zibakalaam 01

سیاهکل نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

zibakalaam 01

zibakalaam 01صادق زیباکلام

سرکوب خونین قیام ۱۵خرداد سال ۴۲، نقطه عطف مهمی در اپوزیسیون رژیم شاه شد. بسیاری از نیروهای جوان‌تر و رادیکال‌تر اپوزیسیون به این جمع‌بندی رسیدند که امکان مبارزه درون چارچوب قانون اساسی موجود وجود ندارد و بایستی بروند به سمت مبارزه مسلحانه.به‌زعم آنان، اگرچه در ایران مخالفان رژیم شاه نتوانسته بودند توفیقی در مبارزه علیه آن رژیم به دست آورند و شرایط سیاسی هر روز در ایران بسته‌تر و خفقان بیشتری در کشور حاکم می‌شد، اما در مناطق دیگری از جهان نهضت‌های ضدامپریالیستی به پیروزی‌های چشم‌گیری دست یافته بودند.

در چین، کوبا، ویتنام،‌الجزایر و مصر، مبارزات ضدامپریالیستی توانسته بود موفق شوند. از دید نسل مبارز و رادیکال بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، رمز پیروزی‌ آن جنبشها در اتخاذ روش‌های رادیکال و صحیح در مبارزه از یکسو و از سویی دیگر برخورداری از رهبری پیشاهنگ و انقلابی بود. از میان همه جنبش‌های مدرن، مبارزین رادیکال در ایران تحت‌تأثیر انقلاب کوبا و رهبری فیدل کاسترو، چه‌گوارا و همفکران آنان قرار گرفتند. از نظر آنان شکل کلی مبارزه در کوبا از بسیاری جهات بی‌شباهت به وضعیت ایران نبود. در آنجا نیز یک رژیم سرکوبگر با قدرت همه مخالفانش را سرکوب کرده بود. اما در سایه یک تجدیدنظر اساسی در شیوه مبارزه، مردم کوبا موفق شده بودند به‌رغم بهت و ناباوری دنیا و درست در بغل گوش آمریکا رژیم مستبد و وابسته «باتیستا» را سرنگون کنند. موفقیت کوبا و چین از یک‌سو، ناکامی مبارزه در ایران از سویی دیگر و بالاخص کشتار ۱۵ خرداد،‌ جملگی دست به دست یکدیگر داده و نسل جوان، رادیکال و چپ‌گرای مبارز در دهه ۱۳۴۰ را به سرعت به تقلید از شیوه‌های انقلابی‌تر مارکسیستی کشاند. پایگاه اجتماعی اصلی مبارزینی که به سمت مبارزه مسلحانه رفتند به‌طور عمده محافل دانشگاهی و دانشجویان بودند. بسیاری از آنان از بقایای سازمان جوانان حزب توده ایران بودند که در فضای نسبتاً باز سیاسی سال‌های ۱۳۴۲ ـ ۱۳۳۹ پس از چندین سال خاموشی و خفقان بعد از کودتای ۲۸ مرداد مجددا وارد فعالیت‌ها و اعتصابات دانشجویی شده بودند. البته در کنار آنان دانشجویان طرفدار جبهه ملی و دکتر مصدق و بالاخره یک گروه کوچک‌تر هم دانشجویان اسلام‌گرا که شاگردان مرحوم مهندس بازرگان بودند فعالیت داشتند. از میان این سه گروه بود که دو جریان اصلی مبارزات چریکی و مسلحانه مارکسیستی و اسلام‌گرا در قالب سازمان مجاهدین خلق، گروه سیاهکل و سازمان چریک‌های فدایی خلق شکل گرفتند. جریاناتی که ظرف دو دهه بعدی مهم‌ترین عوامل تاثیرگذار سیاسی در داخل کشور شدند. تقریبا تمامی این دانشجویان در زمره رهبران حرکت‌های دانشجویی در فاصله ۱۳۴۲ ـ ۱۳۳۹ بودند. ازجمله آنان بیژن جزنی دانشجوی فلسفه دانشگاه تهران بود که شاید بتوان وی را پدرخوانده مشی مبارزه مسلحانه در ایران دانست. جزنی از یک خانواده چپ‌گرا بود و سابقه فعالیت در سازمان جوانان حزب توده را داشت. او هم همچون بسیاری از اعضا و هواداران جوان‌تر حزب توده از عملکرد حزب، بالاخص در قبال کودتای ۲۸ مرداد سرخورده شده و مجذوب مارکسیست‌های رادیکال در چین، کوبا و ویتنام شده بود. به همراه یکی دیگر از همراهان دوران مبارزات دانشجویی‌اش، حسن ضیاظریفی فارغ‌التحصیل رشته حقوق دانشگاه تهران، هسته اولیه یک گروه مطالعاتی مارکسیستی را می‌ریزد. جمع آنها به ۲۰ نفر می‌رسید و هدفشان مطالعه شرایط سیاسی و اجتماعی ایران از منظر جهان بینی مارکسیستی و تغییر شکل مبارزه از شکل سنتی آن به مسلحانه بود. همانند بسیاری از مبارزان چپ‌گرای دیگر، ظریفی اهل منطقه گیلان بود و موفق می‌شود گروه دیگری به رهبری عباس سورکی را به جمع کوچک‌شان وارد نماید. گروه سورکی امکانات هسته جزنی ـ ظریفی را افزایش می‌دهد اما یکی از اعضاء آن به نام ناصر آقایان که به دلیل ارتباط با حزب توده مدتی در زندان بوده، حاضر به همکاری با نیروهای امنیتی می‌شود. ‌آقایان، ساواک را در جریان هسته جزنی ـ ظریفی می‌گذارد. زمانی که جزنی و رفقایش در سال ۱۳۴۶ درصدد اجرای نخستین عملیاتشان که دستبرد به یک بانک ‌بود دستگیر شدند. به استثناء تعدادی انگشت‌شمار، ساواک موفق به دستگیری تمام عناصر گروه جزنی می‌شود. از میان کسانی که ساواک موفق به دستگیری‌شان نمی‌شود دو نفر به نام‌های علی‌اکبر صفایی‌فراهانی و حمید اشرف از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند. هر دو آنان نقش برجسته‌ای در سرنوشت مبارزه مسلحانه پیدا می‌کنند.

حمید اشرف در ایران می‌ماند و در تهران و گیلان سعی در جمع‌آوری تکه‌پاره‌های گروه جزنی می‌نماید. صفایی‌فراهانی به همراه صفایی‌آشتیانی از طریق عراق خود را به یکی از پایگاه‌های مقاومت فلسطین متعلق به جناح مارکسیستی جرج حبش می‌رسانند. هر دو، ۲ سال آموزش مسلحانه می‌بینند و در برخی عملیات فلسطینی‌ها هم شرکت می‌کنند و هر دو اواخر سال ۱۳۴۸ به ایران بازمی‌گردند. ‌آنان از طریق صفایی آشتیانی در گیلان موفق به تماس مجدد با حمید اشرف می‌شوند. اشرف طی آن دو سال توانسته بود تمام تلاش‌های ساواک برای یافتنش را ناکام بگذارد و چندین نفر دیگر را هم جذب نماید. سه نفری سنگ ‌بنای گروه جدیدی را می‌گذارند. گروه جدید از ابتدای کار به دو بخش «تیم شهر» و «تیم جنگل» تقسیم می‌شوند. حمید اشرف مسوولیت تیم شهر را برعهده می‌گیرد، و صفایی‌فراهانی جدای از آنکه رهبری کل هسته جدید را برعهده دارد، در رأس تیم جنگل هم قرار می‌گیرد. اگرچه برخی از اعضاء گروه بیشتر تمایل به شروع مبارزه مسلحانه در شهر داشتند تا روستا، اما نظر صفایی‌فراهانی این بود که بهترین نقطه شروع مبارزه مسلحانه جنگل‌های منطقه گیلان است. هم به دلیل سابقه تاریخی قیام جنگلی‌ها و مهم‌تر از آن به‌واسطه بالا بودن رشد سیاسی ـ اجتماعی مردم شمال در مقایسه با مناطق دیگر ایران. وظیفه اصلی تیم جنگل عبارت بود از شناسایی و شروع عملیات مسلحانه و وظیفه تیم شهر در رساندن لجستیک به آن. به دنبال بررسی‌های فراوان، در اواسط تابستان ۱۳۴۹، صفایی‌فراهانی به همراه ۵ تن از اعضای دیگر تیم جنگل به شمال رفته و پس از پیوستن ۳ نفر دیگر از اعضاء در ارتفاعات اطراف سیاهکل مستقر می‌شوند. طبق طرح اولیه، تیم جنگل قرار می‌شود از اواخر بهار و اوایل تابستان ۱۳۵۰ عملیات خود را آغاز نماید. به دلیل رفتن مردم به شمال، عملیات می‌توانست برد تبلیغاتی زیادی پیدا کند.ضمن آنکه تیم جنگل در شرف تهیه نقشه و برنامه ریزی برای عملیات می‌شود، تیم شهر موفق به مصادره چندین فقره در بانک در تهران می‌شود. اما دستگیری یکی از اعضاء تیم شهر در تهران، چریک‌ها را با بحران بزرگی روبه‌رو می‌سازد. به دنبال دستگیری وی، شمار دیگری از اعضاء تیم شهر لو رفته

و برخی هم دستگیر می‌شوند. حمید اشرف برای دومین بار موفق به فرار می‌شود اما ساواک تقریبا تمامی اعضاء تیم شهر را دستگیر می‌کند. اشرف خود را به سیاهکل رسانیده و تیم جنگل را از مصیبت وارده باخبر می‌کند. خبر از هم‌پاشی تیم شهر صفایی را به عنوان مسوول و فرمانده تیم جنگل با پرسش دشواری روبه‌رو می‌سازد: آیا به برنامه‌شان ادامه دهند، و یا آنکه کل برنامه را به عقب بیندازند؟ او تصمیم به ادامه می‌گیرد، و چون می‌دانسته که ساواک به وجود آنان پی برده و عنقریب به آنان نزدیک خواهند شد، عملیات را به جلو می‌اندازد. شامگاه روز ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ چریک‌ها به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله برده و ضمن کشتن مدافعین آن، سلاح‌های موجود در آن را مصادره نموده به جنگل بازمی‌گردند. حمله‌ای که از طرف گروه‌های رادیکال به عنوان نقطه عطفی در تاریخ مبارزه بر علیه رژیم شاه از آن یاد می‌شود.

بین ۱۹ تا ۲۸ بهمن که تمامی اعضای تیم جنگل یا دستگیر شده و یا در جنگ و گریز با قوای دولتی از پا درمی‌آیند، رژیم قوای نظامی سنگینی را به منطقه اعزام می‌کند. شاه برادر خود شاهپور غلامرضا را نیز به سیاهکل می‌فرستد تا شخصا وی را در جریان پیشرفت کار قرار دهد. از مجموعه ۹ نفر اصلی تیم جنگل، دو نفر در درگیری‌ها کشته شدند. ۷ نفر دیگر از جمله صفایی‌فراهانی زنده دستگیر می‌شوند. صفایی و دو نفر دیگر توسط اهالی روستایی که به آن پناه برده بودند گرفتار شده و تحویل مقامات می‌شوند.

از آنجا که هر هفت نفر باقی‌مانده از اعضای تیم جنگل به فاصله کمتر از یک ماه از زمان دستگیری اعدام می‌شوند، هیچ‌گونه اطلاعات مستقیم، تحلیل و اظهارنظری از آنها به جای نمی‌ماند. به عنوان مثال، معلوم نیست که آیا انگیزه اصلی حمله به پاسگاه به منظور نجات یکی از رابطین تیم جنگل بود که چند روز قبلش دستگیر شده بوده؟ یا چرا اعضای تیم بدون شناسایی قبلی وارد دهکده‌ای می‌شوند که موجبات دستگیری‌شان فراهم آید؟ چرا به‌رغم قرار داشتن در اوج سرما و فصل زمستان، صفایی فراهانی تصمیم به حمله می‌گیرد و چرا اساسا با در نظر گرفتن اینکه تیم شهر عملا از میان رفته بود، به جای به عقب انداختن کل عملیات، صفایی مصمم می‌شود که عملیات را در همان زمان آغاز نماید؟

همان‌طور که گفته شد، از آنجا که اطلاعات دست اولی از گروه به دست نیامده است، پاسخ و کنکاش در خصوص پرسش‌های بالا صرفا می‌تواند در حد حدس و گمان باشد. صفایی‌فراهانی احتمالا مطمئن بوده که ساواک دیر یا زود پی به وجود آنها برده و برای دستگیری‌شان به حرکت درمی‌آمد. در این صورت یا تیم جنگل باید کل برنامه را کان‌لم‌یکن تلقی می‌کرد و شروع عملیات را تا آینده نامعلومی به عقب می‌انداخت یا قبل از آنکه ساواک و نیروهای انتظامی رژیم فرصت ضربه‌زدن به چریک‌ها را پیدا کنند، عملیات را به‌‌رغم نامساعدبودن فصل و موقعیت‌شان شروع نماید. خطر دستگیرشدن قبل از آنکه او بتواند حرکتی را شروع کند، احتمالا دغدغه‌خاطر دیگری بوده. چنین احتمالی برای صفایی بسیار ناگوار بوده. او بیش از ده سال از عمرش را در خفا و در حال جنگ و گریز با مقامات انتظامی و امنیتی کشور سپری کرده بود به امید روزی که بتواند مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه را آغاز کند. آنچه را که با اطمینان بیشتری می‌توان گفت این است که چریک‌ها واکنش رژیم را بسیار دست‌کم گرفته بودند. شاید گمان می‌کردند که قادرند با قوای نظامی به جنگ و گریز پرداخته و به تدریج شمار دیگری از اهالی منطقه و یا حتی نقاط دیگر کشور به آنان بپیوندند. اما در عمل واکنش رژیم بسیار سهمگین بود. در عرض چند روز منطقه وسیعی به شعاع کیلومترها در اطراف سیاهکل در محاصره ده‌ها فروند هلی‌کوپتر، هزاران رنجر، کماندو، کلاه سبز و نیروهای ویژه افزون بر واحدهای ژاندارمری، شهربانی و ساواک (تشکیلات اطلاعاتی رژیم شاه) درآمد. رژیم که هم به واسطه سرقت بانک‌ها در تهران و هم به خاطر حمله به سیاهکل خشمگین شده بود در کمتر از یک ماه پس از دستگیری اعضاء تیم جنگل شش نفر از اعضای اصلی آن را به همراه هفت نفر از اعضای رده اول تیم شهر را اعدام کرد. متهمان ردیف‌های بعدی به حبس‌های مختلف از دو سال تا ابد محکوم شدند. با اعدام سیزده نفر، رژیم با سروصدای زیاد «تروریسم»‌را در ایران شکست خورده و پایان‌یافته اعلام کرد.

به لحاظ نظامی، سیاهکل در عمل شکست خورده بود. نزدیک به هشت سال کار مداوم فکری به منظور پی‌ریزی مبارزه مسلحانه، چندین سال آموزش نظامی و بالاخره یکی، دو سال برنامه‌ریزی، تدارکات و تهیه مقدمات، ظرف مدتی کمتر از یک هفته از آغاز آن با شکست و فروپاشی کامل روبه‌رو می‌شود. اما به لحاظ ذهنی و برای نسل جوان و مبارز بعد از خرداد سال ۱۳۴۲، سیاهکل روزنه نوری در انتهای تونل سیاه قدرت سهمگین رژیم شاه و نویدی دلنشین و غرورآفرین بود که از دوردست‌ها به گوش می‌رسید. روزنه کوچکی بود که به نظر می‌رسید در انتهای تونل سیاه مبارزه با استبداد و اختناق خفقان‌آور حاکم بر ایران ظاهر شده بود. در چنین حال و هوایی بود که سیاهکل به‌رغم شکست فیزیکی آن بدل به یک حماسه، یک پیروزی و یک نقطه عطف از سوی مبارزان و مخالفان تحصیلکرده و رادیکال رژیم اعم از مذهبی و مارکسیست شد. در نتیجه هیچ یک از جریانات سیاسی مخالف رژیم شاه، تلاشی در زمینه ارزیابی واقع‌بینانه از سیاهکل به عمل نیاورد.

۱۹ بهمن و سیاهکل بدل به یک اسطوره شد. درحالی‌که این واقعه می‌توانست درس‌های زیادی به مبارزین بیاموزد (که بزرگ‌ترین آن محک تئوری مبارزه مسلحانه در مواجهه با واقعیت بود)، اما مجد، عظمت و تقدسی که به آن نسبت داده شد به همراه ستایش حماسی که از آن صورت گرفت، عملا از سیاهکل اسطوره‌ای ساخت که فقط باید مورد تعظیم و تکریم قرار می گرفت.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.