firoozeh_banisadr_01.jpg

تاریخ مبارزه با اعدام در غرب، مغایرت آن با دین مسیح

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

firoozeh_banisadr_01.jpg

firoozeh_banisadr_01.jpgفیروزه بنى صدر

“اگر ثابت کنم که این حکم نه فایده دارد نه لازم است، آرمان بشریت را پیروز گردانده‏ام.”

Beccariaروشنفکر ایتالیائى قرن ۱۸

در غرب، تاریخ مبارزه براى لغو حکم اعدام در قرن ۱۸ آغاز گشت و تا به امروز ادامه دارد. در سال ۱۷۸۱، پادشاه اتریش، تحت تأثیر روشنفکرانى چون بکاریا Beccaria و “ولتر” Voltaireحکم اعدام را براى اولین بار لغو کرد. در سال ۱۷۸۶، برادر او، حاکم “توسکان” Toscane در ایتالیا، قوانین مدنى را که مبناى مجازات را اصلاح مجرم و بازگشت او به زندگى عادى مى‏دانست، به اجرا گذاشت.

پس از انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱، عده‏اى از نمایندگان مجلس، از جمله “روبسپیر” Robespierre که بعدها خود حکم اعدام شمار بسیارى از همرزمهاى سابقش را امضا کرد، لایحه‏اى براى لغو حکم اعدام به رأى مجلس گذاشتند اما شکست خوردند و تنها لغو شکنجه به تصویب رسید. در قرن بیستم، مبارزه براى لغو حکم اعدام جهانى شد و شمار کثیرى از کشورها، در اقدامهاى اولیه بعد از پیروزى آزادى و دمکراسى، حکم اعدام را لغو نمودند. اولین اقدام اسپانیاى دمکراتیک، لغو حکم اعدام توسط رفراندوم قانون اساسى سال ۱۹۷۸ (براى تأکید بر اهمیت موضوع، لغو حکم اعدام در حقوق اساسى که در قانون اساسى قید شده، آمد و نه در حقوق مدنى) بود. نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹، کامبوج در سال ۱۹۸۹، آفریقاى جنوبى، در سال ۱۹۹۷، آذربائیجان در سال ۱۹۹۸ و ساحل عاج در سال ۲۰۰۰ حکم اعدام را لغو کردند. در سال ۲۰۰۱، بیش از نیمى از کشورهاى جهان حکم اعدام را یا از نظر قانونى لغو کرده‏اند یا در عمل دیگر به اجرا نمى‏گذارند. در منشور حقوق بشر که به تصویب کشورهاى اروپا در سال ۲۰۰۱ رسید، حکم اعدام در زمان صلح لغو گشت. افسوس که پس از انقلاب ایران، نه تنها مبارزه‏اى براى لغو حکم اعدام صورت نگرفت، بلکه براى اثبات انقلابى بودن، شعار “اعدام باید گردد”، از چپ و راست سر داده شد و نادر کسانى بودند که با اعتراض ابوالحسن بنى صدر به اولین اعدامها پس از پیروزى انقلاب،- اعدام ۴ تیمسار رژیم سابق در مدرسه رفاه-، همصدا شدند. تجربه نشان داد که گفته ابوالحسن بنى صدر در اعتراض به این اعدامها واقعیت پیدا کرد: “با بدترینها شروع مى‏ کنند و با بهترینها تمام مى‏ کنند.” اعدام و شکنجه وسیله برقرارى استبداد سیاه گشت و حال، طبق آمار سال ۲۰۰۰ عفو بین المللى، ایران بهمراه چین، عربستان سعودى و امریکا جز چهار کشورى است که درآنها ۸۸ درصد اعدامهاى اعلان شده در جهان، صورت گرفته‏اند. و باز ایران با جمهورى دمکراتیک کنگو، نیجریه، پاکستان، عربستان سعودى، یمن و امریکا، جزء ۷ کشوریست که از سال ۱۹۹۰ بدینسو در آنها، اعدام جوانانى که در زمان ارتکاب جرم زیر سن قانونى بودند، صورت گرفته است. جدیداً کنگو و پاکستان حکم اعدام را در این مورد لغو کردند. در کشورهاى مسلمان، با اینکه از حکم اعدام بعنوان یکى از مهمترین ابزار، براى برقرارى استبداد، استفاده مى‏شود، مسئله حکم اعدام به ندرت در سطح جامعه‏ها به بحث گذاشته و حتى در بین مخالفان استبداد، کمتر سعى بر سلب مشروعیت از آن شده است. در کشورمان ایران، ماشین اعدام در همان روزهاى اول انقلاب براه افتاد و پس از کودتاى خرداد ۱۳۶۰، وسعت بى ‏سابقه‏اى در تاریخ کشور بکار خود داد. آقاى خمینى و ملاتاریا، اعدام مخالفان را عمده ترین وسیله براى بازسازى استبداد خود گرداندند. اما اگر جامعه ایرانى حساسیت جدى و عمیقى به حقوق همه انسانها، حتى مجرم ترین آنها نشان مى‏داد، آیا استبداد مى‏توانست با توسل به اعدام بازسازى شود و بهترین فرزندان این مرز و بوم را به جوخه‏هاى اعدام بسپرد؟ انقلابى کرده بود که همه جهانیان را شیفته معنویتى ژرف که از عمق دلها، جانها و هویت فرهنگى مردم ناشى مى ‏شد، انقلابى که گلوله را با گل پاسخ مى ‏داد، چطور نتوانست مانع ابزارى کردن خشونت بگردد؟! آیا علت این نبود که میزان حساسیت مردم نسبت به حقوق بشر و حکم اعدام به اندازه کافى بالا نبود؟ اگر چه تحقیقى در باره نظر جامعه صورت نگرفته، اما وقایع اخیر گواهى مى ‏دهند که هنوز میزان حساسیت درباره حکم اعدام و حقوق بشر باید بیشتر گردد. بعنوان مثال، آقاى خاتمى در تجلیل از جلاد اوین، لاجوردى، ابائى نکرد به او لقب سردار و شهید اسلام بدهد و با اینحال در دوره دوم انتخابات ریاست جمهورى، بخش مهمى از مردم و حتى شمارى از قربانیان این رژیم نیز به او رأى دادند؛ گرچه اکثر با موضع آقاى خاتمى در باره آقاى لاجوردى مخالفت کردند و آن را سخنى دانستند که از راه مصلحت بر زبان آمده بود. اما آیا تا زمانى که مصلحتى بالاتر از حقوق انسان وجود داشته باشد، مى ‏توان به جامعه‏ اى عارى از خشونت دست یافت؟ آیا مصلحت را از حق جدا کردن به از بین بردن حق نمى ‏انجامد و مصلحتهاى دیگرى را اجتناب ناپذیر نمى ‏سازد؟ آیا در دمکراسیهاى نسبى غرب، سیاسیون مى ‏توانند براحتى اینچنین از جلادها دفاع کنند؟ و همچنین، در جنبش دانشجویى تیر ماه ۱۳۷۸ بر ضد رژیم، متاسفانه شعار “اعدام باید گردد” شنیده شد. تاریخ گواه است که رعایت حقوق بشر درگرو میزان حساسیت بالاى جامعه است. اگر جامعه‏اى، حتى جامعه دمکراتیک، به سرنوشت بدترینها، چه رسد به سرنوشت بهترینها، حساس نباشد، بسرعت حقوق بشر بخطر مى ‏افتد.

تحول به آزادى و برقرارى حقوق بشر نیازمند از مشروعیت انداختن تمام ابزارهاى استبداد است و از آنجا که حکم اعدام یکى از عمده ‏ترین آنها است و در وطنمان به نام خدا و دین اسلام اجرا مى‏ شود، مطالعه در باره ضایعات این حکم، کارى اساسى است. باشد که پس از سرنگونى رژیم استبدادى ملاتاریا، لغو حکم اعدام یکى از اولین تصمیمهاى جامعه ما بگردد، تا انشاالله نسلهاى آینده هرگز قربانى خشونتى که بر جامعه ما روا رفت، نگردند.

مغایرت اعدام با دین مسیح

در اروپا، اولین مخالفان حکم اعدام بنام دین، با آن مبارزه کردند و یادآور شدند که خداوند قتل را به طور قطع بر انسان و همینطور بر نهادهاى جامعه ممنوع کرده ‏است:

– نخواهى کشت (فرمان ششم از ده فرمان)

– کسى که خنجر مى‏ زند، توسط خنجر از بین خواهد رفت” سنت ماتیو” (Saint Matthieu,XXVI)

– بر دیگرى عملى را که نمى ‏خواهى با تو انجام دهند، مرتکب نشو Saint Matthieu)VII). تا قرن ۵ میلادى، مسیحیان که هنوز به قدرت نرسیده بودند، بر این باور بودند که خداوند قتل را بر آنها ممنوع کرده و بخاطر مخالفتشان با صدور حکم اعدام و یا شرکت در اجراى آن، ژولین، امپراتور روم، استخدام مسیحیان را براى تصدى بعضى مشاغل غدقن کرد.

اراده حیات و مرگ با خداوند است‏

روشنفکران مذهبى مانند ویکتور هوگو حیات را نعمت الهى مى دانستند: “تنها خداوند بر خاتمه آن مى‏ تواند اراده کند”. ویکتور هوگو بر این باور بود که سه امر خاص خداوند هستند و در قلمرو اختیار انسان نیستند: “بازگشت ناپذیرى، جبران ناپذیرى، انحلال ناپذیرى.” مى پرسید: “چطور موجودى محدود میتواند موجود محدودى دیگر را به قتل برساند، زمان حیات که بنظر مى ‏رسد در تابوت خاتمه مى‏ یابد، تا بى نهایت، تنها خداوند صاحب آنست. یک برادر، هر چند جنایتکار، در انسانیت، برادر مى‏ ماند. تنها خداوند است که بر روز و ساعت مرگ حق تصمیم دارد.”

حق توبه

براى برخى از روشنفکران دینى مسیحى، یکى از قوى ترین دلایل مخالفت با حکم اعدام، حق توبه است که خداوند آن را به همه بنده ‏هایش اعطا کرده است. سن مارتن Saint Martin مى‏ نویسد:” عدالت واقعى، فرصتى مى ‏دهد تا مجرم تقاص کرده ‏اش را پس دهد. سبعیت اعدام نیروى توبه را، که عدالت خدائى مى توانست به پاى مجرم در آن دنیا بگذارد، از او مى ‏گیرد”. ژول سیمون Jules Simonمى ‏نویسد حکم دو هدف دارد: “تنبیه و توبه از گناه و رشد انسانیت. مى ‏پرسند آیا زمان حکم مى ‏تواند ابدیت باشد. این ابدیت یکى از دو مشخصه حکم را از بین مى‏ برد. توضیح اینکه از دست رفتن فرصت توبه، منزه و بهتر شدن، تنبیه را بیش از حد ممکن سنگین مى ‏کند، زیرا جرمى دنیوى (temporelle) وجود ندارد که تنبیهى ابدى را بطلبد”.

و داستایوسکى، در باره فرمان الهى – نخواهى کشت- چنین توضیح مى‏دهد: “تو حق ندارى امکان بازخرید، حتى اگر بى نهایت کم باشد، را از مجرم بگیرى”. در ۲۳ ژانویه ۱۹۷۸، کلیساى فرانسه متنى در باره حکم اعدام انتشار داد. بعد از یادآورى همکارى گذشته کلیسا با پادشاهان، نقش کلیسا در تفتیش عقیده (انکیزیسیون) و توجیه حکم اعدام توسط روشنفکران مسیحى نظیر سن توماس داکن d’Aquin Thomas Saint، چنین آمده است:”انسان روح و جسم است و این انسان که روح و جسم است مدیون خداوند است. انسان مسیحى نمى ‏تواند قبول کند که انسانى با خونسردى این گفتگوى رازدارانه بین انسان و خداوند را قطع نماید. محکوم کردن انسانى به مرگ نفى امکان تعالى جستن مجدد او است. براى انسان مسیحى، شک کردن در قدرت رحم الهى، در کلیت و جهانشمول بودن رستگارى و امکان تغییر است”.

در سال ۱۹۷۷، واتیکان حکم اعدام را لغو کرد. اما موافقان حکم اعدام با اشاره به سبعیت بعضى از جنایات، مدعى هستند که این انسانها غیر قابل اصلاح و حذف آنها، براى ممانعت از تکرار جنایت، لازم است. اما کدام انسان مى‏ تواند ادعا کند علم پیشبینى اصلاح شدن یا نشدن مجرم را دارد؟ آیا این علم خدایى نیست؟ و آیا همانطور که در قرآن بتکرار آمده است، هدایت با خداوند نیست وخداوند هدایت هرکس را به خود او نسپرده‏ است؟ ناتوانائى انسان در پاسخ به این سئوالها، به او اجازه نمى ‏دهد خود را قانع کند که داراى حق کشتن است. همانطور که آلبرت کامو Albert Camus،در کتابش، “تفکرى در باره حکم اعدام”، مى ‏نویسد: “بدون بى گناهى مطلق، قاضى والا وجود ندارد. همگى در زندگى خود بدى کرده‏ ایم… عادل وجود ندارد، تنها قلبهاى کم و بیش محروم از عدل وجود دارند. زندگى کردن به ما اجازه مى‏ دهد از آن آگاه شویم و به اعمال خود کمى خوبى اضافه کنیم تا بدیهایى که در دنیا انجام داده ‏ایم را جبران کند. این حق زندگى که مصادف با اقبال جبران است، حق طبیعى هر انسان است، حتى بدترین آن. بدترین جنایتکار با پاکترین قاضى در کنار هم قرار مى‏ گیرند، هر دو بى نوا و تنها. بدون این حق، زندگى اخلاقى بطور حتم امکان پذیر نیست”.

غیر انسانى بودن حکم اعدام

تورگنیو نویسنده روسى قرن ۱۹، پس از مشاهده اعدام یک جنایتکار در یکى از زندانهاى شهر پاریس، مى ‏نویسد: “از ۱۲ شب تا ۶ صبح که قرار بود ما را به سلول زندانى ببرند، نتوانستیم بخوابیم. صبحانه را قبول نکردم. روى سکوى گیوتین نرفتم، احساس یک گناه ناشناخته بزرگ و یک شرم درونى در من اوج مى ‏گرفت. بنظرم رسید که بین ما، شاید تنها اسبهاى جلوى در زندان، که راحت مشغول جو خوردن بودند، موجودات بى گناه هستند. هیچ کس بین ما این احساس را نداشت که شاهد عملى است که براساس عدالت اجتماعى انجام مى‏ گیرد”. ویکتور هوگو، پس از مشاهده مراسم اعدام یک جوان، در رمان خود، “روز آخر یک محکوم به مرگ” و داستایوسکى که خود تجربه اعدام مصنوعى را لمس کرده بود، عمق شکنجه روانى را توصیف کرده‏ اند که انتظار مرگ ایجاد مى ‏کند. داستایوسکى مى‏ نویسد: “انسانى را که شکنجه مى ‏دهند، مجسم کنید: رنجها، زخمها و دردهاى جسمى، رنجهاى روحى را از یاد مى ‏برند، طورى که تا مرگ، انسان تنها در جسم خود رنج مى ‏کشد. اما این رنجها، بى رحمانه ترین رنجها نیستند. آن قطعیت که در ساعتى دیگر، در ۱۰ دقیقه دیگر، در نیم دقیقه دیگر، در همین لحظه، روح از جسم بیرون مى‏رود، زندگى انسانى خاتمه مى ‏یابد و آنهم بطور غیر قابل بازگشت، این قطعیت، آن رنج وحشتناک است. از همه وحشتناکتر، آن ربع لحظه‏اى ایست که سر را روى چوب مى‏ گذارى و صداى فرود آمدن گیوتین را مى ‏شنوى. وقتى یک جنایتکار به قتل رسانده مى ‏شود، حکم بى‏ نهایت وخیم تر از آن جنایت است. کسى که شبى توسط دزدانى در جنگلى سر بریده مى ‏شود، تا آخرین لحظه، امید به نجات را حفظ مى‏ کند. در حالى که وقتى به مرگ قطعیت داده مى ‏شود، آن امید که مرگ را ده بار قابل تحمل تر مى‏ کند، از آن محکوم رنج دیده شده گرفته مى‏ شود. چه کسى گفته است که طبیعت انسان تحمل این تجربه سخت، بدون آنکه گرفتار دیوانگى شود، را دارد؟… نه نمى‏ شود با انسان اینطور رفتار کرد… حکم اعدام شکنجه است، شاید وحشتناکترین آن، زیرا یک شکنجه روحى غیر قابل تحملى است”. و نیز، تولستوى Tolstoi، پس از آنکه در شهر پاریس، شاهد اعدامى در ملاء عام گشت، نوشت:” شاهد جنایات زیادى در جنگ و یا در قفقاز بوده ام، اما اگر در حضورم انسانى را تکه پاره مى ‏کردند، اینقدر غیر قابل تحمل نمى ‏یافتم که کشتن آنى یک انسان سرزنده و تنومند، با اندامى زیبا و مجهز. آنجا اراده همراه تفکر نبود، حرکت پر هیجان انسان بود اما اینجا، آرامش و راحتى به حد شیک و پیکى در اجراى حکم اعدام است و در آن هیچگونه بزرگى وجود ندارد”. و در وطنمان ایران نیز، زندانیان رژیم ولایت مطلقه فقیه بر شکنجه روانى که بر محکومان به مرگ تحمیل مى ‏شود، شهادت داده و مى‏ دهند. هزاران انسان روزهاى متمادى شکنجه انتظار اعدام را لمس کرده‏ اند و یا بعضاً قربانى اعدامهاى مصنوعى گشتند و یا همرزمهایشان را در حضورشان اعدام کرده‏ اند. چند نمونه از شهادتهاى زندانیان رژیم خمینى را به نقل از کتاب پر ارزش “زندان” که توسط ناصر مهاجر ویراستار گشته است، را مى ‏آورم (مطالعه آنرا به همه هموطنان توصیه مى‏ کنم تا هرگز خشونتى کم نظیر که به جامعه ما تحمیل شد فراموش نشود و مهمتر از آن هرگز تکرار نگردد):

-“حکمت را به همراه داوود و مدائن و فریدون اعظمى، سه شب پیاپى جلوى جوخه‏ى اعدام مصنوعى مى‏ گذاشتند. رفقاى آنها را اعدام مى‏ کردند و آن سه را دوباره به سلول باز مى‏ گرداندند. چند ساعت که مى‏ گذشت، مى ‏بردنشان بازجوئى. شب سوم که دو همراهش را اعدام کردند، موهاى حکمت یک سره سفید شد…”

– در باره اعدامهاى دستجمعى سال ۱۳۶۷: “به حسینیه براى دار زدن برده مى ‏شوند، گروهى مى ‏گریند، گروهى دشنام مى‏ دهند و همه مى ‏لرزند، اما لرزش خود را مخفى مى ‏کنند. برخى لبخند مى ‏زنند. نومیدانه، و انتظار لحظه‏ى آخر را مى ‏کشند. بعضى از نگهبان ها در اجراى حکم اعدام با هم رقابت مى ‏کنند تا ثواب بیشترى ببرند. گروه کمترى از آنها از مشاهده ‏ى این همه جسد احساس بى ‏تابى و درد مى ‏کنند، برخى از زندانیان مى ‏جنگند، حمله مى ‏کنند و به شدت کتک مى ‏خورند، مراسم اعدام به سرعت اجراء مى ‏شود. آخرین ضجه‏ هاى مرگ خاموش مى ‏شود.”

– و حال خاطره یکى از دوستانم که چند سال زندانى رژیم خمینى بوده را نقل مى‏کنم:” ۶ ماه در انتظار مرگ بسر بردم. هر شب که در سلول باز میشد منتظر بودم که مرا به جوخه اعدام ببرند. شبى اسم مرا صدا زدند. اطمینان داشتم که نوبت من رسیده… با همه خداحافظى کردم… من را بردند… خودم را براى مرگ آماده مى ‏کردم… در حیاط زندان، خبر فوت مادرم را دادند… لحظه‏ ئى احساس آرامش کردم… امشب مرگ بسراغم نیامده بود اما بعد به مادرم فکر کردم و در غم فرو رفتم… و هنوز بعد از سالها آن لحظه آرامش، من را مى‏رنجاند…”

– اما حکم اعدام تنها براى محکومین شکنجه نیست، براى خانواده محکوم و شاهدان اجراى حکم هم، شکنجه است. “آلبرت کامو” Albert Camus مى ‏نویسد : “والدین محکوم با یک فاجعه دیرپا روبرو مى ‏شوند که آنها را فراى هر عدالتى، تنبیه مى ‏کند. انتظار یک مادر و یا پدرى طى ماه‏ هاى طولانى، ملاقاتها و صحبتهاى مصنوعى که لحظات کوتاه دیدار با محکوم را باید با آن پرکرد و بالاخره صحنه‏ هاى اعدام، شکنجه‏ هائى هستند که به خانواده مقتول تحمیل نشده‏ اند. احساسات خانواده قربانى هر چه باشد، آنان خواهان آن نخواهند بود که انتقام تا این حد شدیدتر از جنایت صورت گیرد و انسان هایى که عمیقاً شریک غمشان هستند را شکنجه دهد”.

نگرانى شدید قربانیان نسبت به سرنوشت بازماندگان و رنجهاى عمیقى که متحمل مى ‏شوند در وصیتنامه‏ هاى قربانیان استبداد ملاتاریا قابل لمس هستند. از جمله در کتاب “زندان” آمده است :

– در وصیتنامه ایراندخت مهرپور مى ‏خوانیم :”مادر خوب و پدر عزیزم و تمام عزیزانى که دوستتان دارم و دختر عزیزتر از جانم، مهرنوش که از محبت مادرى و پدرى محروم ماندى و امیدوارم که دلیل این کمبود و محرومیت را بفهمى و از من دلگیر نباشى… مامان جان و باباى عزیزم! خیلى دلم مى‏ خواهد که شما شاد باشید…

– در وصیتنامه محمد على صمدى مى‏ خوانیم:” امروز، (خط خوردگى توسط ماموران) وصیت نامه خویش را برایتان مى ‏نویسم تا هم امروز به جوخه‏ ى اعدام سپرده شوم… پدرم، مادرم، بر مرگ من نگریید. دوستتان دارم و از شما مى ‏خواهم که بخاطر من و آخرین خواستم بر خود صبر و بردبارى پیشه کنید. نمى خواهم مرگ من مصیبت برایتان ببار آورد و رنجتان دهد.”

در کتاب “اوین” نوشته محمد جعفرى نیز چنین مى ‏خوانیم: “تقدیم به روح پاک رشید صدرالحفاظى، شهید مظلومیکه بعد از اعدام، یکى از بازجویان ولایت فقیه به خانواده ‏اش گفت: رشید بى ‏گناه اعدام شد و با این جمله اخگرى برافروخت و بر قلب این پدر و مادر چنان داغى بر جاى گذاشت که تا آخرین لحظه حیات التیام نخواهد یافت…”

بدینترتیب، حکم اعدام ناقض دو اصل است : حق زندگى که مبناى همه اصول اساسى دیگر است و اصلى که همه نوع شکنجه روحى و جسمى را محکوم و غدغن مى‏ کند.

بازگشت ناپذیرى حکم اعدام‏

بازگشت ناپذیرى حکم که با خطر قتل بى‏ گناهى همراه است، براى شمارى از روشنفکران دینى و غیردینى به خودى خود کافى است تا این حکم لغو بگردد. سنت مارتین، Saint Martin، در سال ۱۷۹۷، مى پرسید: “در کجا، انسانهاى قانونگذار حق مرگ و گرفتن جان همتاى خود را یافته‏ اند، گرفتن چیزى که قادر نیستند باز گردانند؟” طرفداران حکم اعدام، خطر اعدام بى ‏گناهى را مى ‏پذیرند اما یا نظیر مستبدهائى چون خلخالى مى‏ گویند که: “اگر بى ‏گناه بود به بهشت مى رود” و یا نظیر ویشینسکى، Vychinski در توجیه جنایتهاى استالین، مدعى مى ‏شوند: “وقتى حکم اعدامى را امضا مى ‏کنیم، هیچوقت نمى ‏توانیم مطمئن باشیم مقصرى را تنبیه مى ‏کنیم، تنها در محدوده تخمینها، با ارائه یک سرى حدسیات، از لحاظى…” همچنین طرفداران حکم اعدام مدعى هستند که با پیشرفت علم خطر قتل بى ‏گناه نزدیک به صفر شده است. اما بقول آبرت کامو Camus Albert، “علمى که مدعى است بى‏ گناهى یا مجرمیت را اثبات مى ‏کند، هنوز نتوانسته است کسانى که بقتل مى ‏رساند را دوباره زنده کند”. بنا بر تحقیقى که در سال ۱۹۸۷ به چاپ رسید، اعلام شد که ۲۳ بى ‏گناه در کشور امریکا از اول قرن تا سال ۱۹۸۵، اعدام شده‏ اند و بین سالهاى ۱۹۰۰ و ۱۹۸۵، ۳۴۹ بى ‏گناه محکوم به اعدام گشته ‏اند. از سال ۱۹۷۶ که دوباره حکم اعدام در شمارى از ایالات برقرار گشت، ۹۹ محکوم به اعدام بى ‏گناه شناخته شده ‏اند و آزاد شدند. جمعاً این قربانیان ۸۰۰ سال را تحت تهدید اعدام دولت، در زندان گذرانده ‏اند! در سال ۲۰۰۱، در یکى از ایالات امریکا، ایلینوى، بعد از آنکه معلوم شد که ۱۳ بى‏ گناه به اعدام محکوم شده ‏اند، تصمیم گرفته شد حکم اعدام تا مدت نا معلومى به اجرا گذاشته نشود.

بنا بر نسبیت انسان، او از اشتباه مبرى نیست. هم دادگاه، هم مجرم در این نسبیت شریک هستند. اما آیا حق اشتباه را مى ‏شود به دادگاه داد و مجرم را از این حق محروم کرد؟ بقول آلبرت کامو Albert Camus آیا دادگاهى مى ‏تواند بگوید:” اگر شما را به اشتباه محکوم به مرگ کردم مرا بخاطر ضعف هاى طبیعت مشترکمان ببخشید؟ اما شما را، بدون توجه به این ضعفها و به این طبیعت، به مرگ محکوم مى ‏کنم؟”

مسئولیت مجرم و عدالت در حکم

آیا تنها مجرم کاملاً مسئول است؟ تا چه حد جامعه شریک جرم است؟ احکام بلحاظ اینکه براساس نوع جرم، شخصیت مجرم و شرایط زندگیش صادر مى ‏شوند، بناچار نمى ‏توانند برابر باشند و با مکان، زمان، رشد علمى، احساسات و روح قضات و … تغییر مى‏ کنند. براى مثال، در امریکا سیاه پوستان قاتل سفیدپوستان، بمراتب بیشتر محکوم به اعدام مى ‏شوند تا سفید پوستان قاتل سیاهپوستان. در تابستان ۱۹۹۱، براى اولین بار از سال ۱۹۴۴ ببعد، سفید پوستى قاتل سیاهپوستى اعدام شد. بنا بر آمار سال ۱۹۹۱ سازمان عفو بین المللى، تعداد سیاهپوستان محکوم به اعدام ۴ تا ۱۱ برابر سفید پوستان است. اکثر تحقیقات که توسط روانپزشکان، روانشناسان و جامعه شناسان انجام گرفته‏ اند، نشان مى‏ دهند که محکومین اکثراً مردان جوان، خارجى، داراى قوه بیان ضعیف، معلومات کم و از طبقه اجتماعى و اقتصادى محروم جامعه هستند. این تحقیقات بر فطرى نبودن این خصوصیات و مسئولیت جامعه تأکید مى ‏کنند و نیز با آلبرت کامو Camus هم عقیده هستند: “گفتن این که انسانى بایستى مطلقاً از عضویت جامعه محروم و از زندگى ساقط شود زیرا بطور مطلق بد است بمعنى آنست که جامعه مطلقاً خوب است، سخنى است که هیچ عاقلى امروز نمى ‏تواند به آن باور داشته باشد”. و در همان نوشته، “تفکر در باره حکم اعدام”، که در سال ۱۹۵۷ بچاپ رسید، در باب مسئولیت جامعه مى ‏نویسد: “درصد مسئولیت الکل در قتلهاى خونین باورنکردنى است. وکیلى نقش آن را در ۶۰ درصد قتلها و دکتر لاگریف Lagriffe بین ۴۱ تا ۷۲ درصد تخمین مى ‏زند. تحقیقى که در سال ۱۹۵۱ در زندان حومه پاریس انجام گرفته، نشان مى ‏دهد که بین زندانیهاى جرائم عمومى، ۲۹ درصد الکلى و ۲۴ درصد فرزندان الکلى هستند. و بلاخره، ۹۵ درصد قاتلین کودک الکلى هستند. در کنار این ارقام یک رقم جالبترى را مى ‏شود مشاهده کرد: سود یک تولید کننده الکل در سال ۱۹۵۳، ۴۱۰ میلیون فرانک بوده است. مقایسه این ارقام اجازه مى ‏دهند که به اطلاع سهامداران این تولیدکنندگان و نمایندگان مجلس مدافع منافع الکل اطلاع داده شود که یقیناً بیشتر از آنچه فکر مى ‏کنند، کودک کشته‏ اند.” غیر از آن، هنوز براى روانپزشکان و روانشناسان راز کشش به مرگ همچنان باقى است. در دادگاهى که براى قاتلى، حکم اعدام درخواست شده بود، یکى از روانپزشکان براى قضات داستان اولیویه Olivier را که بچه‏ اى را بصورت فجیع کشته بود، یادآورى کرد. با همکارانش، او را معاینه کرده و هیچگونه مشکل یا تزلزل روانپزشکى را در او تشخیص نداده بودند. اولیویه Olivier اعدام شد. بعداً، در مغز او آسیبهائى مشاهده شدند که علم آن روز نتوانسته بود آنها را تشخیص بدهد.

شخصیت دژخیم

در صورت لغو نشدن حکم اعدام، استخدام دژخیم توسط دولت اجتناب ناپذیر است. در تاریخ بشریت، ستودن دژخیم، حتى دژخیمى که بنام اجراى حکم الهى، یا جامعه… مرتکب قتل مى ‏شود، نادر است. برعکس از ضعفهاى شخصیتى آنان فراوان نوشته شده است. نویسنده انگلیسى، دیکنس، Dickens مى ‏نویسد: “اگر اعدام به تقوى راه مى‏ برد، پس دژخیم مى ‏باید مقدس باشد. اما همان کسانى که پاى جوخه اعدام به محکوم دست مى ‏دهند، مثل وبا از دژخیم فرار مى‏ کنند. در واقع، بخاطر دارم که در فرانسه، خرافات در مورد دژخیم بر سر زبانها و او مطرود جامعه بود. به من یاد مى ‏دادند که نان را برعکس نگذارم زیرا نانوا همان کار را با نان دژخیم مى ‏کند، تا نانهاى دیگر را آلوده نسازد”. بلا ژوست Bela Just، پدر روحانى، که بیش از ۳۰ محکومان به اعدام را، در لحظات پایانى عمر، همراهى کرده بود، مى‏ گفت: “طرز صحبت دژخیمها، در بى رحمى و بى ‏ادبى، چیزى کمتر از طرز صحبت اوباش ندارد”. دژخیم معروف انگلیسى، آقاى آلبرت پیر پونت PierrepointAlbert که به دعوت کمیسیون سلطنتى در باره مسئله اعدام، در ۲ نوامبر ۱۹۵۰، شهادت مى ‏داد، در باره تعداد انسانهائى که به دار آویخته بود، گفت:” چند صد نفرى”. به سئوالهاى دیگر چنین جواب مى ‏داد:

-” لحظات سختى داشته‏ اید؟

– یکبار در طول تمام دوره زندگى شغلى ‏ام.

– چه پیش آمده بود؟

– بى ادب بود. با او شانس نیاوردیم. انگلیسى نبود، جاسوس بود. سر و صداى عجیب غریبى مى ‏کرد… بلى خارجى بود و من شخصاً توجه کردم که انگلیسها خود را بهتر از دیگران نگاه مى ‏دارند…

– آیا وظیفه شما بطور خاص آزار دهنده است و یا عادت کرده‏ اید؟

– نه حالا عادت کرده‏ ام.

– هرگز متاثر نمى ‏شوید؟

– نه”. و به این سؤال که آیا اعدام زن امرى آزار دهنده است یا نه؟ چنین پاسخ داد:” ابداً.” چنین بى ‏رحمى را در صحبتهاى یک کمک دژخیم فرانسوى نیز مشاهده مى ‏کنیم. سفرهایش به شهرستانها براى اجراى حکم را چنین وصف مى ‏کند: “وقتى سفر مى ‏کردیم، واقعاً لحظات خنده بود. تاکسى ‏ها براى ما بودند، رستورانهاى خوب براى ما بودند”. در مورد زبر دستى دژخیم مى ‏گوید:”این لوکس را مى ‏توانستیم داشته باشیم که مشترى را با موه ایش بکشیم”. و در باره شخصیت همکار جدید:” دژخیم جدید دیوانه گیوتین است. بعضى وقتها تمام روز و روزهاى پیاپى، نشسته روى صندلى، آماده، کلاه به سر، پالتو به تن، منتظر احضاریه وزارت مى ‏ماند”.

در ۵ فوریه ۲۰۰۳، یاداشتهاى دژخیم دولت فرانسه، بین سالهاى ۱۸۸۵ و ۱۹۳۹، به ۱۰۰۰۰۰ یورو در حراج بفروش رسید. او که وارث خانواده ‏اى بود که از اواخر قرن ۱۷ داراى همین شغل بوده ‏اند، در طول مدت فعالیتش، ۳۹۵ سر بریده است. ناشر خریدار به خبرنگار روزنامه لوموند دلایل خریدش را چنین توضیح داد:”من از نسل بدنتر Badinter (یکى از مبارزین سرسخت براى لغو حکم اعدام و وکیلى برجسته که تعدادى مجرم را از حکم اعدام نجات داده است) هستم. انتشار این یادداشتها براى نشان دادن آنست که ما به کشورى تعلق داریم که تا زمانى نه چندان دور، انجام این چنین اعمالى را مى‏ پذیرفت “.

اما در ایران، آقاى لاجوردى، جلاد اوین، قبل از آنکه به اعمال دهشتناکش شهادت بدهد، بقتل رسید. این چند سطر به نقل از کتاب اوین گواه شخصیت او هستند:” صبح زود آمدند و همه اتاق را به صف کردند. چشم بند زدیم و از بند خارج شدیم… دسته ام که در هوا معلق بودند، با چیزى تماس پیدا کرد. به آن آویزان شدم. اول نفهمیدم که چه بود. بعد متوجه شدم که دو پاست. صف به هم خورده بود. بقیه هم مثل من تلو تلو مى ‏خوردند. یک لحظه از زیر چشم بند نگاه کردم. قلبم ایستاد. از وسط اجساد به دار آویخته ما را رد مى‏ کردند. چهره ‏هاى اجساد سفید بود. چشمان شان از حدقه بیرون زده بود. پاسدارهاى دور و بر، غش غش مى ‏خندیدند. دوباره ما را جمع و جور کردند و به سمت جلو راه انداختند. کمى که رفتیم، ایست دادن. بعد دایره وار همه را کنار هم ایستاندند. گفتن: چشم بندها را بردارین. برداشتیم، موسى خیابانى و اشرف ربیعى و چند نفر دیگر روى زمین افتاده بودند. لاجوردى شروع به سخنرانى کرد. از پیروزى سپاه گمنام امام زمانش گفت. همان طور که حرف مى ‏زد با نوک پا به اجساد هم مى ‏زد. سخنرانى‏ اش را با این جمله تمام کرد: هر که تواب واقعییه وقتى از جلوى اجساد رد مى ‏شه، باید به اون ها تف بندازه…”

در اکثر جوامع، اگر نه در تمام، دژخیم از علنى کردن شغلش امتناع مى ‏ورزد و غالباً در جامعه منزوى است. مطالعه تأثیرات سوء چنین شغلى بر روح و جسم انسانها کمتر انجام گرفته اما آنچه مسلم است، در جامعه، با دید منفى در دژخیم نگریسته مى ‏شود. بقول آلبرت کامو Albert Camus” آن درس زیبا و با صلابت (اعدام)، که توسط قانونگذارهاى ما تصور شده است، قطعاً یک تأثیر حتمى دارد: سوق دادن به انحطاط صفت انسانى و عقلانیت یا از بین رفتنشان، در آنها که مستقیماً، در این کار، همکارى مى ‏کنند. مى ‏گویند موجودات استثنائى هستند که در این انحطاط رسالت پیدا کرده‏ اند؟” اما جامعه، چرا همان برخورد با قاضى یا با نهاد مسئول صدور حکم اعدام و با دژخیم مسئول اجراى آن، را نمى ‏کند؟ در سنجش‏هاى افکار که در فرانسه صورت گرفته‏ اند، وقتى از افرادى که موافقتشان را با اعدام ابراز مى‏ کردند، سؤال مى ‏شد آیا موافق هستید انسانى را به بریدن به دو تکه محکوم کنید؟ – سؤالى که وکیل معروف فرانسوى، روبرت بادنتر Robert Badinter، در دفاع از محکومین به مرگ از قضات مى ‏کرد-، اکثر جوابها منفى بودند. این تفاوت برخورد بین صدور حکم اعدام و اجراى حکم اعدام در افکار عمومى غرب، در قرن ۱۹، بر اثر پیشرفت در کار دفاع از حقوق بشر، بوجود آمد و دولتها را ناگزیر کرد به مرور زمان، صحنه‏ هاى اعدام را در خفا نگاه دارند. در فرانسه، آخرین اعدام در ملاء عام در سال ۱۹۳۹ انجام گرفت. چاپ عکسهاى اعدام با عکس‏العمل شدید دولت روبرو شد و تصمیم گرفته شد که اعدامها دیگر در ملاء عام صورت نگیرند. تا قبل از آن در اروپا، اعدامها به صحنه تماشاى مردم تبدیل مى ‏شدند. براى مثال، در انگلیس، در سال ۱۸۰۷، جمیعت ۴۰۰۰۰ نفرى به تماشاى صحنه اعدام دو نفر جمع شده بود. تنها افراد طبقات پائین به تماشا نمى ‏آمدند، براى افراد متمول جاهاى خوب پیش بینى شده بود. بالکنها به بهاى گران کرایه مى ‏شدند. زنان اشراف براى دیدن محکوم در سلولش صف مى ا‏بستند… مادرها فرزندانشان را مى ‏آوردند.

ادامه دارد…

منابع:

– حقوق بشر در اسلام از ابوالحسن بنى صدر، انتشارات انقلاب اسلامى –

– کتاب زندان، جلد دوم، به ویراستارى ناصر مهاجر – نشر نقطه –

– اوین، گاهنامه ۵ سال و اندى، از محمد جعفرى، جلد اول، انتشارات برزاوند.

– Editions eres- Sous la direction de Robert Cario- La peine de mort au seuil du troisième millenaire.

– Actes du colloque sur la peine de mort dans la pensée philosophique et litteraire- Maria Malibran-Tourgueniev ; Pauline Viardot et- Association des amis d’Ivan

– Editions du seuil – Bottero, Marc-Alain Ouaknin, Jean Joseph Moingt -La plus belle histoire de Dieu-

– Collection Folio – Arthur Koestler/Albert Camus-Reflexions sur la peine capitale-

– Editions Odile Jacob- Robert Badinter- L’Abolition-

– Le livre de Poche – Robert Badinter- L’execution –

این مقاله در خرداد ۱۳۸۲ در روزنامه انقلاب اسلامی بچاپ رسیده است

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.