esmail nooriala 01

گل های اپوزیسیون انحلال طلب به دروازهء خودی!

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

esmail nooriala 01اسماعیل نوری علا

هفتهء تأسف باری را از سر گذراندیم که، به نظر من، می توان آن را هفتهء «خود مات کردگی» و «به خود گل زدگی ِ» اپوزیسیون انحلال طلب ایران دانست؛ بی آنکه معلوم باشد چگونه می توان خسران های وارده در این یک هفته را جمع و جور و رفع و چاره کرد؛ هفته ای که هر چه خبر بود بکار شادمانی حکومت اسلامی می آمد و بس. من، در این مقال، تنها به دو موردش می پردازم؛ یکی به داستان اعلامیهء مشترک دو حزب کردستانی و واکنش ها که برانگیخت و دیگری هم داستان اعلام موجودیت نهادی برای ایجاد کنگره ملی که جز دو سه آشنای حیرت انگیز کسی را از میان برپا کنندگان اش نمی شناسی؛ با جای پائی از سپاه پاسداران و وزارتخارجه حکومت اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی!

هفتهء تأسف باری را از سر گذراندیم که، به نظر من، می توان آن را هفتهء «خود مات کردگی» و «به خود گل زدگی ِ» اپوزیسیون انحلال طلب ایران دانست؛ بی آنکه معلوم باشد چگونه می توان خسران های وارده در این یک هفته را جمع و جور و رفع و رجوع کرد؛ هفته ای که هر چه خبر بود بکار شادمانی حکومت اسلامی می آمد و بس. من، در این مقال، تنها به دو موردش می پردازم؛ یکی به داستان اعلامیهء مشترک دو حزب کردستانی و واکنش ها که برانگیخت و دیگری هم داستان اعلام موجودیت نهادی برای ایجاد کنگره ملی که جز دو سه آشنای حیرت انگیز کسی را از میان برپا کنندگان اش نمی شناسی؛ با جای پائی از سپاه پاسداران و وزارتخارجه حکومت اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی.

***

همه می دانیم که این یک اصل مسلم است که حکومت اسلامی نگران آنچه در سپهر اپوزیسیون انحلال طلب مخالفش می گذرد هست و هر لحظه، برای فلج کردن و متفرق ساختن نیروهای تشکیل دهندهء آن، طرحی نو را بکار می گیرد، اشخاص و احزاب مخالف را به جان هم می اندازد، به کمک دایه های مهربان تر از مادر در صفوف اپوزیسیون نفوذ می کند و اجزائش را به تفرقه می کشاند، خائن را «خادم» و خادم را «خائن» معرفی می کند، سایت و روزنامه و رادیو و تلویزیون راه می اندازد و ـ در همهء این کارها ـ آنچه برایش «اوجب واجبات» محسوب می شود «حفظ نظام مقدس ِ» ملقب به اسلامی است.

          این حکومت نکبت زده و برنامه ریزان حیله گرش از یکسو دنبال ساختن بمب اتم اند، بدین خیال که دست یابی به آن ماندگاری شان را بر اریکهء قدرت تضمین و بیمه می کند و، از سوی دیگر، مرتب در پی آنند که نشان دهند حکومت فقهای فرقهء تشیع امامی اگر نباشد مملکت زیر و زبر و کن فیکون می شود و سنگ روی سنگ نمی ماند و جوی خون به راه می افتد و از ایران کنونی، که خود بازماندهء کوچک و از نفس افتادهء شاهنشاهی تکه تکه شدهء پیش از اسلام است، چیزی باقی نمی ماند و هر قوم و قبیله ای خاک خودش را بر می دارد و اعلام استقلال می کند و بجای ایران از کشورهائی خبر خواهیم گرفت که آذربایجان جنوبی و کردستان شرقی و عربستان شمالی و بلوچستان غربی نام خواهند داشت.

          می خواهم بگویم که تلقین و قبولاندن فکر «تجزیهء بلاتردید کشور در فردای فروپاشی حکومت اسلامی» به مردم ایران برای این حکومت همانقدر حیاتی است که داشتن بمب اتم. پس، از یکسو می کوشد نارضایتی اقوام (یا به روایت خود این اقوام، «ملیت ها») ی ایرانی را ـ در حدی که قابل کنترل باشد ـ بالا ببرد و، مثلاً دریاچهء رضائیه را خشک می کند و دعوای تیم تراختورسازی را تمشیت می دهد و کمک کنندگان به زلزله زدگان را به زندان می کشد و مسجد سنی های زاهدان را با بولدوزر خراب می کند؛ و، از سوی دیگر، دنبال مدارک معتبری هم هست تا ثابت کند که این اقوام فی نفسه تجزیه طلب و استقلال خواه هستند و تنها در سایهء رعب آور حکومت اسلامی است که نمی توانند ایران را تکه تکه کنند.

          در این زمینه، هفتهء گذشته، اپوزیسیون انحلال طلب ایران توانست، با زدن یک گل سریع به دروازهء خودی، تیم حکومت اسلامی را غرق شادمانی کند. دو حزب سرشناس کردستان (دموکرات و کومله) مشترکاً اعلامیه دادند که ما کردها نه یک «ملیت» که یک «ملت» هستیم و «حق تعیین سرنوشت خود» را می خواهیم و اگر هم بخواهیم در اتحادیه ای به نام ایران بمانیم حکومت ایران باید به یک حکومت فدرال «ملی ـ جغرافیائی» تبدیل شود. این اعلامیهء دست و پا شکسته، و نوشته شده به زبان عهد بوق کمونیست های استالینی، تنها کاری که کرد برانگیختن حس ناگهانی شبه وطن پرستی بی چون و چرای همهء چپ های سابق ِ برخاسته از بستر حزب تودهء راست شده، و ملیون راست لاحق چپ شده، بود که در این بزنگاه بهم رسیده و با صدور اعلامیه های غلاظ و شداد خواستند «نیات تجزیه طلبانه»ی این احزاب را افشا نموده و ثابت کنند که همهء احزاب قومیتی ـ ملیتی ـ منطقه ای، اگر فرصتی بدبیابند، دور هر تکه از خاک ایران را سیم خاردار خواهند کشید و از بقیهء ملت ایران خواستار پاسپورت و ویزا خواهند شد.

اینگونه بود که، بقول آن کلام عامیانهء قدیمی، «آتش به پنبه افتاد / سگ به شکمبه افتاد!» یعنی دو طرف شناختهء شدهء اپوزیسیون انحلال طلب ما (که حکم آتش و پنبه را یافته اند) سرگرم دعوای سوزان خود شدند تا سگ های هار حکومت اسلامی هم سند تجزیه طلبی احزاب کردی را جلوی مردم بگیرند و ردانه بگویند: عرض نکردم؟!

          در روزهای گذشته کار بالاتر هم گرفت، یک گویندهء تلویزیونی، با شهامتی مبسوط و سخت وطن پرستانه، اعلام کرد که اگر خاک وطن اش خال بردارد، او می رود، جلوی خامنه ای زانو می زند، استغفار می کند و خواهش می کند که به جبهه های جنگ حق و باطل اعزام شود.

          در این میان برخی از اهل سیاست و اندیشه هم عمل این دو حزب را اشتباهی تاکتیکی یا ندانسته تلقی کردند و واکنش های تند نسبت به آن را نیز تفریطی نابهنگام دانستند. مثلاً، خود من در یکی از مقالاتم گفتم که این دو حزب کردستانی در محاسبات خود، در زبان خود، و در نحوهء اعلام اتحاد عمل خویش دچار «اشتباه» شده اند و حق این بود که مقاصد خود را با زبانی امروزی و با مفاهیمی علمی بیان می کردند. اما  همین یک کلام موجب شد که از سوی بخش هائی از هر دو جانب مورد شماتت قرار بگیرم.

یکی گفت: «اشتباه چیست آقا؟ لطفاً خیانت را با این واژه ماستمالی نفرمائید!»

و دیگری گله کرد که: «حق این نبود که، در این وسط، دو حزب بزرگ و قدیمی کردستان را به ارتکاب اشتباه متهم نموده و آنها را با خود بد کنی».

من اما همچنان فکر می کنم که این دو حزب اشتباه کرده اند و آنان که بر علیه شان اعلامیه صادر فرموده اند نیز اشتباهی بزرگ تر را مرتکب شده اند و هر دو، بی هیچ محاسبه ای، به تیم خودی گل زده اند و بازیکنان تیم حکومت اسلامی هم، آن سوی زمین، مشغول شادمانی و زدن دور افتخارند.

          چرا؟ عرض می کنم که اصلاً بیائید چنین فرض کنیم که این دو حزب اصالتاً تجزیه طلب اند و می خواهند در اولین فرصت «کردستان شرقی ِ» مستقل را بوجود آورند. لطفاً تعیین کنید که صدور این اعلامیه چه کمکی به تحقق «نقشه های شوم!» آنها می کند؟ بخصوص که حالا مجبور شده اند راه بیافتند و اعلامیه صادر کنند و توضیح دهند که منظور آنها آن نبوده که استنباط شده. یعنی، اکنون هم، بدون پذیرش اشتباهی که شده، می کوشند نشان دهند که هدف شان از همهء آن حرف ها «حفظ وحدت ایران» و «دموکراتیزه کردن حکومت این کشور» بوده است و لاغیر. در این صورت نباید از این دوستان پرسید که چرا همین حرف را در اعلامیهء خود نزدید تا این همه سوء تفاهم ببار نیاید؟

یکی به من می گفت: «این حرف ها را نباید باور کرد. این همان قر قر کردن برای گفتن قرمساق است. اینها انقدر این کلمات ممنوعه را در لفافهء کلام مبهم می پیچند تا مردم به ملیت و فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت عادت کنند و بعد یک روز صبح بیدار می شوی و می بینی که آنها از “حق خود” استفاده کرده و «سرنوشت خود» را نعیین نموده و استقلال کشور کردستان شرقی را هم اعلام کرده اند».

دیدم که این هم برای خودش حرفی است. اما پرسش من از آن دوست این بود که «خوب، حالا حضرتعالی قصد دارید چه کنید؟ اعلامیه های شما بجای خود، افشای مؤثر توطئه های این ها هم بجای خود، اما اگر فردا حکومت به دست حضرتعالی افتاد قصد دارید با اینها چه کنید؟»

می گوید: «اول با آنها مذاکره می کنیم و اگر حرف حساب ما برای حفظ تمامیت ارضی ایران توی کت شان نرفت بخود حق می دهیم که شورش آنها را سرکوب کنیم».

تنم می لرزد و می گویم: «هیچ فکر کرده ای که حکومت بعد از اسلامیست ها می خواهد نیروی سرکوبگرش را از کجا به دست آورد؟ خمینی آتش شور حسینی را باد می زد و بفتوائی اغواگر بچه های بهشت جوی مسلمان را به سرکوب این و آن می فرستاد. اما شما از چه نیروئی استفاده می کنید؟ و تازه، شما که قصد اول تان ـ پیش از سرکوب ـ مذاکره با این احزاب ِ به زعم شما تجزیه طلب است چرا امروز، که تا سقوط حکومت اسلامی وقت داریم، با آنها به مذاکره نمی نشینید و، برعکس، از گفتگو با آنها همچون رویاروئی با بیماران وبائی پرهیز می کنید؟ اگر امروز، که هنوز راهی تا فروپاشی حکومت اسلامی باقی است، بتوان برای حل این مشکل راهی پیدا کرد چرا باید راه ها را با صدور اعلامیه و نفرت افکنی بست؟ شما چرا بجای کوشش در “حل مسئله” خودتان را در “صورت مسئله” جا سازی می کنید؟ آن گویندهء ظاهراً وطن دوست تلویزیونی چرا بجای مشت کوبیدن بر میز و تهدید به ائتلاف با خامنه ای نمی آید آقایان مصطفی هجری و عبدالله مهتدی را به یک گفتگوی رسانه ای دعوت کند تا مردم شاهد آن باشند که این آقایان چه می گویند؟ اصلاً چرا مچ آنها را در برابر مردم نمی گیرید؟»

دوست مشفقم خیره خیره در من می نگرد و سری از سر دلسوزی برایم تکان می دهد و بر عقل خام و دل بی خبرم می خندد.

***

          باری، هفتهء گذشته روزگار شادمانی های مکرر حکومت اسلامی بود. اپوزیسیون این حکومت، با موفقیت تمام، توانست یک گل دیگر را هم وارد دروازهء خودی کند. یک عده ناشناس، همراه با یک عدهء کمتر شناخته شده، پس از ماه ها بکش و واکش و کج دار و مریز، بالاخره در هفتهء گذشته اعلام داشتند که نهادی در راستای تشکیل «شورای ملی ایرانیان برای انتخابات آزاد» موجودیت یافته و دارای سایت و آرم و منشوری است و وظیفهء همهء هموطنان آن است که هرچه زودتر به آن بپیوندند.

ممکن است بگوئیم که تا اینجای کار که عیبی ندارد و جای نگرانی نیست؛ چرا که ما دست چوپان های دروغگو را سال ها است که خوانده ایم و در اپوزیسیون خارج کشور هم دارای سوابق هخائی و عقابی متعددی بوده ایم؛ شاید این هم داستان خوشمزهء دیگری باشد.

اما جالب این است که این «نهاد تازه» دارای نیش و سیخ و نیشتر هم هست. از جمله دیدم که خواهر زادهء حجه الاسلام مهدی کروبی، که همچون حر ریاحی در صبح عاشورا خواب نما شده و پس از دهه ها خدمت در وزارتخارجهء حکومت اسلامی، به مدد انفاس بچه های جنبش سبز، از آن حکومت بریده و به صف حسینیان کربلائی پیوسته است، انگشت تهدیدش را از غلاف بیرون کشیده و اعلام داشته است که «هر کس به این شورا نپیوندد خائن به وطن است» و در فردای فروپاشی حکومت هم باید حساب پس بدهد. و نیز دیدم که اعضاء شورا، با نام های مستعار خود، در صفحات فیس بوک «فرزندان کورش» و «نوه های رستم» و «فدائیان پادشاهی» برای مخالفان و امتناع کنندگان از پیوستن به این «شورای ملی» سیم برق دار بسته اند، و گویندهء خوش سخن شان هم در برنامه های خریداری شدهء تلویزیونی دارد بند بند «منشور» را می خواند و در پایان هر بند به این ترجیع بند می رسد که «این حرف بده؟ کی میگه بده؟».

باشد. این هم مهم نیست. اما لحظهء شاخ در آوردن آنجاست که آقای دکتر امید مهر، ایضاً از دیپلمات های بریده از حکومت اسلامی و عضو «کمپین سفارت سبز»، اعلام می دارد که «نود در صد اعضاء این شورا در ایران زندگی می کنند و این اسم ها که در سایت ما می خوانید فقط ده در صد از اعضاء هزاران نفری اش هستند که تازه برخی شان دوست ندارند نام و نشان شان فاش شود و احتمالاً وقتی شورا در آیندهء نزدیک کنگرهء ملی را تشکیل داد نام اعضاء مؤسس و غیر مؤسس آن افشا خواهد شد.» همچنین از ایشان است که می شنویم «بخش عمدهء اعضاء داخل کشور این شورا، در سپاه پاسداران و وزارتخارجه تشریف دارند!»

شما لحظه ای آن «کنگره» را مجسم می کنم که هزاران نفر از اعضاء نود در صدی اش، که در داخل کشور، در سپاه پاسداران و وزارتخارجه، مشغولند، خودشان را به، مثلاً، پاریس یا واشنگتن رسانده اند و دارند در مورد سرنوشت آیندهء ایران رایزنی می کنند. یا نه، شاید هم به سبک طرفداران «انتخابات آزاد»، که قصد دارند خود حکومت اسلامی را وادار به انجام این انتخابات کنند، بتوانند از وزارت کشور ولی فقیه اجازه بگیرند تا کنگرهء آنها در یکی از سالن های تهران برگزار شود تا گردانندگان شورا مجبور نباشند هزینه های مربوط به آوردن هزاران نفر نود در صدی پاسپورت دار را به خارج تأمین کنند.

          اما اینها هم اصلاً مهم نیست. تا اینجا داستان بیشتر به شوخی تلخی می ماند که نظائرش را تجربه کرده ایم. نکتهء مهم آن است که وقتی سراغ امضاء های روی سایت می روی یک باره چشمت به نام های رضا پهلوی، فرح پهلوی (آنگونه که خود نوشته اند)، و یاسمین پهلوی (همسر شاهزاده) می افتد که مثل سه شهروند عادی، بی سر و صدا، به این «جریان» پیوسته اند.

چطور شد؟ کسی که همیشه می گفت آن بالا نشسته و فراگروهی عمل کرده و از همهء فعالیت های اپوزیسیونی حمایت می کند حالا با چند تا جوان از ایران آمدهء ناشناس و چند اصلاح طلب و چند تا دیپلمات از حکومت بریده همراه شده و 240 مین نفری محسوب می شود که به این جریان پیوسته و می خواهد راه را برای تشکیل شورای ملی هموار کند؟

راستی قرار است چه بشود؟ آن کنگرهء چند هزار نفری کی و کجا تشکیل می شود؟ و به چه صورتی قرار است آقای رضا پهلوی را ـ لابد ـ بعنوان «سخنگو»ی خود برگزیند؟

          باری، این هم یک گل دیگر به دروازهء خودی و یک شادمانی دیگر برای تیم حکومت اسلامی. این هم از آن «سرمایهء ملی» که نوری علاها از آن خبر داده بودند. این هم آن چهرهء شناخته شدهء بین المللی خوش پوش و خوش سخن و امروزی که قرار بود همراه دیگر مبارزان به آزادی وطن کمک کند؟ حالا او کجاست و چه می کند؟ از نظر من، او اکنون، خواسته و ناخواسته، در محاصرهء ایادی حکومت اسلامی، چه از اردوگاه بنیادگرائی وزارت اطلاعات و سپاه، و چه در خیمه و خرگاه اصلاح طلبی مزدور و مزور است و «مدحی» ها برایش مداحی می کنند.

براستی مگر همین آقای رضا پیرزاده، پیشکار ایشان در پاریس که بانی خیر این شورا است، نبود که در روز اعلام موجودیت «کنگرهء دموکرات های سبز»، که نطفهء این شورای ملی در زهدان آن بسته شده، اعلام داشت که ما با کروبی و موسوی در ارتباط هستیم؟ و بدینوسیله بهانه ای به دست شریعتمداری کیهان دارالخرافه (بقول نویسندهء شیرین سخن، حمیدرضا رحیمی) داد تا فریاد برآورد که «دیدید درست می گفتیم که دست سران فتنه در دست اپوزیسیون برانداز است؟»، و همین موجب شد تا دفتر شاهزاده در واشنگتن ارتباط خود را با «سران فتنه» تکذیب کند؟ آیا این ها بالاخره و به راستی با کروبی و موسوی و اصلاح طلبان در ارتباط هستند یا نه؟

و یا این چه فهرست پیوستگانی است که سازمان ها و اشخاص مختلف «پیوستگی» خود به آن را تکذیب می کنند؟ مگر جبههء ملی داخل و اقمارش در خارج نبودند که پیوستن به این شورا را رسماً تکذیب کردند؟ حال چگونه است که نام «جوانان جبههء ملی» را در لیست سازمان های پیوسته می بینی؟ این جوانان کیانند، از کجا آمده اند، و عضویت شان در چبههئ ملی چگونه اثبات شدنی است؟ آیا بزودی صدور تکذیب نامه های جدیدی از جبههء ملی را شاهد خواهیم بود؟

و آیا «شاهزاده» همهء این ها را می داند و در این بازی شرکت کرده؟ و یا، نه، همچون «آن وقت ها»، این «اطرافیان!» هستند که زیر پای او پوست خربزه می اندازند؟

          باری، هفتهء تلخی گذشت که در آن می شد صدای فریاد شادمانی سربازان گمنام امام زمان را در پشت میزهای وزارت اطلاعات شنید. من به سهم خود از این همه «خود زنی» متأثر و متأسفم.

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.