iran 02

هم به نعل هم به میخ در فدرال دموکراسی آذربایجان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

iran 02

iran 02شیوه نوینی نیست طریق ماکیاولیستی استدلالی که در جدل سیاسی اول حریف خود را از این بابت که تو در خیلی زمینه ها همفکر و هم عقیده ایشان هستی، استدلال کرده و خلع سلاح بکنی، بعدا مسیر صحبت و را چنان عوض کنی که کاملا صد و هشتاد درجه حرفهای مخالف و مقابل حرفهای اولیه خود را تحویل حریف بدهی. گرچه این شیوه استدلال اکثرا شنونده ها را بر سر این موضوع که بالاخره حرف حساب این گوینده چیست، به سر در گمی می کشاند، ولی در نهایت امر مسیر سخنان گوینده در کجا خاتمه پیدا میکند و بر اساس چه استدلالهای محوری و فورمولبندیهایی پی ریزی شده ماهیت سخن را مشخص میکند. این کلافهای در هم پیچیده حرفهای چندین و چند پهلو، منزلگاهشان کجاست.

آری، بحث سخنم در رابطه با جوابیه آقای شاملی به نامه آقای “باریش جلالزاده” می باشد. من البته که قصد پاسخگویی به جوابیه ایشان را ندارم، که این امر را اگر لازم بدانند، آقای جلالزاده خودشان انجام میدهند. هدف من سنجشی از محورهای استدلالی فکری آقای شاملی میباشد که در متن جوابیه ایشان جاری می باشد.

قبل از اینکه مطلب را شروع کنم، باید به این نقطه اخلاقی اشاره بکنم که عرق شرم بر پیشانی من جاری میشد وقتی مشاهده میکردم که آقای شاملی همچنان مخالفین اندیشه های خویش را با الفاظی از قبیل ” دغلبازان”، ” عوام فریبان” ، ” نیرنگ بازان” و غیره خطاب کرده و با جایگاه اخلاقی دیالق های سیاسی در درون جنبش ملی آذربایجان را در سطح بحثهای قهوه خانه مشهور تبریز پایین می آورند. از این مطب گذشته، گفتار خود را با اشاره ای به آخر نوشته ایشان آغاز میکنم. ایشان اینطور می نویسند.

“استراتژی بلوک سیاسی جامعه فارس ایجاد تغییرات دموکراتیک و دموکراتیزاسیون دولت ایران، چه از طریق رفرم، چه از طریق تغییر نظام سیاسی در کشور است ، اما استراتژی بلوک سیاسی ملیتهای غیر فارس تغییرات ملی دموکراتیک در ساختار نظام سیاسی…. می باشد” . ایشان سپس ادامه می دهند که “اما هر دو استراتژی ( مشی) دموکراتیک و ملی – دموکراتیک ابدا در تعارض با همدیگر قرار ندارند، بلکه فعالین سیاسی این هر دو بلوک بایستی بتوانند با توافقها، و نزدیکیهایشان به همبستگی بیشتر و حتی اتحاد عمل های وسیعتری دست یابند تا بتوانند با تمرکز نیروهایشان استبداد سیاسی در کشور از اریکه قدرت پایین بکشند”.

من و امثال من دیگر خلع سلاح شدیم. ایشان نه فقط از وجود جغرافیایی کشوری بنام ایران صحبت میکنند، بلکه سازمانهای سیاسی اپوزیسیون سکولار دموکراسی سرتاسری (که ایشان به آن ماهیت اتنیکی فارس می دهند) را “دموکرات” خطاب میکنند که در راه “دموکراتیزاسیون” دولت ایران از طریق تغییر و یا تعویض مبارزه میکنند، که “ملی دموکراتهای” آذربایجان نه فقط باید با آنها همکاری، بلکه در راه پائین کشیدن استبداد سیاسی از اریکه قدرت، باید با آنها به اتحاد عمل دست بزنند.

شاید من آدم کم حافظه ای باشم. آیا کسی از شما عزیزان موردی از همکاریهای مستقیم این دوستان در عرصه پایین کشیدن حکومت ولایت فقیه از اریکه قدرت را با آنچه که ایشان آنها را سازمانهای سیاسی دموکرات اتنیک فارس می نامند دیده اید؟ ایشان که با چنان اهمیتی بر مساله اهمیت حیاتی اتحاد عمل سازمانهای “ملی دموکراتیک” با “سازمانهای دموکراتیک” تاکید می کنند، چندین مورد از این اتحاد عملهای کانکریتی را که پیشقدم بوده اند می توانند نام ببرند تا ما هم ذهنمان روشنتر گردد؟ امیدوارم این قدمهای کانکریت از قهوه خوردن بر سر یک میز با آقای درویش پور فراتر رفته باشد.

من سخن کوتاه کرده و به استنباط خویش از ساعتها سخنرانیها و صدها صفحه نوشته های ایشان، محورهای فکری ایشان را در زمینه مساله ملی آذربایجان به شرح زیر فورمولبندی میکنم. از آن هم مهمتر این است که ببینیم پراتیک و عملکردهای سیاسی این دوستان تا چه اندازه با کدام بخش از سمت و سوی گفتارهای چند پهلویشان همخوانی دارد. استنباط من از اندیشه های ایشان را میتوان در کلیت خود بصورت زیرین فورمولبندی کرد. بر اساس ارزیابی من افکار ملی سیاسی ایشان را در زمینه مساله ملی آذربایجان میشود به صورت زیر فورمولبندی کرد.

یک- ایران کشوری است چندین ملیتی ( اتنیکی) که در آن ماهیت اتنیکی انسانها بر تمامی هویتهای دیگر آنها مسلط میباشد. بدینصورت که ماهیت اتنیکی انسانها یک کلیت کلانی را تشکیل می دهد که تمامی بقیه ماهیتها و هویتهای انساتی از قیبل “هویت طبقاتی، جنسی، شهروندی، هویت سیاسی وهویت گلوبال، اومانیستی و غیره” بصورت زیر مجموعه های هویت اتنیکی می باشند بر اساس این باورمندی، ما اول اذربایجانی هستیم، بعدا هویتهای ثانویه ی دیگری مانند، زن، مرد، کارگر، هنرمند و … داریم. از این مساله این نتیجه را میگیرند که تمامی هویتهای زیر مجموعه ای باید در خدمت هویت کلان ملی عمل بکنند تا هویت ملی بتواند استقلال سیاسی خویش را بدست آورد.بر اساس این باور تمامی استراتژی سیاسی ما باید بر محور تشکیل حکومتی ملی باشد. بدون تحقق تشکیل حکومت خودگردان ملی در آذربایجان، تحقق حقوق دموکراتیک در هیچ کدام از دیگر جنبه های حقوق بشری و هویت های دیگر قابل تحقق نیست.

دو – نیرویی که حقوق ملی دموکراتیک مردم اذربایجان و دیگر ملیتهایی را که در ایران زندگی میکنند را از آنها گرفته و همچنان این حقوق را نفی میکند و مانع تحقق آن میشود، نهادهای سیاسی، فرهنگی اجتماعی و اندیشمندان باورمند به اعمال حاکمیت و برتری طلبی ملیت فارس می باشند که ایشان و خیلی افراد دیگر در جنبش ملی آذربایجان آن را “شوینیسم فارس” می نامند.

سوم – از دیدگاه ایشان حکومت جمهوری اسلامی ایران یکی از ارگانها و نهادهای اعمال سیاستهای ” شوینیسم فارس” می باشد. حکومت جمهوری اسلامی ایران دارای ماهیت اتنیکی فارس می باشد و آقایانی مثل “خامنه ای، موسوی اردبیلی، مشکینی، موسوی تبریزی، خلخالی، مهندس میر حسین موسوی، ملکوتی، ملا حسنی و نزدیک به یک سوم تا نصف وزرای تک تک کابینه ها، نمایندگان مجلس که ترک هستند و خیلی از آنها به زحمت فارسی صحبت میکنند، بر اساس ماهیت سیاسی برنامه ای هژمونی اتنیک فارسی عمل میکنند. بخش دوم نظر ایشان در باره حکومت ولایت فقیه آن است که این حکومت با ماهیت اتنیک فارس، بخاطر استبدادی بودنش، بر ضد خود اتنیک فارس هم عمل میکند و دیکتاتورمنشانه آنها را هم سرکوب میکند.

چهارم – به نظر ایشان سازمانهای سرتاسری سیاسی اپوزیسیون آزاده، دموکرات و سکولاری که در مقیاس فرا اتنیکی و کشوری فعالیت می کنند، همگی نه تنها دارای ماهیت سیاسی اتنیکی فارس می باشند، بلکه از سیاست هژمونی ملیت فارس بر ملیتهای دیگر حمایت میکنند. اکثر موارد ایشان و دوستان نزدیک هم فکرشان، این سازمانهای سیاسی سرتاسری را در رده دشمنان اتنیک ترک آذربایجانی قلمداد میکنند. ایشان سپس ادامه می دهند که ” تمامی سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی که خود را سرتاسری می نامند، و در واقع احزاب و شخصیتهای متعلق به جامعه فارس ایران هستند”. ایشان این “سازمانهای سرتاسری” را متهم می کنند که چرا این سازمانها در باره ماهیت اتنیکی حکومت جمهوری اسلامی” سکوت” می کنند.

پنجم – ایران کشوری با ساختار سیاسی اقتصادی نظامی مستعمراتی می باشد که در آن اتنیکهای غیر فارس بصورت مستعمره حکومت حاکمه با ماهیت اتنیکی فارس قرار گرفته اند. ایشان مشخصا مینویسند، “بایستی بی پرده بگویم که استفاده از اسم خاص ایران به جای فارس و یا فارسی یک سیاست استعماری …است”.

این شیوه های استدلال ایشان مرا به یاد کفش فروشی می اندازد که همه کفشهایی را که برای فروش در دستش مانده بود، لنگه پای چپ بودند. ایشان با تلاش طاقت فرسایانه ای سعی میکنند لنگه چپ را در پای راست چپانده و به خریدار ثابت کنند که این همان کفش لنگه راست میباشد. خریدار نمی داند این لنگه کفشی که به زحمت در پای راستش چپانده شده و پایش را اذیت میدهد مورد توجه قرار دهد یا قسمهای حضرت عباسی این فروشنده زحمت کش را باور کند.

حالا شنونده حرفهای ایشان نمی داند ترکیب اتنیکی سازمانها سرتاسری را که فرضا سی درصد ترک اذربایجانی، سی درصد فارس، ده درصد کرد، ده درصد لر و غیره می باشند را باور بکند، یا تحلیل و تفسیر های کلاف گونه در هم پیچیده ایشان در اثبات اینکه باید همه ماهیت اتنیکی این سازمانها را “فارسی” بنامیم. یا اینکه تلاشهای ایشان در این مورد که ترکیب اتنیکی حکومت قرون وسطائی ولایت فقیه که در آن هم ولی فقیه و هم رهبر اپوزیسیون حکومتی اصلاح طلب هر دو ریشه خانوادگیشان از “خامنه ” می باشد را “ماهیت اتنیکی فارس” داده و هیزم بیار آتش شعله ور شونده ای باشند که نفرت و دشمنی ضد “شوینسیم فارسی” را به عرش می فرستد. ایشان به گروه سنی جوانانی اشاره میکنند که به جنبش ملی آذربایجان پیوسته اند و از نظر سیاسی آنقدر پخته هستند که از قهر و سرکوب “حکومت ولایت فقیه خامنه ای” که به گفته ایشان “ماهیت اتنیکی فارس” دارد این نتیجه را خواهند گرفت که کینه خود را نه متوجه “ملیت فارس” بلکه متوجه “شوینیسم” فارس بکنند. ما هر روز شاهد تبلور این بلوغ سیاسی و تشخیص ظریف تفاوت بین “ملیت فارس” و “شوینیسم فارس” توسط جوانان تازه به جنبش ملی پیوسته ای هستیم که دوستی و مودت خویش را چگونه در میدانهای فوتبال با “ملیت فارس” که بقول ایشان آنها هم توسط “حکومت استبدادی با ماهیت اتنیکی فارس” سرکوب میگردند شاهد هستیم.

جالب است زمان جوانی و دوران دانشجوئی ما که تازه وارد جنبش چپ شده بودیم و در صف فعالین مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه مبارزه میکردیم، تمامی پدیده های اجتماعی را فقط بر اساس هویت طبقاتی آنها ارزیابی میکردیم. همه چیزهایی که خوب بودند، پرولتری و کارگری بودند، و همه چیزها و صفتهای بد متعلق به سرمایه داران و سرمایه داری بود. ایشان هم همه پدیده های اجتماعی سیاسی را فقط از عینک “هویت ملی” بطور عام و “هویت آذربایجانی” بطور خاص نگاه میکنند. ایشان در تشریح باورهای خود در این زمینه در نامه ای که به آقای اعلمی نوشته بودند اینطور می نویسند ” اما یک رهبر سیاسی فارس دموکرات در اپوزیسیون، به فکر منافع خلق فارس ایران است، و نه به منافع خلق ترک، کرد و یا بلوچ”. بعدا میگویند که درستش هم همین است. ایشان ادامه می دهند ” شما ( آقای اکبر اعلمی) آنگاه موقعیت بسیار لازم هژمونیک را نیز در میان کردها، بلوچها، و اعراب ایران نیز پیدا خواهد کرد”.

ایشان در ادامه همان نامه خطاب با آقای اعلمی به این هم اشاره میکنند که حتی “بخشهای دموکراتیک جامعه فارس زبان ایران را نیز به آن اضافه کنید” که “آنوقت نتیجه قضیه روشن است”. بر اساس این استدلال یک رهبر “دموکرات” کنده شده از حکومت جمهوری اسلامی ایران که خط و سمت اتنیکی ترک آذربایجانی را اتخاذ کرده باشد، میتواند ناجی تمامی ملیتهای دیگر ایران از جمله ملیت فارس در کنار ملیت ترک اذربایجانی باشد. این در شرایطی است که هیچ رهبر دموکرات اپوزیسیون فارس ماهیتا نمی تواند به نفع ملیتهای غیر فارس عمل بکند و به قول آقای شاملی، “درستش هم همین است”. فکر می کنم هنوز آقای شاملی سنشان اجازه بدهد تا به یاد داشته باشند که دهها نفر از همان “دموکراتهای سیاسی اپوزیسیونی که ایشان آن را با اصرار فارس می نامند” که در راه احقاق حقوق ملیتهای دیگر اسلحه به دست گرفته بودند، بعنوان مثال در لباسهای پیشمرگه کرد در کوهستانهای کردستان جان باخته و دفن گردیده اند.

میدانیم که حکومتهای مستعمره به دنبال هجوم نظامی کشورهای استعمارگر مسلح به ارتشهای مجهز بر کشورهای جهان سوم و ایجاد و کنترل سیستم های اداری، امنیتی، نظامی، حقوقی و فرهنگی، آموزشی آنجا در خدمت غارت اقتصادی این کشورها تشکیل و بصورتی قهر آمیز اعمال میشد. به دنبال قوت گیری جنبش های ضد استعماری از یک طرف و ملاحظات اقتصادی، امنیت، سیاسی و غیره، کشورهای استعمارگر مجبور شدند جایگاه خویش را به حکومتهای دست نشانده بومی که در خدمت اربابان استعمارگر خویش از یک طرف و دار و دسته های طوایف و شبکه های مافیایی قدرت حاکم بومی در درجه دوم عمل میکردند، بسپارند.

اگر آقای شاملی از این تشبیه سازی در خدمت روشنگری این قسمت از واقعیتهای ستم ملی در زمینه تقسیم نا عادلانه ثروتهای کشوری در میان جغرافیای ملیتهای مختلف از یک طرف و غارت ثروتهای طبیعی جغرافیای طبیعی زندگی مردم این ملیتها در خدمت آباد کردن مناطق و محلهای زندگی ملیت فارس استفاده شود، استفاده میکردند، کسی نمی توانست بر این تشبیه سازی ایرادی بگیرند. ایشان سازمانهای اداری حکومتی موجود در آذربایجان و دیگر جاهای کشور با نه بصورت “ساختارهای اداری کشوری حکومت ولایت فقیهی جمهوری اسلامی ایران”، بلکه حکومت “با ماهیت اتنیکی فارس” که آن هم با خود ملیت فارس هم در جنگ است تشبیه میکنند.

ایشان در مورد اینکه “حکومت جمهوری اسلامی ایران از یک طرف یک حکومت با ماهیت اتنیکی فارس می باشد که نه فقط بر ضد منافع بقیه ملیتها عمل میکند، بلکه بر ضد منافع ملیت فارس هم عمل میکند” تعریف میکنند، و از طرف دیگر ” سازمانهای سیاسی سرتاسری دموکرات سکولار” را که خواهان برچیده شده این حکومت استبدادی قرون وسطائی بوده و میخواهند آن را با حکومتی بر پایه ارزشهای حقوق بشری و جوامع مدنی امروزین جایگزین بکنند هم با ماهیت اتنیکی فارس ارزیابی میکنند، که به تحلیل ایشان، آنها هم در صف مقابل “ملیتهای غیر فارس ایران” قرار دارند.

این تشبیه های ایشان ناشی از همان ارزیابیهای متناقض و دو پهلوی ایشان میباشد که از یک طرف در مقابل واقعیت های عینی قرار میگیرد، کفش پای چپ را به جای پای راست و ضد واقعیت را به جای واقعیت میخواهند به خورد مردم بدهند، از طرف دیگر به شیوه دردناکی و گیج کننده ای تلاش دارد که بر ضد واقعیت عینی حکم صادر کرده و نتیجه گیری صد و هشتاد درجه مقابل آنجه که ایشان اول برای خلع سلاح کردن حریف اعلام کرده بودند را ارائه بدهند.

میدانیم که تا زمان قاجار حکومتهایی که در چهارچوبه فلات ایران و یا بخشهای عمده آن اعمال قدرت میکردند، به نامهایی مشابه “ممالک محروسه قاجار” و امثالهم خطاب می شدند. این ممالک محروسه بخاطر وابستگی اقتصادی مردم بر زمین و حشام، ماهیتی عشیره ای – قومی به خود میگرفت. اقوامی که از یک ریشه خونی، زبانی، تاریخی و جغرافیایی را تشکیل می داند، یکی از این ممالک را تشکیل می دادند. مملکت آذربایجان، و یا مملکت کردستان، و یا مملکت خراسان و مملکت فارس از آن جمله ها بودند که حکومت خود گردان محلی خویش را داشتند که به حکومت مرکزی مالیات می دادند.

به دنبال غلبه قدرت استعمار انگلیس در ایران و روی کار آمدن رضا خان میر پنج، و بخصوص پس از اصلاحات ارضی زمان محمد رضا پسرش، از یک طرف بافت قومی عشیرتی از هم دیگر پاشیده و هویت ملیتها بموازات شکل گیری هویت کشوری – شهروندی شروع به شکل گیری کردند. سیاستهای نژاد پرستانه سلطنتی از همان آغاز در سمت و سوی اسیمیله کردن هویتهای قومی و سپس ملی ملیتها در یک هویت کشوری – شهروندی با هویت اتنیکی فارس بصورت سرکوبگرانه ای شروع بکار کرد. این سیاست که از همان آغاز بر پایه های هویت فارسی بخشیدن بر هویت کشوری چند ملیتی و آسیمیله کردن هویت ملیتهای دیگر کشوری در این هویت فارسی بکار افتاده بود، با همان قوت و شدت در زمان حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز همچنان ادامه پیدا کرد.

روشنفکران آزاده ای که از زمان شاه شروع به مبارزه علیه دیکتاتوری شاه کرده بودند و آرمان آزادی، عدالت اجتماعی و رهائی انسانها از سیاهی های استبداد مطلق را خواهان بودند، بخشی از مبارزا تشان در راه آنچه آن زمان با عنوان “رهائی خلقها” می نامیدند گره خورده بود. گروههای کوهنوردی دانشجوئی نه فقط مخلوطی از دانشجویان تورک، گیلکی، کرد، فارس، لر و غیره بود، بلکه هنگامی که در کوهها دانشجویان سرود میخواندند، بدنبال یک سرود فارسی، سرود “دایه دایه لُری” ، سپس سرودی راجع به “میرزا کوچک خان گیلکی” و سپس یک سرود کردی و بالاخره ، یکی دو تا سرود ترکی خوانده میشد. برای ما دانشجویان ترک چه قدر محبت انگیز و دلگرم کننده بود وقتی یک نفر کرد، یا لر، یا فارس همصدا با ما و با چه عشقی ” ائولری وار خانا خانا” میخواند. این همین گروههای کوهنوری و دوستانشان بودند که با ارمان رهائی خلقها انقلاب کردند، کشته ها دادند و آنهایی که زنده ماندند، سازمانهای سرتاسری سکولار و دموکراتیک امروزین را تشکیل می دهند.

آن زمان هنوز هویت طلبی ملی آنقدر بصورت قدرتمندی به حرکت در نیامده بود که در کنار هویت های دیگر از قبیل سیاسی دموکراتیک، طبقاتی و یا کشوری – شهروندی انسجام قدرتمندی یافته باشد. این هویتها همدیگر را تکمیل می کردند و دست در دست همدیگر بموازات همدیگر در راستای استقرار آزادی و دموکراسی و برچیده شده دیکتاتوری و استبداد عمل میکردند.هویتهایی از قبیل “هویت ملی”، یا “هویت کشوری – شهروندی” ، “هویت طبقاتی”، “هویت جنسی” ، “هویت شهروند دو کشور بودن” و بالاخره “هویت گلوبال” بصورت سیستمهای هویتی نه فقط میتوانند و باید بتوانند در کنار همدیگر به همزیستی مدنی ادامه بدهند، بلکه بخش جدائی ناپذیر تعالی هویتی انسان قرن بیست و یکم میباشد. این سیستمها همدیگر را تکمیل میکنند، در یک هارمونی مدنی تاثیر متقابل بالنده و سازنده با همدیگر در شکل گیری فکری قرهنگی روانی انسان نوین را تشکیل میدهند، نه اینکه بخواهند همدیگر را نفی بکنند و یا در تقابل همدیگر باشند.

آقای شاملی و دوستانشان سالهای سال است که بر این طبل می کوبند که ماهیت چندین اتنیکی این سازمانهای سرتاسری را کتمان کنند، تا اجازه ندهند این ماهیت چندین ملیتی در این سازمانها پر رنگتر شود و این سازمانها درعین سرتاسری بودن، هویتهای اتنیکی خویش را هم در درون خویش بارور بکنند. ایشان نسبت به هر کس و اندیشه ای که بر این باور هست که اگر در این تشکیلاتهای سرتاسری سی درصد از ملیت فارس باشند، سی درصد از ملیت ترک اذربایجانی، شاید ده درصد کرد، ده درصد عرب و همین طور از ملیتهای ترکمن و بلوچ در آنها وجود دارند. ایشان و دوستان همفکرشان فقط از طریق تحریک احساسات پاک و عشق ملی جوانان در تقابل با هویت اتنیک فارسی بر پایه این فلسفه که هرچیزی که بد است، ناشی از ماهیت “شوینیسم فارسی” آن میباشد، میخواهند از طریق این تقابل، طرفداران اندیشه های خویش را کریستالیزه کنند.

ایشان با وجود اینکه به وجود کشوری به نام ایران اذعان میکنند، با لحنی هیستریک هر کسی را که سازمانهای سرتاسری را ، ایرانی و یا سرتاسری بنامد، خود فروخته ملی می نامند که چرا این سازمانهای سرتاسری را “سازمانهای ملیت فارس” نمی نامند. استدلال ایشان برای اینکه این سازمانها را با ماهیت “اتنیک فارس” قلمداد میکند این میباشد که چرا آنها برنامه ها و سیاستها و ساختارهای سازمانی خویش را برای تمام مردم ایران تنظیم کرده اند. این در شرایطی میباشد که تمامی سازمانهای سکولار، مدرن و دموکراتیک بخشی از برنامه هایشان مربوط به برچیده شدن ستم ملی میباشد. وقتی که صحبت به اینجا میرسد و ایشان میخواهند جوابی بدهند، یا از سازمان مجاهدین خلق مثال می آورند، و یا سازمان هایی مانند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. گویا که معیار ایشان از “مدرن”،”سکولار” حقوق بشر” ، “آزادی” و عدالت اجتماعی در این سازمانها تجلی یافته است. البته از شباهتی که وب سایت تریبون به مواضع سازمانی با تشبیهات “مجاهدین انقلاب اسلامی آذربایجان” بعنوان سایه ای از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیدا کرده است، این شبهه غیر واقع بینانه هم نیست.

مقاله هایی که ایشان و یا دوستانشان می نویسند، در سایتهایی مانند “اخبار روز” ، ” عصر نو” و یا “ایران گلوبال” که همه این سایتها بقول ایشان متعلق به ” سازمانهای سیاسی استعمارگران فارس” میباشند، مرتب و بدون توقف نشر میگردد. این در شرایطی می باشد که حتی نوشته های وزین و محترمانه مخالفین این آقایان از درون جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان، در وب سایتهای آذربایجانی این دوستان منتشر نمیگردد. کار به جایی میرسد که نه تنها کمتر مقاله ای مخالف نظام ولایت فقیهی جمهوری اسلامی ایران و یا در دفاع از جنبش جوانان، زنان و مردمی که در ایران در راه آزادی، در زندان ها و خیابان فداکاری میکنند در وب سایت “تریبون” و غیره انعکاس نمی یابند، بلکه رهنمودهای آقایانی مثل اکبر گنجی در این زمینه که مقامات حکومتی در ایران چکار باید بکنند” چاپ میگردد و نوشته های بعضی از رهبران فدرال دموکراتها مثل اقای هدایت سلطان زاده یا محمد آزادگر، بطور مرتب در وب سایتهایی که این دوستان متعلق به “اتنیک فارس” میدانند بدون توقف نشر میگردد، این در حالی است که همان مقالات اکثرا با تاخیر چند هفته ای ممکن است امکان آن را بیابد که در سایت “تریبون” رنگ جوهر به خود بگیرد، که خیلی وقتها هم این اتفاق نمی افتد.

سه بعد اصلی بازتاب ابعاد سیاسی خط تحیلی آقای شاملی را میتوان به این صورت جمع بندی کرد. اولا خط سیاسی ایشان بخاطر سر در گم بودگی و بر چسب های غیر واقع بینانه منفی به جنبش سرتاسری ضد دیکتاتوری و آزادیخواهانه از یک طرف و چند پهلو بودن خویش ، قادر هست که فعالین سیاسی و جنبش جوانان آذربایجان را مقابله با ولایت فقیه بی تفاوت کرده و به آنها احساسی خنثی گونه بدهد. بر بستر چنین مشی انحرافی که در راستای ارمانهای جمهوری اسلامی و ولایت فقیه می باشد، سرمایه ها، امکانات تبلیغاتی و شبکه های جاسوسی سیاسی جمهوری اسلامی ایران به کار می افتد تا که چنین مزرعه کاشته شده ای را آبیاری بکند.

دوما این شیوه تحلیلی ایشان قادر بوده و هست که خط مشترک ائتلاف و همکاریهای میان فعالین جنبش های ملی و دموکراتیک ملیتهای مختلف دیگر را بر پایه های نفرتی عمومی بر علیه یک ملیت بخصوص برجسته کرده و تصویر بکند. حرکت عمومی سازمانهای سیاسی اتنیکی را نه بر اساس و پایه های سازماندهی ارگانهای مدنی و ایجاد روابط سالم، مثبت، سازنده، بالنده و توام با احترام متقابل و همکاری و اتحاد عمل در راه حصول حقوق انسانی و دموکراتیک همه ملیتها، بلکه بر اساس نفرت از یک ملت اتنیکی خاص و شکل و قوت میدهد.

سوما اینکه این شیوه تحلیل ایشان هدفش بر این اساس است که به هر شیوه ای که شده است، به نحو ویژه ای یک دشمن مجازی را علم بکند تا جمهوری اسلامی ولایت فقیه را از زیر ضربه مخالفت سکولار و دمکراتیک خارج کرده، و چطر محافظی بر سر آن بکشد. این طرز تفکر نهادهای دیگر دموکراتیک سرتاسری را از جمله اتحادیه های سرتاسری دانشجویان، کارگران، معلمان، سازمانهای سیاسی سکولار دموکراسی که در مقیاس تمام ایران فعالیت میکنند و اعضا و هواداران آن از مردم ملیتهای مختلف ترکیب شده اند و دیگر سازمانهای دموکراتیک را در صف دشمنان ملیت ترک اذربایجانی و دیگر ملیتها قرار میدهد و آنها را متعلق به “استعمار” و “شوینسیم فارس” که گویا دشمنی خطرناکتر از ولایت فقیه میباشند، جلوه میکند.

آن حرفهای اول کجا، این خطوط سیاسی چطر حفاظی بر سر نظام ولایت فقیه به کجا؟ از این دوستان تا به حال کدامین اتحاد عمل دموکراتیک را در صف آرائی در مقابله با نظام قرون وسطائی ولایت فقیه شاهد بوده ایم؟

دنیز ایشچی. ۱۴/۰۲/۲۰۱۲

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.