Alireza Majlesi

فرهنگ‌پرستی افراطی شکل دیگر نژادپرستی چه در ایران، چه در نروژ

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

Alireza Majlesi

Alireza Majlesiعلی رضا مجلسی

اندرش بهرینگ بریویک ۳۲ ساله، جمعه‌ای خونین را در ۳۱ تیرماه امسال (۲۲ جولای ۲۰۱۱) در تاریخ نروژ رقم زد و بیش از ۹۰ نفر از شهروندان نروژی را به خاک و خون کشید. وی در جمع جوانان احزاب چپ نروژ، با گلوله و رو در رو، یکی یکی به کشتار جوانان دست زد. در دورانی که اروپا در صلح و نه در جنگ است، چنین کشتاری در تاریخ نروژ بلکه در اروپای غربی بی‌سابقه است. بی‌سابقه بودن آن در تاریخ اروپا را، می‌توان در عامل ایجاد این ترور که شهروندی نروژی و با تباری نروژی است و همین‌طور در ابعاد این جنایت و مهمتر از همه در ایده‌الوژی پشت آن جستجو کرد.

برخی رسانه‌های غربی به ویژه آمریکایی[۱] در اولین ساعت پخش خبر این واقعه، بلافاصله شروع به اتهام زدن به افراط گرایان اسلامی کردند. ولی با روشن شدن هویت عامل این ترور انگشت اتهام از «جهادگران» و «بنیادگرایان اسلامی» به سمت «راست‌گرایان افراطی » کج شد.

من در وبلاگ‌ها و صفحات شبکه‌های اجتماعی موجی را می‌بینم که در آن بسیاری در گوشه و کنار جهان که همواره به خاطر زادگاه‌شان در یک کشور مسلمان یا اعتقادات اسلامیشان با اتهاماتی چون «افراط‌گرایی»، «بنیادگرایی»، «تروریسم» و از این دست مواجه‌اند، چنین می‌نمایانند که گویا حادثه با تمام بدی‌هایش جنبه‌ای مثبت برای وجهه‌ مسلمانان داشته است. حالا دیگر می‌توان به غربی‌ها گفت که «شما هم تروریست دارید و این تنها مسلمانان نیستند که در مظان اتهام‌اند!» برخی هم با لقب «تروریست مسیحی » از او می‌خواهند معادلی در برابر «تروریست مسلمان » بسازند.

نمی‌دانم چنین روشی برای اعتراض یا خرید ترحم در شبکه‌های اجتماعی چه واکنشی در انتخابات بعدی کشورهای اروپایی خواهد داشت،‌ ولی از خود می‌پرسم آیا اینگونه برداشت، نتیجه‌ گیری‌ سهل‌انگارانه‌ای از این واقعه نیست؟ مردم عادی تاوان چه چیزی را می‌دهند؟ وجود یک آدمکش مسیحی چه مشکلی از مشکلات مسلمانان حل می‌کند؟ عمل و تفکر این آدمکش چه تفاوتی با عمل و تفکر افراطیون در کشورهایی مسلمان مانند ایران دارد؟

خشونت بر پایه ایده‌الوژی، آینه‌‌ای در برابر ما

عامل کشتار در نروژ عضو سابق حزب دست راستی «ترقی‌»[۲] بوده که مروج محافظه‌کاری با ایده‌الوژی فردگرایی و نقطه‌نظرات عوامانه [عوام فریبانه] در نروژ به شمار می‌آید. شکل افراطی این دیدگاه در حقیقت [گرچه نه در ظاهر ] مخالف اصول سوسیال دموکراسی حاکم بر رژیم‌های سیاسی کشورهای شمال اروپاست.

اما روش چانه زنی‌ سیاسی برای افکار و مقاصد بریویک محدود و دست و پاگیر بود. به همین جهت وی با جدایی از این حزب سیاسی به دسته‌جات راست‌گرای افراطی پیوست و راه خشونت [یا به قول خودش انقلابی‌گری] را برای خود برگزید. وی طرز نگرش و منش خود  را، درست ساعاتی پیش از انجام عملیات تروریستی، به صورت یک مانیفست یا رساله‌ی ایده‌الوژیک [گرچه او خود را ضد ایده‌الوژی‌های موجود می‌خواند] در ستایش خشونت بر روی اینترنت گذاشت. او نام این رساله‌ی هزار و پانصد صفحه‌ای را «۲۰۸۳؛ اعلامیه استقلال اروپا» گذاشته است.

او می‌خواهد پیام‌آور آزادی اروپا از ایده‌الوژی‌های مارکسیستی و اسلامی و سلطه‌ی دول اجتماع‌گرا (سوسیالیستی) باشد و می‌خواهد نقش قهرمان را در این مبارزه بازی کند. او مخالف تباهی فرهنگی غرب به خاطر نفوذ فرهنگی دیگر اقوام است. او این تباهی‌ها را نتیجه تکثرگرایی و نسبی‌گرایی فرهنگی و اجازه ورود مهاجران (به ویژه مسلمانان) و التقاط فرهنگی در میان اروپائیان، از فرهنگ مارکسیستی گرفته تا فرهنگ اسلامی می‌داند. او راه نجات را هم بیداری ملل اروپایی می‌شمرد تا در برابر «استعمارگری اسلامی» برخیزند. وی چون ناامید از عمل‌کرد دول اروپایی است، راه خشونت را به عنوان تنها راه رساندن پیام خود به ساکنان قاره اروپا، و البته همه‌ی ما، برگزیده است.

آیا چنین طرز اندیشه‌ای آشنا نیست؟

اگر به جای «اسلام» در نوشته‌ی این فرد جانی، «لیبرالیسم» بگذاریم و به جای قاره‌ اروپا، «ایران و کشورهای اسلامی » را جایگزین کنیم، شگرف که گفتمان مشابه‌ای می‌بینیم میان انقلابی‌های ایران و این آدم‌کش نروژی که عمل خود را شروع انقلابی می‌داند در برابر «استعمارگری اسلامی». یادمان باشد که تعریف انقلابی‌گری در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نیز ایستادگی در برابر «مارکسیسم و لیبرالیسم» بود که بعد‌ها در شعار «نه شرقی و نه غربی» متجلی شد. اسلام‌گرایان و حاکمان جمهوری اسلامی ایران (به ویژه رهبر پیشین و فعلی ایران ) نیز از «امت واحد مسلمان» یاد می‌کردند/می‌کنند و خواستار بیداری ملل مسلمان و ایستادگی در برابر استکبار جهانی بوده و هستند.

گزیده‌هایی از سخنان خمینی در چهارسال اول انقلاب در تارنمای رسمی وی که از سوی بنیاد اندیشه اسلامی منتشر شده، نشان می‌دهد که وی با گرایش‌های مشابه‌ای خواستار «بیداری» مسلمین و «نابودی سرطان مستکبران شرق و غرب» شده بود[۳].

محافظه‌کاری افراطی

جمهوری اسلامی ایران از ابتدا (به خصوص از زمان حاکمیت خامنه‌ای) مروج محافظه‌کاری افراطی [فردگرایی عوام‌فریبانه] است. شعار عمده‌ی وی هم دفاع از فرهنگی است که او ناب و بی‌پیرایه می‌داند و می‌خواهد جلوی‌ آلودگی آن را توسط فرهنگ «منحط» غربی به هر وسیله‌ی ممکن بگیرد. وی «جبهه عظیم»‌ غرب را به  عنوان «دشمن» در مقابل فرهنگ جمهوری اسلامی قرار می‌دهد. او همه را به «مقابله» و «مواجهه» با «دشمن» و «نفوذ» و «تهاجم فرهنگی» آن دعوت می‌کند. اصطلاحات «نبرد فرهنگی»، «شبیخون فرهنگی» «غارت فرهنگی» «قتل عام فرهنگی» و «ناتوی فرهنگی» نیز به وسیله شخص خامنه‌ای در جامعه ترویج داده شده است[۴].

شهروندان ایرانی‌ای نیز که تابع چنین «نبردی» نیستند و یا فرمان حاکمیت در پاسداشت فرهنگ جمهوری اسلامی را اجرا نمی‌کنند بالطبع یا «فریب خورده‌اند» یا «خائن». (به مسأله‌ی حجاب به عنوان پر دردسر ترین مشکل ایده‌الوژیک حکومت اسلامی ایران توجه کنید – برای نمونه اخیراً احمد خاتمی گفته است که برای حل مسأله‌ی حجاب باید خون ریخته شود[۵]).

مخالفت حاکمان جمهوری اسلامی با هرگونه مکتب فلسفی و اجتماعی غربی [مارکسیستی و لیبرالیستی] نیز بسیار مشابه نوشتار بریویک است که از نابودی اید‌ه‌الوژی‌های غربی [مارکسیستی] و شرقی [اسلامی] سخن می‌گوید و از آن‌ها بیزاری می‌جوید. حاکمان جمهوری اسلامی بارها مکاتب غربی را شیطانی شمرده و علیه آن‌ها اعلان جنگ کرده‌اند[۷].

در حقیقت تفاوت بنیانی کمی ‌می‌توان میان چنین نگرش حذفی و برتری جویانه‌ای با نگرش بریویک نروژی یافت. توجیه هر دو منظر حفظ فرهنگ (چه دینی، چه ملی) همیشه باقربان کردن بی‌گناهان برای یک هدف «بزرگ‌» و «غایی» است. هر دو سوی چنین تفکری هدف خود را «مقدس» می‌دانند و «خشونت» را به عنوان ابزاری برای «آرمانی معنوی» مجاز می‌شمرند.

فرهنگ پرستی شکل دیگری از نژاد پرستی

گرچه برای محافظه‌کاری، در شکل جهانی‌اش، «ملی‌گرایی» در وجه حفظ فرهنگ و سنت [مذهب] و زبان مهم است و عشق به وطن نیز چاشنی حرکت‌های سیاسی و اجتماعی آنهاست اما در ایران به دلیل وابستگی ایده‌الوژیک به یک فرهنگ و زبان فراملی (اسلام و زبان عربی) موجب شده است تا ملی‌گرایی مورد ترویج قرار نگیرد. با وجود این، توابع مهم دیگر در ایده‌الوژی محافظه‌کاری یعنی حفظ فرهنگ و سنت‌ (دینی) در محور چنین گرایشی قرار گرفته‌اند.

شکل افراطی چنین محافظه‌کاری‌ای، برتری جویی،‌ بیگانه‌هراسی و پیکارجویی است.

جامعه‌ ایران به طور سنتی گرایش به محافظه‌کاری داشته است و مفاهیم تابعه‌ی محافظه‌کاری در ایران مصادیق بارزی داشته و دارد. مثلاً می‌توان مصادیق فراوانی برای برتری جویی در فرهنگ عامه ایران جستجو کرد.

برتری جویی به معنای نشان دادن «برتری» و تفوق در اندیشه و رفتار یکی بر دیگری است. این برتری جویی می‌تواند بر اساس نژاد، قومیت،‌ رنگ پوست، زبان، مذهب،‌ گرایش جنسی، اعتقادات و یا «فرهنگ» باشد.

سبقه‌ی تاریخی برتری جویی در قالب نژادپرستی بیشتر رواج داشته و معمولاً با اختلاط اقوام و همزیستی آنان آغاز می‌شود و البته در ایران نیز این برتری جویی در برابر اقوام دیگر (افغان، ترک، عرب و …) شواهد فراوانی دارد. اما برتری جویی تنها نژاد پرستی نیست.

نژادپرستی تنها صورتی از برتری جویی است که البته به عنوان یک عمل ناپسند به‌خصوص پس از جنگ دوم جهانی (امحای نظام‌مند یهودیان به وسیله نازی‌ها) به شکل تابو در عرف بین‌المللی درآمده و امروزه تبدیل به یک انگ اجتماعی شده است.

شاید به همین خاطر است که بریویک از برتری نژادی سخن نمی‌گوید. او حتا از مسلمانان ابراز تنفر هم نمی‌کند. او می‌گوید که می‌خواهد رسالت خود را در برابر «فرهنگ» انجام دهد. چرا که در ظاهر می‌پندارد که فرهنگ نروژی و اروپایی با ورود مسلمانان آسیب دیده و می‌بیند. این‌گونه توجیه فرهنگ‌پرستی به راستی قالب تازه‌ای برای ابراز برتری جویی است. چنین برتری جویی یک برتری جویی فرهنگی است.

متأسفانه چنین برتری جویی‌ای نه تنها تا به امروز در سطح جهانی به شکلی آشکار و گسترده تقبیح نشده که در سطوح ملی، چنین احساسات و نگرش‌هایی به شکل عام تقویت می‌شود.

به ایران و ایرانیها اگر بنگریم،‌ مصداق بارزی از آن را نیز به خوبی در فرهنگ عامیانه ایرانیان خواهیم دید. برتری جویی‌ها به انحای مختلف در فرهنگ ما جاری است. از برتری جویی مذهبی (شیعه و سنی یا مسلمان و غیر مسلمان )، قومی (ترک، لر، گیلک، بلوچ، کرد، فارس و …) زبانی (فارس و غیر فارس) بگیر که همگی در پس برتری جویی فرهنگی (نمی‌گویند نژاد بالاتر یا قوم بالاتر یا زبان بالاتر اما می‌گویند فرهنگ بالاتر) پنهان شده‌اند.

امروزه بسیاری از ما با شعار‌های برتری خواه اسلام‌گرایان در تعب افتاده‌ایم اما برتری‌‌جویی آن‌ها تجلی اندیشه‌ای مشابه در فرهنگ عامه‌ ماست. چنین اندیشه‌ای در رسالت آنان که انقلاب اسلامی ایران را کلید زدند و یا رهبری کردند،‌ به شکلی عریان مشاهده می‌شود. آنان که اسلام را دین برتر می‌دانستند/می‌دانند و از نفوذ فرهنگ غیراسلامی در آن نگران بوده و هستند نیز از چنین فرهنگی سربر آورده‌اند.

این چنین نگرشی کاملاً در سخنان خامنه‌ای از ابتدای حاکمیت وی به چشم می‌خورد[۶]. وی خود را امیر مسلمانان جهان می‌داند، به شیعیان تابع خود در جهان برای مقابله با دول غیر شیعه، دول غربی و آنچه او استکبار جهانی می‌نامد یاری می‌رساند و غربیان را متهم به توطئه علیه کشور‌های اسلامی و از جمله ایران می‌کند. در کنار دشمن‌تراشی‌های پی‌درپی در اطراف و اکناف جهان، رئیس دولت وی نیز چندین بار کشور‌های دیگر را تهدید به نابودی کرده است. او «فریب خوردگان» و «خائنین» به آرمان‌هایی که وی آن را رهبری می‌کند مورد قهر انقلابی قرار می‌دهد و دستگا‌ه‌های مأمور وی مخالفین را به خاک و خون می‌کشند (نگاه کنید به انتخابات ریاست جمهوری دوره‌ دهم و پیامدهای آن).

بریویک نروژی نیز مروج چنین افکار و روشی است. او روح ویکینگ (قبایل ژرمن شمال اروپا) را پاک می‌خواهد. او نیز از آلودگی فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی در هراس بوده و در برابر آن به شکلی قهرآمیز دست به کشتار هم‌وطنان خود زده‌ است. او آنان را خائن به آرمان‌های فرهنگ اروپایی می‌داند که در مقابل زیاده‌خواهی‌های «استکبار اسلامی » کرنش می‌کنند.

تئوری هر دو محافظه‌کاری افراطی به معنای حفظ آئین و فرهنگ سنتی به هر قیمتی است و روش‌ هر دو نیز دشمن‌انگاری ناپاکان و امحای آنان از سطح جامعه به روش‌های خشونت‌آمیز است.

همان‌گونه که بریویک خواهان مقابله با اسلامی‌سازی اروپاست،‌ رژیم سیاسی جمهوری اسلامی بر ستون‌های چنین اسلامی‌سازی‌ای بنا شده است. سران جمهوری اسلامی نیز همچون بریویک نروژی مردمان مسالمت‌جوی خود را سازشکار و خائن می‌دانند و خائنین را سزاوار زشت‌ترین و سخت‌ترین مجازات‌ها.

برای صاحبان چنین تفکری، عرصه فرهنگ نیز،‌ یک عرصه نظامی و صحنه جنگ است که تنها راه حفظ مواضع، حمله و پیروزی بر رقیب است و در این راه می‌بایست حریف را  با بی‌رحمی به زانو درآورد و با انقلابی‌گری از صحنه بیرون راند، حال این انقلابی‌گری می‌خواهد با شکنجه و آزار و کشتن تک تک مخالفان در ملاء عام باشد یا در تاریکخانه‌های امنیتی به نام دین یا فرهنگ.

علی رضا مجلسی, پژوهشگر زبان و تعاملات اجتماعی

پی‌نوشت

[۱] نگاه کنید به نظرات جنیفر رابین  وبلاگ‌نویس روزنامه واشنگتن پست در تاریخ ۲۲ جولای. همین‌طور نگاه کنید به عکس صفحه‌ی اول روزنامه نیویورک تایمز در همان تاریخ.

[۲]  progress party 

[۳] گزیده‌ای از سخنان خمینی در اوایل انقلاب

باید این نهضت در تمام عالم، نهضت مستضعف در مقابل مستکبر در تمام عالم گسترده شود. ۵۸/۲/۲۴

مستکبرین غاصبند، مستکبرین باید از میدان خارج بشوند. ۵۸/۲/۲۷

اگر شما کسانى که زیر دستتان هست ضعیف شمردید به آنها خداى نخواسته تعدى کردید. تجاوز کردید، شما هم مستکبر مى‏شوید و آن زیردستها مستضعف. ۵۸/۳/۴

و همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر مسلک و مذهبى که باشند، تحقق پیدا کند که اگر خداى نخواسته سستى پیدا شود، این دو قطب مستکبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاکت‏خواهند رساند. ما عازم هستیم که تمام سلطه‏ها را نابود سازیم. ۶۲/۲/۲۰

خداى تبارک و تعالى ما و شما را از شر این مستکبرین نجات بدهد (آمین حضار) و ملتهاى ایران را، ملتهاى دیگران را، . . . همه مسلمین را بیدار کند (آمین حضار) تا دماغ این مستکبرین را به خاک بمالد (آمین حضار) و آنها را رسوا کند (آمین حضار) . ۶۰/۸/۶

[۴] برای دیدن گزیده‌ی سخنان خامنه‌ای درباره فرهنگ و نبرد فرهنگی به اینجا مراجعه کنید.

[۵]بخوانید سخنان احمد خاتمی عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان رهبری را در جمع طلاب شهر قم. آفتاب نیوز 

[۶] بخوانید سخنرانی‌های خامنه‌ای را در وبگاه رسمی‌اش.

[۷] بخوانید خبر منتشر شده در پایگاه اطلاع‌رسانی جوان (کد خبر ۳۵۴۱۶۴) که خمینی معتقد بود که «دوران ایسم‌ها و مکاتب الحادی که دست‌ساخته‌ی قدرت‌های شیطانی و سلطه‌گر است به پایان رسیده [است].»

همین‌طور ملاحظه کنید اظهارات جعفر شجونی، دبیر جامعه وعاظ تهران که می‌گوید همه ایسم‌ها نابود شده‌اند .

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.