شیدان وثیق
امروزه، در دیسکور سیاسی اپوزیسیون ایران، دو مقولهی سیاسی سر زبانها افتادهاند: «اتحاد بزرگ» و «آلترناتیو حکومتی». این دو، از دیر باز و به ویژه در عصر مدرنی که با دموکراسی، دولتگرایی و تحزب برای کسب قدرت سیاسی سرشته شده است، همواره مبانی «سیاست» را تشکیل دادهاند. حداقل از هابز اگر نه از افلاطون و ارسطو تا کنون، «سیاست» را چون حاکمیت بر مردم یکپارچه توسط نیروی برینی که خدایی یا زمینی است، تعریف و تبیین کردهاند. پس نخستین بار نیست که از «اتحاد بزرگ» یا «آلترناتیو قدرت» سخن میرود و آخرین بار نیز نخواهد بود.
آن چه که در زیر به صورت ملاحظاتی مقدماتی میآید، نگاهی اجمالی بر مقدرات دو مقولهی نامبرده از زاویهی نظری و تاریخی است.
افسانهی «اتحاد بزرگ»
جملهپردازیهای سیاسی این زمانه همواره ما را با فرمولهایی کلاسیک رو به رو میکنند که اعتبار و کارکرد تاریخیشان را دیگر از دست دادهاند، با این که تقدس خود را نزد سیاستورزان حرفهای همچنان حفظ کردهاند. تا زمانی که «سیاست» بر پاشنهی همانی که تا کنون بوده است به چرخد، یعنی آن چه که ما «سیاست واقعاً موجود» یا امر «حکومت کردن و تحت حاکمیت قرار گرفتن» مینامیم، این فرمولهای «جادویی» نیز به حیات تخیلی و موهوم خود در دیسکور سیاسی سنتی ادامه خواهند داد. از این شمارند: «وفاق ملی»، «جبههی واحد»، «اتحاد بزرگ»، «حزب یا تشکل فراگیر»، «بلوک» طبقاتی، دموکراتیک، جمهوریخواهی و یا غیر.
مفاهیم یا پدیدارهای فوق در دورهای از تاریخ گذشته میتوانستند، آن هم البته تا حد و حدودی، مبنا و معنایی داشته باشند. می توانستند کمابیش و تا میزانی تحققپذیر و یا حداقل تصورپذیر باشند. به طور نمونه میتوان از دو فاز تاریخی در فاصلهی میان پایان سدهی نوزدهم و اواسط نیمهی دوم سدهی بیستم نام بُرد. سِکانس تاریخی مبارزه با استعمار برای کسب استقلال ملی و سِکانس تاریخی مبارزهی ضد فاشیستی در جنگ جهانی دوم. با این وجود نباید از یاد برد که در همین فازهای تاریخی نیز و در هر جا که به کار رفتند، به ویژه در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره، در نهضتهای مقاومت ملی بر علیه تجاوز خارجی و یا در مبارزات استقلالطلبانه و ضدامپریالیستی از سوی آن چه که در زمانی موسوم به «جهان سوم» بود ، از جمله در خودِ کشور ایران در دورههایی از تاریخ معاصرش از مشروطه به این سو، کارکرد این مفاهیم همزمام برانگیزندهی مسایل و پرسشهایی نیز بود.
ویژگی اصلی سِکانسهای مبارزاتی سپری شده در این بود که در دوران آنها میتوانستیم زمانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را از یکدیگر تفکیک نماییم. به بیانی دیگر، مبارزه برای خواستهای سیاسی- اجتماعی را «مرحلهبندی» کنیم. افزون بر این، میتوانستیم در چهارچوبهی ملی و کشوری چارهاندیشی کنیم و راهکارهایی، چه راست یا رفرمیستی و چه رادیکال یا چپ، ارایه دهیم. بر اساس شرایط عینی و تاریخی ویژه و به کمک سلاح نظری «تضاد عمده»، امکان داشت که بتوان در برابر آن چه که دشمن اصلی تبیین میشد، یعنی نیروی استعماری، نواستعماری یا تجاوزگر، وفاقهای ملی، اجتماعی و سیاسی بزرگ و فراگیر به وجود آورد و یا حداقل در بارهی آنها بیاندیشید و طرحریزی کرد. تشکیل جبهههای آزادیبخش ملی یا خلقی، نهضتهای مقاومت ملی، جنبشها و احزاب فراگیر تودهای، قطببندیهای بزرگ سیاسی و از این دست در سدهی گذشته در بسیاری از کشورهای جهان، در چهارچوبهی همین جداسازی و سلسله مراتبی کردن زمانهای تاریخی و در محدودهی «ملی- اندیشیدن» راهحلها و راهکارهای اجتماعی و سیاسی قرار میگرفتند. بنا بر تفکیک زمانهای مبارزاتی و به حکم اصل «نسوزاندن مراحل»، هر فازی از مبارزه در تمایز از فاز بالاتر، «سیاست» و سیاستورزی ویژهی خود را میطلبید، خواستها و شعارهای ویژهی خود را فرا میخواند.
امکان جداسازی مضمونهای مبارزه در گذشته را میتوان بر دو مبنای اساسی زیر توضیح داد.
1- یکی بر پایهی عمده شدن برخی تضادها نسبت به دیگر تضادهای اجتماعی بود. به طور نمونه میتوان از تضاد جامعه، به تقریب در تمامیتاش، با استعمار و امپریالیسم برای استقلال و حاکمیت ملی نام برد. در چنین شرایطی امکان ایجاد اتحادهای بزرگ ملی فراهم میشد. اما امروزه ما در وضعیتی قرار داریم که تضادهای مختلف اجتماعی در هم تنیده شدهاند و یکی بر دیگری برتری تام و مطلق ندارد. به طور نمونه اگر در شرایط امروز ایران مسایلی چون حقوق بشر، جمهوری، دموکراسی، برابری زن و مرد، حقوق ملیتها و جدایی دولت و دین جایگاه مهمی را احراز میکنند که میکنند، اما در عین حال دیگر مانند گذشته نمیتوان به سادگی و راحتی از کنار سایر تضادهای ژرف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی گذشت. این تضادها از بسیاری عوامل ناشی میشوند: از فقدان عدالت اجتماعی، از نابرابریهای شکنندهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و همچنین از فعالمایشایی مناسباتی که سیستم سرمایهداری جهانی- ملی در هر گوشهی این دنیا و از جمله در ایران برقرار میکند. امروزه دیگر نمیتوان به نام ضرورت مرحلهبندی کردن فازهای سیاسی- اجتماعی و به حکم الزامات عینی رشد نیروهای مولده و دموکراسی، از کنار دیگر خواستهای مهم و مبرم اجتماعی، یعنی از عدالت اجتماعی، برابری و تغییرات بنیادی در مناسبات اجتماعی، با توجه به مناسبات تنگاتنگ میان کشورها در دنیای جهانی شدهی کنونی، بدون ارایهی پاسخ، راهکار و طرحی مشخص گذشت.
2- دومین مبنای تفکیکپذیری فازهای مبارزاتی در گذشته را میتوان در وجود ایدئولوژیهای تمامتخواهانه چون ناسیونالیسم، فاشیسم، سوسیالیسم سویتیک (لنینی- استالینی)… در سدهی بیستم نشان داد. این ایدئولوژیها امروزه یا پس رفتهاند و یا جای خود را به پوپولیسمهای راست و چپ، دینی یا غیر دینی، دادهاند. در این سالها شاهد رشد نمونههای فراوان این پدیدار راست (و حتا چپ) در همه جا میباشیم. اسلامگراییهای سیاسی از نوع آن چه که در انقلاب بهمن 57 در ایران برقرار شد و یا در انواع کم و بیش مشابهی در مصر، تونس و لیبی در فردای آن چه که «بهار عرب» نام گرفت، در حقیقت نمونههای پوپولیسم تمامتخواهانه در اشکال مختلف دینسالاری با درجاتی مختلف است. این پوپولیسمها البته تا حدودی موفق به ایجاد کلیتهای اجتماعی فراگیر میشوند. همانطور که در گذشته نیز ناسیونالیسم، فاشیسم و یا سوسیالیسم به واقع موجود موفق به ایجاد تشکلات فراگیر تودهای میگردیدند. اما این «تجمعات» بزرگ که امروزه در پرتو ایدئولوژیهای پوپولیستی، چه دینی و یا غیر دینی، سکولار و یا «لائیک»، شکل میگیرند و قادر به سازماندهی تودهی انبوه میشوند، نه تنها بنا بر شرایط واقعی تضادهای اجتماعی همیشه موقتی، نا استوار و شکنندهاند، نه تنها به هیچ رو نمونهی ترقیخواهانهای برای جوامع آزاد بشری به شمار نمیآیند، بلکه به شدت نیز واپسگرا، ناسیونالیستی و ارتجاعی میباشند.
به طور کلی امروزه، فازهای مبارزاتی توام و همزمان در مناسباتی پیچیده با هم نمایان میشوند. این فازها به هم پیوسته و در هم آمیخته شدهاند و بیش از پیش کلاف سر در گمی از مناسبات را تشکیل میدهند. افزون بر این، مسایل «ملی» با مسایل «فرا ملی» در جهان کنونی چنان در هم تنیده شدهاند که راهکارها و راهحلهای مشترک و همبستهای را در سطح منطقهای و جهانی میطلبند.
اشتباه نشود. ما در این جا نمیخواهیم ادعا کنیم که مرز میان زمانها و فازهای مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یک کشور و مرز میان ملتها و کشورها و مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خاص در هر یک در محدودهی مرزهای شان به کلی از میان رفتهاند. ما تنها میگوییم که دیگر مانند گذشته دیوار چینی گذرناپذیر «مراحل» مبارزه را از یکدیگر منفصل و متمایز نمیکند، همچنان که مبارزهی سیاسی- اجتماعی در یک کشور را از سایر کشورهای همجوار، دور یا نزدیک جدا نمیسازد.
امروزه در ایران، زمان مبارزهی ضداستبدادی برای آزادی که بنا بر ویژگی جمهوری اسلامی خصلتی ضد تئوکراتیک برای لائیسیته یا جدایی دولت و دین به خود گرفته است، جدا از زمان مبارزه برای جمهوری و دموکراسی سیاسی نیست. زمان اینها نیز جدا از مبارزه برای دموکراسی اجتماعی نیست. زمان این یکی نیز جدا از مبارزه برای عدالت اجتماعی و برابری نیست. زمان این دیگری نیز جدا از مقابله با مناسبات سرمایهداری که امروزه جهانی شده و دیگر حد و مرزی برای جهانگشایی خود، چه اقتصادی، چه اجتماعی و چه سیاسی نمیشناسد نیست. زمان این آخری نیز در نهایت نمیتواند چندان دور و بیگانه نسبت به مبارزه برای رهایی emancipation باشد. رهایش به معنای امحای از خودبیگانگیهای ناشی از سه سلطهی سرمایه، مالکیت و دولت. افزون بر همهی اینها، امروزه دیگر نمیتوان مبارزات در محدودهی بستهی «ملی» را از مبارزات در گسترهی فراخ منطقهای و جهانی جدا ساخت. امری که به نوبهی خود بر دشواریها و بغرنجیهای مبارزه در چهارچوبه کشوری می افزاید.
از این جا میخواهم نتیجه بگیرم که مبارزهی سیاسی- اجتماعی امروز در ایران و در هر گوشهی دیگر زمین مشترک ما، بدون در نظر گرفتن مسایل فردا و پسان فردایی که در دل همین امروز هر دم رخنه میکند، امکانپذیر نیست. پس اگر این فردا و پسان فردا را از هم اکنون باید چون مسالهی حی و حاضر – و نه تنها مربوط به آیندهای دور و نامعلوم – دریابیم و در مبارزه و سیاست خود دخالت دهیم، در این صورت پروژهی ایجاد کلیتهای بزرگ سیاسی چون «وفاق ملی»، «اتحاد بزرگ» و از این دست، به دلیل تعارضها و تضادهایی که ریشه در موقعیتها و منافع متفاوت و متضاد اقتصادی و طبقاتی دارند، به دلیل شرایط گوناگون اجتماعی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و عقیدتی… در جامعهای که هیچ گاه واحد و همگون نبوده و نیست، نه تنها نا ممکن میگردد بلکه حتا کوشش در جهت آن نیز اقدامی واپسگرا و ارتجاعی میشود.
امروزه نمیتوان تنها بر گرد اصول کلی چون جمهوری، دموکراسی، حقوق بشر و جدایی دولت و دین، بر گرد شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و یا شعارهایی پایینتر و محدودتر چون انتخابات آزاد و از این قبیل… دست به ایجاد اتحادها یا بلوکهای بزرگ جمهوریخواهی، دموکراتیک و یا چپ زد. امروزه نمیتوان به منظور ایجاد اتحادی بزرگ و فراگیر، از مسایل پسا جمهوری اسلامی در حوزههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی قطع نظر کرد. مسائلی که به راستی و به ناگزیر در مورد آنها در جامعه تفرق، تضاد و تعارض وجود دارد و خواهد داشت. امروزه نمیتوان مسایل مورد اختلاف و نزاع اجتماعی را به خاطر دسترسی به «وفاق» یا «اتحاد» بزرگ که موهوم و غیر قابل تحققاند، به طور موقت کنار گذارد، دور زد و یا فرصتطلبانه در پرانتز قرار داد.
ائتلافها یا اتحادهایی که امروزه بر مبنای جدا کردن زمانها و فازهای مبارزاتی انجام میپذیرند، خیلی سریع در برابر واقعیتهایی سر سخت قرار میگیرند: در برابر تضادهای ناشی از تداخل منطقی فازهای مبارزاتی و در نتیجه در برابر ضرورت وارد کردن این تضادها در زمان مبارزهی حی و حاضر کنونی. از اینرو، کلیتهای سیاسی بزرگ، اگر هم به وجود آیند که نمیآیند، خیلی سریع از هم فرو میپاشند. در این مورد نمونههای آشنا فراوانند و نیاز به بازگویی ندارند.
ائتلافهای یا اتحادهای سیاسی همواره موقت و گذرا میباشند. اینها در همین حد نیز تنها میتوانند ترجمان و برآیندِ اتحادهای بین اقشار و طبقات اجتماعی در حرکتهای مبارزاتی، اجتماعی، سیاسی و مدنی باشند و نه بر عکس. این پنداشت و تصور رایج در اپوزیسیون ایران که در خارج از میدان مبارزات سیاسی- اجتماعی و مستقل از جنبشهای اجتماعی و اتحادهایی که در بین خودِ اقشار و طبقات بر سر موضوعات مشخص سیاسی یا اجتماعی به وجود میآیند، گروههای سیاسی بُریده از جامعه و به ویژه آنان که در خارج از کشور به سر میبرند، میتوانند دست به اتحادهای بزرگ و یا حتا کوچک سیاسی زنند، پندار واهی و باطلی بیش نیست.
همه چیز در جهان، در هستی خود، چندانه، چندگانه و متضاد است. این چندانگی و چندگانگی متضاد توسط «یک» یا چندی، دستهای یا سازمانی نمیتواند نمایندگی شود، مگر در شکل صوری، موهوم یا مرتجع آن. این چندانگی و چندگانگی متضاد به واقع تنها میتواند به صورت چندانه و چندگانه یعنی در چندانگی و چندگانگیاش، خود را نمایان سازد. معرفی کند. اعلام وجود و حضور نماید. بیواسطه از خود (و توسط خود) نمایندگی کند. به طور مستقیم، دست به عمل زند، دخالت و مبارزه کند.
خلاصه کنیم: راهکارهای مبارزاتی که تداخل و پیوند زمانها و فازها را به منظور ایجاد ساختارهایی فراگیر و انبوهی نادیده می گیرند، فاقد بنیادی واقعی بوده و در نتیجه افسانهای و موهوم میباشند.
با این همه، به سر رسیدن زمانهی کلیتها یا اتحادهای بزرگ سیاسی را نباید به معنای بسته شدن راههای همکاری و مشارکت گروهها و روندهای سیاسی بر محور پارهای اصول و راهکارها تلقی نمود. حتا در شرایط و زمانهایی میتوان تصور کرد که ائتلافهایی در پرتو برنامههایی مبارزاتی به وجود آیند. همچنان که چنین ائتلافهایی، البته حکومتی، در کشورهای دموکراتیک میان برخی احزاب انجام میپذیرند. اما این ائتلافهای حکومتی نیز همواره شکننده، گذرا و میرندهاند و در چهارچوبهی مدیریت سیستم موجود و تکرار «این همان» با اصلاحاتی چند، در بهترین حالت، باقی میمانند. افزون بر این، در این جا پربلماتیک و بغرنج دیگری برای فعالان رهاییخواه مطرح میشود که ما را به افسانهی سیاسی دومی سوق میدهد.
افسانهی «آلترناتیو قدرت»
مفهوم دیگری که این روزها تکه کلام سخنوران در محافل سیاسی ایرانی خارج کشوری شده است، واژهی «آلترناتیو» است. ناگفته روشن است که منظور ما در این جا آن چه که این روزها «آلترناتیو سازی»های کاخی مینامند نیست. بیشک ما را کاری با آن ها نیست. بحث ما مشمول آن شعار، فرمول یا مفهومی میشود که از سوی نیروهای مستقل جمهوریخواه، دموکرات یا چپ طرح و به نام کارستان سیاسی و سیاستورزی در برایر کار محفلی یا خردهکاری (واژههایی بر گرفته از فرمولهای سنتی لنینی) تبلیغ میشود.
ایجاد آلترناتیو چون راهکار برون رفت از وضعیت کنونی مشتمل بر دو عنصر است: یکی، تبدیل شدن نیرویی به آلترناتیو قدرت حاکمه و دیگری، مساله تصرف قدرت و تشکیل آن چه که «حزب- دولت» مینامیم.
1- آلترناتیو هیچ گاه به واقع توسط عدهای، گروهی یا احزابی، در جدایی از جامعه و مبارزات اجتماعی یعنی به طور نمونه در مورد اپوزیسیون ایران، در خارج از کشور به وجود نمیآید. آلترناتیو تنها میتواند در فرایند رشد و گسترش جنبشهای اجتماعی- سیاسی، جنبشهای ضد سیستمی، در میدان مبارزاتی در درون جامعه شکل گیرد. آلترناتیو دلخواسته ایجاد نمیشود بلکه در رخدادهای اجتماعی عروج میکند. آلترناتیو واقعی – و نه خودساخته – هیچگاه خود را از پیش اعلام نمیکند بلکه در جریان جنبشهای اجتماعی تبدیل به واقعیتی عینی و اجتنابناپذیر میشود. نمونهای از آن را میتوان در فرایند تبدیل شدن جنبش همبستگی به آلترناتیوی در برابر قدرت توتالیتر در لهستان سالهای 1980 نشان داد. آلترناتیو سیاسی- اجتماعی واقعی از پایین برمیخیزد و نه از بالا توسط عدهای یا گروهی که به نام مردم خود را چنین خوانند. در یک کلام، آلترناتیو سیاسی- اجتماعی واقعی از درون و متن جنبشهای اجتماعی و فعالیتها و مشارکتهای گروههای سیاسی در داخل این جنبشها برمیخیزد و نه از فراسوی این میدان و بستر یعنی در خارج از آنها.
2- دومین جنبهی آلترناتیوسازی مسالهی تصرف قدرت و تشکیل حزب- دولت است که نقد و رد شکلها و شیوههای کهنه، سنتی و کلاسیکِ فعالیت سیاسی و سازمانی را در بر میگیرد. جنبشهای احتماعی در همه جا امروز در تکاپوی ابداع اشکالی نوین از مشارکت و خود سازماندهی میباشند. همهی آنها نیز در برابر بغرنجهایی جدید و سخت قرار دارند. شکلهای تاریخی و سنتی سازماندهی در سدهی بیستم، چه در شکل راست، بورژوایی یا لیبرالی و یا چه در اشکال چپ، سوسیالیستی یا کمونیستی، همواره خود را در نمونهی حزب- دولت متجلی کردهاند. یعنی تحزب برای رهبری مردم، تصرف قدرت سیاسی و حفظ آن. این گونه اشکال سنتی و کلاسیک سازماندهی، با این که همچنان نیز عمل میکنند، امروزه در بحران نظری و ساختاری ژرفی فرو رفتهاند. تحزبِ به واقع موجود، چه در گذشته و چه امروز با هر ایدئولوژی، ساختار و شیوهای، همواره برای تصرف قدرت و حکومت کردن ساخته و پرداخته شده است. این احزاب کلاسیک با وجود نقشی که در درازای تاریخ مدرن در هدایت و سازماندهی سیاسی ایفا کردهاند، همواره در زمان و مرحلهای از مبارزه، در مقابل حرکتها و جنبشهای اجتماعی رهاییخواهانه قرار میگیرند. حزب دولتگرا زمانی که بر مسند قدرت مینشیند، بنا بر سرشت محافظهکارانهی «حفظ خود» چون دستگاهی جدا از جامعه و در مقام مدیریت کشور، ناگزیر دست به سلطه و ستم یا آن چه که «خشونت مشروع» نامندش میزند. از رشد و توسعهی حرکتها و جنبشهای اجتماعی که خارج از حوزهی اقتدار و کنترل او قرار میگیرند، جلوگیری به عمل میآورد و سرانجام (و ناگزیر) دست به سرکوب آنها میزند.
آلترناتیو قدرت، حتا در صورتی که برآمدِ جنبشهای انقلابی اجتماعی باشد، از آن جا که خود را آلترناتیو قدرت مینامد و نه ناقد و نافی آن، همواره بازتولید کنندهی «سیستمی» می شود که میخواهد براندازد. آلترناتیو قدرت، تا آن جا که خود را حریف و بَدیل قدرت حاکمه معرفی میکند، راهبُردی سیاسی از موضع اپوزیسیون به موضع پوزیسیون یا سلطهای دیگر است. آلترناتیو قدرت، تا آن جا که میخواهد قدرتی را به جای قدرتی دیگر بنا بر اصل «حکومت کردت و تحت حاکمیت قرار گرفتن» بنشاند، به واقع آلترناتیو هیچ چیز نیست. حتا «آلترناتیو» نیز نیست و به ناروا خود را چنین میخواند و اعلام میکند. آلترناتیو قدرت، در بهترین حالت، چیزی نیست جز ادامهی «همان» در دیسکور و شکل دیگر.
امروزه بیش از هر زمان دیگر در طول تاریخ معاصر، برای نیروهای رهاییخواه یعنی آنان که رهایش اجتماعی را موضوع اندیشه و عمل خود قرار میدهند، بغرنج پاسخگویی به این دو پرسش اساسی مطرح است: مبارزه برای چه و کدام مناسبات اجتماعی؟ مبارزه با چه شیوهها و اشکال مشارکتی؟ مبارزه اما نه به صورت کلاسیکِ آن یعنی جدال به قصد تصرف قدرت و سازماندهی برای تبدیل شدن به حزب- دولت، بلکه مبارزه با شیوهها و اشکالی دِگر و به گونهای دِگر.
این پرسش اصلی که چگونه میتوان جامعه را بدون تصرف قدرت و تبدیل شدن به قدرتی دولتی برای اعمال حاکمیت و سلطه بر جامعه… تغییر داد، از این پس و بیش از پیش میرود که به دلمشغولی نظری- عملی و سیاسی گرایشات رهاییخواهانه تبدیل شود.
مارس ۲۰۱۲ – فروردین ۱۳۹۱