هادی خرسندی
طنزنویس ایرانی «هادی خرسندی» در کودکی به دنیا آمد، از مادری حامله و پدری پشیمان. به علت اختلافات سنتی بر سر نامگذاری نوزاد و نیز مرگ و میر زیاد بین اطفال – اطفال ایرانی مخصوصاً – موقتاً نامی روی او نگذاشتند و اهل خانۀ ما او را «این» صدا میکردند. اما «این» در عین گمنامی با سماجت زنده ماند و سرانجام با شناسنامۀ برادر بزرگترش، زنده یاد مرحوم سید هادی، که دو سال پیش از او به دنیا آمده و در یک سال بعد خودکشی کرده بود، به مدرسه رفت.
هادی در خردسالی عموی خود را از دست داد و در نتیجه تحت تعلیم و تربیت پدر خویش قرار گرفت. وی از همان کودکی به فراگیری علم و دانش و سواد بیعلاقه بود. سرانجام دوران شش سالۀ ابتدایی را در مدتی کمتر از نـُه سال به پایان رساند. به درس جغرافی بی توجه بود ولی در عوض از تعلیمات دینی بدش میآمد. در تاریخ، از نیاکان باستانی به ویژه هوخشتره، میترسید و در هندسه از اسم ذوزنقه خنده اش میگرفت. خلوص نیت کودکانۀ او در نوباوگی همراه با آشنایی با مذهب باعث شد که شبهای بسیار تا سحر به درگاه خدا و پیامبرانش نیایش کند که دور او را خط بکشند.
با حادث شدن انقلاب اسلامی، خرسندی به طرفداری از چپهای انقلابی، از مذهبیون حمایت کرد. وی با شعار «رهبر ما لنین بود؛ شهید راه دین بود» به صفوف فشردۀ انقلابیون پیوست به طوری که نزدیک بود سر صف برسد که اعدامش کنند. از آنجا که میگویند انقلاب فرزندان خود را میخورد، هادی همان اوائل برای جلوگیری از سوء هاضمۀ انقلاب، از فرزندی آن استعفا داد و خود را کورتاژ نمود.
در سال اول انقلاب، خرسندی یک پیراهن آستین کوتاه به یک دوست انقلابی هدیه داد. با اینکه آستینهای پیراهن چندان هم کوتاه نبود، و به رواج بی ناموسی ربطی نداشت و نشانۀ رابطه با آمریکا و صهیونیسم بین المللی هم نبود، تحت تعقیب قرار گرفت. بنابراین، خرسندی شبانه توسط قاچاقچی – آن هم قاچاقچی مواد مخدر – به پاکستان فراری شد. از آنجا برای رفتن به بنگلادش چهار ساعت زیر زغالهای یک کامیون مخفی بود. پس از رسیدن به مقصد، وقتی دید مردم فارسی صحبت میکنند، متوجه شد به میهن عزیزش برش گردانده اند. وی باقی موجودی خود را برای رفتن به ترکیه، به قاچاقچیان داد. در مقصد وقتی خاطرش جمع شد، که مردم ترکی حرف میزنند، تا چند روز متوجه نبود که او را در اردبیل پیاده کردهاند. این رباعی را در راه ترکیه سروده:
فرزند غمین انقلابی، هادی
لب تشنه به دنبال سرابی، هادی
میسوزی و هی به دور خود میچرخی
در غربت خود عین کبابی، هادی
خرسندی از اردبیل ابتدا به بریتانیا، و سپس به انگلستان، و از آنجا به یونایتد کینگدام رفت، و پس از مدتی که متوجه شد اینها همه اش یک کشور است، برای همیشه آنجا را ترک کرد و به لندن کوچ نمود.
در خارج از کشور، خرسندی با دقت و از نزدیک دخالت انگلیسها را در امور داخلی ایران زیر نظر گرفت، و به همین دلیل تحت تعقیب بود، به طوری که پلیس لندن، چند بار او را به بهانۀ رانندگی در حالت مستی، بازداشت کرد. در حالی که او نیز مانند بقیۀ هموطنانش وقتی مشروب خورده باشد، بهتر رانندگی میکند.
در سالهای اول در لندن، هادی که هنوز رشتۀ دیلیوری پیتزا را فرا نگرفته بود، حقوق بگیر شرکت معتبر سوشال سیکیورتی بود، اما پس از مدتی به هنگام دیلیوری پیتزا توسط یکی از هموطنان تیزهوشش شناسایی شد و از شرکت سوشال سیکیورتی پاکسازی گردید. متأسفانه کوششهای کشور میزبان برای برگرداندن او به کشورش هنوز ناموفق بوده است. رئیس هواپیمائی انگلیس به خبرنگاران گفت: «ما برای بازگشت خرسندی به ایران بلیط مجانی به او پیشنهاد میکنیم ولی او اصرار دارد پول بلیط را نقد بگیرد.»
وی در جوانی برای بلند قد شدن، به بسکتبال پرداخت، ولی متأسفانه نتیجۀ معکوس گرفت و چند سانت کوتاهتر شد. ورزش دیگری که خیلی به آن علاقه دارد، وزنه برداری است ولی میگوید «سنگین است.» از سازهای موسیقی هادی بیش از همه به نواختن ویولونسل علاقه دارد، ولی پزشک معالجش بزرگتر از کمانچه به او اجازه نمیدهد.
از نظر مذهبی، خرسندی به همۀ کتب آسمانی اعتقاد دارد و مواظب است روی سرش نیفتند. مرام سیاسی خرسندی کمونیسم مایل به سرمایه داری براساس توزیع عادلانۀ ثروت بین ثروتمندان، و توزیع عادلانۀ فقر بین فقرا، و توزیع عادلانۀ تانک بین جنایتکاران و توزیع عادلانۀ وایاگرا بین تجاوزکاران است.
از لحاظ لیاقتهای فردی، خرسندی در جوانی، موفق شد از ارتش شاهنشاهی ایران که هفتمین ارتش پرقدرت دنیا بود برگ معافیت از خدمت وظیفه بگیرد. کوشش او برای صاف نشان دادن کف پایش، باعث شد که پای او هرگز به حال اول برنگردد. کتابهایی که هادی در دست انتشار دارد عبارت است از:
– «خودآموز فوتبال مکاتبه ای» و دیگری کتاب «تدریس آشپزی به خانم رزا منتظمی». شاعر مورد علاقۀ او «راجرز کوپر» بازرگان بریتانیایی است که در زندان اوین شعرهای امام خمینی را به انگلیسی ترجمه کرد و دیوانه شد. و دیوانۀ مورد علاقۀ او هم همین «راجرز کوپر» است.
هادی از غذاها به صبحانه، ناهار و شام و افطار و سحری و کله پاچۀ بعد از اذان سحر، علاقۀ خاصی دارد. یکی از دلخوشیهای او و علت اقامتش در لندن، مراقبتش از استوانۀ تاریخی «کورش کبیر» در «بریتیش میوزیوم» است. او با علاقۀ خاصی هر هفته به استوانه سر زده، و یک بار به نگهبان موزه گفته: «بدهید ببرم خانۀ خودمان مواظبش باشم.»
شخصیت تاریخی محبوب او «پرشانا» خواهر زیبا و لوند «خشایار شاه» و شخصیت تاریخی مورد حسادت او شوهر «پرشانا» میباشد. از سیاستمداران حاضر، هادی تا چند سال پیش، به محمد مصدق علاقه مند بود ولی اخیراً از «هیلاری کلینتون» بیشتر خوشش میآید.
روزنامه نگاری را خرسندی از روزنامۀ دیواری مدرسه آغاز کرد، که به علت خراب شدن دیوار، اولین روزنامه اش در زیر خروارها خاک توقیف شد. او از آن زمان در جستجوی دیواری محکمتر به کشورهای بسیاری سفر کرده است، و پاسپورتی به رنگ آسمان آبی وطن دارد، که نوشته اند: «به همه جا میتوانی سفر کنی الا به ایران.».هادی در آرزوی روزی است که بتواند به کشور خود پناهنده شود. او به امید روز رهایی، یک جفت پیراهن آستین کوتاه هم خریده است. خرسندی که به امید سقوط رژیم سلطنت یک گوسفند نذر امامزاده قاسم کرده بود، اکنون برای جمهوری چند گله گاو و گوساله نذر شاهچراغ کرده است.