reza parchizadeh 02

باشگاهِ جودِ گمنام*

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

reza parchizadeh 02

reza parchizadeh 02رضا پرچی زاده

یادی از دانشکده زبانها و ادبیات خارجی دانشگاه تهران

دیروز طی مراسمی پرشکوه در محلِ باشگاهِ «جودِ گمنام» و در حضورِ مقاماتِ نامی کشوری و لشکری، استاد خیارُالملک به دریافتِ نشانِ افتخارِ «شوهرِ اصلِ کاریِ من» که بالاترین نشانِ افتخارِ باشگاه می باشد نائل گردید.

به گزارشِ خبرنگارِ ما که در سالنِ اجتماعاتِ باشگاه حضور یافته بود، پس از اجرای سنتِ ریشه-دارِ باشگاه در دست به دست کردنِ نشانِ افتخار توسط دریافت-کنندگانِ پیشینِ در قیدِ حیات – که بعضا با برخواستنِ آه و ناله ای هم همراه می شد – همچون پروفسور نقدعلی، پروفسور پرچمدار، و روح ابنِ رستم (به دکتر قهوه-چی و مِسترآقا به دلیلِ نامزدیِ صرف و دریافت ننمودنِ مدال، صرفا تعارفی از سرِ تکریم شد، که هر دو با اکراه و نیم نگاه رد نمودند؛ سیدِ شفیعِ موبالا هم که پس از گذارِ سالی و اندی هنوز از موضعِ تردیدِ فلسفی در قبالِ عضویتِ قطعیِ خود در باشگاه خارج نشده و خود را از اهالی بخیه نمی داند – در حالی که صغیر و کبیر نه تنها به عضویتِ ایشان گواهی می دهند بلکه حتی اذعان به سالاریِ ایشان در باشگاه دارند – با پای طبقِ معمول گچ-گرفته، به اشارتی نصفه نیمه بسنده کرد)؛ استاد قناعت-پیشه داغدار، پیشکسوت و مدیرِ فرهیخته و رنجدیده باشگاه، در حالی که از شدتِ احساسات چانه و سینه خیارالملک را اشتباه گرفته بود، به کمکِ دستیاران شخصا نشانِ مزبور را بر سینه ایشان نصب نمود؛ که نشان از دستاوردِ عظیمِ این جوانِ رعنا در عرصه مشتاقی و مهجوری دارد (در این لحظه استاد را که دچار تنگیِ نفس شده بود، با آب قند و سلام و صلوات از درِ عقب به خارج از صحنه هدایت نمودند). لازم به ذکر است که خیارالملک جوانترین عضوِ باشگاه می باشد که تاکنون به دریافتِ این نشان – که در جای خود برای علاقمندان کم از نشانِ افتخارِ ویکتوریا و بیسمارک ندارد – مفتخر گردیده است.

پس از دریافت نشان، خیارالملک که از فرطِ هیجان سر از پا نمی شناخت اما تلاش می کرد خود را به کوچه علی چپ بزند و متانتِ ظاهری را حفظ کند و بزن و بکوب را برای دور از انظارِ عمومی و به همراهِ خواص بگذارد، در لحظه ای کوتاه به خبرنگارِ ما که برای مصاحبه مجبور شده بود با خیلِ مشتاقانی که برای پرسیدنِ رمزِ موفقیتِ ایشان به سمتِ سن هجوم آورده بودند دست به گریبان شود گفت که «این نتیجه، در پیِ تلاش و انتظاری طولانی-مدت و تحملِ رنج و مشقتِ فراوان به دست آمده؛ فلذا حال که شاهدِ مقصود را در آغوش کشیده ام، قدرِ آن را از صمیمِ قلب خواهم دانست». وی با اشاره به این موضوع که محقق برای تحقیق به تمرکزِ شدید نیاز دارد، از همکاران و علاقمندان تقاضا نمود به وی رخصت دهند تا زمانِ بیشتری را به تحقیقاتِ خویش – که در راستای اعتلای ملی و کسب افتخاراتِ بین المللی خواهد بود – اختصاص داده و حداقل تا مدتی وی را از حضور به هم رسانیدن در مجامعِ عمومی معاف دارند. خیارالملک در پایان اظهار نمود که با وجودِ نیل به این افتخار، کماکان از امنیتِ شغلیِ خود در آینده بیمناک می باشد؛ که برای ملتِ خرد-پروری همچون ملت ما جای بسی تاسف است. شایان ذکر است که با دریافتِ این نشان، نامِ استاد خیارالملک در فهرستِ مغزهای کلیدیِ کشور نیز ثبت گردید؛ که بدین ترتیب احتمالِ جذبِ ایشان توسطِ ممالک بیگانه را نباید از نظر دور داشت.

در ادامه، پروفسور پرچمدار، از زحمتکشانِ و خونِ-دل-خوردگانِ باشگاه و عضوِ انجمنِ مرکزی و نامزدِ مدیریتِ باشگاه در صورتِ بازنشستگیِ استاد قناعت-پیشه، طی مصابه ای با خبرنگار ما اظهار نمود که «نائل آمدن به چنین افتخاری در عنفوانِ شباب مهمی است که جای بسی تقدیر دارد؛ و خودِ بنده کمابیش سن و سالی پشت سر گذاشته بودم که این نشانِ افتخار را بر سینه سوخته دیدم». ایشان درباره نگرانیِ استاد خیارالملک از آینده موقعیتِ شغلیِ خود، با اشاره به تجربیاتِ خویش و با اظهارِ این جمله طلایی که «عمرِ افتخار – متاسفانه برای عده ای و متاسفانه تر برای عده ای دیگر! – کوتاه است»، فرمودند که «این سمپتومی است که معمولا برای اکثرِ دریافت-کنندگانِ این نشان وجود دارد، و در گذارِ زمان ضعیف تر که نمی شود هیچ حادتر هم می شود!» ایشان سپس به طورِ نیمه-خصوصی و دردِ-دل-وار در حالی که از سوزشِ ناحیه ای در بدنشان نالان بودند با خبرنگار ما در میان گذاشتند که «ما که عمری اَزِمان گذشته و دستاوردها و افتخاراتمان به جهانیان ثابت شده، هیچ وقت از آینده شغلی خود مطمئن نبوده و هنوز هم نیستیم، ایشان که هنوز در ابتدای شباب اند و اول راه!» در انتها، ایشان طبقِ سنتِ جاافتاده باشگاه برای همه اعضاء از درگاهِ پروردگارِ منان صبرِ ایوب مسالت نمودند.

اما در میانه مراسم، خبرنگار ما – که سعی در پنهان نمودنِ خود از چشمِ اغیار نموده بود – نتوانست از نظرِ موشِکافِ مادموازل تی-با که به محضِ رویتِ او به سمتش دوید دور بماند، و در نهایت مجبور به مصاحبه ای طول و دراز با ایشان گردید که در ادامه ماحصل آن را به اتفاق می خوانیم. مادموازل تی-با که از بانیان و حامیانِ اصلیِ باشگاه بوده و گرچه سِمَتِ اجرایی ندارد از وی به عنوانِ مغزِ متفکر و نفرِ شماره یکِ پشتِ پرده باشگاه نام برده می شود، درباره استاد خیارالملک فرمودند که «گرچه خودشون خبر نداشتن، بنده سالها بود ایشونو زیر نظر داشتم، و استعدادهای نهفته ایشونو به شخصه کشف کردم. اعطای نشان به ایشون هم در حقیقت از پیشنهادهای بنده به انجمنِ مرکزی و استاد قناعت-پیشه داغدار بود». درباره عدمِ امنیتِ شغلیِ اعضاء و نشان-داران اما تنها به همین جمله اکتفا نمودند که «تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد!» در پاسخ به این سوال – که خبرنگارِ ما به اشاره شخصِ شخیصِ مادموازل پرسید – که شوهرِ خوب باید چه خصوصیاتی داشته باشد، ایشان با چشم و ابرو و قر و اطوار با صدای تودماغیِ کُنتِرآلتو و لحنی صیحه زدند که «اصغر! اول باید آدمو بغل کنه، بعد تا دم در خونه برسونه، بعدم فراموش کنه که بغلت کرده!» که به شنیدن این جمله آخر با آن لحنِ خاص، خبرنگارِ ما – به گفته خودش – قدمی پس کشید. در پایانِ مصاحبه و در پاسخ به آخرین سوالِ خبرنگارِ ما که «شما با این همه احساسات و استعداد چرا هنوز عزبید؟» مادموازل آه سردی از جگر برکشید که «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست! راستی می تونم شماره همراهِتونو داشته باشم؟» که خبرنگارِ ما – باز به گفته خودِ ایشان – با توسل به این بهانه که خط جزوِ اموالِ سازمانی است و شخصی نیست قائله را ختم کرد.

در ادامه مراسم، در راستایِ اهدافِ بلندمدتِ باشگاه در جذبِ اعضاءِ احتمالی – و بلکه قطعی – در آینده، پروفسور نقدعلی، سخنگوی انجمنِ مرکزی، سیاستهای باشگاه را به شرح زیر اعلام نمود: «با توجه به تقاضای روزافزونِ آحاد جامعه برای عضویت در باشگاه و با نظر به این اصل که باشگاهِ ما در حقیقت یک نهادِ مردمی است، انجمنِ مرکزی هرگونه محدودیتِ دست و پاگیری که در راستای نیل به هدفِ مستترِ در شعارِ تاریخیِ باشگاه، «بغل کن، برسون، فراموش کن»، نباشد را بی مورد خوانده و گسترشِ امکانات و شُعَبِ باشگاه را اولویتِ اول خویش اعلام می نماید». در ادامه و در جریانِ جلسه پرسش و پاسخ که در گوشه ای از سالنِ اجتماعاتِ باشگاه و در جوی دوستانه برگزار شد، روح ابنِ رستم، مدیرِ روابطِ عمومیِ باشگاه، در پاسخ به سوالِ یکی از علاقمندانِ مشتاق به عضویت در باشگاه که درباره شرایطِ عضویت پرسیده بود اعلام کرد که «اگر در یک پروسه نیمه بلندمدت اس ام اس های یک کلمه ای و حداکثر سه کلمه ایِ مشکوک به همراه تماسهای تلفنیِ نامفهوم دریافت کردید، بدانید و آگاه باشید که به احتمالِ زیاد در آینده از موهبتِ عضویت در باشگاه برخوردار خواهید شد». اما در پاسخ به اعتراضِ علاقمندی دیگر که پرسید «فقط همین؟» ایشان فرمودند که «اگر اینی که گفتم باشه، بقیه شرایط خود به خود جور می شه، و شما لازم نیست کار دیگه ای بکنی»؛ یعنی اینکه بدیهی است که برای نیل به این مهم، در اختیار داشتنِ یک فقره گوشیِ تلفنِ همراه امری ضروری بوده و از نانِ شب نیز واجب تر می باشد. در پایانِ مراسم و پس از قرائتِ آیین-نامه باشگاه برای علاقمندان، روح ابن رستم به عنوانِ حسنِ ختامِ مراسمِ رسمیِ باشگاه به دوستداران و مشتاقان مژده داد که عضویت در باشگاه برای عمومِ اقشار آسیب-دیده آزاد بوده و محدودیتی – اعم از سنی، ذهنی، حسی، جنسی، و … – ندارد. خدایتان شکیبایی قسمت کناد!

به گزارشِ خبرنگارِ ما، جماعت در حالِ ترک باشگاه بود که پروفسور پرچمدار که از ابتدای مراسم از درد و سوزشِ ناحیه ای در بدنش شکایت داشت به وضعِ اسفناکی بر زمین افتاد و حاضران را در نگرانیِ مفرط فرو برد؛ ولی پس از دقایقی که وی را از محل باشگاه خارج نمودند خبر رسید که ایشان در همان بیمارستانی که استاد قناعت-پیشه بستری شده اند تحت مداوا قرار گرفته و بحمدالله خطر از سرشان گذشته. لازم به ذکر است که این عود کردنِ بیماریهای مضمنِ اعضاءِ پیشکسوت در جریانِ مراسمِ اهداءِ نشانِ افتخار به نامزدهای جدید هم به معضلی تبدیل شده (همانگونه که مرتبه پیش نیز برای دندانِ سیدِ شفیع – که در آن هنگام هنوز پسوندِ نامِ فامیلِ خود را از «شعری» به «موبالا» تغییر نداده بود – و معده پروفسور نقدعلی پیش آمد) و بعید نیست که تاثیرِ ازدحامِ جمعیت و کمبودِ اکسیژن برای تنفس باشد [توضیحِ ویراستار: خبرنگارِ ما تصریح نکرد که رابطه دردِ دندان با کمبودِ اکسیژن چه می تواند باشد]. بدیهی است که برای جلوگیری از چنین حوادثی در آینده، بازبینی و مرمتِ سیستمِ تهویه باشگاه راه حلی مطلوب به نظر می رسد. مراسمِ اهداءِ نشان، با صرفِ شیرینی و شام و «چای لیپتونِ» مخصوصِ باشگاه توسط اعضاء و مهمانان خاتمه یافت.


*این قطعه تراژی-کمیک در پاییزِ سالِ ۱۳۸۵ در نشریه دانشجوییِ دانشکده زبانها و ادبیاتِ خارجیِ دانشگاهِ تهران به انتشار رسید. از آنجا که طیِ چند سالی که از طرحِ «اسلامی کردنِ» دانشگاه ها در ایران می گذرد، این دانشکده، به عنوانِ یکی از پایگاه های اصلیِ آموزش و تحقیق درباره علوم انسانی در ایران، آماجِ حملاتِ انقلابِ ضدِفرهنگیِ دومِ جمهوری اسلامی قرار گرفته، که به آسیب-دیدگیِ روحی، حرفه ای و اجتماعیِ شماری از اساتید، دانشجویان و کارمندانِ این مجموعه انجامیده، مناسب دیدم این قطعه را دوباره منتشر کنم؛ تا به همه کسانی که از این ماجرا دلشکسته و دلگیر شده اند و به سببِ آن به اجبار گوشه-نشینی و خاموشی اختیار کرده اند یادآوری کنم که زمانی هم بود که هنوز می شد دورِ هم نشست و به تلخی ها لبخند زد، و اینکه در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد. بدیهی است که هرگونه تشابهِ اسمی میان کاراکترهای این قطعه با اشخاصِ حقیقی و حقوقی کاملا اتفاقی می باشد، و هیچ ربطی به واقعیت ندارد. اما شما جدی نگیرید!

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.