سخنرانی علی صدارت در نیویورک
در حد نهائی خودش، خشونت منجر به مرگ یک انسان میشود. یعنی یکی از حقوق بشر، این اصلیترین حق یک انسان، یعنی حق حیات، از او گرفته میشود. کشتارها و قتل عامها و ژنوسیدی که در ایران گوشههائی از آن روشن شده است، از سال ۱۳۶۰ شروع شد. فقط در سال ۱۳۶۰ رسانههای رژیم حدودا دو هزار اسم قربانیان خود را آشکار نمودند. کشتار تابستان ۱۳۶۷ بیشتر بر ملا شد و پوشش خبری بیشتری گرفت. هنوز نام بسیاری از هموطنانمان، برادر و خواهرها و پدر و مادرهای ما، که قربانی این رژیم سفّاک گشتهاند بر ما روشن نیست.
یادی کنیم از زندانیان سیاسی؛
تمایلم در حضور امروزم در جمع شما و شرکت در این بحث؛ تمایلی به برانگیختن سوال است. تمایلم به انگیزش است انگیزش تفکر و تعقل….. و انگیزش خلق و ابتکار و آفرینش….. و ابداع….
هدفم کمکی هست هرچقدر کوچک به امنیت هموطنم …… و خشونتزدائی در وطنم. تا شاید بچه های ما و بچه های بچه های ما بتوانند در مملکت خود هر چقدر دلشان خواست، آب بازی کنند! و مجبور نشوند که بعدش در تلویزیون اعتراف کنند که جاسوس آمریکا و اسرائیل بودهاند.
در عرایضم تکیه را بر آن دومی (اشاعه و تعمیم خشونتزدائی) خواهم گذاشت و این که بتوانیم در انتهای این جلسه، وقتی من و شما، از شما و از تک تک شما، و از خود بپرسیم: برای اینکه ما و نسلهای بعد از ما، خشونت کمتری را متحمل و یا حتی شاهد باشند، چه تجویز میکنید؟… هر کدام از ما بتوانیم، حد اقل سه چهار راهکار عملی را ذکر کنیم. هر چقدر کوچک و ساده…
با این سؤال از خود، شروع کنیم که خشونت چیست؟……
در حد نهائی خودش، خشونت منجر به مرگ یک انسان میشود. یعنی یکی از حقوق بشر، این اصلیترین حق یک انسان، یعنی حق حیات، از او گرفته میشود. کشتارها و قتل عامها و ژنوسیدی که در ایران گوشههائی از آن روشن شده است، از سال ۱۳۶۰ شروع شد. فقط در سال ۱۳۶۰ رسانههای رژیم حدودا دو هزار اسم قربانیان خود را آشکار نمودند. کشتار تابستان ۱۳۶۷ بیشتر بر ملا شد و پوشش خبری بیشتری گرفت. هنوز نام بسیاری از هموطنانمان، برادر و خواهرها و پدر و مادرهای ما، که قربانی این رژیم سفّاک گشتهاند بر ما روشن نیست.
به غیر از اعدام، خشونتهای فیزیکی دیگر، مثل زندانی کردن…… شکنجه…… اینها هم که واضح هست که از نمادهای بارز خشونت هستند….. ولی درجاتشان فرق میکند.
از آن هم فراتر، خشونت فقط به نوع فیزیکی آن منحصر نمیشود، خشونت روانی و روحی،…… چه بسا که دردناکتر از خشونتهای فیزیکی هستند.
زخمهای شلاق و کابل خوردنها…. بالاخره جوش میخورند، ولی این قرحههای روحی روانی که شامل حال زندانی، و به تبع آن تمام جامعه میشود، حتی هزارها کیلومتر دورتر، در اینجا، در نیویورک، با این آسانیها التیام پیدا نمیکنند، و عوارض جانبی ((و یا با اصلاح پدرم وقتی که سالها پیش در مدرسۀ طب بودم، عوارض جنبی..)) آن به خارج از زندان هم میرسه و این یک اتفاق و پدیدۀ سادۀ روانپزشکی است. شنیدیم که بعضی از زندانیها را مثلا از کهریزک، بعد از شکنجه و تجاوز، نصف شبها، به صورت برهنه در خیابانها رها میکردند، تا اینها بتوانند عواقب جنبش را به آگاهی همگی برسانند و ترس را به بقیۀ جامعه سرایت بدهند و بدین ترتیب، انفعال را القا و تلقین کنند. خشونت بدین شکل باعث بسته شدن جامعه و از صحنه خارج شدن مردم میگردد.
خشونت از مرزهای مادی ِ بدن ِ یک زندانی و همۀ زندانیها،… بس فراتر میرود.
خشونت تجاوز است به حقوق،……. تجاوز به حقوق بشر….. محترم نشمردن و نقض حقوق ذاتی بشر.
یک سؤال: دو کودک از دو مادر متولد شدند….. یکی مندلا میشود و دیگری خمینی و خامنهای…… یکی ابنسینا میشود و دیگری خلخالی….. یکی مولوی و دیگری لاجوردی …… چرا لاجوردی که سالها خودش در زندان شاه زندانی بود، توانست آنقدر وحشیانه به آزار انسانها بپردازد و دست به کشتارهای جمعی آنان بزند؟ وحشیگریهائی که وحشیترین حیوانات درنده هم در قبال یکدیگر انجام نمیدهند.
یک سؤال دیگر: خوب حالا بپرسیم که آیا این آقایان موجوداتی عجیبالخلقه بودند…… و انسانهای دیگر اینطور اعمال شنیع را نمیتوانند انجام بدهند؟ و یا اینکه اینها مربوط به زمانها و مکانهای دیگری هستند و ما لازم نیست زیاد غصۀ اینطور چیزها را بخوریم؟ “اصلا به ما چه!… من خودم هزار بدبختی دارم!….. ما کلاه خودمان را بگیریم که باد نبره!… همۀ مردم گرسنۀ یک لقمه نان هستند، کسی حال و حوصله و وقت این چیزها را ندارد…… ما که کاری نمیتوانیم بکنیم…”
ولی سؤال مشکلتر این هست که: آیا ممکن است هرکدام از ما و یا اقوام و دوستان ما…. اگر در تحت شرایطی خاص قرار بگیریم، به مرور تبدیل به موجوداتی از قبیل لاجوردی و خلخالی بشویم؟
جواب این سوال آری! هست. (یا لااقل بر اساس مطالعهای میتواند، در مورد ۶۰ – ۶۵% ما جواب آری باشد)…… ولی اولا این جواب مثبت نسبی است و ثانیا این جواب مثبت،….. مشروط هست به حداقل چهار شرطِ نسبی.
۱ – شرط اول اینکه: ما و جامعۀ ما، به چه مقدار به خشونت، اعتیاد پیدا کرده باشیم، و اینکه زور و خشونت، به چه میزان در زیربنای فرهنگی و وجدان فردی و جمعی ما نفوذ کرده باشد؟
و ۲ – و اگر دوم اینکه: سامانههای جامعه، چه دولتی و چه غیر دولتی، چه خواص و ضوابطی دارند و بر چه اصول و مفاهیمی پایه ریزی شدهاند؟
و ۳ – اینکه ما در مورد تعیین سرنوشت خود چقدر میخواهیم نقش داشته باشیم و یا اینکه چقدر راضی باشیم که دیگران را بر سر خود سوار بکنیم که آنها هرکاری دلشان خواست آن بالا بکنند، و آنها را وّلی اموراتمان بکنیم و در واقع، در باور خودمان، چقدر ولایت را که متعلق به خودمان و تمام ملت میدانیم، و یا آنکه چقدر حاضر باشیم ولایتمان را خودمان دو دستی تقدیم دیکتاتورهای خشن دینی و غیر دینی کنیم؟ و در نهایت به یک فرد و یا یک گروه و حزب (چه دینی و چه غیر دینی) ولایت مطلقه بدهیم.
و ۴ – رسانههای همگانی ما از چه میزان استقلال برخوردار هستند و در خشونتزدائی میکوشند؟ و اینکه آنها چقدر میتوانند در سیر آزاد اندیشه و خبر فعال باشند و افکار عمومی ایران و جهان را درگیر این ماجرا کنند؟
سامانهها را من و شما میسازیم. اگر من و شما به خشونت و زور، معتاد شده باشیم، اگر من و شما اصالت را به زور و قدرت و نمادهای آن بدهیم، اینکه من و شما خودمان در کار و زندگی روزمرۀ خودمان چه میزان خشونت بکار میبریم، و یا اینکه من و شما به چه میزان نسبت به خشونتی که در محیط اطرافمان جاری است اهمیت میدهیم، ویا نسبت به آنها بی تفاوت هستیم، از کنار آنها براحتی میگذریم بدون اینکه حتی آنها را مصداقی از مصادیق خشونت بدانیم.
ولی حالا ببینیم که آیا خشونت، ذاتی بشریت است و یا از عرضیات است؟
بعضی آرای دینی، معتقدند که انسان اصلا با یک گناه اولیه به دنیا میآید.
فرهنگهایی هستند که قدرت را اصل میدانند، خشونت را نه عرضی، که ذاتی میدانند. از جمله آقای مصباح یزدی که خمیرۀ اندیشهاش جز پرستش قدرت نیست. احکام و فتاوی منتسب به آقای مصباح را در بارۀ شکنجۀ جنسی و تجاوز به زندانی را دیده ایم، و اینکه چطوری با آنها چکارهائی را بکنند، با جزئیات دقیق و بسیار تهوعآور و شنیع آن دیدیم.
این آقا، در پرستش ِ تهوعآور نماد قدرت تا آنجا رفت که وقتی آقای خامنهای در جائی به او وارد میشه، او خود را به پای رهبر میاندازد و پای او را با کمال پستی و دریوزهگی میبوسد و بعد بلند میشه و از بخت بد خودش شکوه میکند (نقل به مضمون) که چرا مقام معظم رهبری جوراب پاش بود که لبان او نتوانست به پای این بت بزرگ، بدون واسطۀ جوراب بوسه بزنه!!!! این تهوعآور است!!! و البته تفکر و اندیشۀ راهنمای او، و این بتسازی و بتپرستی او، تهوعآورتر از این عملش است. این تفکر از یک طرف خشونت به دیگری را از حد میگذراند، و از سوئی، پستی و خشونتِ پستی و توهین به خود را، ارزش قلمداد میکند.
مشابه اینها در قرون وسطی، رایج بودهاند. دین فقاهتی اسلام، یکی از قدیمترین غرب زدگیهاست، و باور به دوئالیسم از اسکولاستیک و یونان قدیم به دین اینگونه فقها وارد شده است.
در دولتِ دینی، مشروعیت از عالم غیب گرفته میشود ولی کنترل آن دست نخبه های دین و در نهایت ولی مطلقه است. که به قول اینها، “فصلالخطاب” میشود.
از افضاتِ این “نخبگان” بشنویم:
آقای مشکینی گفت که: حکم نمایندگی نمایندگان مجلس هفتم را امام زمان امضاء کرده است، بدین معنی است که مخالفت با این مجلس، مخالفت با امام زمان… و مخالفت با امام زمان، مخالفت با خدا است و البته سروکار مخالف خدا…..و به قول آقایان، “باغی با غین”…… با آنی است که میدانید!!!!
هم ایشان بعدها گفته است که “ولی مطلقۀ فقیه، بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد” و ای عجبا که مردم نریختند توی خیابانها که به این خشونت، اعتراض کنند!!!
آقای آذری قمی، “آیتالله” آذری قمی، فرمودند که: “ولی فقیه حتی توحید راهم میتواند تعطیل کند”.
آقای مصباح یزدی “حرکت قسری” اینکه جبر است و جبر است و جبر! را و آقای خامنه ای “انصر بالرعب” را مطرح و تئوربزه کردند.
حجت الاسلام و المسلمین ‘کاظم صدیقی’، امام جمعۀ تهران، در خطبه دوم نماز جمعه ۲۳ سپتامر ۲۰۱۱ تهران: رهبری با امدادهای غیبی، سخنانی گفتند که جا دارد در متون درسی، تدریس شود
طبق قول آقای خمینی در ولایت فقیه اش، “مردم در حکم صغیرند”!! در نتیجه، هیچ صغیری توانائی که هیچ، بلکه لیاقتِ تصمیم گیری را ندارد، چه در حد فردی و چه در سطح جمعی و ملی که به طریق اولی! و حتی عقل این را ندارد که در رهبری جامعه، و در تعیین سرنوشت خود شرکت کند.
در نتیجه، آزادگی یک انسان حقوقمدار، به گرفتاری یک مادون ِ انسان تکلیفمند مبدل میشود. و نیروی های محرکۀ کشور بخصوص جوانان، به نیروی تخریب (از یک طرف) و یا خود تخریبی و انفعال (از طرف دیگر)، تبدیل میگردند. و همگیشان، در حق خود و دیگری خشونت میکنند!….
ادارۀ امور را هم در سیستمی که برپایۀ ولایتی انحصاری (چه دینی و چه غیر دینی) است، جز با اعمال زور و خشونت نمیتوان تصدی کرد. چون که مشاوران و متصدیان امور باید پیوسته بیاد بیاورند که از خود عقلی ندارند و این رهبر است که منویات خودش را میگسترد.
در هر تصمیمی در سطح مملکت و مملکت داری، اعمال خشونت واجب میشود و وقتی که کسانی (مثل آقایان بهشتی و رفسنجانی….) که رگ خواب ولی مطلقه را پیدا میکنند، در نتیجه منافع شخصی و گروهی خود را (حتی اگر در اقلیت مطلق باشند،… که بودند…و هستند….) در نظر دارند و نه منافع ملی و عامۀ مردم را.
خشونتی که آقای رفسنجانی و دار و دستۀ او به وطن ما تحمیل کرده است ابعادی باور نکردنی دارد. تازه این آقا در جریان مبارزات انتخاباتی خودش، در کمال بیآزرمی در دروغپردازیهای همیشگی ادعا کرد که چون (نقل به مضمون) دل و طاقت زندانی کردن کسی را نداشت و به این دلیل از قبولی مقام قضائی سر باز زد!!!
و چه خشونتی از این بیشتر که شخص تحصیل کردهای در همین نیویورک (بدون اینکه ذرهای به اینها اعتقاد داشته باشه)، بیرق کمپین انتخاباتی رفسنجانی را در دست بگیرد و زیر گوش دوستش بگوید که “من میدانم که او با آمریکائی ها ارتباط دارد…. باید برویم و باو رای دهیم!!!!” ای وای بر من !!!!!….. و ای شرم بر او و سایر وطنفروشان!!!!!…
بیائید بیاندیشیم…..و بیاندیشیم و بپذیریم که خشونت و ولایت مطلقه در نوع دینی آن خلاصه نمیشود و در “روشنفکران” غیر دینی و ضد دینی هم به وفور فراوان دیده میشود.
مهمترین نیروی محرکۀ هر جامعهای در واقع، جوانان هستند،…. در جامعه ای که اصل بر ولایت انحصاری و زور و تخریب و خشونت است (چه از نوع دینی و چه غیر آن)، اگر این جوان، تصمیم بگیره که با زور و خشونت این-همانی پیدا بکند،……. خود از آلتهای تخریب و خشونت میشود برای ساندیسخوری و سایر رانتخواریهای کوچک و بزرگ عضو بسیج و سپاه و ساواک و واواک میشود.
و یا اینکه در خودتخریبی، به انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی، مبتلا میشود.
و یا اینکه خشونت را به اطرافیان خود روا میدارد (در خانواده…. محل کار…. در طبیعت،.. تخریب و آلودگی محیط زیست….. رانندگی (برای بعضی رانندگان، اصل بر تجاوز و تهاجم است) خشونت اقتصادی (میگویند دست بعضیها، همیشه در جیب شخص ِ بغلی است….) خشونت فرهنگی (دروغگوئی و دروغپذیری….و عادی بودن دروغ… اصلا به کسی برنخورد که دروغ بشنوی و دروغ بگوئی!….) در این صورت، چه انتظاری داریم که بازجوهامان با عطوفت و احترام با زندانی رفتار کنند در حالی که خودمان با خودمان و دیگران با عطوفت و احترام رفتار نمیکنیم؟
بازجوهای امروزه …… و سایر سربازان گمنام امام زمان و ذوب شدگان در ولایت مطلقه فقیه را از مریخ نیاوردند! و از میان امثال ما مردم پیدا شده اند.
دوران سالهای ۱۳۵۷ و ۵۸ را به یاد بیاوریم، که با چه اشتیاقی، ایرانیان از تمام دنیا برای ساختن مملکت میآمدند و همینطور ایرانیان مشتاق داخل کشور، بر اساس ارتباطات شخصی، دوستی، فامیلی، حزبی، گروهی،…. که داشتند در جاهای مختلف مشغول به کار میشدند. بودند کسانی که در زندانها مشغول به کار شدند، چه بسا که به این “فعالیت و همکاری…” فقط به صورت موقتی نگاه میکردند،… و یا اصلا خودشان را در موقعیت یک زندانبان و یا یک بازجو نمیدیدند. ولی چه شد که داستان به شکل دستگاه امروزی شکنجه و تخریب در آمد. آن جوان که حالا با ماجراجوئی و هیجان ِ یک جوان، در سیستمی قرار گرفته که یک آخوند که حالا مثلا خودش هم به راست و دروغ زندانی شاه بوده یا نبوده، با استنباطی که بسیاری از مردم در آن زمان از آخوند داشتند و لابد همگی را خویشاوند آقای خمینی میدیدند،….. در آن جوی که انواع و اقسام دیکتاتوریها (پرولتاریا… ملی….دینی…) و سلب استقلال و آزادیها، سکۀ رایجی بود، جذب شدن یک جوان در اینگونه سامانه ای، شاید زیاد هم عجیب به دیده نیاید.
پس در شرایط مناسب، خلخالیها و لاجوردیها…. دوباره میتوانند بوجود بیایند و بوجود میآیند…. وقتی به این قضیه به این شکل بنگریم، بیشتر مواظب خواهیم بود که، بطور مستقیم و غیر مستقیم و با انفعال، با دست خودمان دوباره در ایران فردا، زندان سیاسی و شکنجهگر و بازجو درست نکنیم.
در یک سامانۀ ولایت انحصاری (چه دینی و چه غیر آن)، اصل بر اعمال زور و خشونت است. ولی مطلقه (چه از نوع فقیه و چه از نوع روشنفکر،……چه از نوع معمم و چه از نوع مکلا…….)،… به بقیۀ مردم با خشونت تلقین میکند و میباوراند که بقیه حق فکر کردن و تصمیم گرفتن را ندارند.
برای باز داشتن مغز و فکر، از تعقل و تفکر و خلق و ابتکار،…. به ناچار میبایستی که زور بکار رود…… وقتی مغز و فکر از تولید باز داشته شدند،.. خلائی پیدا میشود که در عمل، آن خلاء را فقط خشونت و زور پر میکند.
مسلما نظرات یک فرد؛ نمیتواند همیشه درست باشد. در نتیجه شخص و یا گروهی که مدعی ولایت انحصاری است(چه دینی و چه غیر آن)، نا گزیر از اعمال زور و خشونت و فشار است، و اعمال زور و خشونت و فشار و تخریب، از شخص و یا گروهی که مدعی ولایت انحصاری است (چه دینی و چه غیر آن) به ردههای پائین تر جامعه سرایت پیدا میکند. هر فردی در این سامانه، در مکان و موقعیت خود یک ولی مطلقه و یک فعال مایشاء است. هر فردی در این سامانه، در مکان و موقعیت خود، چاره ای جز خشونت و تخریب و زور ندارد. هر فردی در این سامانه، در مکان و موقعیت خود، برای حفظ این سامانه مجبور است از نیروهای محرکۀ جامعه استفاده کند و از جمله منابع مالی را در انحصار خود بگیرد. سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی ایران بر اساس ولایت مطلقۀ فقیه، نمیتواند چیزی به غیر از یک سامانۀ مافیائی نظامی-مالی که هست، نباشد.
خوب…حالا بپرسیم آیا این یک سرنوشت اجباری است و به هر حال شکنجه میشود و خواهد شد؟…. به هر حال خشونت هست و خواهد بود؟
خیر! جبر نیست بلکه به قول مولانا : “گفت توبه کردم از جبر، ای عیار/// اختیار است اختیار است اختیار!”
میتوان با خودسازی…، با فرهنگسازی….، با شرکت فعال و همگانی در تصدی دوران گذار….، با شرکت در نوشتن یک قانون اساسی لائیک و مبتنی بر حقوق، مبتنی بر حقوق ذاتی بشر،… با شاخه های مقننه و قضائیه و مجریۀ حقوقمند…، با رسانه های همگانی مستقل و آزاد و بامید من هموزن و اعتبار سه شاخۀ دیگر دموکراسی و به مثابه شاخۀ چهارم دولت حقوقمدار …. در یک کلام: با ماندن در صحنه، سرنوشت دیگری را برای وطن و هموطن رقم بزنیم.
در ذهن کمتر کسی این سؤال وجود داره در مورد اینکه…. آیا این رژیم رفتنی است و یا اینکه قرار است تا ابد بماند!…. مسئولیت سنگین ما این است که چگونه بتوانیم،… هر کدام به سهم خود…. عمر این خشونتها را کوتاهتر کنیم،…. و… بعد از سرنگونی رژیم، در استقرار و استمرار مردمسالاری سهمی داشته باشیم و از شکل گیری خشونت و حتی جلوتر از آن، از شکل گیری اولین خشتهای پایه های خشونت جلوگیری کنیم. یاد اون زندانی سیاسی را (حتی اگر او از گروههای فکری مخالف ما باشد… حتی اگر او و گروه او بدترین بدیها را در حق ما کرده باشد….) همیشه در قلب خودمان داشته باشیم و به فکر چاره باشیم….. انجام هر کاری و برداشتن هر قدمی هر چقدر کوچک در جهت خشونتزدائی،.. بهتر از انفعال و بیکاری است..
یادمان باشه در یک رژیم پلیسی مثل جمهوری اسلامی، هر کسی را….. هر کسی را….. هر کدام از ما و یا خانوادۀ ما و شما را به دلایل واهی میتوانند دستگیر و شکنجه و اعترافگیری و اعدام کنند. انفعال و بیکاری و پذیرش خشونت…. خودش از بدترین خشونتهاست…. این را باید مرتب به خود نهیب بزنیم ویادآوری کنیم…..
در بعضی خانواده ها، افراد را همیشه از سیاست و از کار سیاسی ترساندهاند. و در این شکی نیست که این رویه، کمال مطلوب رژیمهای دیکتاتوری است که مردم… ما و شما….. منفعل بشویم….. ( بابا ولش کن جنگ زرگریه!…. همهشان سر وته یک کرباسند……کار انگلیسهاس….. سیاست پدر و مادر ندارد….) این میشه تجویز انفعال و خشونت… و پذیرفتن خشونت.
ولی جور دیگری هم میشود به سیاست نگاه کرد………… به نظر من به سیاست باید مثل طبابت نگاه کرد!!….. به طبابت باید این طور نگاه کرد که….. یک زندگی سالم داریم که باعث طول عمر و عمری تندرست میشه، یکی هم یک زندگی ناسالم داریم که باعث بیماری… کهولت زودرس… درد و رنج میشه…. معلولی…. وابسته و سربار دیگران بودن…. ولی طبابت هرروزۀ ما……میتواند تقدیر ما را از تدبیر ما، متأثر بکند…… و اینکه تقدیر ما، عمر نا سالم و کوتاه است و یا بر عکس… عمری سالم… شاد…. تندرست…
اینکه شخص دیگری برود صبح در فضای آزاد و ورزشی کند….. و یا اینکه من صبح که بیدار میشوم و از رختخواب بیرون آمده و نیامده سیگاری آتش میزنم و با کشیدن سیگار روزم را شروع میکنم و سیگاری را با آتش سیگار قبلی روشن میکنم…… با توجه به اینکه امروزه مضار اعتیاد به دخانیات بر کسی پوشیده نیست، و اینکه بر دهان کسی با زور سیگار نمیگذارند و آن شخص با میل و انتخاب و با دستان خودش اینکار را میکند….اینها دو نوع نگهبانی و نگهداری از سلامت خویشتن است… دو نوع تصمیم پزشکی گرفتن است… دو نوع طبابت است. اینکه کسی در عرض روز غذاهای سالم بخورد…….و به اندازه و نه زیاده از حد….. و یا مواد غذائی مضر مصرف کند و یا پرخوری کند…. و…… اینها همه…. طبابت کردن…. و هرروزه طبیب بودن است…. و این طبابت، به خود آن شخص محدود نمیشود، و آنرا در مورد عزیزترین کسان هم تجویز میکند…. به والدین پیرمان……… فرزندانمان… که چه غذائی به آنها بدهیم..
به این ترتیب،….. هر کدام از ما و همۀ ما، در حالی که داریم در دنیای واقع، هرروزه طبابت میکنیم،……. عملا نمیتوانیم بگوئیم که من وارد کار طبی نشده و یا نمیشوم…… این حکمی است که برای گول زدن خود و برای مشروعیت دادن به انفعال خود صادر میکنیم. این خودگولزنی است برای حلال کردن ِ تعطیل کردن تفکر و تعقل و ابتکار خود….. برای دارا شدن ِ یک عمر زندگی نا سالم!!
و به همان ترتیب….. هر کدام از ما، عملا نمیتوانیم بگوئیم که من وارد کار سیاسی نمیشوم در حالی که داریم هرروزه فعالیت سیاسی میکنیم!!
سیاست و کار سیاسی کردن با سَیّاسی فرقهای عظیم دارد. اینکه ما در عرض روز و در عرض همۀ روزهای زندگی خود چه تصمیمهائی بگیریم و چه کارهائی بکنیم…. اینها همه سیاست ورزی است. چه طور رانندگی کنیم… دروغ بگوئیم یا نه… رفتارمان در محل کارمان….
اینکه شما پرستاری هستید در مریضخانه ای و به خود حق بدهید که با مریضتان، تلخی و ترش روئی کنید…. این نشان دهندۀ سیاست شما در نهادینه دانستن خشونت و زور است….. فعالیتهای سیاسی ِ آن شخص تمرین روزمرۀ خشونت است….. سیاستِ بسط دادن و توسعه و سرایت اعتیاد و معتاد بودن است: اعتیاد به زور و خشونت! اعتیاد بخصوص اگر مزمن باشد، حتی در سیم کشی مغزی انسان را هم تاثیر میگذارد و آنرا تغییر میدهد. همانطور که شنیده اید، مثلا معتاد به مواد مخدر دختر و همسر خود را هم برای بدست آوردن پول موادش میفروشد.
شنیدیم که در جریان جنبش ۱۳۸۸، مصرف مواد مخدر به نصف رسیده بود……. برای اینکه علی رقم همۀ خشونتهای خیابانی، جامعه تصمیم به خشونت زدائی گرفته بود…. جامعه تصمیم به جنبش و عدم انفعال گرفته بود…..و با این کار از خودش شروع کرده بود و میزان خود تخریبی و خشونت به خود را به نصف رسانده بود….
اینکه ما تصمیم بگیریم به تماشای حکم اعدام در ملاء عام برویم و فرزند خود را نیز همراه خود ببریم، نشان دهندۀ خط سیاسی ماست و ما به نوعی وارد یک فعالیت سیاسی شدهایم. اینکه ما و به طریق اولی، جامعه و وجدان ملی تصمیم بگیرد که این خشونتها را تحریم کند و این اماکن را خالی بگذارد، و حربهای از حربههای اعمال خشونت را از جمهوری اسلامی بگیرد، یک کنش سیاسی است. با اینکار ما جمهوری اسلامی را، در عرصهای از عرصههای خشونتِ خودش تنها گذاشتهایم.
اینکه ما تصمیم بگیریم سرکوبگر و خشونتمدار را…. در عرصهای که او تعیین میکند….. در همۀ عرصههای او…… منزوی کنیم….. این یک فعالیت سیاسی است….. هیچ خطر و هزینهای هم ندارد!…..
اینکه کسی تصمیم بگیرید که من سیاسی نیستم ولی هر چهار سال یکبار با پروپگندای رژیم….. خود را زندانی ِ زندان ِ شرکتِ در انتخاباتِ بین بد و بدتر رژیم بکند و وسیلۀ دست رژیم بشود برای کسب مشروعیت….. اینکه ما به گدائی کردنهای چند روز پیش آقای خامنهای برای شرکت در رأیگیری جواب مثبت بدهیم…. و دعوت ولی مطلقۀ فقیه را لبیک بگوئیم! و برویم در “انتخابات” تقلبی شرکت کنیم……
ویا اینکه بر عکس.. نه تنها رأی ندهیم… بلکه در امنیت منزل خودت بمانیم و حتی خیابانها را هم خالی کنیم….و به این ترتیب آبروی رژیم را در دنیا ببریم و انزوای او را به افکار عمومی ایران و جهان نشان دهیم…… که دنیا حساب مردم ایران را از دولت ایران جدا کند…… من و شما را همجنس آقای احمدینژاد فرض نکنند….
شکل و نحوۀ فعالیتهای سیاسی میتواند به تعداد افراد آن جامعه باشد. (یادی هم بکنم از بعضی از دوستانم، جوانان دلیری که در زیر سانسور و خفقان و سرکوب و خشونت شدید، تا 3-4 صبح مشغول پرکاری هستند و ای-میل-هاشان میرسد) برای کار سیاسی حتما لازم نیست که صبر بکنیم و سالی یکبار در مقابل سازمان ملل، جمع بشویم…… و یا منتظر 22بهمن و عاشورا…… بشویم……
حتما هم لازم نیست که آدم وکیل و وزیر و رئیس جمهور باشیم ….. با علم به اینکه قدرت متمرکز شده در دولت (چه دینی و چه غیر آن)، همیشه میل به اعمال زور پیدا میکند اتفاقا درست برعکس، اگر به عدم اصالت قدرت و خشونت باورمندیم، با عمل سیاسی روزمره مان…. میتوانیم کانونهای قدرت را به کنترل سیاستهای خشونتپرهیزانۀ جمیع مردم در بیاوریم……. و با باور به توان جمعی، دولت را در خط مردمسالاری نگاه داریم.
همۀ شما در این روز تعطیلی آخر هفته میتوانستید در جاهای دیگری باشید و به عیش و نوش بپردازید و یا مشغول کارهای روزمره و شغلی شخصی خود باشید. ولی یک نیروئی شما را به اینجا آورد….. شما “از محنتِ دیگران بی غم” نیستید… و این یک کنش سیاسی است.
ولی همیشه باید از خودمان بپرسیم که آیا میشود بیشتر و بهتر کار کرد؟ اگر آن زندانیان سیاسی را بیاد بیاوریم…(…چو عضوی بدرد آورد روزگار…) این خودش،… نیروی ابتکار و ابداع و چارهجوئی و خلاقیت انسان را شکوفا میکند… سکون و انفعال و قرار را در انسان کاهش میدهد…. (…دگر عضوها را نیاید قرار…..)
کسانی که از فعالیتهائی که تعیین کنندۀ سرنوشت آنها و خانواده و فرزندانشان است،…… از سعی و تلاش در خشونتزدائی….. طفره میروند و هزار توجیه واهی برای این عمل خودشان میتراشند (….تو کز محنت دیگران بی غمی….)،
و آنها که،… با انفعال خودشان…… مستقیم و غیر مستقیم، با درجات مختلف،….. مشغول خشونت به خود و دیگران هستند……… آنها هم… همه روزه مشغول فعالیتهای سیاسی هستند،……. منتها سیاستی که به زورمدار اجازۀ ادامه و تشدید خشونتهایش را میدهد…. (….تو کز محنت دیگران بی غمی……..)
اگر که تو زندانی و زیر شکنجه بودی….. آیا تو میتوانستی بپذیری که کسانی که آزاد در خیابانها میگردند “از محنت دیگران بی غم” باشند؟…….
“بابا ما کلاه خود را بگیریم که باد نبرد…. مردم هزار گرفتاری اقتصادی دارند….. مردم را گرسنۀ یک لقمه نان نگه داشتهاند…..” برای یک مشکل و معضل جمعی هیچوقت نمیتوان یک راه حل فردی پیدا کرد.
سیاستِ عدم شرکت در ساختن سرنوشت خویش و جامعه،….. مساوی با فعالیت سیاسی نکردن و عدم شرکت در سیاست نیست، بلکه به معنای پذیرفتن سیاست خشونت آمیز جمهوری اسلامی است، و چه بسا مستقیم و غیر مستقیم در آن راه قدم برداشتن و آن سیاست را اعمال کردن و چه بسا به درجات مختلف به بقای آن رژیم کمک کردن است.
وقتی که فعالیت سیاسی یک فرد و جامعه ای،…… از یک سو…. پذیرش ِ خشونت است….. و اعمال خشونت از سوی دیگر ( به درجات مختلف…. واضح و غیر واضح….)، و همه روزه یکی از این دو سیاست و یا مجموعه ای از این دو سیاست به ظاهر متضاد را اتخاذ میکنه، نمیتوان انتظار نداشت که در آن جامعه زندانی سیاسی نباشد و ما و هموطنان ما مشمول شکنجههای مرگ آور نشویم.
شانه خالی کردن از پذیرفتن مسئولیتِ ساختن سرنوشت و آیندۀ خودمان و عدم شرکت در سیاست، یک خلائی را بوجود میآورد که آن خلاء را…. نه عیسی مسیح و نه محمد و موسی… بلکه امثال آقایان خمینی و خامنهای و حسن آیت و رفسنجانی و احمدی نژاد و مشائی و رجوی… پر میکنند و به امثال آقایان لاجوردی و مرتضوی و خلخالی…. امکان اعمال خشونت میدهند.
سانسور، که مصداق فاحشی از خشونت است، تنها در صدا و سیما خلاصه نمیشود و ابعادش به گستردگی تمام، در ایران و بلکه در تمام دنیا گسترده است. ولی خشونتی بس خشنتر از آن… اما، خود سانسوری است…… ( مستخدم بی جیره و مواجب جمهوری اسلامی) بدین ترتیب که ما عقل خود و دیگران را…. با ترسیدن و ترساندن….. تعطیل بکنیم! از ترس و وحشتِ تب….خودکشی کنیم!!…..
عقل خود را تعطیل کنیم که مبادا… بعلت اندکی تعقل برای چارهجوئی و خلاصی از خشونت،….. به تریج قبای ولی مطلقه بربخورد….. این یعنی به ولی فقیه اجازه داده ایم که به حریم خصوصی تفکر ما هم،.. با خشونت تمام،.. تجاوز کند و به آن با خشونت تمام، ولایت داشته باشد!….
خب بابا لااقل در حریم مغز خودت از پذیرش خشونت خودداری کن!
خب بابا اجازه نده که تو را در حریم خصوصی خودت زندانی انتخاب بین بد و بدتر کنند!
آیا این به مراتب بدتر و خشن تر از زندان انفرادی اوین نیست که تو خودت را در آن حبس میکنی!!!! بد – بدتر… بد- بدتر…. بابا بس نیست؟!؟!
این خشونت محض است که دیوارهای قطور خودسانسوری را…. خودمان با دست خودمان… جلوی دیده گان خودمان کشیده و حقایق را نمیبینم،
نمیبیند که در لیبی چی میگذره…..این خشونت محض است که به خودش اجازه میدهد که فراموش کند….. خود را مجبور میکند که از یاد ببرد و فراموشی انتخابی بگیرد!!! به همین زودی تجربۀ عراق و افغانستان را از یاد بردیم!؟ فیلم “فرانت لاین” همین سه شنبه پیش؛ و بقیۀ مستندها و تحقیقات همین امریکا؛ را ندیدیم که چه رفتاری کرد ارتش خارجی در اعترافات شخصی خودشان…. برای تفریح…. فقط برای تفریح…. با مردم عادی بی دفاع…. با خواهر و برادر من و شما…. با زن و بچۀ من و شما…. با پدر و مادر من و شما؟؟؟!!!….
حملۀ خارجی بد است!….. ولی جمهوری اسلامی بد تر است!!!!!! من بی عرضه هستم نا توانم… ذلیلم…. بدبختم… ای ارباب! بده به راه خدا…!!! بیا به کشور من هم حمله کن!!!! من ولایت مطلقه دارم بر همۀ 72 میلیون ایرانی و به خودم اجازه میدهم برای آنها تصمیم بگیرم و از تو تمنا کنم….. که بیا و ما را هم نجات بده!!!! ای قشون انیرانی… من فرقی با مسعود رجوی ندارم…. بیا و به ایران هم حمله کن و کشور من را آزاد کن…
این خشونت است آقا!!…. این توحش است آقا!!…. این تهوعآورتر از بوسیدن پای خامنهایست آقا!!….
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد///طلب عشق ز هر بی سر و پائی نکنیم!!
زندان…. زندان خودساخته…. زندان خودساخته….!! خود سانسوری… خود سانسوری… خود سانسوری…!!!!! بد… بد تر…. بد… بد تر…. بد… بد تر….!!! زهر مار…. زهر عقرب…..! زهر مار…. زهر عقرب…..! زهر مار…. زهر عقرب…..!!!……..
خوب هم هست توی دنیا ها!!! چرا بین خوب و خوب تر فکر نکنیم و انتخاب نکنیم؟
در یک قرن ِ گذشته،… ایران سه جنبش بزرگ… سه انقلاب بزرگ کرده… که سرمشق دنیا شده، و هر سۀ آنها بدست قدرت خارجی به خشونت و ضدانقلاب و تخریب تبدیل شده… ولی در همۀ آنها و در جنبشهای کوچکتر هم همینطور… (طبق اسناد ویکیلیکس، آقای امیر ارجمند… <و بعضی دیگر از اصلاحطلبها> در تماس با آمریکائیها تقاضای پشتیبانی کردهاند) عامل اصلی آن “ایرانی”هائی بودهاند که دست گدائی و تکدی به سوی خارجی دراز کردهاند….. حتی با نیت خوب و خیرخواهی!!… ولی! آقا جان! “معشوق همینجاست بیائید… بیائید”؛ …. “معشوق تو همسایۀ دیوار به دیوار!!”….
مصری و تونسی گفت ارحل! و ولایت مطلقه ها رفتند، یکی که رفت به عربستان و سکته کرد و یکی هم که الان در قفس به دادگاه میآورندش!!!!! تو هنوز دنبال مصلحت سنجی و دنبال اصلاحات هستی و….. خود سانسوری میکنی و دنبال اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستی!؟ و اینکه آیا دوباره بروی رأی بدهی یا نروی….
این عمل سیاسی در خشونت است….. این خودزنی است…. این خودتخریبی است…. که تو مرتب خود را در زندان انتخاب بین بد و بدتر زندانی کنی…… خودت… خودت را زندانی کنی…. برای خدمت به یک اقلیتی…. یک اقلیتی خشن و خشونتپرست و خشونتپرور؟؟!!
آقای بهشتی در نامۀ ۲۲ اسفند ۱۳۵۹ به خمینی نوشت که ما در اقلیت هستیم!!! چه شد که این اقلیت محض توانست ۳۰ سال به سلطۀ خود بر جامعه، با خشونت ادامه دهد.
خوب حالا آنها که آخوندها بودند!….. آیا خشونت و دیکتاتوری صالح وجود دارد؟ آیا دشمن ِ دشمن ِ من، الزما و همیشه دوست من هست و با هر کسی میتوان اتحاد و ائتلاف کرد و تشکیل جبهه داد؟ آیا میتوان برای رسیدن به دموکراسی و آزادی و استقلال، حتی شده موقتا، روشهای خشونت آمیز را در قبال مخالفین خود بکار بریم؟ آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟….. به قول یک …شخصی… برای رسیدن به دموکراسی، حالا یک ذره خشونت که اشکالی ندارد!! (حالا بگویم که صادر کنندۀ این حکم در آزادی ِ خارج از کشور زنگی میکند!)
اگر یک چنین شخصی یا حزب و گروهی با این تفکر راهنما…. که در نهایت،….. خشونت را، راه حل میداند،….. و برای قدرت و زور و خشونت، اصالت قائل هست،…….. در مقام خط دهنده و تصمیم گیرندۀ مملکتمان قرار بگیرد، بدون در صحنه ماندن بقیه مردم عادی و باورمندان به عدم زور و خشونت، همین آش و همین کاسه نخواهد بود؟ اگر این شخص و حزب و گروه (و هر کدام از ما….. تافتۀ جدا بافته که نیستیم….. هر کدام از ما که به اصالت زور و قدرت و خشونت،.. باورمندیم….) به جای خامنه ای و خمینی و احمدی نژاد و رجوی و لاجوردی و خلخالی….. قرار بگیرد آیا همان رویۀ آنها را پیش نمیگرفت؟ آیا بجائی نمیرسیم که بعد از مدتی، خودمان، عکس خود را هم در آینه نشناسیم؟
هر چه میزان خشونت در فرد فرد ما…. و تک تک افراد یک جامعه کمتر شود،…… عمر رژیمهای خشن و زورمدار، کوتاه تر میشود.
وقتی هدف،….. رعایت حقوق ذاتی بشر باشد….. وقتی هدف آزادی و استقلال برای همه باشد…. و نه فقط برای من و گروه و حزب من،…… تفکر/تعقل و تکلم و تعامل هر فرد و در نتیجه جامعه، به همان نسبت از خشونت دور میشود؛
و باز به همان نسبت،…. اسلحۀ خشونتِ در دست زورمدار و سرکوبگر، کم اثرتر و کم اثرتر و کم اثرتر و…… بی اثر میشود.
برای از بین رفتن اعدام و شکنجه و زندان سیاسی،…. کار را نباید به فردا موکول کرد و از همین الان….. همین الان… باید شروع کرد!….
ولی همین الان…. من و یا شما و یا همۀ ما که اینجا نشستهایم….. نمیتوانیم برویم و طناب اعدام را از گردن زندانی باز کنیم و یا شلاق را از دست شکنجهگر بگیریم…….
برای اینکه از نمادهای بارز خشونت (شکنجه…. اعدام….) در مورد خود و خانوادۀ خود….. در جامعه جلوگیری کنیم و آنها را از جامعه حذف کنیم….. باید از کارهای عملی و کوچکتر شروع کرد و همین الان….. همین الان… باید شروع کرد!
از خود باید شروع کرد و باید در خشونتزدائی، همه روزه کوشید.
موازنۀ عدمی را هر روزه و همه روزه باید تمرین کرد.
علی صدارت
SedaratMD@Gmail.com
2011-09-24