بهار عربی به ایران هم رسید!
فضای عمومی ۲۵ بهمن و روحیه مردم
امروز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ ورقی دیگر در تاریخ مبارزات خیابانی مردم با رژِیم سرتا پا مسلح جمهوری اسلامی رقم خورد. از روزهای قبل نیروهای بسیج و انتظامی بصورت پراکنده در خیابانهای تهران حضور داشتند. اما امروز شهر حال و هوایی دیگر داشت. بیشتر به یک پادگان شبیه بود.
سر تا سر خیابان هم پر از ماشین هایی ست که در آنها لباس شخصی ها نشسته اند و مردم را زیر نظر دارند تا اگر به مورد مشکوکی بر خوردند واکنش دهند. البته از داخل ماشین ها فیلم برداری هم می کنند. مسیرم به سمت میدان انقلاب است. هر چه به آنجا نزدیک می شوم التهاب فضا بیشتر احساس می شود. به میدان که می رسم تا چشم کار می کند جمعیت است. دور تا دور میدان هم انواع و اقسام نیروها مستقرند. با موتورهای شان مانور می دهند تا مردم را وحشت زده کنند. اما مردم یا ایستاده و یا در حال حرکت خندانند و خوشحال. روزهای مبارزه روزهای شادی ملت است. باز هم خیلی راحت می توانی چهره های همراه و آشنا را تشخیص دهی. جمعیت زیاد و زیادتر می شود. ماشینها امکان حرکت ندارند. چون جمعیت علاوه بر پیاده روها در خیابانها در حال حرکتند. مردم بدون اینکه همدیگر را بشناسند به هم لبخند می زنند و علامت پیروزی را نشان می دهند. وجود اینهمه نیرو که می توان گفت دو برابر مردم بود به چشم مردم نمی آید. به آنها بی توجهند و مسخره می کنند. باز هم همه مغازه ها تعطیل است. آنهایی که تک و توک باز هستند با افزایش جمعیت تعطیل می کنند.
پارک لاله
پارک لاله در قرق نیروهای بسیج و لباس شخصی بود. دور تا دور آن را هم نیروی انتظامی فرا گرفته بود. پسر جوانی در ورودی بازارچه پارک ایستاده بود که موتوری دو ترک به سوی او هجوم می برد و شروع به سوال جواب و گرفتن کارت شناسایی می کند. ظاهراً از فروشنده های همانجاست اما آن دو موتوری حالیشان نمی شود.
چهارراه وصال
سوار بر اتوبوس می شوم تا به میدان امام حسین بروم. اما بسته شدن راه و منسجم شدن جمعیت منصرفم می کند و در چهار راه وصال پیاده می شوم. برخورد دختر جوانی با یکی از لباس شخصی ها که نفهمیدم بر سر چه بود جرقه را می زند. دختر جوان داد و فریاد می کرد و جمعیت شروع کرد به شعار دادن و هو کردن. لباس شخصی در میان جمعیت گم شد و به عبارتی فرار کرد.
خیابان های اطراف دانشگاه
واقعاً حضور مردم همه محاسبات قدرت را به هم می ریزد. همه دستهایشان را به علامت پیروزی بالا نگهداشته اند. با جمعیت همراه می شوم. دختر جوانی که صورتش را پوشانده از اتوبوس دستهایش را به مردم نشان می دهد که یک لباس شخصی پرید جلوی اتوبوس و با باتوم دختر را تهدید کرد. همه مسافران اتوبوس معترض شدند. آقایی گفت "خودتونم که تو تلویزیون همین علامتو نشون میدید. چرا خودتو ناراحت می کنی." مردم پیاده رو هو می کشند و طرف هم که کم آورده عقب نشینی می کند.
به خیابان قدس می رسم که به مردم حمله می کنند. داخل خیابان می روم. به بالای خیابان که می رسم معلوم است که گاز اشک آور زده اند. همه در حال آتش روشن کردن و سیگار روشن کردن هستند. به سمت ۱۶ آذر می روم. اما دوباره حمله می کنند. جمعیت زیادی جمع شده. هیچ مغازه ای باز نیست که مردم در آن پناه بگیرند. همه فقط جایشان را عوض می کنند. مردم مراقب همدیگر هستند. به همدیگر خبر می دهند که می توانند جلو بروند یا نه و اینکه دارند حمله می کنند. با حمله های متعددشان مردم شروع به شعار دادن می کنند. عمده اش "مرگ بر دیکتاتور" است. وارد یکی از خیابانهای فرعی می شوم. عده ای شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" را سرمی دهند. با تکرار حمله در ورودی یک ساختمان پناه می گیرم. چند دختر جوان هم به من می پیوندند. دختر و پسر دیگری هم اضافه می شوند. گاردی ها در حالیکه رد می شوند اسپری فلفل هم می زنند. همه به سرفه می افتند. پشت سرشان بسیجی ها سر می رسند و با باتوم به جانمان می افتند. خلاصه چند بار باتوم بدنمان را نوازش می کند! به دانشگاه جغرافیا پناه می بریم. نیروی حراست دانشگاه که در ساختمان روبروست از بالا به دربانِ دانشگاه می گوید کسی را راه ندهد. اما دربان خودش را به نشنیدن می زند. دقایقی بعد به دانشگاه هجوم می آورند. از اینهمه جمعیت داخل دانشگاه تعجب کرده اند. اما واقعاً اکثریت افراد دانشجو بودند. دربان دانشگاه ردشان می کند. بالاخره بعد از دقایقی بیرون می روم. از خیابان قدس که بسته شده با دریافت چند باتوم به زور رد می شوم.
افراد لباس شخصی از ۱۳ ساله تا ۶۰ ساله هستند. هنوز خیابان انقلاب علیرغم زد و خورد های شدید و گاز اشک آور مملو از جمعیت است. باز سوار اتوبوس می شوم. ماشین ها که امکان حرکت ندارند و در ترافیک سنگینی گرفتار شده اند و البته برای همراهی با جمعیت بوق های ممتد می زنند. دو بسیجی به سمت ماشینی رفته و با لگد به راننده هشدار می دهد که بوق نزند. راننده بسیار خونسرد می گوید راهو باز کن تا بوق نزنم. پلیس های راهنمایی و رانندگی هم که نقش مترسک را ایفا می کنند و نمی دانند چطور هدایت کنند. اما همان لباس شخصی به بالای کاپوت ماشینی پریده و نعره می کشد که بوق نزنید. پایین که می آید می بینم راننده ماشن یک زن است. واقعاً حالم به هم می خورد از اینکه تفکر ضد زن در تمام سلولهای این نظام وجود دارد و خود را نشان می دهد و از سویی دیگر خشمم را دو چندان می کند.
میدان انقلاب
در میدان انقلاب یک لباس شخصی از راننده اتوبوس می خواهد که همه مسافران را پیاده کند. اما راننده قبول نمی کند. چون جمعیت خیلی زیادی در اتوبوس است و ممکن بود به ضرر خودشان تمام شود. هر چه به سمت آزادی می رسم وضعیت غیر عادی تر است. پیرزنی که از شلوغی اتوبوس به تنگ آمده غرغر می کند که حقتونه. میاین بیرون بایدم کتک بخورین. دختران جوان داخل اتوبوس می گویند امروز روز ولنتاین است حاج خانم. ما ولنتاین مونو اینجوری جشن می گیریم. همه جا رو به هم می ریزیم!
خیابان آزادی
هر بار که گاردی ها رد می شوند چند باتوم حواله اتوبوس می کنند. دو طرف خیابان آزادی مملو از جمعیت است. دود همه جا را گرفته است. تمام خیابان های فرعی مملو از آتش است. گاز اشک آور در همه جا پخش است. به هیچ کسی رحم نمی کنند. دختری که از خیابان توحید می آید و حسابی هم کتک خورده می گوید پیرمرد عصا بدستی را کتک زدند و خونین و مالین کردند. فرق یک پسر جوان که عقب افتاده بود را نیز شکافتند. نیروها در چند جا با هم درگیر شده بودند. حضور اینهمه جمعیت کلافه شان کرده بود. پسر جوانی را که در حال فرار بود گرفتند و عینکش را در صورتش خرد کردند. با دو ماشین ون نیروی انتظامی مواجه می شوم که یکی مملو از دختران و دیگری پسرانی بود که دستگیر شده بودند. اما نکته قابل توجه این بود که دختران از پشت شیشه با شادمانی علامت پیروزی را به مردم نشان می دادند.
برخورد افکار مردم
در میانه راه زن چادری سوار اتوبوس می شود. شروع به غر زدن می کند که:
– مردم حقشونه. باید بزنن بکشن شون. ۱۰ نفر آدم جمع شدن فکر کردن الکیه.
– دختر جوان دیگه ای جوابشو می ده: ۱۰ نفر؟ من از ظهر بیرونم. جمعیت میلیونیه.
– زن می گوید نه من خودم از امام حسین میام. هیچ خبری نبود. منم از این حرفش خنده ام می گیره. ادامه می ده ما برای انقلاب خون دادیم شهید دادیم.
– دختر می گه اون انقلاب نبود. ضد انقلاب بود. زن که حرصش گرفته می گه ضد انقلاب موسوی و کروبی هستند. خاتمی ضد انقلابه که پارک گفتگو درست کرد تا دخترا برن توش با پسرا لاس بزنن.
– دختر می گه موسوی و کروبی و خاتمی مبارک خودتون. احمدی نژاد و خامنه ای رو هم می دیم بهتون با یک نوشابه و گوجه اضافه! اونایی که فرستادین رو مین با شستشوی مغزی فرستادین.
– زن می گه: آره آزادی می خوای که موهاتو پریشون کنی.
– دختر میگه آره می خوایم همین کارو بکنیم. چون آزادی حقمونه. اگه اون دنیایی بود که تو جواب خودتو بده. مگه نمی گین در دین هیچ اجباری نیست. من نمی خوام روسری سرم کنم.
– زن میگه چیه خوبه مردم می رن چاقو می کنن تو شکم بسیجی ها.
– دختر میگه آره دستشون درد نکنه .۱۰۰۰ تا هم بزنن کمه. چطور مردم رو می کشن بد نیست؟
– زن می گه شما کجا بودی وقتی ما خون دادیم. تو خارج داشتی حال می کردی.
چند تا زن حمله می کنن به زن حزب الهی. اما دختر جوان ادامه می ده. که بالاخره این غارتگرای جان و مال و آزادی مردم رو بیرون می کنیم. واقعاً اینهمه کوته فکری جای تامل داره. چطور ممکنه مردم اصلا فکر نکنند و هر اراجیفی که اینها می گن باور کنند.
– فرد دیگری میگه "باید از مردم مصر یاد بگیریم."
– زن دیگری میگه اما ما با اونا خیلی فرق داریم. مردم ما با اینهمه سرکوب ها خیلی شجاعن. اینهمه کشتن و اعدام کردن و زندان بردن اما ببینید که مردم چطور شجاعانه اومدن به خیابونا. بعدشم مردم مصر فقط با یک ارتش روبرو هستند. ما نمی دونیم با چی روبروییم. نیروی نظامی و امنیتیِ اینا چند لایه است. بسیج، لباس شخصی، گاردیها، نیروی انتظامی، و….و…..
بالاخره یک جا پیاده شدیم.
شعارهای غالب در تظاهرات امروز
با یکی از دوستهام برخورد می کنم. صورتش نشون می ده گاز اشک آور حسابی ازش پذیرایی کرده. از ابتدا در درگیری های خیابان آزادی و خیابان های فرعی اش بوده. از کمک مردم در پناه دادن به معترضان می گه. در خونه ها باز بوده. از سنگ اندازی معترضان به گاردی ها می گه و اینکه اونها باتوماشونو زمین گذاشتن و با سنگ جواب مردم رو می دادند. یاد روز عاشورا می افتم. می گفت مردم شعار می دادند:
"با یه بلیطِ یه سره، خامنه ای باید بره"
"مبارک، بن علی ، نوبت سید علی"
و "مرگ بر خامنه ای " در تعداد وسیعی امروز سر داده شده.
از کتک زدن یکی از بسیجی ها می گه. بسیجی میاد جلوی مردم معترض و شروع به رقصیدن می کنه. یکی از معترضین می دود جلو و از پاهاش می گیره و می اندازش زمین. بقیه می ریزن سرش و حسابی کتکش می زنند. از خیابان دکتر قریب و میدان توحید و نواب می گه که خیلی درگیری شدید بوده. همه سطل آشغالها آتش زده شده بود. مردم از درگیری در میدان ۷ تیر هم خبر می دهند. خیابان ها همه مملو از ترافیک است و هنوزم بسیجی ها و گاردی ها در حال تردد هستند. این ترافیک هم باعث می شود مردم پیاده بروند و خلاصه جمعیت هنوز در خیابان ها در حرکتند. به سمت خانه حرکت می کنم. ساعت ۸ شب است و منتظریم که ببینیم درگیری های امشب که شب بسیار سردی است چگونه خواهد بود. همه تلفن ها و کانال های ماهواره ای قطع شده است واینترنت ها سرعت پایینی دارد. تلویزیون دولتی رژیم از درگیری ها چیزی نمی گوید اما از اینکه سران فتنه از آمریکا و انگلیس دستور گرفته اند برای اغتشاش می گویند. باز هم به دروغ سعی می کنند مردم را فریب دهند و البته که نمی توانند. مگر امثال آن زن چادری که تعدادشان زیاد نیست. کسانی که فقط در حصار تنگ یک تفکر پوسیده و عقب مانده اسیرند. نکته قابل توجه شعارهای امروز این بود که این بار خامنه ای آماج حمله مردم بود. مردم کاملاً و به درستی رهبر نظام را نشانه گرفتند. حرکت امروز راه را برای نبردهای پیش رو باز کرد.
زنده باد انقلاب!
الشعب یرید اسقاط النظام!
ساعت ۱۱ شب ۲۵ بهمن
bazr۱۳۸۴@gmail.com
جامعه رنگین کمان