درویش رنجبر
هفته گذشته و در سالگرد تقلب بزرگ انتخاباتی، وزارت اطلاعات رژیم اسلامی «فیلی» هوا کرد تا از یک طرف اقتدار خود را به رخ اپوزیسیون خارج از کشور بکشد و از طرفی دیگر خوراک تبلیغاتی برای داخل تهیه بیند. ایجاد فضای بیاعتمادی و نفاق در میان اپوزیسیون که متاسفانه برخی از هموطنان میهن دوست نیز ناخواسته در این مسیر قرار گرفتند از دیگر اهداف این پروژه بیمایه و دهان پر کن بود. این همه در حالی صورت گرفت که اگر نیک بنگریم تمامی این داستان به اصطلاح اطلاعاتی هیاهو برای هیچ بود.
نوشته بسیار خوب درویش رنجبر رو در سایت خودنویس خوندم و حیفم اومد که نکات زیر رو مطرح نکنم.
اول مایلم از شما خواننده گرامی بخوام که مقاله رو بخونید و بعد هم لطف کنید و نکات بنده رو از نظر بگذرونید.
نخست مقاله درویش رنجبر
هفته گذشته و در سالگرد تقلب بزرگ انتخاباتی، وزارت اطلاعات رژیم اسلامی «فیلی» هوا کرد تا از یک طرف اقتدار خود را به رخ اپوزیسیون خارج از کشور بکشد و از طرفی دیگر خوراک تبلیغاتی برای داخل تهیه بیند. ایجاد فضای بیاعتمادی و نفاق در میان اپوزیسیون که متاسفانه برخی از هموطنان میهن دوست نیز ناخواسته در این مسیر قرار گرفتند از دیگر اهداف این پروژه بیمایه و دهان پر کن بود. این همه در حالی صورت گرفت که اگر نیک بنگریم تمامی این داستان به اصطلاح اطلاعاتی هیاهو برای هیچ بود.
کسانی که با الفبای سرویسهای اطلاعاتی آشنا هستند بهخوبی میدانند آنچه از سیمای حکومت اسلامی تحت عنوان «الماس فریب» پخش شد هیچگونه ارزش اطلاعاتی و جاسوسی ندارد. نگاهی به محتوای این فیلم سیدقیقهای از یکسو عمق ازهم گسیختگی داستان را نشان میدهد و از سوی دیگر دست آورد بسیار ضعیف کار به اصطلاح اطلاعاتی سرویس جاسوسی جمهوری اسلامی را به تصویر میکشد. شروع فیلم با نشان دادن مشتی جواهرات شروع میشود و شاهکار حادثه با پخش یک صحنه سه نفره مشتمل بر آقایان سردار مدحی، امیر جهانشاهی و مهرداد خوانساری به اوج میرسد. پیوند ناشیانه این صحنههای از هم گسیخته و بعضا بسیار بیربط، تنها میتواند مشتی بسیجی «ساندیسخور» را خوشحال کند.
حکایت نفوذ عوامل سرویس اطلاعات رژیم اسلامی در میان اپوزیسیون، حکایتیاست بس قدیمی و دامنهدار که نه دیروز شروع شده و نه فردا تمام خواهد شد. اوج نفوذ عوامل اطلاعاتی حکومت اسلامی در میان اپوزیسیون به ماجرای قتل زندهیاد شاهپور بختیار بر میگردد. از لحاظ اطلاعاتی، نفوذ عوامل رژیم در حلقه نزدیکان زنده یاد بختیار و سرانجام سلاخی کردن آن مرد بزرگ و دستیار وفادارش سروش کتیبه بهدست محمد آزادی و فریدون بویراحمدی، بدون شک یک پیروزی برای وزارت اطلاعات و یک شکست برای اپوزیسیون محسوب میگردد. آن به اصطلاح موفقیت که به کشته شدن یکی از چهرههای شاخص میهندوست اپوزیسیون منجر شد، با داستان بی سر و ته فیلم الماس فریب مقایسه شود تا بیمایگی کار وزارت اطلاعات در ماجرای مدحی بیشتر روشن شود.
از دیگر موارد نفوذ وزارت اطلاعات در میان اپوزیسیون، قتل زنده یاد فریدون فرخزاد میباشد که ظاهرا فرخزاد قاتل خود را از ایستگاه قطار سوار کرده، به منزل میبرد و آن جانور انسان نما با کارد این مرد شریف را سلاخی میکند. قتل زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو نیز از طریق تاکتیک نفوذ به شیوهای دیگر صورت گرفت. این موارد سبب شد تا دیگر چهرههای اپوزیسیون مراقبتهای اولیه را رعایت کنند و به همین نحو نیز چون دستگاه اطلاعاتی رژیم نتوانست از طریق نفوذ در اپوزیسیون کاری از پیش ببرد با وحشیگری تمام به قتل آشکار در اماکن عمومی روی آورد. قتل هموطنان کرد در رستوران میکونوس برلین اوج جنایت آشکار رژیم محسوب میگردد.
در بیمایگی کار وزارت اطلاعات در پروژه به اصطلاح الماس فریب همین بس که مهمترین دست آورد به اصطلاح «عملیات نفوذ در میان اپوزیسیون» به همکاری مدحی با فردی بهنام جهانشاهی و گرفتن عکس یادگاری با روزنامهنگار سر شناس دکتر علیرضا نوریزاده باز میگردد. بقیه داستان از جمله ملاقات با وزیر خارجه امریکا خانم کلینتون و معاون رییس جمهوری، جو بایدن، و یا حضور در پادگان عملیاتی در اسراییل چنان ناشیانه داستانپردازی شده که درک دروغ بودن آن به هوش چندانی نیاز ندارد.
در خصوص برقراری ارتباط با امیر جهانشاهی باید دید به راستی وزن آقای جهانشاهی در میان اپوزیسیون چه اندازه است تا به همان نسبت «عظمت» و «بزرگی» عملیات الماس فریب نیز اندازه گرفته شود. بحث وزنکشی سیاسی نیست، زیرا هر هموطنی که بهقصد انحلال حکومت اسلامی و برقراری دمکراسی در ایران تلاش میکند، شایسته احترام و تقدیر است، ولی قطعا فرد شاخصی در قد و قامت زنده یاد دکتر بختیار بهمراتب بیش از هوادار فلان سازمان یا حزب سیاسی میتواند برای موجودیت رژیم خطر آفرین باشد. آقای جهانشاهی بهعنوان مدیر تشکیلاتی بهنام «موج سبز»، بهقول خودشان از بهار ۱۳۸۹ یعنی تقریبا یک سال پس از جنبش سبز متولد شده است. چه بسا اگر جنبش سبزی ظهور نمیکرد جهانشاهی نامی نیز مطرح نمیشد. نفوذ در تشکیلاتی سه یا چهار نفره بسیارنوپا و فاقد هر گونه پیشینه سیاسی عملی چه شاهکار اطلاعاتی بزرگی محسوب میشود!
در این میان ارتباط چهره رسانهای پرآوازه، آقای دکتر علیرضا نوریزاده با سردار مدحی بیشتر مطمح نظر فیلم تبلیغاتی الماس فریب بودهاست. برخی از هموطنان نیز با خلط جایگاه آقای نوریزاده ناخواسته تصور میکنند ارتباط ایشان با مدحی یعنی نفوذ وزارت اطلاعات در میان اپوزیسیون، و چه بسا در مسیر بوقهای تبلیغاتی رژیم نیز قرار گرفتند. نوریزاده یک تحلیلگر، ژورنالیست، نویسنده، شاعر و چهره پرنگ رسانهای است نه یک کنشگر سیاسی. ایشان عضو کدام یک از احزاب، گروهها و سازمانهای سیاسی میباشد که تصویر او در کنار مدحی قند در دل بسیجیهای ساندیسخور آب کند که بعله! ببینید سربازان (نه چندان) گمنام امام زمان تا کجا در قلب اپوزیسیون نفوذ کردهاند. نوریزاده دبیر کل کدام حزب و یا تشکیلات سیاسی شناسنامهدار است که ارتباط مدحی با ایشان موفقیت «عملیات بزرگ نفوذ در بین اپوزیسیون» تلقی گردد؟ آیا صرف حضور هفتگی در برنامه تفسیر خبر صدای امریکا و یا قلم زدن در نشریات گوناگون از جمله مطبوعات عربزبان از یک شخص هیبتی میسازد که به تنهایی میتواند جبهه متحد اپوزیسیون خارج از کشور محسوب شود؟ آیا اپوزیسیون خارج از کشور تنها و تنها در قامت فردی به نام دکتر نوریزاده خلاصه و تعریف میشود؟ اگر چنین است خوشا بهحال رژیم اسلامی و بدا بهحال ما که کل شاکله اپوزیسیون در وجود یک شخص خلاصه میگردد!
از سوی دیگر باید به هموطنانی که مغرضانه یا سادهلوحانه با تخریب نوریزاده مهر تائید بر«بزرگی» عملیات نفوذ در میان اپوزیسیون میزنند یاد آوری کرد که عمل شما بیش از آنکه انتقادی سازنده و دردمندانه به نوریزاده باشد عمدتا همآوایی با بوقهای تبلیغاتی رژیم است. بوقهای تبلیغاتی که از یک سو تخم تفرقه و بیاعتمادی میپراکنند و از سوی دیگر هیبت نداشته سرویس جاسوسی رژیم را به رخ میکشند.
بحث این نیست که نباید از نوریزاده انتقاد کرد، بههمین ترتیب هیچکس نمیتواند مخالف انتقاد از نوریزاده باشد ولی بهشرط آنکه انتقاد از سر دردمندی برای وطن گرفتارمان باشد نه از سر حسادت و تسویه حساب شخصی. نوریزاده بهعنوان یک ژورنالیست کار کشته سالیان متمادی تبهکاریهای رژیم را «زیر ذره بین» گذاشته است. او بود که برای اولین بار تصویرسعید امامی را منتشر ساخت. او بود که با نگارش کتاب «سونای زعفرانیه» پاتوق عوامل اطلاعات رژیم در تهران را واکاوی کرد. در جریان قتلهای زنجیرهای، نوریزاده در خارج از کشور نقشی بیبدیل در افشای جنایاتهای رژیم ایفا کرد. آیا کسانی که امروز بهخاطر ماجرای مدحی با دمشان گردو میشکنند به پاس آن افشاگریها ذرهای نوریزاده را تکریم کردند؟ انتقاد سازنده یعنی نگاه همه جانبه و از سر انصاف. در اینکه نوریزاده در ماجرای مدحی اشتباه کرد، شکی نیست ولی نوریزاده یک فرد است با آن همه محدودیت نه یک تشکیلات عریض و طویل به نام وزارت اطلاعات با آن بودجههای کلان نفتی. آیا شایسته است بهخاطر این اشتباه خدمات گذشته ایشان را کلا نادیده بگیریم و در مسیر بزرگ نمایی «الماس فریب» که خواست دشمن است اینچنین بیمهابا بر او بتازیم؟
ماجرای مدحی و فیلم بیمایه الماس فریب بهانهای است تا به تاریخ پر فراز و نشیب اپوزیسیون خارج از کشور نیز نگاهی بیافکنیم تا شاید با واکاوی نقاط ضعف خودمان این بار ما به قلب دشمن بزنیم و میهن از دست رفته را باز پس گیریم. همانطور که نباید اجازه داد رژیم با بزرگنمایی فیلم الماس فریب پیروزی نداشته خود را جشن بگیرد ما نیز باید بیهیچ تخفیفی به عیوب خودمان بنگریم شاید با وا گویی آنها در صدد درمان بر آمدیم.
اگر بخواهیم به این پرسش که اپوزیسیون رژیم اسلامی چه کسانی هستند پاسخی ساده بدهیم، احتمالا باید گفت تمامی کسانی که خواهان تغییر وضع موجود هستند اپوزیسیون رژیم محسوب میگردند. در یک تقسیمبندی کلان این اپوزیسیون به دو طبقه بزرگ قابل تفکیک است: یکی اپوزیسیون فعال و دیگری غیر فعال. از کارمندی که در فلان اداره در داخل کشور نشسته تا فردی که در کالیفرنیا مشغول کسب و کار است و هر دو در دلشان آرزو میکنند وضع موجود تغییر کند ولی هیچگاه قدمی در راه این تغییر بر نمیدارند اپوزیسیون غیر فعال محسوب میگردند. این طبقه از اپوزیسیون تا زمانی که فعال نشده حتی اگر شمارگان آنها به میلیونها سر بزند (که میزند) هیچ خطری برای رژیم به حساب نخواهند آمد. آنچه که بیشترین بودجه دستگاههای اطلاعاتی رژیم را بهخود اختصاص میدهد کنترل و سرکوب اپوزیسیون فعال است.
اگر اپوزیسیون فعال را به دو دسته درون مرز و برون مرز تقسیم کنیم، بدون شک مخالفین فعال داخلی بسته به نوع کنشی که در پیش میگیرند به مراتب بیشتر میتوانند موجودیت رژیم را به خطر اندازند، بههمین دلیل نیز از سوی دستگاههای اطلاعاتی بودجه بسیار بیشتری صرف کنترل، سرکوب و انهدام آنها میگردد. البته این بدان معنا نیست که اپوزیسیون خارج از کشور خطری به حساب نمیآید، که اگر چنین میبود تاکنون بیش از یک صد تن از کنشگران سیاسی خارج از کشور ترور نمیشدند.
با این همه باید به یک تفاوت کیفی بسیار مهم اپوزیسیون درون و برون مرز اشاره کرد؛ بیهیچ اغراق و پردهپوشی میتوان گفت اپوزیسیون درون مرز از درجه بالای خلوص و صداقت برخوردار بوده و این امر چگالی همدلی بین آنها را فارغ از گرایشهای سیاسی بسیار افزایش دادهاست. روزی که ولی الله فیض مهدوی یا فرزاد کمانگر اعدام شدند دیگر همبندان آنها از هر طیف سیاسی از صمیم قلب عزا دار بودند. سیطره دستگاه سرکوب و کنترل رژیم از دیگر عوامل همبستگی بیشتر اپوزیسیون فعال درون مرز میباشد. این امر سبب شده تا آنها بهجای پرداختن به چشم و همچشمیهای رایج در میان اپوزیسیون برون مرز تمامی توجه خود را به دشمن مشترک که همانا دیو استبداد مذهبی است معطوف کنند. به لحاظ هزینه بسیار سنگین کنش سیاسی درون مرز که گاه تا حد اعدام نیز افزایش مییابد کسانی که در داخل قدم در راه مبارزه میگذارند حقیقتا از سر صداقت و دردمندی وطن است.
و اما داستان اپوزیسیون در خارج از مرزها داستانی پر غصه است. نظر به اینکه در مقایسه با داخل کشور فعالیت سیاسی در خارج چندان هزینه بر نیست نا خالصیها، بند بازیها، دکان باز کردنها ، فرصتطلبیها و منفعتجوییها چنان فضا را غبار آلود میکند که گاهی اوقات کاه کوه، و کوه کاه دیده میشود. کمترین این موارد داستان مشهور هخا یا فحاشیهای چارواداری رایج در برخی رسانههای دیداری فارسی زبان است. خوشبختانه از آنجا که سکه بدلی برای همیشه در گردش نمیماند اینگونه نا خالصیها نیز همانند کف روی آب به مرور محو میشود ولی تاثیر منفی آنها چنان اعتماد عمومی را خدشهدار میکند که تا مدتهای مدیدی افکار عامه را سر در گم میسازند.
روی سخن این نوشته بند بازان اپوزیسیوننما نیست، بلکه آن بخش از اپوزیسیون فعال خارج از کشور میباشد که با پرداخت هزینههایی چه بسا سنگین هم خلوص خود را در راه انحلال رژیم اسلامی اثبات کردهاند و هم بر ساختن ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک را وجهه همت خویش قرار دادهاند. این دسته از اپوزیسیون حقیقی خارج از کشور میباشند که اگر به پیراستن برخی ناهنجاریها همت گمارند نیرویی بس سترگ خواهند شد که در کارزار پیکار با اهریمن حاکم بسیار بهکار خواهد آمد. سترگی این نیرو در گرو همبستگی است و بس. همبستگی اپوزیسیون خارج از کشور داستانی بس قدیمی است که ضربآهنگ دردناک آن هزاران بار به صدا در آمده بی آنکه کنسرتی دلنواز نواخته شود.
در یک نگاه واقعبینانه، باید گفت عواملی که قادرند همچون ملاتی پرقدرت اجزا پراکنده اپوزیسیون دلسوز وطن را کنار همآورد به مراتب بیش از مولفههای تفرقهانگیز است. چه وطن دوست حقیقی میتواند مخالف تمامیت ارضی ایران باشد؟ چه کسی مخالف استبداد و دیکتاتوری از هر نوعی چه مذهبی و چه سکولار نیست؟ چه کسی خواهان مشارکت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود نیست؟ چه کسی مخالف دین دولتی و دولت دینی نمیباشد؟
با همه این نقاط مشترک و با همه پتانسیلی که در میان اپوزیسیون ناپیوسته خارج از کشور وجود دارد باید اذعان کرد برخی ویژهگیها و صفات شخصی چهرههای شاخص اپوزیسیون سبب شده تا جویبارهای پراکنده نتوانند به رود خانهای پرخروش تبدیل شوند. اجازه دهید بیهیچ پیرایهای خود را در مقابل آینه قرار دهیم و یکایک این صفات که موجب شده نوعا بیش از آنکه به مساله ملی بیاندیشیم به منیت خود فکر کنیم را بنگریم. در یک نگاه اجمالی میتوان گفت عوامل زیر موانع مهم همبستگی اپوزیسیون خارج از کشور است؛
۱- حسادت
۲- غرور کاذب
۳- خودخواهی
۴- خودشیفتگی
۵- شهرتطلبی بیمارگونه
۶- جاهطلبی
۷- تنگنظری
۸- خود بزرگبینی
۹- منفعتجویی
۱۰-عدمانعطاف
به این فهرست دهگانه میتوان دهها صفات مخرب دیگر اضافه کرد. تجربه نشست و برخاست با چهرههای شاخص اپوزیسیون نشان میدهد متاسفانه کمتر شخصیتی یافت میشود که به یک یا چند صفت از اوصاف بالا متصف نباشد. لازم نیست این مبحث را بیش از این گشود تا سبب بهرهبرداری دشمن که همانا رژیم جبار خامنهای است نگردد ولی باید گفت تا زمانی که اکابر اپوزیسیون پوسته سخت عدم انعطاف، حسادت، خودخواهی، تنگنظری و خود بزرگبینی را دور نیانداختهاند امیدی به همبستگی ملی و تسریع روند سقوط حکومت اسلامی نمیرود. این صفات خبیثه، اپوزیسیون خارج از کشور را به پیکره ای منفعل، سر در گم، بیبرنامه و مالا بیخاصیت تبدیل کرده است.
اگر روزی دکتر بنی صدر گوشی تلفن را برداشت و به رضا پهلوی زنگ زد و گفت؛ هموطن! بیایید برای این درد مشترک چاره ای بیاندیشیم، بدانیم آن روز رژیم خامنه ای به سراشیبی سقوط نزدیک تر شده است. اگر روزی مصطفا هجری (دبیر کل حزب دموکرات کردستان ایران) به خانم شیرین عبادی زنگ زد و گفت؛ هموطن! بیایید برای رهایی ایران اندیشه کنیم، بدانیم آن روز روز خوشی برای رژیم اسلامی نخواهد بود. روزی که امیر ارجمند به نوری علا، سازگارا به گنجی، و به درجات دیگر منوچهر محمدی به احمد باطبی و الفها به بها زنگ زدند و همه با هم کنسرت آزادی ایران را نواختند باید چمدانها را بست و راهی ایران شد.
به امید آن روز
…………………………
اینهم چند نکته که از دید من و در خصوص مقاله درویش رنجبر
درویش رنجبر عزیز
مشکلهایی که شما بدرستی عنوان کردین، تنها جزئی از این مشکلاتن، اما ریشه این قضایا نیستن! میپرسی چرا؟ اجازه بده توضیح بدم
حسادت، ۲- غرور کاذب، ۳- خودخواهی، ۴- خودشیفتگی ووو…، در همه جوامع، حتی در جوامع متمدن و آزاد هم پیدا میشن، اما اینا ( جهان آزادی ها) چطور با این قضیه مبارزه میکنن و اجازه نمیدن که این تمایلات غالب بشن و حکمرانی کنن؟
از من بپرسی میگم که ( با تجربه بیش از یک چهارم قرن زندگی در جهان آزاد) اولا این دوستان آزاد ما یک مدیا و خبرنگارهایی دارن که همه رو مجبور میکنه که در چهارچوب قوانین دمکراسی و سکولاریسم ( حالا بعضی ها بخونن لائیسیته) کار کنن. بزبان ساده تر، کارها و رفتار فعالینی که میخوان پا به عرصه سیاست بزارن، در چهارچوب این قوانین قرار میگیره!
اینا اگه پاشونو از این چهارچوب بیرون بزارن، اتوماتیک از دایره پرت میشن به بیرون و هیچ کی هم دیگه اونا رو جدی نمیگیره
دوما خود با سوادهاشون هم مدرن فکر میکنن
از شما میپرسم که تو کدوم کشور آزادی، رئیس جمهور سابقش، و یا اون یکی مثلا رئیس جبهه ملیش میتونه منافع ملی رو براحتی کنار بزاره و با نخوت تمام بگه که برای من نابودی ایران مهم نیست و ارجهیت نداره، فقط منو کنار فلانی نشونین!
تو کدوم خراب شده ای، البته بغیر از مملکت خودمون، میینیم که نهضت آزادیش اجازه پیدا میکنه که بشه « قلعه بان» ج. الف؟
اینها همه در مملکت ما اتفاق میافته، چرا که:
۱) ما مدیای و خبرنگارهایی نداریم که شجاعانه این مسائل رو مطرح کنن و یقه اینا رو بگیرن
۲) هر کی وارد هر گروهی میشه، یا ذوب میشه و شروع میکنه به توجیح همه چیز، یا میاد بیرون و خودش میخواد شو یکنفره راه بندازه
۳) ماها به بلوغ فکریی نرسیدیم که از رهبرهامون بپرسیم که چه «مرگشونه» و بهشون نقیذه بزنیم که، هی بابا، مملکت رو بردن، الان نجات ایرانه که اولویت داره! نوع رژیم رو ملت در انتخابات آزادی معلوم میکنن که اونم باید به همت کار دسته جمعی ما انجام بشه! الان باید این آخوندا رو بیرون کرد!
این تفکری که اگه تفکر غالب شد، اونوقت آخوندا هم باید چمدونشون رو ببندن
با مهر
شهرام فریدونی
اسلو
۲۰۱۱/۰۶/۱۸
—
راه رهایی ما ایرانیها از جاده سکولاریسم، دمکراسی و حقوق بشر میگذره و نه از زیر منبر این آخوند و یا جانماز آن مکلا
لازمه سلامت یک حکومت و آبروی یک تفکر دینی / مذهبی، در جدا نگاه داشتن این دو از یکدیگه و کوتاه کردن دست سود جوها و کلاهبردارها از هر دوی این حوزه هاست
شهرام فریدونی
ایران هرگز نمیمیرد
———————————————