mosaddegh 03

در وصف دکتر محمد مصدق

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

mosaddegh 03

mosaddegh 03سهیل محمودی

این تصویر خاطره انگیز از مرحوم دکتر محمد مصدق که تاکنون بارها و بارها درنشریات مختلف چاپ شده است، هربیننده ای را به عمق خاکستری خود فرو می برد و معلوم نیست این پتوی سادۀ نشان ساده زیستی و این عصائی که پیرمرد سترگ تاریخ ملی ایران به آن تکیه داده است، چه رازی درخود نهفته دارد که انسان را این چنین مجذوب و خیره میکنند؛ و عکاس درآن لحظه بادیدن این پیرمرد، نه بگذار بگویم این شیرمرد، چه دیده است که تاریخ را به تماشای این تصویر دعوت میکند.

اما پیش از آنکه این تصویر در نخستین روزهای انقلاب اسلامی اجازه انتشار یابد، مرحوم مهدی اخوان ثالث»با آن قصیده معروفش با مطلع«دیدی دلا که یار نیامد       گردآمد و سوار نیامد» و با توضیحی کوچک دربالای قصیده به این مضمون:«تقدیم به پیر مرد احمد آبادی» در آن سالهای سیاه اختناق آلود، به استقبال این پیر شیر در زنجیر رفته بود. و بعد ازآن دیگر کمتر کسی توانست درباره آن دلاور شیر تاریخ چنان نغمه ای سرکند.

اکنون سهیل محمودی با این قصیده ی غرّا و دلکش خود، شما را و ما را و همه را به سرای پیر محمد احمد آبادی آن روزها به احمد آباد دعوت میکند و یک بار دیگر تاریخ را به بازیافت و درکی دیگر از این تصویر دل انگیز و خاطره انگیز دعوت می کند.  تاریخی که قرنها پیش و پیش از مصدق به فریاد و بیداد و فریب و سراب آغشته بوده و با سقوط ظاهری او به اوج رسید.

حسن فرازمند

 قصیده سهیل را با عنوان«همچنان تنهای تنها» می خوانیم:

 

همچنان تنهای تنها! 

 

پس از سالها نگاه خیره به «پیر مرد احمدآبادی»

 

پیرمرد دلشکسته تکیه داده برعصایش                     راستی را تکیه گاه ماست صدق بی ریایش

درعبائی خویش را پیچیده و کنجی نشسته                 نه ادا با آن عبا، نه ریا با بوریایش

تکیه داده برعصای خویشتن آرام، اما                      گردبادی تند سر برمیکشد از چشمهایش

نام ما آخر نشانی از مرام ماست، هرچند                  اسم و رسم او یکی بوده است هم از ابتدایش

بی گمان ازخویشتن رسته است و دلخسته است دیگر    با یقینی روشن از این تنگی تاریک جایش

حاصل دنیا عطائی گاهی و گاهی لقائی                 چون عطایش را نمیخواهد، نمی خواهد لقایش

با هوای کیست؟ حالش چیست؟ کاین گونه رهاکرد    آن جهان را با جناتش، این جهان را با جفایش

دل به راه دیگری و بهتری و گوهری داشت           پای شوق و جان پاک و همت بی اعتنایش

ایستاده زیر لب با خویش می گوید که ای داد          مرد تنها را رهاکن ای جهان! تنها رهایش

مثل باران است، تا اعماق اقیانوس راهی است        درنهان ما خموشان راه می جوید صدایش

کوه را ماند بلندایش که پوشیده است گردون           ازسپیدی ابرهای مهربان برتن قبایش

جاودان چون آتش زرتشت، گرمای کلامش            بی امان چون نعره سیمرغ؛ آوای رسایش

قصۀ ققنوس را ماند دوام جاودانش                       جلوه ی طاووس را ماند کلام جانفزایش

رَسته، اما خسته از مکر و فریب نارفیقان              خسته، اما رسته از بیگانه، هم از آشنایش

کی به راز و رمز قهر و مهر راهی بجویند            دشمنان بی حیایش، دوستان بی وفایش

بلکه مبهوت درشتی ها و نرمی های اویند               دوستان بی وفایش، دشمنان بی حیایش

پیرمرد از آن سوی تاریخ با لبخند تلخی                طعنه دارد می زند بر مُدّعی و مُدّعایش

شیر در زنجیر، حتی پیر، اما شیر آری                نه! که خود زنجیر هم ازعجز می افتد به پایش

شیر را در حلقه ای از روبهان درکارزاری           دیده ای آیا؟ بیا بنگر به خشم جانگزایش

خرس و گرگی آن طرفتر، شیر پیری سوی دیگر   درهراسند آن دو از این یک تن و فرّ و بهایش

از پس پشت نگاه سادۀ او می توان دید                 مو به مو پیچیدگی هائی که دارد ماجرایش

چون درختی یکه و تنها که در شبهای طوفان        خم نشد هرگز به زیر بار وحشت شانه هایش

دره ها برخاک می غلتند پیش آسمانش                 قله ها بی باک می جویند راه روشنایش

چشمه ها آئینه در آئینه سرگردان راهش              چشمها تصویر در تصویر محو ردّ پایش

موجها همگام طوفان یک به یک در التهابش        سروها درزیر باران صف به صف دراقتدایش

عقل سرخ از مشرق پیشانی او در تجلی               گلشن راز جهانِ سبزِ معنا فکر و رایش

کهنه رندی که سبو نشکست و درمستی نگه داشت    حرمت مَی را درست از ابتدا تا انتهایش

تسمه می خواهد کشید از گردۀ نیرنگ و افسون      پهلوان پیر ما با پنجۀ صدق و صفایش

آفات بیگانه، خاری بود و برکندش از این خاک       ساخت پرچینی به گِرد باغ ما، اما به جایش

هم حریفان را به خاک افکند و هم مارا برافراشت    پهلوان پیر ما با بازوی زورآزمایش

شیو نش را درهوای میهنش آیا شنیدی؟                 قرنها اندوه ما را می نوازد با نوایش

چیست جز بالندگی تقدیر یاران صبورش               نیست جز شرمندگی سهم حریفان دغایش

مرگ؟ هه! این زندۀ بیدار، این پیر میاندار            زندگی بخشد جوانمردان عالم را دعایش

درزمین و سرزمینی که بجز فریاد و بیداد             نشنوی و ننگری وقتی بگردی هرکجایش

در فریب آباد بی بنیاد این بیدادخانه                     این که تاریخ سراب است آفت جغرافیایش

در دیاری که عطش از هرکجایش می تراود         شعله ها برخاسته با دود آه از هر سرایش

با زلالی های یاد او به سرشاری رسیدیم          چشمه ای جاریست، خاک تشنه سیراب ازعطایش

یاد او باغی است با روشن چراغی در دل شب         می توان عمری نفس زد دربهار دلگشایش

درنهان آرامشی دارد چنان چون خواب دریا            درعیان هم غُرّشی، بیداری ما باصلایش

عُزلتی چون پیر کنعان، خلوتی چون بیت الاحزان    یوسفی گم کرد و پیداکرد خون را درخدایش

قصه و افسانه بود از سِحر و افسون هرچه گفتند       پیر ما همسنگ اعجاز است اما کیمیایش

دولتی پرخون دل یا مکنتی بی خون دل؟ های!         پاک مانده دامنِ پرهیز و پروا در غنایش

پشت سر افکنده دنیا را زده پائی به عقبا                 نه امیدی بربقایش، نه هراسی از فنایش

پیرمرد از کژدم غربت جگر آزرده، دلخون            آشنائی کو نهد مرهم به درد بی دوایش

احمدآباد است اینجا یا که یمگان است؟ گویا            فرق چندانی ندارد این و آن حال و هوایش

حبس می خواهد نفس را بس که دل تنگ است و بیزار      از چنین ایام نامسعود، در زندان نایش

پیرمرد اما هنوز آن گوشه درکنج غریبی            زیر چشمی، همچنان تکیه داده برعصایش

خیره برما می شود گاهی و گاهی با نگاهی         راز می گوید به ما فرزندهای بی نوایش

رازی از دیروز تاریخی، که تو امروز آنی         لکۀ ننگی نباشی، هان پسر! فردا برایش

همچنان تنهای تنها، پیرمرد استاده اما               جاده ها درپیش رویش، کوله باری درقفایش  


این مطلب را روزنامه اطلاعات چاپ تهران در شماره پنجشنبه ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۰ در صفحه ۶ درج کرده است.

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.