مرگ، خوابی بود آرام و گرفتار در زنجیر کرمهای خاک آلوده
خواب، رویایی بود سه بعدی و آهنگین، آغشته به لالایی های تکراری مادرهایی قوز کرده بر گهواره های فرزندانی گر و اخمو
و رویا، رنگی بود از خوابهای مرده دوران کودکی و شیشکی های خنده دار
بربادرفته و پر از آه…
پر از حیف…
… پر از ای کاش…!
پر از حرکتهای بی قافیه…
پر از لیوانهای نیمه خالی…
و… پر از معصومیت چشمهای کودکانی سرد و گرم کشیده !
کودکانی که پشت بندهای خانه هایشان خواب مادرهای قوز کرده بر گهواره های خویشتن را می دیدیدند
ولی همچنان در رویاهایشان غوطه می خوردند،
همچنان در سایه لالایی های مامانهایشان چای را با رویاهایشان شیرین می کردند
و
می نوشیدند.
کودکانی کامل…
بچه هایی مرد شده…
مردانی کودک مانده.
با لبخندهایی رویایی، رنگی و سه بعدی!
مازیار سعیدی