مازیار سعیدی
اینانند پدرسالار … اینانند دستورده
با دستانی ساطور خش…و چشمانی که می خندانند آدمی را از عبوسی
اینانند راه روندگان بر تمیزی بارانکه تاب را می تکانند
و قطرات برکت را می خشکانند، سفید و زرد
برگهایی زیر پاهای آدمیزادگان بع بع گو…گوسفندانی گردو شکن با دمهایی شلاق گونه
با صدای قداره بندان، سبزه هایشان را گره می زنند
که بخت گشوده می شود، نه با شلاق… نه با فحش خوار مادر…نه با دندانهایی زرد و زار از نفرت و بیزاری
که رحم بخت است
که بخت گشوده می شود… نه با نفرت
که بخت گشوده می شود با مهربانی مادر
و شیرینی قندابی دستورات آمرانه ی پدر
و نازهایی عزیزانه و مهربانانه
نوازش های مادربزرگانی گل منگولی
که قرآن را می خوانند و لبخند می زنند
که قرآن را از حفظ می خوانند… اما غلط