سنگواره هایی برفی
سنگواره هایی شیشه ای
زیر پای ننه سرمای یلدایی من!
سنگواره های متشعشع آفتاب
با دستانی که آلوده اند به روال دلگرم پرده ی بینوای چشمانی خمار و مه گرفته
دستانی که کشیده اند مهربانی را بر کمر خمیده ی ننه سرما…
دستانی پر نسیم، دستانی پر خروش، دستانی پر پراکنده
دستانی پر ز خستگی چروکیده سرد زندگی!
زیر بخار قصه های گرم کرسی گذشته ها
در پی زمهریر یخبندان و نفس مادربزرگ جان!
نفس همه ی مادرهای سرمازده ی ما
که در تیرگی بی پایان کشدار یلدا
رخت معانی می پوشاند
به پولک های تا نخورده ی لای کتاب…
رخت تعبیر می پوشاند
به آوای غزلهای رنج کشیده ی حافظ عشق…
که بهار به یک پول سیاه نمی ارزد
بی تو و آن یخین تاجت
بی تو و آن الماسهای سفید برف آکنده ات
که بی تو و آن زمستان مادربزرگانه…
بنفشه های خوش رنگ متالیک اول فروردین
چیزی می شوند اندازه ی
نقاشی های رنگی پلاستیکی روی یک سطل آشغال
… وسط سفره ی هفت سین
مازیار سعیدی/ نیویورک
شب یلدای ۲۰۱۱