه قرار گرفته و نه با توجه به صدوپنجاه سال تجربهی مبارزاتی طبقهی کارگر سنجیده شده است.انگلس در مقالات و نامههای بیشماری به این مساله پرداخته و مارکس هم در سطح محدودتری به آن تجربه واکنش نشان داده است. (درافزوده: مارکس در کتاب “مبارزهی طبقاتی در فرانسه“ – بررسی حوادث انقلاب 1848 – به این مساله پرداخته است.) شناخته شدهترین آثاری که در این زمینه در دست داریم، آثاری از قبیل “چه باید کرد؟“ و “بیماری کودکی“ لنین، “مسایل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه“ اثر رزا لوکزامبورگ، نوشتههای کائوتسکی علیه برنشتاین، لوکزامبورگ و بلشویکها، “حزب غیر علنی“ اثر اتوبائر و… جملهگی آثاری جدلآمیز بوده و از اعتبار مقطعی و تاریخی مشخص برخوردارند. از سوی دیگر نوشتههای دوران جوانی گئورگ لوکاچ مانند “تاریخ و آگاهی طبقاتی“ و “لنین در وحدت اندیشه و عمل“ نیز چنان انتزاعی و مجردند که از مطالعهی سیستماتیک این مساله ناتوان میماند. بیشترین توجه به این موضوع را شاید در نوشتههای گرامشی مربوط به اوایل 1920 بتوان یافت. اما این آثار هم عمدتاً مقالاتی پراکنده و فاقد انسجام متدولوژیک هستند.
(www.marxists.org/farsi/archive/Mandel/works/1990/khod – sazmandehi-hezd.)
با وجودی که لنین در همان اثر مناقشهانگیز “چه باید کرد“ به وضوح گفته بود: “سازمان انقلابیون حرفهیی تنها در ارتباط با طبقهی واقعاً انقلابی [پرولتاریا] معنا دارد که به طور خودانگیخته درگیر مبارزه میگردد…“و متعاقب تجربهی انقلاب 1905 در “تزهای آوریل” – چنانکه بر صدر این مقاله نیز نشسته – همین مولفه را تئوریزه کرده بود، اما با این همه مسالهی ضروری خود سازماندهی اتحادیهیی، در شرایط غیرانقلابی و ثبات سرمایهداری نه فقط از سوی بخش هایی از چپ، مهر بطلان سندیکالیسم و اکونومیسم خورده است، بلکه – از همه بدتر – بیتوجه به تجربهی تلخ شکلبندی بوروکراسی در حزب غیرکارگری شدهی دوران استالین، هنوز اعتبار جانشینگرایی، به طور جامع و کامل نقض نشده است. هنوز این نظریهی درست که اتحادیهی کارگری تودهیی و مستقل و مبارز ، قادر است در دوران غیر انقلابی و ثبات سرمایهداری به سود منافع و مبارزهی طبقهی کارگر عمل کند، از سوی چپ غیر کارگری به استهزا گرفته میشود. تلاش شکستخوردهی سوسیالیستهای چپ هلندی، گورتر، پانه کوک و تلاشی سوسیالیسم کارگری آلمان به وضوح ثابت کرده است که شوراها فقط در شرایط انقلابی (همهی قدرت به شوراها) قادرند به وظایف سازماندهی خود عمل کنند و در اوضاع غیر انقلابی و فقدان توازن قدرت میان دو قطب اصلی جامعه، این اتحادیهها و سندیکاها هستند که قادرند به همان درجهیی که از بورژوازی امتیاز کسب میکنند به انکشاف مبارزهی طبقاتی، سازماندهی، تجربه، عمل، بهبود زندهگی و آگاهی کارگران یاری رسانند.واضح است که تکیه به سندیکاها و اتحادیه ها و کانون ها و کمیته های متشکل از فعالان علنی کارگری نمی تواند در تقابل یا توازی با تشکیل کمیته های مخفی سوسیالیستی در مراکز کار و تولید و محلات کارگری تلقی شود.
تریدیونیونیسم
ضرورت تشکیل صور مختلف تشکلهای کارگری، از آنجا موضوعیت و بسط مییابد که پاسخ به این دو سوال کلیدی به یکی از اولویتهای نظری ـ عملی چپ تبدیل میشود:
- طبقهی کارگر چهگونه با سرمایهداری مبارزه کند؟
- پیروزی طبقهی کارگر در این مبارزه مستلزم وجود کدام عنصر اصلی است؟
آگاهی، تجربه، عمل، خودسازماندهی، حزب سیاسی پیشرو، روشنفکر آگاه و پیشتاز، تقدم مبارزهی اقتصادی یا سیاسی و… همهگی در همین زمین زمینهسازی میشوند و مباحثی همچون نحوهی پیوند با طبقه(مشکل اصلی چپ پوپولیست دهه ی 50 و هنوز هم!) و تلفیق تئوری ـ پراتیک را نیز میپوشانند. تریدیونیونیسم (Trad unionism) یا اتحادیهگرایی با مضمون مبارزهی صنفی میکوشد به گوشهیی از لوازم این مبارزه پاسخ دهد.
واضح است طرح این سوال که آیا طبقهی کارگر به عنوان تنها و آخرین طبقهی انقلابی تاریخ به طور بالقوه از یک طرح انقلابی (برنامه) به منظور ساقط کردن قدرت سیاسی بورژوازی و جمع کردن بساط شیوهی تولید سرمایهداری برخوردار هست یا نه، با توجه به اصول علمی و بنیادی سوسیالیسم مارکس اساساًً بلاوجه است. همانقدر که سوسیالیسم – به تعبیر مارکس – یک برنامهی از پیش تعیین شده و نقطه به نقطه نیست، همانقدر هم رسالت تاریخی پرولتاریا برای ساقط کردن بورژوازی امری محتوم و اجتنابناپذیر است.
مرز سوسیالیسم علمی مارکس با نظریهپردازیهای اتوپیک فوریه و کابه دقیقاً در متن همین مبارزهی طبقاتی همیشه جاری طبقهی کارگر علیه سرمایهداری صورت میبندد. تاکید مکرر مارکس و انگلس در فصول مختلف مانیفست بر اینکه سوسیالیسم شکل معینی از مناسبات اجتماعی آینده است که ریشه در مبارزهی طبقاتی جاری دارد از همین جا نشات میگیرد. به این ترتیب باید گفت – و پذیرفت – که مبارزهی تئوریک برای پیشروی جنبش کارگری در پیوند با تمام عرصههای مبارزهی سیاسی، اقتصادی و حتا فرهنگی تعریف میشود. چنانکه مبارزهی تئوریک برای طبقهی کارگر مانند مبارزهی اقتصادی امری مستمر و تعطیل ناپذیر است. در متن یک جنبش سوسیالیستی تبیین نظری سرمایهداری حاکم به اندازهی مبارزهی کارگران برای تحقق مطالبات صنفی فوری خود از اهمیتی تفکیکناپذیر برخوردار است. روشن است که حمایت چپ از مبارزات اتحادیهیی رادیکال و مشارکت همهجانبه در آن، علی الخصوص در شرایطی که هنوز بخش پیش رو و آگاه طبقه ی کارگر در حزب خود سازمان نیافته، امری بیتخفیف و تردیدناپذیر است. به همین اعتبار نیز مناقشه یی که از مدتی پیش در زمینه ی تعطیلی کمیته های فعالان کارگری علنی و جای گزینی آن با ایجاد انجمن های صنفی در میان چپ ایران در گرفته از اساس بی محل است.تلاش برای ایجاد هر کدام از این تشکل ها تا آن جا که از دولت مجزا هستند و علیه سرمایه مبارزه می کنند بنا به مقتضیات زمانی و مکانی نه فقط متباین نیست بلکه تلاشی ستودنی و قابل حمایت نیز هست.در جهان سرمایه داری و به خصوص در کشورهایی مانند ایران هر گونه مطالبه ی صنفی حتا در حد درخواست سنگ قبر رایگان لاجرم سیاسی می شود. مضاف به این که کشیدن حصار و تعبیه ی اسکله میان اقتصاد و سیاست از بیخ و بن نادرست است.در تمام مطالبات سندیکاهای واحد و هفت تپه یک درخواست سیاسی- مانند لغو مجازات اعدام- وجود نداشته است و هر چه بوده مطالبات صنفی و اقتصادی محض بوده است اما کیست که نداند با اعضای اصلی این سندیکاها چه کردند!
صلح صنعتی!
باری کمی به حاشیه زدیم! ادامه دهیم….
تریدیونیونیسم شکل اولیهی جنبش کارگری در بستر حاکمیت با ثبات سرمایهداری بود. پس از فائق آمدن شیوهی تولید سرمایهداری؛ کارگران به صورتی خودانگیخته و تجربی دریافتند که نمیتوانند به طور فردی با کارفرما مبارزه کنند. همین حس غریزی به تدریج سببساز ایجاد اتحادیهها و تشکلهای اولیه و صنفی کارگری گردید. به یک مفهوم اتحادیههای کارگری به ناگزیر در تقابل با اتحادیههای کارفرمایی به وجود آمد. به نوشتهی پانهکوک(نقل به مضمون)“ تریدیونیونیسم نخست در انگلستان – جایی که سرمایهداری ابتدا توسعه یافت – به وجود آمد و سپس به عنوان ملازم صنعت سرمایهداری به کشورهای دیگر اشاعه یافت. شرایط در ایالات متحد بسیار ویژه بود. در آغاز وفور زمینهای آزاد و اشغال نشده – که برای مهاجرین باز بوده – موجب کمبود کارگر در شهرها گردید و دستمزدها را به نحو قابل توجهی افزایش داد. فدراسیون کارگری آمریکا (A.F.L) به قدرتی ارتقا یافت که میتوانست استاندارد زندهگی کارگران را تا حد مناسبی بالا ببرد. در چنان شرایطی، تبعاً طبقهی کارگر نوعی احساس همپوشانی با سرمایهداری میکرد و اندیشهی مبارزهی سیاسی با بورژوازی را به ذهنش راه نمیداد. در انگلستان نیز از یکسو به دلیل انحصار این کشور بر تجارت و صنعت جهانی؛ و از سوی دیگر به سبب تملک مستعمرههای ثروتمند؛ بخش غالبی از کارگران به یک قشر اریستوکرات مبدل گردیدند که اساساً نه فقط نیازی برای نبرد با بورژوازی داخلی نمیدیدند، بلکه نوعی سببساز همبستهگی میان طبقهی کارگر و طبقهی سرمایهدار نیز شدند.“ صرفنظر از صحت و سقم تئوری منسوخ غارت و پیش از آن که سرمایه جهانی شود و به عصر امپریالیسم برود ، واقعیت این است که به بهای چاپیده شدن کارگران و زحمتکشان جهان سوم، یقههای کارگران انگلیسی و هلندی سفید و براق شد. در این برهه- که هنوز جهان سوم در گیومه نبود- کسب سود و حتا سود بیشتر و استثمار کارگران خودی برای بورژوازی انگلستان چندان ضرورتی نداشت و به همین سبب نه فقط زندهگی معقولی برای کارگران داخلی به وجود آمد، بلکه تضاد ساختاری (و در این جا و این برهه مبارزه ی) کار ـ سرمایه جای خود را به یک همزیستی آشکار سپرد. اگرچه در آغاز و برای تحمیل همین شرایط به سرمایهداران نبردهایی در انگلستان شکل گرفت – فیالمثل جنبش چارتیسم – اما در نهایت آنان در مبادله با صلح صنعتی، اتحادیهها را به رسمیت شناختند و در قبال تزریق روح محافظهکارانه سرمایهدارانه به کالبد طبقهی کارگر، دستمزدها را افزایش دادند. چنین وضعیتی، در حال حاضر – و البته در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری – در همآهنگی کامل با عمیقترین ویژهگی تریدیونیونیسم نهفته است. بدین ترتیب میتوان گفت تریدیونیونیسم اقدامی از سوی کارگران است که از مرزهای سرمایهداری فراتر نمیرود. هدف مبارزهی تریدیونیونیستی جایگزینی شکل دیگری از تولید به جای تولید بورژوایی نیست. تریدیونیونیسم با خصلتی غیرانقلابی و تا حدودی محافظهکارانه میکوشد به مبارزهیی سامان دهد که طی آن درجهیی از رفاه برای کارگران تحقق یابد. در این میان نکتهی مهم این است که تریدیونیونیسم نیز با وجود ماهیت غیرانقلابی خود شیوهیی از مبارزهی طبقهی کارگر را نمایندهگی میکند که برای رسیدن به اهداف بعدی موجه، مفید و البته ضروری است. در نظر داشته باشیم که بورژوازی تا آنجا که توانسته کوشیده است از طریق کسب سود بیشتر، تامین ارزش اضافی را از طریق کاهش دستمزدها، افزایش ساعات کار، بیکارسازی، وخامت محیط کار و… دنبال کند. دقیقاً به همین سبب نیز مبارزهی کارگران علیه تمام این اقدامات، یعنی افزایش دستمزدها، کاهش ساعات کار، دریافت بیمهکاری، تامین اجتماعی، بهبود محیط و شرایط کار و استفادهی رایگان از خدمات موجود، مبارزهیی طبقاتی و حیاتیست. تریدیونیونیسم چه به مثابهی مکتب تمرین قابلیت و مرور توان مبارزهی طبقاتی پرولتاریا و چه در قالب همبستهگی محدود و مبارزهی صنفی کارگران، در سیر تطور شکلبندی سوسیالیسم و تیز کردن دندانهای موش کور تاریخ حرکتی اجتنابناپذیر است.
نکته: در زمینه ی خودسازمان یابی و به قول تئوریسین های کمونیسم شورایی خود انگیخته گی خواننده ی علاقه مند می تواند به سایت “کاوشگر“ مراجعه کند. مقاله ی ماتیک تحت عنوان “خود انگیخته گی و سازمان“ به مبانی اصلی این مهم پرداخته است. همین طور مقالاتی از پانه کوک ؛ رچلف ؛ برندل؛ سیمون و دیگران در همین سایت. این رفقا در دفاع از سوسیال دموکراسی آلمان و نظریه پردازی های رزا لوکزامبورگ به نحو عجیبی به مواضع راست ضد بلشویکی فرو می غلتند و خود سازماندهی طبقه ی کارگر را به حربه یی برای تعرض به لنینیسم تبدیل می کنند.(برای نمونه بنگرید به مقاله ی “کمونیسم شورایی و نقد بلشویسم“ نوشته ی کایو برندل) شگفتا که این جریان “سوسیال دموکراسی روسیه و بلشویسم را به عنوان جنبش کارگری کهنه و رفرمیستی“ ارزیابی می کند و با استناد به نظریات پانه کوک و گورتر و شرودر و روله خود را در بخش “چپ سوسیال دموکراسی“ و “جنبش جدید کارگران“ جا می دهد! وارد شدن به نقد این مواضع در حوصله ی این سلسله مقالات نیست. با این حال ما خواهیم کوشید در مقاله ی بعدی به تبیین اثباتی موضع لنین درباره خودسازمان یابی کارگری بپردازیم. در نتیجه:
این بحث را ادامه خواهیم داد……
بعد از تحریر
الف. نامه ی (طومار) مطالباتی- اعتراضی کارگران ایران خطاب به وزیر کار؛ گام مثبتی در راستای انکشاف مبارزه طبقاتی است. این نامه اگرچه به طور مستقیم رو به وزیر کار نوشته شده و رونوشتی به سایر مراکز قدرت نیز سپرده ؛ اما واقعیت این است که کل نظام سرمایه داری حاکم را هدف گرفته.مسوول وضع فاجعه آمیزی که بر مردم کارگر و زحمتکش می رود ؛ وزارت کار و دولت به تنهایی نیست.کما این که “اصلاحیه“ ی ضد کارگری قاون کار از سوی دولت تدوین شده و بعد از تصویب مجلس حکم قانون به خود خواهد گرفت. در نتیجه نماینده گان مجلس شورای اسلامی در فاز جدید اختلافات درون طبقاتی نمی توانند با انتساب “سو تدبیر“ به دولت احمدی نژاد از زیر بار این فلاکتی که به مردم تحمیل کرده اند؛ بگریزند!در متن مصیبتی که بر کشورم رفته است و “لاله ها و شقایق ها داغ دارند“دولت های پیشین وامثال احمد توکلی و محجوب و شرکا کم تر از احمدی نژاد مقصر نیستند. به خصوص که این آقایان دو کلاس هم اقتصاد خوانده و “کارگر پناه ایلنا زاده“ هم تشریف دارند.
ب.اتحادیه ی آزاد کارگران ایران به خوبی می داند که گام بعدی در راستای تحقق عینی مطالبات مطروحه در نامه ی مورد نظر؛ حرکت در مسیری است که بتواند تک تک این امضاها را در مراکز تولید و زیست متشکل کند. در غیر این صورت فهم این نکته که هزاران نامه ی مشابه به گوش ناشنوای جبهه ی سرمایه نخواهد رفت؛ چندان دشوار نیست.
پ. نامه و طومار نویسی یکی از اشکال جاری مبارزه ی طبقاتی علیه سرمایه است.شکلی که در سنت های تاریخی جنبش جهانی طبقه ی کارگر نیز سابقه مند است. این گونه از مبارزه می تواند در مسیر تکاملی خود به صور دیگری عروج کند. برای تحقق این مهم سایر تشکل های مستقل کارگری ایران باید وارد کارزار شوند.
ت. مبارزه ی طبقاتی کارگران امری جزمی نیست و با قوانین ساده ی پاسور بازی فرق می کند! این مبارزه بنا به مولفه های متغیری همچون“لحظه ی حال دولت“ ؛ توازن قوا؛ میزان انکشاف طبقاتی؛ وجود نیرومند تشکل های مستقل سرمایه ستیز کارگری؛ احزاب چپ و سوسیالیست و غیره متفاوت و متنوع است. به این مفهوم همان قدر که اعتصاب کارگران نفت(بعد از 17 شهریور 57) و سپس دست بردن به اسلحه توسط کارگران و مردم در روزهای 21 و 22 بهمن و ساقط کردن مسلحانه ی رژیم شاه؛ پاسخ واقعی به سرمایه تلقی تواند شد؛ همان قدر هم در شرایط دیگر- فی المثل – ایجاد تشکل از تشکل مرده شورخانه گرفته تا پنروشیمی برای پیش برد مبارزه ی طبقاتی امری اجتناب ناپذیر است. صحنه ی مبارزه ی طبقاتی یک جا ممکن است با نامه نویسی و اعتراض و جاده بستن و اعتصاب شکل ببندد و جایی دیگر با نوشتن مقاله و نقد سلاح و سلاح نقد! و زمانی هم با همه ی این ابزارها در کنار هم و مکمل هم و چیزی بیش از این!
تهران.
محمد قراگوزلو – چهار شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۱
۳۱ اکتبر ۲۰۱۱