شکوه میرزادگی
به نظر می رسد که در سی و دو سال گذشته ایران فضایی به سنگینی اکنون نداشته است. با این که فقر و مشکلات اقتصادی از یک سو، و خفقان و سانسور از سویی دیگر، تن و جان مردمان را مورد حمله قرار داده و عناصر لازم برای اعتراض های وسیع را فراهم آورده اند، سکوتی تلخ در همه جا به چشم می خورد. به قول دوستی دانشگاهی از تهران، حتی: «هیچ ۱۸ تیری نداشته ایم که مثل امسال این همه سوت و کور باشد.
هیچوقت نبوده که در هجده تیر فقط تعداد کمی دانشجو با روشن کردن شمعی و در شبانه ای ساکت و غم زده سالروز جنبش خود را گرامی بدارند.»
و همزمان با این همه سکوت، حکومت سرکوبگر به جای این که آرام تر شود، خشونت هایش را به مرز توحش و هاری رسانده است. سابقه نداشته که در این سی و دو سال این همه سرکوب و زندان و تجاوز و شکنجه و چوبه های دار به شکلی کاملاً علنی و بدون کمترین پرده پوشی، سرزمین مان را زخمی کرده باشند. سابقه نداشته که این همه ناامنی، به خصوص برای زنان و کودکان، در ایران وجود داشته باشد، و این همه اقدامات ضد بشری، یک جا در دست اجرا باشند؛ اقداماتی کلاً در ارتباط با حقوق زنان، با آزار دختران دانشجو و جداسازی جنیستی در دانشگاه، با خفقان رسانه های غیر دولتی، با محو آزادی بیان در هر شکل آن، با تخریب میراث های فرهنگی و نشانه های غیر مذهبی فرهنگ ایرانی، با غارت اموال و داشته های ملی، و انواع تبعیض های جنسیتی، مذهبی، و فرهنگی و نقض هر آن چه که دنیای مدرن آن را از حقوق مسلم بشری می داند. این اقدامات اگر چه یک به یک و به طور روشن در قانون اساسی این حکومت نیامده اند اما، با توجه به اصل چهارم آن، می توانند کاملاً قانونی و قابل اجرا به حساب آیند(۱).
در این فضا که به برزخ شبیه است، بحث هایی که از چهارده سال قبل، یعنی از زمان انتخابات ریاست جمهوری آقای خاتمی، دوباره به راه افتاده اند و بار دیگر سخن از شرکت در انتخابات، یا تحریم کردن آن در میان آمده است. هر کدام از طرفداران این دو نوع موضعگیری برای خودشان استدلال هایی دارند اما همه ی آن ها اعلام می کنند که با دیکتاتوری مخالف اند و انتخاب راه شان به نفع مردم است. من، بی آنکه بخواهم عقیده ای را تجویز کنم، مایلم نکاتی را در ارتباط با وضعیتی که اکنون مردم درگیر آن هستند را از دید خود مطرح کنم و توضیح دهم که چگونه می توان دریافت که حضور در انتخابات یک سرزمین دیکتاتور زده تا چه حد می تواند به پدیده ای به نام «مبارزات مدنی» و «مبارزه ی بدون خشونت» نزدیک یا از آن دور باشد.
سکوت یا خشم فروخورده
طبیعی است که برای هر جامعه شناس و روانشناس و هر آن کسی که حتی اندکی با خلق و خوی انسان امروز آشنا باشد، سکوت کنونی مردم ایران در مقابل بیدادگری ها و خشونت افسار گسیخته ی دیکتاتوری نمی تواند به معنای قبول و یا تسلیم گرفته شود چرا که انسان امروز، در هر گوشه ای از دنیا که باشد و در هر سرزمین توسعه نیافته و یا دیکتاتور زده ای که زندگی کند و هر اندازه که زیر سانسور خبرها قرار گرفته باشد، باز به دلیل ارتباط های گریزناپذیرش با دنیای پیش رونده، با حداقل حقوق انسانی خویش آشناست. او را نمی توان به راحتی وادار به قبول ناحقی و بی عدالتی و تبعیض کرد، به خصوص که مردمان آزادی خواه و حق طلب در این سرزمین ها همیشه از قشر جوان و با سواد بوده و به خوبی با حقوق خویش آشنا هستند.
به همه ی این دلایل به نظر می آید که سکوت کنونی مردم ایران نیز نمی تواند جز به خشمی خاموش، یا خشمی فروخورده، تعبیر شود. این را حتی می توان از نوشته ها و یادداشت هایی دریافت که به طور روزمره در رسانه های همگانی غیر مجاز و یا وبلاگ ها منتشر می شوند.
از نظر من، و با وضعیتی که مردم ایران در این سی و دو سال ـ و به خصوص دو سال اخیر ـ درگیرش بوده اند، این نوع سکوت یا خشم دو شکل دارد: یا توفانی است که در گلوگاه دریا منتظر لحظه ی حرکت ایستاده، و یا نوعی هوشیاری ملی است، بر این اساس که وقتی در جایی امکان رویارویی و چالشی هموزن با دشمن سراپا مسلح نیست، بهتر آن است که فعلا خشم را فرو خورد و در سکوت منتظر لحظه ای شد که حکومت ضعیف و ناتوان شود؛ یعنی لحظه ای که او بتواند با مبارزه ای مدنی و هزینه ای کمتر از شر این هیولای نیمه مرده اما همچنان خطرناک نجات پیدا کند.
به نظر من، در شرایطی که ایران ما اکنون گرفتار آن است، هیچ جامعه شناس و سیاستمداری نمی تواند قاطعانه پیش بینی کند که کار سکوت مردم به توفانی شدن (انقلاب یا کودتا) می رسد و یا با حساب و کتابی مدنی به خاتمه ی حکومت اسلامی می انجامد. طبیعی است که همیشه انقلاب ها و کودتاها سریع تر می توانند بساط دیکتاتوری را برچینند اما ـ همانگونه که توفان ـ انقلاب نیز می تواند در مسیر خود خانه های بسیاری را خراب و مردمان بی گناهی را در خود غرق کند. و همانگونه که توفان تفاوت بین بد و خوب و زشت و زیبا را نمی شناسد، انقلاب و کودتا نیز می توانند ضایعات جبران ناپذیری داشته باشند. علاوه بر این، انقلاب و کودتا (آن گونه که تا به حال در تاریخ دیده ایم) لزوماً با این تضمین همراه نیستند که بلافاصله دموکراسی و مردم سالاری را جانشین دیکتاتوری کنند و اتفاقاً در بسیاری موارد دیکتاتوری سخت تری را بر مردمان تحمیل می کنند. در مقابل اما مبارزان مدنی اگر هوشیارانه و به درستی عمل کنند نه تنها خشونت و هزینه ی کمتری بهمراه دارند بلکه در پی پیروزی شان امکان جایگزین کردن دیکتاتوری با حکومتی دموکرات و مبتنی بر اعلامیه حقوق بشر بسیار بیشتر است.
معنای وارونه مبارزه ی مدنی
متاسفانه، در سال های اخیر، و به خصوص در دو سال گذشته، برخی از تئوریسین ها و اهل سیاست، به عمد یا به سهو، این نوع مبارزه را وارونه به مردم معرفی کرده اند. حتی برخی شان تا جایی پیش رفته اند که زیر نام «مبارزه ی مدنی» یا «مبارزه ی بی خشونت» نسخه ی سازش و یا حل شدن در حکومت دیکتاتوری را، با پیشنهاد عقب نشینی و یا شرکت در انتخابات زیر کنترل حکومت، می نویسند. در حالی که مبارزه ی مدنی به هیچ وجه به معنای سازش با دیکتاتوری نیست، و همیشه آنجایی به پیروزی رسیده و راه را به آزادی گشوده که از ابتدا تا انتهایش و به شکلی روزمره به ضعیف کردن طرف مقابل (اعم از حکومت اشغالگر، یا دیکتاتوری، و یا قوانین تبعیض آلود) پرداخته باشد.
نمونه های روشن و زیبای این واقعیت را می توان در مبارزات استقلال طلبانه ی مردم هند در زمان گاندی و مبارزات رفع تبیعض نژادی در زمان مارتین لوترکینگ، و در مبارزات برابری خواهانه ی زنان در کشورهای اروپایی و آمریکا دید. در این نوع مبارزات هیچ گاه مبارزان مددرسان «دشمن آزادی» خویش نشده اند، کنارشان نایستاده اند، و مداوماً از خواسته های خود (که برخلاف خواست های دشمن آزادی شان بوده) گفته و آن ها را تبلیغ کرده اند.
مبارزان مدنی همیشه وقتی در جریانی حضور یافته، یا احیاناً تن به مذاکره داده اند، که امکان پیروزی را دریافته و یا توانسته اند از جایگاهی محکم نیروهای مبارز خود را به رخ دیگرانی بکشند که می توانند به نفع آن ها وارد عمل شوند.
برخی، اگرچه به درستی، جنبش سبز را یک جنبش مدنی و مبارزه ی آن ها را مبارزه ای بی خشونت به حساب می آورند اما می کوشند تا مبداء آن را به انتخابات دوره ی نهم نسبت داده و بر اساس این پیشفرض شرکت خود در انتخاباتی چنین کارگردانی شده را توجیه کنند، در حالی که جنبش سبز دقیقاً از زمانی شروع شد که مردم علیه دیکتاتوری حاکم در خیابان ها حضور یافته و آغاز مبارزه ای مدنی و بی خشونت را اعلام کردند. در واقع، تقلب انتخاباتی در بیشتر دوره ها و به خصوص در دوره ی هشتم انتخابات هم وجود داشت و همین آقای کروبی هم چوب تقلب آن دوره را خورده بود. اما در آن زمان مردم به خیابان ها نیامدند. می خواهم بگویم که مردم کاملاً آماده ی این حرکت بودند و مساله تقلب و تحقیری که حکومت بر آن ها روا داشت بهترین بهانه را برایشان فراهم کرد. چه در ایران و چه خارج از ایران، حضور خیابانی هزاران هزار تن از مردمی که اصلاً در انتخابات شرکت نکرده بودند خود گواه کاملاً روشنی بر این سخن است.
گذشته از این همه، من به راستی مبارزه ای مدنی را نمی شناسم که کارش فربه تر کردن «دشمن آزادی» بوده و یا، به بهانه ی نقب زدن به آزادی، به میان دشمن برود و بخواهد «از درون!» آن ها را شکست دهد ـ همان کاری که اتفاقاً در کودتا های خونریز بیشتر دیده شده تا در مبارازت مدنی. مبارزه ی مدنی مبارزه ای است با دست های باز و روشی روشن در مقابل مردم، به خصوص در آنجا که ماهیت و چهره ی دشمن بخاطر سلب مسلحانه ی کلیه ی آزادی های مدنی و قانونی برای مردم کاملاً معلوم باشد.
شرکت در نمایش های انتخاباتی
در واقع، یکی از عواملی که در یک مبارزه ی مدنی به ضعیف تر شدن سریع حکومت های دیکتاتوری می انجامد بر هم زدن نمایش های انتخاباتی آن هاست. حضور هر چه بیشتر مردم یا اپوزیسیون در این گونه انتخابات، چه به خاطر نشان دادن عظمت و بزرگی بخشی از اپوزیسیون باشد و چه به دلیل گرفتن جایگاهی در حکومت، جز مجهز کردن این حکومت به حقانیت مدرنی که از درون صندوق های رأی (حتی از طریق تقلب و نمایش) بر می خیزد و تضعیف هرچه بیشتر مردم چیز دیگری با خود ندارد.
به باور من، هر کسی حق دارد که هر نوع تبلیغی را برای دعوت مردم به شرکت در انتخابات این «گروه خشن» انجام دهد اما حق ندارد این عمل خود را با عنوان «مبارزه ی بدون خشونت» یا «مبارزه ی مدنی» به خورد مردم دهد. چنین کاری نه تنها نادرست و غیر واقعی است بلکه کاملا به زیان مردم است.
مبارزان واقعی مدنی وقتی می توانند مطمئن باشند که حضور در انتخابات به نفع دیکتاتوری تمام نمی شود و به نفع مردم و سرزمین شان خواهد بود که به وسیله ی سازمان های بین المللی، رضایت رسمی و علنی حاکمان دبکتاتور را برای حضور و نظارت این سازمان ها را، و همچنین حضور همه ی گروه های اپوزیسیون در جریان تبلیغات انتخاباتی را حداقل برای یک سال، گرفته و شرایط آن را مهیا و رسماً اعلام کرده باشند.
باید قبول کنیم که در حال حاضر مردمان ایران بسیار تنها هستند و به دلیل خشونت افسار گسیخته ی دیکتاتوری حتی به اندازه برخی از کشورهای دیگر خاورمیانه که صدای آزادی خواهی بلند کرده اند، دارای اپوزیسیونی قابل اتکا و کارآمد نیستند. و شرایط نیز طوری است که در داخل کشور امکان بوجود آمدن چنین نیرویی بعید به نظر می رسد . حتی دوتن از رهبران بخش مذهبی مردمان معترض نیز، ماه هاست که در زندان به سر می برند و حتی امکان سخن گفتنی در حد یک پیام کوتاه گفتاری یا نوشتاری و خطاب به طرفداران شان از آن ها سلب شده است. شخصیت های دیگری که احتمالاً توانایی بالقوه ی رهبری را دارند نیز یا در زندان ها و یا در خانه های خویش خاموش مانده اند.
در خارج کشور هم گروه های مختلف، پس از سی و دو سال تلاش، هنوز نتوانسته اند که حرکتی جدی، به معنای کارساز بودن، را سر و سامان دهند و برخی شان هم بیشتر کوشش شان در راستای حذف و رد بقیه است. در نتیجه، این پرسش همچنان پاسخ نیافته مانده است که بالاخره چه گروهی و یا چه کسانی (و در چه زمانی) خواهند توانست از این هوشیاری ملی، که اکنون در پس سکوتی گسترده وجود دارد، استفاده ای به جا و به موقع کرده و از نیروی ساکت اما بیدار و هر دم فزاینده ی مردم در راستای برچیدن حکومت بیداد و جایگزین کردن آن با یک حکومت امروزین، و مبتنی بر دموکراسی و اعلامیه حقوق بشر بهره گیرند.
سیزدهم جولای۲۰۱۱
shokoohmirzadego@gmail.com