esmail nooriala 02

روایت نسل نابهنگامی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 02

esmail nooriala 02اسماعیل نوری علا

ببینید، من معتقدم که پهلوی اول و دوم به ایران خدمات بسیار کرده اند اما، در عین حال، با تعطیل مشروطه و استقرار استبداد خود، تاریخ کشورمان را به سوی اضمحلال روشنفکری و دولتمداری و کشورداری سوق داده و زمینه را برای به قدرت رسیدن روضه خوان های پنج تومانی و دینکاران عهد حجر فراهم ساخته اند. اما آیا منتقدین «بد دهن» اجازه می دهند که هم دربارهء خدمات پهلوی ها بنویسم و هم دربارهء استبداد شان؟ البته که نه! ما حالت بینابینی نداریم… و خداوند متعال هم گوئی به هیچ کدام مان عقل کافی نداده است که کتاب های میرفطروس و امینی را بخوانیم و خودمان قضاوت کنیم.

آنوقت ها جهال سرکوچه ها اصطلاحی داشتند مبنی بر اینکه «فحش خور فلانی ملسه!» حالا شده است حکایت صاحب این قلم و صاحبان قلم های دیگری که اگر بگویند «مردم ایران در بهمن ۱۳۵۷ حکومت سلطنتی را دفن کردند» صدای شاه اللهی ها بر می خیزد که فلانی نوکر امریکا و اسرائیل و صهیونیسم و غیره است (انگار که رژیم سابق با این سه رابطهء حسنه ای نداشته است!) و اگر بگوید که «برخی از جمهوریخواهان مدعی “سکولار دموکراسی” از پیروزی احتمالی طرفداران پادشاهی تشریفاتی می ترسند و بهمین دلیل نه قبول دارند که می شود پس از فروپاشی حکومت اسلامی این شکل را هم به همه پرسی گذاشت و نه حاضرند، تا آن فروپاشی، دست همکاری با این طرفداران بدهند»، بلافاصله از جانب آنان به نوکری امریکا و اسرائیل و صهیونیسم متهم می شود. حال اگر از این نسبت ها فاکتور بگیریم تنها می ماند همان «نوکری امریکا و اسرائیل و صهیونیسم» که مفت و مجانی نصیب کسانی می شود که در هر امری می کوشند تا بد و خوب اش را از هم تمییز دهند. من حکایت این حال را شبیه داستان آن کمدین انگلیسی که نامش فراموشم شده می بینم که خاطراتش را در جوانی می خواندم و در جائی نوشته بود: «در جنگ دوم جهانی یک وقت ملتفت شدم که در جائی سنگر گرفته ام که طرفین متخاصم هر دو به سوی من تیراندازی می کنند!»

یکی می گوید فلانی سلطنت طلبی است که ماسک جمهوریخواهی بصورت زده و دیگری می گوید فلانی عامل نفوذی جمهوری خواهان است که می کوشد در اردوگاه پادشاهی خواهان (و البته سلطنت طلبان) تفرقه بیاندازد. و یکی دو تا هم، برای انتقام گیری از من، به سبک لات های چاله میدان، هر چه از دهن شان در می آید نثار ِ همسرم، ببخشید(!) «زنم»، یعنی خانم شکوه میرزادگی، می کنند که در این میان وابسته به هیچ گروه سیاسی نیست و در این دوران خیلی بیش از هر سلطنت طلب و جبههء ملی چی و چپ و راستی زندگی اش را وقف شناساندن فرهنگ و تاریخ کشورمان به نسل جوان کرده است.

چند روز پیش آدمی فیروز نام برایم نوشته است: «همین حاکمان که انقلاب مردمی و شکوهمند مردم ما را از اهداف مترقی خود منحرف نمودند و نیروهای انقلابی را یکی پس از دیگری قلع و قمع کردند و اکنون مملکت را آمادهء تجاوز بیگانه و دچار خظر تجزیه نموده اند، برادران و خواهران و همکاران آقای میبدی و خانم بقراط و آقای نوری علا هستند و هر دو گروه از یک آبشخور آب می خورند، هر دو گروه یک ارباب دارند. این اشخاص مانند احمدی نژاد و خامنه ای آتش بیار یک معرکه هستند، ضد نهضت دمکراتیک مردم، همکار و هم یار امپریالیسم و صهیونیسم و دشمن مردم ایران».

می بینید که من به هیچوجه تنها نیستم و، مثلاً، آقای علیرضا میبدی و خانم الاهه بقراط هم در همین قایق شکسته ای نشسته اند که یک گوشه اش هم مأوای من است. دلیل برای این اظهارات هم قحط نیست. مثلاً، دو سه هفته ای است که می بینم به مناسبت انتشار کتاب «آسیب شناسی یک شکست» ـ که گویا دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق را از نگاهی انتقادی و احیاناً خرده گیر مورد بحث قرار داده ـ روزهای جمعه آقای میبدی با نویسندهء کتاب، آقای علی میرفطروس، گفتگو می کند. همه می دانیم که میرفطروس سابقهء چپ دارد و روزگاری کتاب هایش را چپ ها چون ورق زر می بردند. اما پس از انقلاب در عقاید خود تجدید نظر کرده و معتقد است که حکومت پهلوی ها برای ملت ایران یک شانس واقعی بوده است. خوب، آیا همین برای اثبات نوکری امریکا و اسرائیل و صهیونیسم هم میبدی و هم میرفطروس کافی نیست؟ و این کتاب و مصاحبه عقبه هم دارد. نویسندهء دیگری، آقای محمد امینی، که گویا پدرش پیشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتیک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشتهء میرفطروس به زیور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلویزیونی خواندن آن را تبلیغ می کند. کتاب می خواهد ثابت کند که میرفطروس جاعل و دروغگو است. خوب، شاید در اینجا بشود گفت که «این به آن در». اما، نه. این کافی نیست. گویا باید تخم میرفطروس را از جهان برداریم تا دل شیفتگان دکتر مصدق خنک شود.

توجه کنید که من مخالف دکتر مصدق نیستم و برای او احترام بسیار قائلم، نمونه اش هم مقاله ای است که هفت سال پیش در یکصدمین سالگشت تولدش نوشتم[۱]. اما فکر نمی کنم که ما با خفه کردن منتقدین مصدق به ملت مان خدمتی کرده ایم. اساساً مصدق مال زمان ما نیست که بخواهیم برای این زمانه از او بتی خطا ناپذیر بسازیم.

در اردوگاه مقابل هم صحنه تماشائی است. میرفطروس پروفسور که سهل است خدای تحقیق و اندیشه محسوب می شود و کلمه به کلمه از سخنان اش، همچون آیات الهی انتقاد ناپذیرند.

براستی در این میانه چه باید کرد؟ امتناع از تفکر که بزرگان گفته اند اینجا هم حکفرما ست. هیچکس به مخالفان «معبود» اش اجازهء انتقاد که سهل است جتی اجازهء حرف زدن نمی دهد.

و برگردم به وضعیت خودم. ببینید، من معتقدم که پهلوی اول و دوم به ایران خدمات بسیار کرده اند اما، در عین حال، با تعطیل مشروطه و استقرار استبداد خود، تاریخ کشورمان را به سوی اضمحلال روشنفکری و دولتمداری و کشورداری سوق داده و زمینه را برای به قدرت رسیدن روضه خوان های پنج تومانی و دینکاران عهد حجر فراهم ساخته اند. اما آیا منتقدین «بد دهن» به من اجازه می دهند که هم دربارهء خدمات پهلوی ها بنویسم و هم دربارهء استبداد زیان بار شان؟ البته که نه. ما حالت بینابینی نداریم. رضا شاه یا خائن است یا خادم، محمدرضا شاه یا نوکر امریکائی ها است و یا خورشید قوم آریا. مصدق هم همینطور، یا «قائد ملی» است و یا کودتا کننده علیه شاه. خداوند متعال هم گوئی به هیچ کدام مان عقل کافی نداده است که کتاب های میرفطروس و امینی را بخوانیم و خودمان قضاوت کنیم. و اساساً مردم را چه به قضاوت؟ مگر برخی از جمهور خواهان نمی گویند که پادشاهی پارلمانی یک گزینهء قابل اعتناء نیست و در فردای فروپاشی حکومت اسلامی هم مردم اجازه ندارند در مورد آن تصمیم بگیرند و این امر نباید به همه پرسی گذاشته شود؟

و حال که کار به اینجا کشید بگذارید نکته ای را که مدت ها است در ذهنم جوانه زده با شما در میان بگذارم: ما، قبل از حکومت آخوندها، دو نوع حکومت دیگر را تجربه کرده ایم؛ یکی حکومت دو پهلوی و یکی حکومت کوتاه دکتر مصدق. با توجه به این زمینه، وقتی از برخی از جمهوریخواهان چپ گرا می پرسم که «اگر شما فقط دو گزینه را برای اختیار در پیش رو داشته باشید که یکی حکومت فعلی باشد و یکی حکومت پهلوی ها، شما کدام یک را انتخاب می کنید؟» می بینم که یا از پاسخ تن می زنند و یا گزینهء «حکومت اسلامی» را اختیار می کنند. عجیب نیست؟ اما این حقیقتی جاری است. وقتی اتحاد جمهوری خواهان دنبال همکاری با اصطلاح طلبان داخل حکومت است تا بقدرت برسند و حکومت اسلامی حفظ و مرمت کنند، وقتی سازمان جمهوریخواهان می گوید ما «برانداز نیستیم و می خواهیم با اصلاح طلبان همکاری کنیم»، وقتی چریک های اکثریت و بخش عمده ای از توده ای ها، که در بقوام رسیدن این حکومت دخالت داشته اند، هنوز هم به دنبال جلوگیری از سقوط آن هستند، دیگر چه جای تعجب است اگر حتی نخواهند امکان مطرح شدن گزینهء پادشاهی پارلمانی را بپذیرند؟ برای آنان انقلاب اسلامی پایان پادشاهی و آغاز جمهوری است؛ حتی اگر بپذیرند که این جمهوری فقط اسماً جمهوری است و استبدادش هزار مرتبه از استبداد سلطنتی سابق عمیق تر است. برای آنها این جمهوری نامیده شدن خودش یک «پیشرفت» است و سخن گفتن از پادشاهی پارلمانی (که در فردای انقلاب مشروطه به دست فراموشی سپرده شد) چیزی جز تلاش برای «بازگشت» به استبداد سلطنتی نیست.

همین پرسش را از سلطنت طلبان بکنید: «اگر شما فقط دو گزینه را برای اختیار در پیش رو داشته باشید که یکی حکومت فعلی باشد و یکی حکومت دکتر مصدق، شما کدام یک را انتخاب می کنید؟» پاسخ روشن نیست؟ مصدق در نزد این اردوگاه اول خائن است و آنها حاضرند حتی با خاتمی و رفسنجانی سازش کنند اما راه رسیدن مصدقی ها به قدرت را ببندند.

ما چرا اینگونه شده ایم؟ این «ما» که می گویم شامل نسلی است که به آن تعلق دارم. از جانب نسل های بعد حرف نمی زنم. آنها مسائل و عقاید خودشان را دارند و، اگر بوسیلهء خانواده شان مغزشوئی نشده باشند، می کوشند تا به اینگونه پرسش ها پاسخ های عملی و ممکن تری بدهند. و همین است که نسل مرا در قبال این «جوجه ها» هراسان می کند.

مثلاً، این روزها رضا پهلوی تصمیم گرفته است در عالم سیاست فعال شود و بقول خودش «آخرین تیر ترکش» اش را هم در کمان کرده است. می گوید تفاوت پادشاهی با سلطنت آن است که سلطنت ماقبل پیدایش «جمهوریت» است و پادشاهی مابعد آن. می گوید «من تا روزی که مردم ایران صاحب حق رأی بشوند نه سلطانم، نه پادشاه و نه رئیس جمهور. فقط دوست دارم برای وطنم کاری کرده باشم. این اسماعیل نوری علا چهار سال است که می نویسد “رضا پهلوی مشهورترین و شناخته شده ترین ایرانی است و یک سرمایهء ملی محسوب می شود”؛ بسیار خوب، چرا نمی آئید از این سرمایهء ملی استفاده کنید؟» پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان از این حرف ها کیف می کنند. پادشاهی خواهان می گویند «باشد، ما هم انتخاب پادشاهی یا جمهوری را به فردا وا می گذاریم» و سلطنت طلبان می گویند «باشد، بگذارید دست مان به ایران برسد؛ آنچنان دماری از روزگار جمهوری خواهان در خواهیم آورد که مرغان هوا برایشان اشگ بریزند. فعلاً اما صلاح کارمان عابد و مسلمان شدنی بسان گربهء عبید ذاکانی است». در این میان جمهوری خواهان وجود سلطنت طلبان را برای اثبات نظر خود نشان مان می دهند و پادشاهی خواهان را سکسکه ای موقت در امر بازگشت استبداد سلطنتی می بینند.

و می بینم که در این مقوله نیز من و امثال من هدف تیر هر دو طرف قرار گرفته ایم. من، در قبال این کار رضا پهلوی، در این فکرم که «اراده کردن برای خدمت» کافی نیست و اراده کننده باید «راهکارهای خدمت کردن» را هم بداند. والا ممکن است بجای برداشتن ابرو بزند و چشم طرف را هم کور بکند. یعنی، من حساب «شاهزاده» را از حساب «شورای ملی» اش جدا می دانم و می کوشم جلوی از اعتبار افتادن این «سرمایهء ملی» را در اتصال اش به شورای ملی، بصورتی که هست، بگیرم. در نتیجه هم از نظر مخالفان رضا پهلوی و هم از دید شیفتگان او «نوکر امریکا و اسرائیل و صهیونیسم» شده ام!

موردی دیگر را در نظر بگیریم. صاحب تلویزیون اندیشه، که سال ها است اعلام داشته که طرفدار پادشاهی پارلمانی است، این روزها کل تلویزیون اش را در اختیار شورای ملی منتسب به رضا پهلوی گذاشته است. در بخش های عمده ای از برنامه های تلویزیون پارس هم به تبلیغ همین ماجرا می پردازند، علیرضا میبدی می پذیرد که اسم برنامهء «یاران» در فهرست طرفداران نهاد ساخته شده بر محور رضا پهلوی نوشته شود. اما براستی چه عیبی می توان بر آنانی گرفت که همواره عقاید سیاسی خود را بروشنی بیان کرده اند؟ چه کسی گفته است که در دنیا رسانهء بی طرف هم وجود دارد. این روزهای انتخاباتی در امریکا را شاهد آن می گیرم که هیچ رسانه ای بی طرف نیست.

حال اگر «مصدقی ها» و «جمهوریخواهان چپ»، بعلت خست و بی تفاوتی و سهل انگاری و هر چیز دیگر، نتوانسته اند پولی کنار بگذارند و برای خودشان رادیو و تلویزیون سراسری راه بیاندازند، بینندگان را به مکتب خود جلب کنند، و از بوق سحر تا بوق شام دربارهء مصدق حرف بزنند، تقصیر تلویزیون های متمایل به پادشاهی چیست؟ چرا باید انتظار داشت که این تلویزیون ها به تبلیغ عقاید صاحبان و مدیران و برنامه سازان خود نپرداخته و حتماً بخشی را هم به مصدقی ها و جمهوری خواهان عاشق اصلاح طلبان اختصاص دهند؟ مگر در بین مصدقی های خارج کشور آدم پولدار وجود ندارد؟ مگر خرج ِ بردن ِ خمینی به ایران را همین پولدارهای ملی ـ مذهبی ندادند؟ حالا چرا باید از صاحب تلویزیون اندیشه توقع داشت که ساعاتی از وقت تلویزیون خود را به «دگراندیشان» اختصاص دهد؟ تازه، انقدر هم انصاف در کار نیست که ببینیم بسیاری از برنامه های این تلویزیون، هم اکنون هم، در اختیار مصدقی ها و ملی ـ مذهبی ها و اصلاح طلبان است.

باری، سرگذشت نسل ما را گوئی با جوهر «نابهنگامی» نوشته اند. بر اساس مثال هائی که آوردم چاره ای نداریم که قبول کنیم سیاست گران نسل ما در واقعهء ۲۸ مرداد ۳۲ «فریز» شده اند و همهء وقایع عالم را با آن واقعه می سنجند و ارزیابی می کنند. امریکا جنایتکار است چرا که شصت سال پیش علیه مصدق کودتا کرده است و ما هم نباید به روی خودمان بیاوریم که تا پیش از این واقعه همهء امید ملیون ما، و از جمله شخص دکتر مصدق، به همین امریکای جنایتکار بود تا بیاید و کمک مان کند تا بتوانیم پوزهء شیر بریتانیا را به خاک بمالیم. جبههء ملی سال ها است که از داغ این کودتا بخود می پیچید تا اینکه «الاهه رحمت» را با ارفرانس به ایران آورد تا دولت موقت آنها بقدرت برسد. نهضت آزادی نیز، که روزگاری رهبر فعلی اش کنار دست فیدل کاسترو عکس می انداخت، در انتقام گیری از کودتاچیان امریکائی نقشی به سزا داست. مجاهدین خلق هم، که این روزها جشن خروج از فهرست امریکائی تروریست ها را گرفته اند، روزگاری به دنبال امریکائی می گشتند تا همان انتقام را بگیرند. اسرائیل با حکومت محمدرضا شاه همکاری داشت؟ پدر اسرائیل را همان کابینهء موقت در می آورد. خیابان کاخ را به خیابان فلسطین تبدیل می کند و با یاسر عرفات روی بالکن سفارت اسرائیل عکس یادگاری می گیرد. و همه فراموش می کنند که آخوند جماعت از نردبام همین مخالفت های سرگرم کننده و غفلت آفرین بود که به بام قدرت درآمد و مستقر شد. شعار «امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» یادتان هست؟ «اشغال لانهء جاسوسی» چطور؟ این حرف ها و کارها برای مبارزه با امپریالیسم بود یا قبضه کردن قدرتی که هنوز هم در دست خودشان است؟

نه. از ۲۸ مرداد ۳۲ تنها مصدقی ها بهره نبرده اند. چپ های وابسته به شوروی، و چپ هائی که مسئولیت براندازی امپریالیسم را بر عهده گرفته بودند نیز از این ماجرا بهره ای برده اند.

پهلوی دوم هم تا زنده بود نفرت از مصدق را از یاد نبرده بود، مصدقی که به زندان افتاد، محاکمه شد و در حبس خانگی جان سپرد. و، به تأسی از او، مخالفت با مصدق جزئی از مرامنامهء سلطنت طلبان شد.

من، تا چندی پیش، فکر می کردم که ورود به بحث دربارهء حقوق اقوام (یا ملیت ها، بقول خودشان) حکم زمین مین گذاری شده را دارد و بحث کننده یکجا آماج تیر دو طرف تجزیه طلب و تمرکز گرا می شود. اما می بینم که داستان ۲۸ مرداد نیز چنین وضعیتی را دارد و سراسر زمین اش پر از مین است.

در نتیجه، زخمی و خونین، در این دشت های پر از مین، اینک از خود می پرسم که دوئل شوالیه های ما، بگیریم علی میرفطروس و محمد امینی، و نیز طرفداران شان، چه کمکی به امروز ما می کند و نسل جوان ما از آن چه می فهمد؟ و می بینم که ما نشستگان در یخچال تاریخ تعهد کرده ایم که تا زنده ایم از آن دخمه بیرون نیائیم و هوای دردها و آرزوهای نسل جوانی را، که اساساً عصر پهلوی و وقفهء کوتاه ایام مصدق اش را ندیده است، درک نکنیم.

نسل ما خیال می کرد که با انقلاب ۵۷ انتقام ۲۸ مرداد ۳۲ را می گیرد. اما امروز چه بسیاری از نسل جوان ما که در انتخاب بین «استبداد آخوندی» و «استبداد پهلوی» همین دومی را انتخاب می کنند. و این هم برای پادشاهی خواهان [و نه سلطنت طلبان] و هم برای جمهوری طلبان خسران بزرگی است.

حرفم را خلاصه کنم: فراموش نکنیم که ما، در برابر آینده، همانقدر مسئولیت داریم که در برابر گذشته. با این تفاوت که بازگشت به گذشته و تصحیح اشتباهات مان ممکن نیست اما آینده هنوز منتظر تصمیم ها و اقدامات ما است.

  1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.bozorgaast-e-mossaddeq.htm

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.