sabeti erfan 02

نقد دین، پنی سیلین توده‌هاست

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

sabeti erfan 02

sabeti erfan 02عرفان ثابتی

تحلیل های مارکسیستیِ دین با این فرض می آغازند که دین تریاک توده هاست. برای اکثر خوانندگان امروزی تریاک معنایی ساده و روشن دارد. مادۀ مخدری است تحریف کنندۀ واقعیت و تسلی دهندۀ درماندگانی که به آن معتاد می شوند. به باور پیروان مارکس، دین نیز چنین است. تریاک استعاره ای است که واقعیت اجتماعی دین را بیان می کند: دینداران دین می ورزند تا در رویا و توهم خوشبختی فرو روند و به تضادهای اجتماعی واقعی بی اعتنا شوند و تسلای خاطری کاذب بیابند.

روحانیون، فروشندگان مواد مخدرند که به کمک همدستان خود، ارباب دولت، که در پی خاموش ساختن اعتراض های اجتماعی-سیاسی اند، به توده های محروم دین می خورانند تا با القای توهم، امید و آگاهی کاذب، سستی و رخوت در ایشان بدمند و از قیام آنها علیه نظم ناعادلانۀ مستقر جلوگیری کنند.

پیشینۀ کاربرد استعارۀ تریاک در ارتباط با دین به پیش از مارکس و به آثار کانت، هاینه و هِس می رسد (آلبرتو توسکانو، ورای تجرید: مارکس و نقدِ نقد دین ۲۰۱۰، ص ۴). پژوهشگران معاصری همچون اندرو مک کینن خاطرنشان کرده اند که تریاک در مقام استعاره در زمان مارکس معنایی متفاوت از امروز داشته است (تریاک به مثابه دیالکتیک دین: استعاره، ترجمان و اعتراض، ۲۰۰۶، صص ۱۱-۲۹).

اسطوره ها دو چیز را با هم مقایسه می کنند تا شیوۀ جدیدی از نگریستن به یکی یا هر دوی آنها را میسر سازند. استعاره ها سیال و ناپایدار و در آثار مارکس پرشمارند. هر استعاره بیش از یک معنا دارد و این معانی در گذر زمان تغییر می یابند. هیچ گاه نمی توان معنایی یکه را بر یک استعاره تحمیل کرد. مک کینن نشان می دهد که در اروپای میانۀ قرن نوزدهم تریاک چند معنای ضمنی داشت. تریاک دارویی نه فقط مسکّن بلکه شفابخش بود که در درمان اپیدمی وبا در اروپا در سال های ۱۸۳۱-۱۸۳۲ و ۱۸۴۹-۱۸۵۳ به کار رفت.

در واقع، تا دهه ۱۸۶۰ تریاک پایۀ دارویی بیست درصد از داروهایی بود که در انگلستان به فروش می رسید و آن قدر ارزان بود که بیشتر خانواده ها گنجه ای پر از تریاک داشتند و آن را مثل آسپیرین امروزی مصرف می کردند. مارکس خود نیز از تریاک به عنوان دارو به ویژه برای تسکین درد ناشی از کفگیرک هایی که او را در دوران میان سالی مبتلا ساخته بود، استفاده می کرد. ویراست نخست دانشنامۀ بریتانیکا در سال ۱۷۷۱ تریاک را ارزشمندترین داروی ساده می خواند که حاکی از رویکرد اروپاییان معاصر مارکس به تریاک است. به باور نویسندگان این دانشنامه، مقادیر اندک تریاک از لحاظ درمانی سودمند است و مصرف آن به شرط رعایت اعتدال فرد را شجاع و جسور می کند و به همین علت است که ترک های عثمانی در هنگام جنگ تریاک مصرف می کنند!

مارکس نیز تریاک را محرک اعتراض و انقلاب می دانست و مصرف روزافزون آن در چین را علت اصلی قیام چینی ها علیه بریتانیای امپریالیست می شمرد. افزون بر این، معاصرینِ مارکس تریاک را الهام بخش آرا و نگرش های آرمانشهرباورانه می دانستند. ویلیام جیمز، اتر مصرف می کرد. والتر بنیامین و ارنست بلوخ، حشیش، و ادیبان رمانتیک انگلیسی نظیر سموئل کلریج، مری شلی و جرج بایرون تریاک می کشیدند.

در هنگام نگارش نقد فلسفه حق هگل، که عبارت مشهور مارکس از آن بر گرفته شده، تریاک دارویی مهم و به عبارتی معادل پنی سیلین امروز بود. مصرف تریاک در آن روزگار امری بهنجار بود. مفهوم اعتیاد به تریاک تنها در ربع پایانی قرن نوزدهم به ویژه بر اثر رواج مصرف تفننی تریاک و ناخالصی تریاک موجود در بازار و شیوع مسمومیت مطرح شد ولی تنها در دهۀ نخست قرن بیستم بود که تجارت و مصرف تریاک غیر اخلاقی و غیرقانونی شد.

کوتاه سخن این که تریاک یا افیون در قرن نوزدهم تاریخی پیچیده و معنایی تو در تو و چند بُعدی داشت و با این همه، ما خوانندگان قرن بیست و یکمی عبارت “افیون توده ها” را به شیوه ای تحت اللفظی و با بار معنایی منفی می خوانیم، امری که معاصرین مارکس با آن بیگانه بودند. واقعیّت این است که مارکس با مقایسۀ دین و تریاک خوانندگانش را به تمام معانی ضمنی قرن نوزدهمی تریاک توجه می دهد، امری که بسیاری از ما از آن غافلیم (مک کینن، ۲۰۰۶، صص ۱۲-۱۸).

تحلیل های مارکسیستی سنتی مبتنی بر نظریه های مدرنیزاسیون بوده که پیش بینی می کردند با مدرنیزه شدن جوامع نقش دین در زندگی اجتماعی و سیاسی کاهش می یابد و در نهایت از امر مقدّس اثری جز در حیطۀ خصوصی باقی نماند.

جامعۀ مدرن اروپایی از اواخر قرون وسطا بر اساس تفکیک روزافزون زندگی اجتماعی شکل گرفته که در نتیجۀ آن نظام اقتصادی سرمایه داری بر اساس انباشت سود و سرمایه، نظام علمی برپایۀ آزمایش و ابطال پذیری، و نظام سیاسی مبتنی بر حاکمیت دولت ها به وجود آمده است. تا چند دهه قبل به نظر می رسید که خاستگاه جامعۀ غربی مدرن در رهایی از دین و تفکیک امر مقدّسِ خصوصی (دینی) و امر سکولارِ عمومی (عرفی) است ولی ستارۀ بخت نظریۀ سکولاریزاسیون که در دههء ۱۹۶۰ رونق داشت در دهۀ ۱۹۸۰ افول کرد. از جمله رویدادهایی که ناقوس مرگ این نظریه را به صدا در آورد می توان به انقلاب ایران، به قدرت رسیدن پاپ ژان پل دوم و نقش او در سقوط کمونیسم در اروپای شرقی، تشکیل حزب هندوی افراطی باهاراتیاجاناتا در هند، و پیدایش جنبش اکثریت اخلاقی در آمریکا اشاره کرد.

جامعه شناسان کلاسیک بر این باور بودند که دین بر اثر فرایند مدرنیزاسیون از میان می رود یا به حاشیه رانده می شود؛ اما امروز بیشتر پژوهشگران علوم اجتماعی تصدیق می کنند که با پیشروی مدرنیته دین نه از میان رفته، نه به عرصۀ خصوصی محدود مانده و نه نفوذ اجتماعی خود را کاملا از دست داده است. نظریه پردازانی همچون هابرماس که زمانی مدافع پر شور عقلانی ساختن جوامع بودند از ظهور عصر پساسکولار سخن می گویند و به واکاوی نقش مضمر دین در نهادهای غربی، از جمله نظام حقوقی آن، و در ایجاد و تقویت حس شهود اخلاقی، شهروندی وهمبستگی مدنی می پردازند.

در دنیای مدرن نه فقط شکل های سنتی باورها و کنش های دینی باقی مانده بلکه صورت های جدیدی از ادیان کهن و ادیان نوین هم سر برآورده اند. امر مقدّس از میان نرفته، تنها به صورت های دیگری تغییر شکل داده است. پذیرش این واقعیت و نقد آن نخستین گام در جهت فهم اهمّیتِ امر مقدّس در زندگی اجتماعی انسان است. اکثر تحلیل های مارکسیستی رایج در ایران کارکردی یکّه برای دین قائلند که چیزی نیست جز تداوم بخشیدن به نظام اجتماعی ناعادلانه. چنین تحلیل هایی چشم به روی وجوه گوناگون پدیده ای به نام دین می بندند. شگفت نیست که گروههای چپ، که سودای مبارزه با امپریالیسم در سر داشتند در آغوش اسلام سیاسی افتادند و سر بر آستان آیت الله خمینی نهادند بی آن که به ناسازگاری اسلام سیاسی و پروژه رهایی مارکسیستی بیاندیشند.

به نظر مارکس، نقد دین پیش شرط تمام نقدهاست. بر خلاف بسیاری ازتفاسیر رایج، ارزیابی مارکس از دین یکسره منفی نیست. دین بازتاب نیازی اصیل به معنا و تسلی در مواجهه با ستم و همهنگام، ترجمانی از رنج واقعی و اعتراض علیه این درد است.

مارکس در آثار متاخرش دین را صرفا منشاء ستم تلقی نمی کند بلکه آن را منبعی بالقوه از امیدی آخرالزمانی به دیگرگونی ای بنیادین می داند. فریاد دینی اعتراض می تواند بازگو کنندۀ صدای مظلومینی باشد که دنیایی نو را می طلبند. همین توانِ انقلابیِ اسطوره و ایدئولوژی دینی بود که بعدها در الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین بازتاب یافت. گفتمان دینی هم می تواند برای تحکیم نظم سیاسی موجود و نظام مستقر به کار رود و هم می تواند این نظم را به چالش طلبیده و واژگون سازد. طرفه آنکه مارکسیسم چنان بازتفسیر و دیگرگون شد که خود یکی از نیرومندترین نظام های شبه دینی تاریخ بشر را در قالب اتحاد جماهیر شوروی آفرید.

می توان گفت که نقد دین گامی ابتدایی در جهت نقد فرهنگ است. به قول مک کینن “تحلیل مارکس ما را به توجّه به امر سرکوبگر و امر رهایی بخش، امر ایدئولوژیکی و امر آرمان شهری در هر برهۀ اجتماعی فرا می خواند. نه فقط ما را به توجّه به قلب و روح ملزم می سازد بلکه همچنین مستلزم پرداختن به وضعیّت عینی بی روح و احساسی است که قلب و روح در آن ترجمان می یابند. دین به مثابه فرهنگ نه تنها بازتاب این اوضاع است بلکه همهنگام در ایجاد این اوضاع بی روح واحساس نقش دارد و به احتمالاتی ورای این اوضاع اشارت می دهد” (مک کینن، ۲۰۰۶، ص ۲۹ ).

دین نظامی به هم پیوسته از معانی، اسطوره ها، شعائر، نمادها، ارزش ها و انتظارات اجتماعی روزمره است که به زندگی گروهی از مردم معنا می بخشد و حس تعلق به یک گروه مرجع را در آنها برمی انگیزد. در ایران کنونی دین چنان پیوند نزدیکی با فرهنگ، اخلاق و سیاست دارد که یگانه راه برون-رفت از مغاک هولناکِ فعلی و درمان پیکر رنجور این جامعه نقد دین و خوانش های دینی هژمونیک آن است.

شاید بتوان عبارت مارکس را چنین بازنویسی کرد: نقد دین پنی سیلین توده هاست.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.