esmail nooriala 01

فدرالیسم و حاکمیت مشترک ایرانیان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

esmail nooriala_01اسماعیل نوری علاء

چرا احزابی که خود را «سراسری» می خوانند به احزاب «منطقه» ای به دیده شک می نگرند و حتی از آنها می ترسند؟ چرا هر کس که به نقشهء گربه شکل ایران عشق می ورزد فکر می کند که احتمال آن هست که این خاک تکه تکه شود و چند کشور کوچک از آن بیرون آیند و این کار ممکن است به دست اقوام و ملیت هائی که اکنون در مناطق مرزی این سرزمین زندگی می کنند انجام گیرد؟ چرا کسی (از هر تیره که باشد) می تواند خود را از یک کرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوج ساکن آن سرزمین «ایرانی تر» بداند؟

آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» اش، که سند بیانگر نظرات ایدئولوژی خاصی که «ناسیونالیسم سوسیالیسم» محسوب می شود، نوشته است: «ناسیونال سوسیالیسم باید حق داشته باشد که اصول خود را بر کل ملت آلمان تحمیل کند، بی آنکه مرزهای فدرال ایالات بتوانند محدودیتی برای آن ایجاد کنند». او، بنا بر همین نظر، نظام فدرالی آلمان را نادیده گرفت، درست همانگونه که پس از او، نظام کمونیستی ـ استالینیستی ِ آلمان شرقی نیز هرگز زیر بار آن نرفت. در واقع، در نظم نوین جهانی که با پایان گرفتن جنگ اول بوجود آمد، همهء دیکتاتورهائی که به قدرت رسیدند نخست با نظم فدرالی درافتادند و آن را، به سود یکجا کردن قوای حکومتی در «مرکز»، از میان برداشتند.

دو هفته پیش من در مقالهء هفتگی ام نوشتم که بنظر من جلوگیری از بازسازی استبداد، قبل ازهر امر دیگر، مشروط به استقرار سه عنصر در قانون اساسی کشورها و ساختارهای برآمده از آنها است: اعلامیهء حقوق بشر، سکولاریسم و فدرالیسم. این سخن، طبعاً، آنانی را که، مثل جن از بسم الله، از آوردن نام «فدرالیسم» می هراسند به اعتراض واداشت؛ همانگونه که باعث شد برخی از خوانندگانی که خود را «فدرالیست» می خوانند، اما برای نظام مورد نظر خود شرایطی ناممکن و نامعقول مطرح می کنند، دست به تشویق من بزنند. من اما فکر می کنم که هر دوی این خوانندگان ارجمندم، متأسفانه، به سوء تفاهمی مزمن در مورد معنای عملی فدرالیسم دچارند و تنها زمانی که هر دو بدانند که اشتباه می کنند می توان بدان خوشبین شد که زمینه برای برقراری یک گفتگو و مفاهمهء ملی فراهم شده است. پس این هفته روی سخنم با هر دوی این گروه است و سخنانم را با پرسشی چند با ایشان، و البتهء همهء خوانندگان گرامی ام، در میان می گذارم.

***

براستی چرا احزابی که خود را «سراسری» می خوانند به احزاب «منطقه» ای به دیدهء شک می نگرند و حتی از آنها می ترسند؟ چرا هر کس که به نقشهء گربه شکل ایران عشق می ورزد فکر می کند احتمال آن هست که این خاک تکه تکه شود و چند کشور کوچک از آن بیرون آیند، و این کار ممکن است به دست اقوام و ملیت هائی که اکنون در مناطق مرزی این سرزمین زندگی می کنند انجام گیرد؟ چرا کسی (از هر تیره که باشد) می تواند خود را از یک کرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوج ساکن سرزمین مان «ایرانی تر» بداند؟ چرا من مازندرانی ِ فارس زبان باید فکر کنم که ایران به من بیش از یک آذری ترک زبان تعلق دارد؟ داستان جداسری اقوام و ملیت ها و پیدایش خطر تجزیهء ایران از کجا آغاز شده است؟ و کدام محرک های درونی برخی از اقوام و ملیت های ما را وا می دارند تا زایشگاه برخی از نیروهای تجزیه طلب باشند؟ و چرا این نگرانی بخصوص از پس انقلاب مشروطه در کشور ما صورتی جدی بخود گرفته است؟

***

بگذارید جواب هایم را با این ادعای خود آغاز کنم که داستان تکه تکه شدن ایران و، در نتیجه ترس از آن، اصلاً جریانی درون زاد نیست و صرفاً از زمانی پا به عرصهء تفکر سیاسی ما گذاشته است که کشورمان در دو سه قرن اخیر در محاصرهء نیروهائی استعماری قرار گرفته که می کوشیده اند، بجای تحمل مشکلات تصرف این خاک، تا می توانند تکه هائی از آن را جدا و از آن خود کنند و، در عین حال، سیاست کشور را بر اساس مطامع و نگرانی های خود بگردانند.

اگر، در دوران قاجارها، امپراتوری روسیه تا توانست بخش هائی را از شمال ایران جدا کرد، و یا امپراتوری بریتانیا سرزمین هائی را در شرق کشورمان از آن مجزا ساخت، و یا امپراتوری عثمانی بخش های بزرگی از سراسر غرب کشور را از آن خود کرد، در قرن بیستم نیز همسایهء از نو جان گرفتهء شمالی ـ از طریق متصرفات ایرانی پیشین خود و با تکیه بر ایدئولوژی کمونیستی اش ـ کوشید تا، با سوء استفاده از تفاوت های قومی مردمان ناراضی این سرزمین، مقدمات تجزیه آن را فراهم کند. و، متقابلاً، امپراتوری بریتانیا، برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم به ایران، کوشید تا در کشورمان یک حکومت مقتدر و متمرکز بوجود آید که قادر باشد جلوی تجزیه، و در نتیجه ایجاد حکومت های کمونیستی متعدد، را بگیرد و آنگاه خود، یک تنه، به چپاول دارائی های کشور بپردازد.

موافقت انگلیس ها با پذیرش تسلیم شیخ خزعل (که با تکیه بر قدرت بریتانیا، خود را شاه خوزستان می خواند) از یکسو، و رفتن رضاشاه از ایران و بروز ضعف حکومت مرکزی و آغاز سیری که به ایجاد دولت های مستقل اما مستعجل در آذربایجان و کردستان در وابستگی به شوروی انجامید، از سوی دیگر، خود نشانهء صحت این مدعایند؛ تجربه ای که مزهء تلخ اش تا به امروز در دهان ملت مداران (ناسیونالیست ها)ی همهء اقوام و ملیت هائی که خود را قبل از هر چیز ایرانی می دانند باقی مانده و منشاء شک و تردید و هراس بخش عظیمی از روشنفکران و سیاستورزان ایران دوست شده است.

به این واقعیات اضافه کنیم این نکته را که اگر در داخل سرزمین های متعلق به ملیت ها و اقوام ایرانی نارضایتی از وضع خویشتن وجود نداشت سیاست های بیگانه نمی توانستند با سرمایه گذاری بر روی این نارضایتی ها در کار شوراندن عناصر استقلال طلب در میان جمعیت ساکن در مرزهای ایران موفق شوند. یعنی، آن تجربه های تلخ نمی تواند در نزد میهن دوستان ایرانی لزوماً به وضع تفکر متصلب و سراسری ِ «پرهیز از نظام فدرالی»، به معنی وجود حکومت های محلی «خودگردان»، بیانجامد. (توجه کنید که من از تعبیر «خودمختار» پرهیز دارم و آن را، چنانکه خواهیم دید، ضد مفهوم فدرالیسم می دانم).

***

ایرانیان لااقل برای دو هزار و پانصد سال مخترع و اعمال کنندهء حکومت های محلی خودگردانی بوده اند که در یک اتحاد بزرگ گرد هم آمده بودند. اما امروزه آنچه باقی مانده «ملیت» هائی است که در سرزمین های مرزی کشور کنونی ایران ساکن اند. یعنی آنچه که امپراتوری ایران خوانده می شده، در طول تاریخ اخیر خود، بخش هائی را به کشورهای دیگر وانهاده و بخش هائی نیز همچنان در ایران کنونی باقی مانده اند. یعنی، مثلاً، «کرد» های اتحادیهء ایران بزرگ، در مسیر حوادث تاریخی، چهار تکه شده و در بین کشورهای ترکیه و سوریه و عراق و ایران تقسیم گشته اند و، مطابق تعریف های پیشنهادی سازمان ملل متحد، هر تکه از آنها اکنون، در کشور محل سکونت خود، «ملیت» (sub-nation) خوانده می شوند.(۱)

جدا از کردها، هم اکنون بلوچ ها نیز به دو ملیت بلوچ ایران و پاکستان تقسیم شده اند. آذری ها نیز نیمی در خاک ایران ساکن اند و نیم دیگرشان در سرزمین آران، در شمال رود ارس (که به ترفند دولتمردان عهد استالین «آذربایجان شمالی» خوانده می شود تا مردم جنوب ارس ساکن «آذربایجان جنوبی» تلقی شوند). ترکمن ها نیز در شمال ایران به همین سرنوشت دچار است و عرب های اتحادیهء کهن ایران نیز نیمی بصورت ملیت عرب عراقی و نیمی به شکل ملیت عرب ایرانی در آمده اند. حتی فارس ها نیز از این آسیب آسوده نبوده اند و اکنون، در داخل مرزهای ایران، تنها یک «ملیت» محسوب می شود؛ چرا که بخش هائی از آنها، بخصوص در شرق ایران، تحت لوای دولت هائی دیگر قرار دارند که می توان افغانستان و تاجیکستان را از جملهء آنها دانست.

پس معنای «ملیت های ایرانی» آن است که اتحادیهء بزرگی به نام ایران، در گذشته، همهء این اقوام گوناگون را در بر می گرفته است و، آنگاه، استعمار، تکه هائی از خاک و مردم این ملل را از ایران جدا ساخته است و اکنون ما باقی مانده های آنها در ایران را «ملیت» می خوانیم. چرا که، بنا بر تعریف مدرن «ملت»، که مورد تأیید سازمان ملل متحد نیز هست، ایران کنونی دیگر دارای فقط و فقط یک مرز و یک سرزمین و یک حاکمیت و یک ملت است. اما این ملت در دل خود ملیت های گوناگونی را جا داده است که با تکه های دیگری از همنوعان خود در کشورهای همسایهء دور و نزدیک ایران همریشه و هم فرهنگ و هم زبان و هم مذهب اند.

در عین حال، باید توجه داشت که ساکنان ایران منحصر به ملیت های ایرانی نیز نیستند و ما «اقوام» مختلفی نیز در ایران داریم که تکه هائی از آنها در سرزمین های تصرف شده حضور نداشته و کلاً و همچنان ساکن ایران کنونی اند؛ مثل مردمان سرزمین های گیلان و مازندران و اصفهان.

به این ترتیب، ایران کنونی به مناطقی تقسیم شده که ساکنان اش یا ملیت اند، یا قوم و یا مخلوطی از افراد متعلق به ملیت ها و اقوام؛ و تقسیم بندی کنونی ایران نیز شامل مرزبندی هائی است هم ملیتی، هم قومی و هم جغرافیائی. مثلاً، اکثر کردها در کردستان زندگی می کنند و بلوچ ها در بلوچستان و آذری ها در آذربایجان و فارس ها در فارس و گیلک ها در گیلان و اصفهانی ها در اصفهان و کرمانی ها در کرمان؛ و خراسان کنونی (بازمانده از خراسان بزرگ پیش از عصر استعمار) منزلگاه ملیت ها و اقوام و تیره های مختلف ایرانی است.(۲)

باری، آنچه از این سخنان منظور دارم آن است که بگویم می توان داستان «فدرالیسم» را از پشت یک عینک دیگر هم، که واقع بین تر باشد، دید.

***

اینکه هیچ امپراتوری (یا شاهنشاهی) در طول تاریخ بشر نیست که، بنا بر اجبارهای ناشی از ادارهء سرزمین های پهناور، نوعی حاکمیت فدرالی در آن مستقر نبوده باشد و، در این میان، ایرانیان از نخستین مخترعان و مبدعان اینگونه نظم اند و رمز بقای تاریخی خود را در ایجاد اتحادیه ای با اجزاء خود گردان یافته اند؛ آنگونه که هرگاه شکستی بر آنان وارد شده و دشمنی بر آنان غلبه کرده بلافاصله می توان جای پای بهمریخته شدن قبلی نظم فدرالی را مشاهده کرد. هخامنشیان و ساسانیان(۳) درست به همین دلیل کشور را به دشمن سپردند و صفویان نیز به همین دلیل متلاشی شدند. و این سیستم همان نظمی است که، در پایان دوران تاریک حکومت قاجار، که هرج و مرج اش را نمی توان به نظم فدرالی منتسب کرد، عاقبت در قانون اساسی «ضد استبدادی ِ» مشروطیت ایران، بعنوان ضامنی برای جلوگیری از بازتولید استبداد، بصورت پیش بینی بر پا داشتن نظام مبتنی بر «ایالات و ولایات» (که بعداً بوسیلهء فرهنگستان به «استانداری و فرمانداری» تغییر نام یافتند) و توزیع قدرت در میان آنها و تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی (استانی) حکم یک «میثاق تاریخی» را یافت.

اما، متأسفانه، در عصر شکوفائی قدرتمند و ویرانگر استعمار، اجرای این طرح بزرگ ممکن نگردید و پیش بینی های تاریخی انقلاب مشروطه در این راستا به بوتهء فراموشی سپرده شد. چرا که استعمار روس (مبدل شده به شوروی) آمده بود تا از وجود قدرت های محلی محملی برای تکه تکه کردن ایران بسازد و استعمار انگلیس راه حفظ منافع خود در ایران را تغییر دادن سیاست سنتی خود مبنی بر تکه تکه سازی ایران و، در نتیجه، کمک به جریان سرکوب حاکمیت های منطقه ای و ایجاد یک حکومت متمرکز مرکزی می دید.

سلسلهء پهلوی برآمده از این «سیاست تمرکز» بود و بخاطر جلوگیری از سوء استفادهء شوروی در راستای تکه تکه کردن ایران به قدرت رسید. در نتیجه، حکومت متمرکز رضاشاهی تن به اجرای پیش بینی های فدرالیستی قانون اساسی نداد و، با سرکوب و جنگ، برفراز تنوع های تاریخی این سرزمین پلی ساخت تا ایران کنونی غیر فدرالی را بوجود آورد.

(در اینجا اضافه کنم که قضاوت در مورد این سیاست رضاشاهی با تک تک ما است. کسی نمی تواند عدول از پیش بینی های فدرالیستی قانون اساسی مشروطه را به آسانی ببخشد؛ اما هنگامی که به بالقوگی تکه تکه شدن ایران و مستقل شدن بخش های ملیت نشین اش تحت سایهء حکومت شوروی بیاندیشیم و اینکه، بدون اقدامات رضاشاه، ایران کنونی می توانست وجود نداشته باشد، آنگاه شاید در مورد خوب و بد آنچه که پیش آمد تجدید نظر کنیم. براستی هم که تاریخ، در همه جای دنیا، همواره بین تمایل به تمرکز و پراکندگی قدرت حکومتی در نوسان بوده است).

در عین حال به این نکته نیز توجه کنیم که اقدامات رضاشاهی هرگز نمی توانست و نخواست که تنوع و رنگارنگی ملت ایران را منکر شود. یعنی، حتی اگر به نام استان های ایران بنگریم می توانیم جای پای نظام فدرالی همیشگی ایران را، که بر بنیاد ملیت و قومیت و جغرافیا استوار بود، مشاهده کنیم. در واقع، در عهد سلطنت پهلوی ها، تکه های مختلف باز مانده از «اتحادیهء ایران بزرگ» بصورت استان های کنونی کشور و ملیت ها و قومیت هایش باقی ماند و آنچه از نظام فدرالی کنار گذاشته شد «شراکت حکومت های محلی در ادارهء کشور» و منطقهء خود و، بجای آن، متمرکز کردن قدرت حکومت در تشکیلات مرکزی بود.

***

از این واقعیات می خواهم چند نکته را نتیجه بگیرم:

*الف. نظام فدرال(۴) عبارت است از پدیده ای چهار بعدی، به شرح زیر:

بعد اول: وجود یک میثاق پیوند دهنده

بعد دوم: تقسیم سرزمین به واحدهائی خودگردان که ایالت، یا منطقه و یا استان نام دارند.

بعد سوم: مشارکت مناطق و ایالات در حاکمیت؛ به معنی «تقسیم قدرت»(۵) بین حکومت مرکزی و حکومت های منطقه ای.

بعد چهارم: وجود یک دولت مرکزی که، بنا بر تعریف سازمان ملل متحد، حداقل چند امر خاص همچون سیاست خارجی، دفاع ملی، اقتصاد کلان و پول و منابع طبیعی ملی، و نیز برنامه های عمرانی سراسری را در دست خود داشته و در توزیع منابع و برنامه ریزی باید عدالت و عدم رواداری «تبعیض منفی»(۶) را رعایت کند.

*ب: بطوری که مشاهده می شود تنها یک بعد از ابعاد چهارگانهء نظام فدرال به امری به نام «تقسیمات کشوری» مربوطه شده و سه بعد دیگر کلاً به «توزیع قدرت» یا «شراکت در قدرت» مربوط می شود.

*پ: تجربهء کشورهای دیگر نشان داده است که نحوهء انجام «تقسیمات کشوری» می تواند مشکل برانگیز باشد و حتی گاه به جنگ و خونریزی بیانجامد، باید دید که این امر در مورد کشور خودمان چگونه قابل حل و فصل است. خوشبختانه، در ایران چنین مشکلی وجود ندارد و هم اکنون کشور به سه لحاظ جغرافیائی، قومی و ملیتی تقسیم شده است و در آیندهء پس از انحلال حکومت اسلامی نیز نباید نگران این مسئله بود. حداکثر اینکه دولت ایران آزاد شده می تواند یک کمیسیون کارشناسی را مأمور بازبینی تقسیمات کشوری کنونی و تجدید نظر در آن بر حسب رأی مجلس نمایندگان مردم کند.

*ت: به همین دلیل، کسانی که در مباحث مربوط به «فدرالیسم برای ایران» می کوشند تا فدرالیسم را به صفتی مقید کنند و از فدرالسیم ملیتی، یا زبانی، یا مذهبی و یا قومی سخن می گویند، یا به این واقعیات عنایت ندارند و یا قصدشان وصول به یک وحدت ملی در راستای استقرار یک حاکمیت فدرال نیست. فدرالیسم ایرانی نمی تواند به هیچ صفتی (همچون ملیتی، زبانی، مذهبی، یا قومی) که به تقسیمات کشوری مربوط شود آلوده گردد چرا که تقسیمات کنونی کشور صریحاً منعکس کنندهء مجموعهء این صفات است.

*ث. بدینسان، آنچه مهم است و نیروهای اپوزیسیون باید بر آن متمرکز شوند اصل «تقسیمات کشوری» بعنوان پایه ای برای یک حکومت فدرال ایرانی نیست و ضرورت دارد که اصل «توزیع و شراکت در قدرت» مطمح نظر همگان قرار گیرد.

*ج. نیز به این نکته نیز باید توجه خاص کرد که، در هر بحث نظری، «اصطلاحات سلبی» همیشه پس از پیدایش «اصطلاحات اثباتی» ساخته می شوند و، مثلاً، «نارضایتی» در صورتی می تواند معنا داشته باشد که ما ابتدا معنای «رضایت» را فهمیده باشیم. بر همین اساس هم می توان پی برد که چرا قانون اساسی مشروطیت در هیج کجا به اصلی با نام «عدم تمرکز» اشاره نکرده است، چرا که این قانون برای برانداختن تمرکزی که وجود نداشته نوشته نشده است؛ و اختراع این اصطلاح به زمان پسین تری بر می گردد که اصل «تمرکز» جانشین «نظام توزیع کنندهء قدرت فدرالی» شده و «عدم تمرکز» بعنوان جسب زخم بندی و دلخوشنکی سیاسی مطرح گردیه است. در واقع، تجربهء تاریخ معاصر (بخصوص هر کجا که سخن از اجرا کردن «مواد مغفول قانون اساسی مشروطه» در مورد انجمن های ایالتی پیش آمده) نشان داده است که این اصل سلبی تنها برای پرده پوشی بر اصل تمرکز ـ که واقعیت جاری بوده ـ و نیز بعنوان وسیله ای برای چانه زنی در مورد آن اختراع شده است. به همین دلیل می توان به ضرس قاطع گفت که اصطلاح «عدم تمرکز» جانشینی برای «نظم فدرالی» نبوده و در آینده نیز نمی تواند باشد.

*چ. نتیجه می گیرم که اگر بحث تقسیمات کشوری را به کنار بگذاریم و از آن چماقی برای درهم شکستن اتحاد های ملی برای استقرار نظامی فدرال (که رضایت و احساس شراکت و مالکیت را به اجزاء ملت ایران بر می گرداند) نسازیم آنگاه گفتگو کردن در مورد ارائهء تعریفی مرضی الطرفین در مورد فدرالیسم ایرانی بسیار آسان و ممکن می شود.

***

بگذارید سخنم را با تکرار این احتجاج خلاصه شده به پایان برم که:

«ملت ایران» چیزی جدای از ملیت ها و قوم ها و مردمان متشکله اش نیست. باید افسانه هائی همچون «شوونیسم فارس» را (که صرفاً موجب اختلاف است و، جز در مورد ترجیح و تحمیل زبان فارسی بر زبان های محلی، که از یکسو امری واجب است اما نباید نافی اهمیت زبان های مادری و آموزش دیدن به کمک آنها باشد، حقیقتی تاریخی ندارد) کنار نهاده و به استبداد ناشکیب «حکومت متمرکز» ی پرداخت که برباد دهندهء اصل رنگارنگی و تنوع است؛ اصلی که عناصر متشکلهء آن از همین زمینهء گسترده و گوناگون مردمان ایران بر می خیزند و از کرهء مریخ به کشورمان نیامده اند.

بنظر من، تنها ماجراجویان و جاه طلبانی که می اندیشند اگر بخشی از ایران را جدا و مستقل کنند خود به ریاست جمهوری و وزارت خواهند رسید، فدرالیسم را آلودهء صفات محدود کننده می سازند تا از یکسو آنان را بترسانند و، از سوی دیگر، درگیر شدگان در کار اتحاد و ائتلاف را از ورود به بحث اصلی «توزیع و شراکت در قدرت» باز دارند؛ درست همانگونه که استبداد خواهان و سلطه گرایان با فدرالیسم به عناد برخاسته و «اصل عدم تمرکز» را، همچون اصطلاخی بی تعریف و شناور، در برابر «اصل حکومت فدرال» علم می کنند.

_______________________________________

۱. همینجا اشاره کنم که فکر اینکه این «ملیت»ها بخواهند روزی از تقید در کشورهای چهارگانه خلاص شده و دوباره متحد شوند و کشور مستقل خود را بوجود آورند می تواند برای یک انسان کرد ـ در هر کجای دنیا که زندگی کند ـ یک آرزوی شیرین و بزرگ محسوب شود که اما، برای تحقق اش، باید با چهار کشور در افتاد و از رودخانه های خون گذشت، بی آنکه معلوم شود، در آن صورت، «کشور مستقل کردها» در چه وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قرار خواهد داشت. اما بحث کنونی من به این نکته مربوط نمی شود. در این مورد مطالعهء مقالهء مفید و مختصر آقای یدالله بلدی را در پیوند زیر توصیه می کنم:

http://www.newsecularism.com/2011/10/19.Wednesday/101911.Yadollah-Baladi-Kurdish-inspirations-and-realities.htm

۲. از این منظر که به کشورمان بنگریم، می توانیم در برابر اندیشیدن به «مسیر تجزیه» به مسیر دیگری نیز برسیم که، بر بنیاد آن، مثلاً، آرزوی بوجود آمدن «کردستان بزرگ» می تواند به معنی بازگرداندن بخش های جدا شدهء ایران بزرگ به آن اتحادیه پهناور نیز باشد. در این صورت، اگر نیک بنگریم، «ریشه» ی آرزوهای «پان ایرانیست ها» و «استقلال طلبان ملیتی» یکی است، با این تفاوت که اولی کردستان بزرگ را بخشی از «ایالات متحدهء ایران» می داند و دیگری آن را بصورت کشوری مستقل می بیند.

۳. در این زمینه مطالعات دکتر پروانه پورشریعتی در کتاب «انحطاط و فروپاشی فرمانروایی ساسانی» اهمیت بسیار دارد. کتاب به زبان انگلیسی است، با این مشخصات:

Parvaneh Pourshariati – Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran (International Library of Irani(- I.B. Tauris & Co. New York ۲۰۰۹

۴. بد نیست که، بر بنیاد ریشه یابی های زبان شناسیک، کمی به مفهوم فدرالیسم در زبان های فرنگی بیاندیشیم. «فدوس» (foedus) در زبان لاتین به معنی « میثاق» و «قرارداد» است که از آن صفت فدرال (federal)، به معنای «قرارداد بنیادانه» و سپس نام فدرالیسم Federalism، به معنای واقعی ِ «میثاق مداری»، مشتق شده اند. فدرالیسم، در زبان های فرنگی، در دو مفهوم بهم پیوسته بکار می رود:

یک) در مفهومی «سیاسی» که به معنی نظامی است که در آن «گروه» های عضو بوسیلهء یک «میثاق» با یکدیگر پیوند خورده و یک نهاد «نماینده وِ اداره کننده» را بر رأس خود قرار داده اند و،

دو) در مفهومی «اداری»، توصیف سیستمی از کشورداری است که در آن «حاکمیت ملی» sovereignty، بر بنیاد یک «قانون اساسی»، بین یک واحد مرکزی ِ اداره کننده (central governing authority) و تعدادی واحد اداره کنندهء منطقه ای (همچون حکومت های ایالتی یا استانی) تقسیم می شود.

در واقع، «فدرالیسم»، در هر دو کاربرد خود، ناظر بر نظامی است که در آن «قدرت حکومت کردن» (power to govern) بصورتی مشترک (shared) بین دولت ملی (national) و دولت های ایالتی یا منطقه ای (regional / provincial) تقسیم شده و پدیده ای را بوجود می آورد که اغلب از آن با عنوان «فدراسیون» (federation) یاد شده و خواستاران آن را «فدرالیست» federalists می خوانند.

۵. منظور division of power است و نباید آن را با «جداسازی قوا» (separation of power) که بجای خود در سیستم های حکومتی اهمیت حیاتی دارد اشتباه کرد.

۶. «تبعیض مثبت» بدان معنا است که در سهمیه بندی ها سهم بیشتری برای مناطق عقب افتاده تخصیص داده شود.

esmail@nooriala.com

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.