پانتهآ بهرامی
«مرگ خاموش کارگران» اصطلاحی است که در بین فعالان حقوق کارگران ایران در پیوند با مرگ هزاران کارگر در سال بر اثر سوانح محیط کار استفاده میشود. تنها در هفتههای اخیر چند کارگر در ایران جان خود را بر اثر سوانحی در محیط کار از دست دادهاند. براساس گزارش کمیته هماهنگی روز دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ماه ۱۳۹۱ غالب زارعی، کارگر سازمان آب سنندج در محل کار بر اثر نبود امکانات ایمنی جان خود را از دست داد. این کارگر در تالار پردیس سنندج بر اثر ریزش چاه زیر آوار ماند و جان باخت.
به گزارش وبسایت هرانا، محمد صدیق قربانی، اهل روستایی در کامیاران که برای کارگری روزمزد به کرمانشاه رفته بود، بر اثر سقوط از دیوار ساختمان جان باخت. سامانه خبری ۱۲۵ نیز در هفته گذشته گزارش داد یک دستگاه کامیون حمل سیمان در حال حرکت از سمت جنوب به شمال بزرگراه به علت نامعلومی از مسیر اصلی منحرف شد و پس از برخورد با دو کارگر صافکار که در حاشیه بزرگراه به صورت سیار صافکاری خودروها را انجام میدادند، آنها را به گارد ریل کنار بزرگراه کوبید.
این خبرگزاری همچنین روز دوم اردیبهشت ماه سال جاری نوشت: یک کارگر ۶۰ ساله افغانی به نام عبداله حمید. ق که در فاضلاب شهرک کیانشهر خیابان مینایی مشغول کار بود، بر اثر ریزش دیوار ساختمان جان باخت.
مرتضی افشاری از کارگران فعال در صنعت چاپ پیرامون سوانح کار میگوید: «سوانح کار فقط به افتادن کارگران از ارتفاع محدود نمیشود. اینکه کارگری در محیط کارش با مشکل ریوی روبهرو میشود یا مشکلات دیگر پیدا میکند و مجبور است مدتی دست از کار بکشد، به طور فرض به دلیل بیماری سل یا سرطان، اینها همه جزو سوانح کار است. سوانح کار این نیست که کارگری از بلندی سقوط کند و جانش را از دست دهد. کارگرهایی که با ماشین کار میکنند، بسیار پیش میآید که انگشتان خود را از دست میدهند یا کارگرانی که در قالیبافیها کار میکنند، عموماً دچار بیماری هستند. به خاطر اینکه این کارگاهها عموماً در زیرزمین قرار دارد و در آنجا نور کافی وجود ندارد و هواکش مناسب نیست. به هر صورت اینها هم جزو سوانح کار به حساب میآید. درست است که کارگر معدن وقتی که معدن ریزش پیدا میکند و بارها هم در ایران و مخصوصاً در استان کرمان این اتفاق افتاده است جانشان را از دست میدهند، ولی همین کارگرها که در معدن کار میکنند، بدون حداقل امکانات به فعالیت خود ادامه میدهند و دچار انواع بیماریهایی میشوند که ممکن است در پی آن کارشان را از دست بدهند. اینها هم جزو سوانح کار به حساب میآید.»
مرتضی افشاری: سوانح کار فقط به افتادن کارگران از ارتفاع محدود نمیشود. اینکه کارگری در محیط کارش با مشکل ریوی روبهرو میشود یا مشکلات دیگر پیدا میکند و مجبور است مدتی دست از کار بکشد، به طور فرض به دلیل بیماری سل یا سرطان، اینها همه جزو سوانح کار است.
در گزارشهای منتشر شده از سوی خبرگزاریهای داخل ایران، هر روز خبرهایی گوناگونی پیرامون شرایط خطرناک فضای کاری کارگران میخوانیم. گاهی در این حوادثی که اتفاق میافتد بیش از یک تن کشته میشوند. سال گذشته در حادثهای در کارخانه فولاد زرند، حدود ۱۹ کارگر کشته شدند. در کارخانه ایران خودرو نیز تعداد زیادی از کارگرها در حادثهای جان خود را از دست دادند. اینها گزارشهایی است که روزانه میآید. بر اساس اطلاعاتی که خود رژیم میدهد، حدوداً سالی ۱۵ هزار سوانح کاری گزارش میشود که طی آن بخشی از کارگران جان خود را از دست میدهند و برخی دچار نقص عضو و از کارافتادگی میشوند یا دستشان را از دست میدهند. گروهی بعد از مدتی بهبود پیدا میکنند و میتوانند سر کار برگردند. این حوادث متاسفانه روزمره شده است. آمار هم نشان میدهد که در ده سال گذشته هرسال میزان این تلفات بالا رفته و تعداد کارگرانی که دچار سانحه کار شدهاند افزایش پیدا کرده است.
به خاطر همین سوانح کاری که در کل جهان هم اتفاق میافتد و در بعضی کشورها مثل ایران و چین شدت زیادی دارد، سازمان جهانی کار روز ۲۸ آوریل را به مسائل سوانح کاری اختصاص داده است تا آموزشهای لازم در این مورد به دولتها و کارفرمایان ارائه شود تا با استانداردهایی که سازمان جهانی کار و تشکلهای کارگری و وزارت کار کشورهای مختلف در نظر میگیرند برای ایمنی محیط کار تلاش کنند و آموزشهای لازم را نجام دهند و آمار مرگ کارگران طی سوانح کار پایین بیاید.
ایمن نبودن محیط کار
وقتی کارگران به این صورت جانشان را از دست میدهند، قاعدتاً دولت باید بگوید، از امروز بازرسان وزارت کار با حضور نمایندگان کارگران در کارخانهها، معادن مختلف و محیطهای کارگری بروند و نظارت کنند که چه وضعیتی آنجا حاکم است. متأسفانه دولت ما این کار را نمیکند و اصلاً برایش اهمیتی ندارد.انفجار لوله گاز در ۱۳ مردادماه ۱۳۸۹ در مجمع پتروشیمی پردیس واقع در عسلویه منجر به جان باختن پنج نفر از کارگران و نیز زخمی شدن شش نفر دیگر شد. این حادثه در شرایطی به وقوع پیوست که قبلاً خطر چنین انفجاری مشخص شده و محل نشست گاز نیز خط کشی و علامتگذاری شده بود.
به نمونههای دیگر توجه کنید: در اوایل سال ۱۳۸۸، ۱۱ کارگر معدن ذغال سنگ باب نیزو و رئیس هیئت مدیره شرکت دلتاهزار جان خود را به دلیل انفجار مرگباری در این معدن واقع در کرمان از دست دادند.
مرتضی افشاری وقایع پس از این حادثه را اینگونه توضیح میدهد: «در مورد انفجار عسلویه شکایتی شد و قرار شد که وزارت کار به موضوع رسیدگی کند. درست است که ظاهراً کارفرما را مقصر دانستند، ولی نتیجه این برخورد هیچ نتیجه عملی مشخصی نداد. معلوم نشد که کارفرما به چیزی محکوم شد یا خیر؟ چگونه میخواهد این موضوع را جبران کند؟ آیا بقیه کارگرانی که کار میکنند، با مشکل مشابه هم روبهرو هستند؟ آیا وجوه مختلف این مسائل را در نظر گرفتهاند؟ آنجا حتی از طرف خود وزارت کار هم کارفرما مقصر دانسته شد و گفتند مسائل ایمنی در این معدن رعایت نشده و این باعث مرگ ۱۲ کارگر شده است. البته تعدادشان بعد به ۱۹ کارگر رسید. چون تعدادی هم که در بیمارستان بودند، بعد در بیمارستان مردند.
سرنوشت خانوادههای آنان چه شد؟
به هر صورت این اتفاقها در ایران میافتد و هیچکس هم بدبختانه پاسخگو نیست. وقتی کارگران به این صورت جانشان را از دست میدهند، قاعدتاً دولت باید بگوید، از امروز بازرسان وزارت کار با حضور نمایندگان کارگران در کارخانهها، معادن مختلف و محیطهای کارگری بروند و نظارت کنند که چه وضعیتی آنجا حاکم است. متأسفانه دولت ما این کار را نمیکند و اصلاً برایش اهمیتی ندارد. کارفرما هم وقتی یک لشگر عظیم بیکار پشت در کارخانهها در ایران موجود است، هیچ نگران این نیست که کارگری ناراحت شود، اعتراض کند و بگوید اینجا ایمنی ندارد. به راحتی بیرونش میکند، فردا یک کارگر دیگر را که به خاطر نان شباش به هر شرایطی تن میدهد وگاه اضافه کاریهای طولانی مدت نیز انجام میدهد استخدام میکند. به فرض همین کارگر ایران خودرو که تصادفاش در محل کار منجر به مرگ چند کارگر شد، فردی بود که شبکاری میکرد. خسته بود و در عین حال مریض هم بود. او به خاطر حادثهای که چند سال قبل برایش رخ داده بوده دارو میخورده. وقتی پشت ماشین مینشیند و در کارخانه وسایلی را جابهجا میکند، میزند چندتا کارگر را میکشد. در صورتی که این کارگر باید میرفت تحت درمان قرار میگرفت. باید در بیمارستان میبود و حقوقش هم پرداخت میشد، ولی ناچار بود برگردد سر کار. وقتی برمیگردد این اتفاق میافتد.
کارگرانی هم هستند که به خاطر شبکاری و ماشینهای فرسودهای که استاندارد ندارد و در کارخانههای ایران هنوز وجود دارد کار میکنند.گاه دستشان زیر ماشین میماند و قطع میشود. وزارت کار یا مسئولان جمهوری اسلامی نمیگویند این ماشینی که اینجوری هست، باید از رده خارج شود. بازهم کارگر دیگری که بیرون منتظر است، برای گذران زندگیاش، او را میآورند و با همان شرایط پای همان ماشین وادارش میکنند تا کار کند.»
تشکلهای مستقل کارگری
جنبش کارگری ایران دارای سابقه طولانی است، اما امروز با سختگیریهای حکومت حتی سندیکاهای صنفی کارگران در عمل نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
مرتضی افشاری: در حال حاضر یک تشکل، یک هیئت مؤسسی درست شده برای کارگران رنگکار و نقاش ساختمان که رژیم جمهوری اسلامی همین هیئت مؤسس را هم گرفته، دستگیر و زندانی کرده است. این دیکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی، سرکوبگریاش، بیاعتناییاش به مسائل بینالمللی و حقوق کارگر و ضد کارگر بودنش از شکلگیری سندیکاهای مستقل کارگری جلوگیری میکند و اجازه نمیدهد که تشکیل شوند.
مرتضی افشاری میگوید: واقعیت این است که حتی اگر قوانین مترقی در قانون کار وجود داشته باشد، تا زمانی که تشکلهای کارگری مستقل در پیگیری این خواستهها نکوشند، به دست آوردن این حقوق تقریباً غیر ممکن است. به همین دلیل در ایران در دهه اخیر شاهد تکاپوی کارگران برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری هستیم. مثل سندیکای هفتتپه یا شرکت واحد و غیره که فعالان آن هماکنون هم در بندند.»
مرتضی افشاری بر این باور است که جلوگیری یا کاهش سوانح کار تنها در پیوند با سندیکاهای مستقل کارگری میتواند پیگیری شود: «در ایران قبلاً کارگران ساختمانی دارای سندیکا بودند. محلی را داشتند و عضو آن سندیکا بودند. در کانادا هم همینطور است. کارگران ساختمانی، کارگرانی که در جادهسازی کار میکنند، عضو اتحادیهها هستند و مسائل و مشکلات خودشان را به آن اتحادیه گزارش میکنند. به هرصورت کارگران ساختمانی هم میتوانند اتحادیه داشته باشند؛ اگرچه زیر یک سقف نیستند. به فرض کارگاههای کوچک ایران، کارگرهای بافنده سوزنی، یا کارگرهای کفاش یا کارگران کارگاههای هر رشته صنعتی میتوانند یک اتحادیه داشته باشد و کارگاههای مختلف را که پایین ۵۰ یا ۴۰ نفر کارگر دارند، عضو اتحادیه کنند تا از این طریق مسائل و مشکلات خودشان را پیش ببرند.
من پیش از انقلاب در چند چاپخانه کار میکردم. به استثنای چند کارخانه بزرگ که بالای هزار نفر کارگر داشت، حدود شاید ۸۰۰ چاپخانه کوچک داشتیم با زیر ۵۰ نفر کارگر. ما یک اتحادیه سراسری داشتیم که چاپخانههای کوچک عضو آن بودند و مسائل کارگاههایشان را در این سندیکا مطرح میکردند تا پیگیری شود.
این کار را میتوان الان هم انجام داد. در حال حاضر یک تشکل، یک هیئت مؤسسی درست شده برای کارگران رنگکار و نقاش ساختمان که رژیم جمهوری اسلامی همین هیئت مؤسس را هم گرفته، دستگیر و زندانی کرده است. این دیکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی، سرکوبگریاش، بیاعتناییاش به مسائل بینالمللی و حقوق کارگر و ضد کارگر بودنش از شکلگیری سندیکاهای مستقل کارگری جلوگیری میکند و اجازه نمیدهد که تشکیل شوند.
یعنی منظورتان این است که ما الان در ایران سندیکای کارگران ساختمانی اساساً نداریم؟
هیچ سندیکایی نداریم. الان کارگران اتوبوسرانی تهران یا به طور فرض هفت تپه، تمام مسئولان سندیکاها زندانند یا با قید ضمانت آزادند.
در این صورت خانه کارگر چه جایگاهی دارد؟
خانه کارگر یک سابقهای دارد. در سالهای نخست پس از انقلاب شوراهایی تشکیل شدند و سندیکاهایی به وسیله خود کارگران راه افتادند. رژیم جمهوری اسلامی با همکاری تعدادی از کارگران به عنوان مثال این آقای محجوب و دیگرانی که الان مصدر کار خانه کارگر یا نماینده مجلس هستند، با مزدوری آمدند و تمام این شوراها را سرکوب کردند و خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار را جایگزین شوراهای واقعی کارگران کردند و گفتند تنها کسانی که میتوانند در محیط کار فعالیت کنند اینها هستند. حتی اساسنامهشان را که میخوانید متوجه میشوید که تمام هم و غمشان حفظ نظام جمهوری اسلامی است و کاری برای کارگرها انجام نمیدهند، غیر از اینکه خواستههای کارگران را به نوعی سرکوب میکنند و به نوعی نمیگذارند بیان شود.
مرتضی افشاری: خانه کارگر به کارگران ربطی ندارد. حکومت با سندیکا و اتحادیه حتی با اسمشان هم مخالف است. تنها شوراهای اسلامی کار را به رسمیت میشناسند.
آنها نگذاشتند کارگران به خیابان بیایند، نگذاشتند مشکلاتشان را حل کنند. این یک تشکل دولتی است و بودجهاش هم از طرف دولت میآید و برای دولت کار میکند. خانه کارگر به کارگران ربطی ندارد. حکومت با سندیکا و اتحادیه حتی با اسمشان هم مخالف است. تنها شوراهای اسلامی کار را به رسمیت میشناسند. در قانون کار و در قانون اساسیشان هم سه نوع تشکل برای کارگرها در نظر گرفتهاند که یکی همین شوراهای اسلامی کار است و یکی هم انجمنهای صنفی است که آن هم با نظارت خانه کارگر و وزارت کار فعالیت میکند. در راستای مخالفت حکومت با هر نوع تشکل کارگری شاهدیم وقتی که کارگرهای شرکت واحد میخواستند سندیکاشان را بزنند، دارودسته آقای محجوب و آقای صادقی، زبان آقای اسانلو را که آن موقع میخواست سندیکای کارگران شرکت واحد را تشکیل دهد، بریدند و از آنجا هم به زندان منتقلش کردند. اینها اعمالی است که خانه کارگر انجام داده. خانه کارگر به اعتقاد من بسیاری از فعالان کارگری را، فعالانی را که به خاطر مسائل کارگری فعال بودند در محیط کار، با اتهام ضد انقلاب روانه زندان کرده و یا از کارخانهها اخراج کرده است.
ما شاهدان زنده این ماجرا هستیم. آقای محجوب، آقای صادقی و دیگران یا خانم جلودارزاده همهشان دستشان آلوده در سرکوب جنبش کارگری ایران است. یکی از راهکارهایی که از این کشتار خاموش بتوان جلوگیری کرد، به اعتقاد من ایجاد تشکلهای مستقل کارگری است. کارگران باید به این سمت بروند. آنچنان که در چند سال اخیر مبارزاتی در این جهت صورت گرفت و با سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی مواجه شد.
همانطور که در کشورهای پیشرفته مثل کانادا یا آمریکا یا اروپا دیده میشود، قوانینی به دفاع از کارگران هست که سازمان جهانی کار، وزارت کار آنها را تأیید کرده است، ولی بدون وجود تشکلهای مختلف حتی همین خواستها را نیز نمیتوان از کارفرماها گرفت. ما کارگران باید تشکل داشته باشیم و به آن مراجعه کنیم و تشکلها باید بتوانند قوانینی را که تصویب شدهاند برای اجرایی شدن به دولت تحمیل کنند و از طریق تشکلات مستقل کارگری آنها را به پیش ببرند. قانونی داریم که از کارگاهها سالانه بازرسی به عمل بیاید و مصالح کار دیده شود، ولی منتهی مشکلی که ایجاد کردهاند، این است که حدود ۸۰ درصد کارگران را قراردادی کردند و به این ترتیب قانون کار شامل حال آنها نمیشود. این توافق را فقط گذاشتهاند بین کارگر منفرد و کارفرما و طبیعتاً این کارگر اصلاً حقوقی ندارد که برود و بگوید محیط کار من آلوده است یا مواد شیمیایی است. او نمیتواند بگوید که ما هر روز صبح میآییم سرکار سرفه میکنیم و مریضایم. یا ماشین آن قدر خطرناک است که هر دو ماه یک نفر به واسطه آن آسیب میبیند یا مثلاً کارگران ساختمانی را بدون هیچ امکانات میفرستند به ارتفاع دویست یا سیصدمتری. باید یک جایی یک تشکیلاتی باشد که دنبال مطالبات کارگران برود. منتهی جمهوری اسلامی بسیاری از مواد قانون کار را به نام اصلاح قانون کار که در حمایت از کارگران بود، برداشته است. چه زمان آقای رفسنجانی، چه زمان آقای خاتمی و چه زمان آقای احمدینژاد که گوی سبقت را در بیتوجهی به وضعیت کارگران از همه ربوده است. تمام این قوانین را کم کم برداشتهاند، به انضمام اینکه کارگران را قراردادی کردهاند: قرارداد سفید. افزون بر آن کارگاههای پایین ده نفر را که شاید حدود ۴۰ـ ۳۰ درصد بیشتر کارگران ایران زیر پوشش چنین کارگاههایی هستند، از زیر پوشش قانون کار خارج کردهاند. کارگران قالیبافی، کارگران ساختمانی، اینها هیچ کدام مشمول قانون کار نمیشوند.
منبع : رادیوزمانه