محدودیتهای سیر فکر

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

آرش دکلان
 

با بیان یک خاطره شروع می کنم. در یکی از سفرهایم به کوه های شمال ایران در دشتی بسیار سرسبز با پیرمردی چوپان برخوردم که بسیار مهربان بود. مرا به صرف چای دعوت کرد و در میان صحبت هایمان از من پرسید "تو که درس خوانده ای، بگو ببینم دانشمندها می دانند که این خورشید و ماه و ستاره های چطور دور زمین می چرخند؟" من هم که می دانستم نمی توانم برای او توضیحی ارائه کنم که قانعش کند، گفتم "بله! قانون جاذبه همه چیز را توضیح می-دهد".

نمی توانستم بگویم "قانون جهانی گرانش"، چون هیچ چیزی از آن نمی فهمید. از پاسخی که به من داد هم حیرت کردم و هم متوجه نکته بسیار مهمی شدم که اکنون آن را به کار می گیرم. او در پاسخ به من جمله ای را گفت که مرا در دم به یاد مخالفان تز کاهش پذیری فرهنگ جوامع انسانی به جغرافیا انداخت. او گفت: "مگر ممکن است که این همه چیزهای عجیب را با این قانون توضیح داد." در واقع می خواست بگوید که این همه پیچیدگی را نمی توان به قانون ساده ای مانند "قانون جهانی گرانش" کاهش داد. برای او جهان بسیار پیچیده به نظر می رسید و قانون جهانی گرانش بسیار ساده. من هم نمی توانستم پاسخی به او بدهم، چه می بایستی می گفتم که او را قانع کند؟ وقتی که عجز من را دید، شروع کرد به نصیحت کردن من که باید خداشناس باشم، که باید چون به دانشگاه رفته ام مغرور نشوم و نماز بخوانم و از این قبیل. او ناتوانی من را در توضیح دادن امری که برای فهمیدن آن می بایستی حداقل ۱۲ سال درس می خواند، به عجز من در درک آن تعبیر کرد. عجز من را پایه ای برای نصایح پیرمردانه و نگاه عاقل اندر سفیه خود به من قرار داد و سخنرانی مفصلی کرد. او نمی دانست که قانون جهانی گرانش بسیار هم پیچیده است. او نمی دانست که برای اسفاده از این قانون برای توضیح حرکت سیارات باید یک معادله دیفرانسیل مرتبه دو را حل کرد و برای مهارت در این کار بشر از زمان ارسطو تا زمان ما، ۲۵۰۰ سال وقت صرف کرده است و هنوز هم برخی اوقات همین معادله تنها پاسخهای عددی دارد؛ مثلاً حل مسئله سه جسم.
وقتی که حرف از کاهش دادن حرکت سیارات و ستارگان به قانون جهانی گرانش است، در واقع داریم می¬گوئیم که قانون جهانی گرانش خود این حرکت را بر روی کاغذ با علایم و نمادها در نظمی پیچیده؛ حداقل به اندازه پیچیدگی حرکت سیارات، به تصویر می¬کشد. در واقع اصلاً کاهشی در کار نیست، آنچه در عمل رخ می¬دهد، توضیح و تبیین است نه کاهش. کاهش دادن یک مفهوم به مفهوم دیگر در واقع بر این پیش¬زمینه استوار است، که آن مفهوم قبلاً فراتر پنداشته می¬شده، اما بعداً فهمیده¬ایم که چنین نیست. تز کاهش¬پذیری فرهنگ به جغرافیا به نظر من نه تنها ساده¬گرایانه نیست، بلکه بسیار هم پیچیده است.
از همان شهرها و روستاهای شمال شروع می¬کنم. در اطراف تمام شهرهای گیلان و بخصوص در دل کوهستانهای این استان، خانه-باغ¬های زیادی دیده می¬شوند که از هر نظر مستقل هستند.  هر خانه-باغی چشمه آب آشامیدنی یا چاه متعلق به خود را دارد، باغ و مزرعه خودش را خودش به تنهایی می¬گرداند و جز در برخی مواقع به کمک کسی نیازی ندارد. یعنی نوعی استقلال عملکرد در میان مردم این نواحی دیده می¬شود که در سایر جاهای کشور به ندرت می¬توان آن را یافت. ساختار امامزاده¬ها در دل این کوهستانها، که مدتی در مورد آن تحقیق کردم که ناتمام ماند، به ساختار اسطوره¬های سومری و یونانی شبیه بود. از پیرمردهای بیش از بیست روستا پرسیدم که آیا هیچ زمانی را به یاد دارند، یا از پدربزرگان خود شنیده¬اند که روستایی به روستای دیگر حمله کرده و آن غارت کرده و سوزانده باشد. چنین چیزی را به هیچ وجهی به یاد ندارند. آنها فقط دعواهای محدود و منطقه¬ای و جزئی را به یاد می¬آوردند. دعواها بر سر منابع مشترکی مانند رودخانه بود، و هر از چند گاهی به قتل یکی دو نفر هم می¬کشید، اما رابطه روستاها در عمل بسیار پیچیده¬تر از آن بود که غارتگری و ویرانگری ممکن باشد. در عمل مردمان تمام این روستاها با هم فامیل هم بودند و ازدواجهای بسیاری میان این روستاها صورت می¬گرفت. وقتی که از اینجا به شهر می¬روید رسمی بسیار جالب می¬بینید که از زمانهای بسیار دور هنوز هم باقی مانده است. رسم بازار روز. شهرهایی که به یکدیگر نزدیکند هر کدام در یک روز هفته مرکزی برای فروش محصولات هستند. اهالی تمام شهرها برای فروش محصولات خود به آن شهر می¬روند، و مردم هم همه برای خرید به آن شهر مراجعه می¬کنند. این رابطه آنقدر پیچیده و مورد نیاز است که نمی¬توان به سادگی در آن تغییری ایجاد کرد. به این طریق درست است که شهرهای مختلف با هم رقابتی دیرین دارند، اما این رقابت در حدی کنترل می¬شود که به قواعد مورد نیاز بازار در آنجا لطمه وارد نشود. در واقع مردمان این شهرها از زمانهای بسیار دور و به غریزه دریافته¬اند که به یکدیگر نیاز دارند. رابطه آنها نه فقط باعث رونق اقتصادی شهرها، بلکه اصولاً باعث به گردش در آمدن چرخ اقتصاد آنها می¬شود و به همین دلیل آنها در یک رابطه بسیار پیچیده و در هم تنیده با یکدیگر قرار دارند. این رابطه پیچیده وقوع جنگ، نزاع و درگیری را غیرممکن و محال نکرده است، اما همیشه توانسته است در صورت بروز درگیری و نزاع دامنه گسترش آن را به شدت محدود کند، طوری که هیچ شهر و یا روستایی هرگز شهر یا روستای دیگر را به کلی با خاک یکسان نکرده است. اصولاً شهرها و روستاها در شمال ایران علاوه بر اینکه رقیب یکدیگرند، به یکدیگر نیاز دارند. هر شهر و روستائی مبنع تغذیه اقتصادی سایر شهرها و روستاهاست. این روابط و پیچیدگی¬های اقتصادی را آنها با تفکر نساخته¬اند، بلکه به دلیل موقعیت جغرافیایی آن منطقه در میان مردمان و شهرها شکل گرفته و پایدار مانده است. ساختار جغرافیایی باعث شده است تا افراد برای زندگی در جامعه وابستگی¬های معقول و محدودی داشته باشند. نه کاملاً از هم دورند، نه مانند یک عشیره به یکدیگر دوخته شده¬اند. این را در استقلال خانه-باغها برای تأمین آب مورد نیازشان می¬توان دید.
در مقابل به بررسی شهری مانند اربیل بپردازیم؛ آن هم نه اربیل امروز، بلکه اربیل دو هزار سال پیش. شهری بر فراز یک قله، و به شدت گرم و البته بادخیز. در چنین شهری اول باید شرایط محیطی را برای زندگی مناسب کرد. مهم¬ترین مسئله این است که منبع آب محدود است و مردم باید با هم همکاری کنند. در واقع منبع آب محدود و هوای داغ به شدت عصبی کننده شرایط را بحرانی هم می¬کند. اولین کاری که باید کرد این است که محیطی خنک ایجاد شود. باید آجر تولید کرد و با دیوارهای ضخیم خانه ساخت، تا در تابستان خنک باشد و در زمستان گرم. پس حجم زیادی از مصالح و در نتیجه مدت زیادی کار لازم است. یک فرد به تنهایی محال است که از عهده آن بر بیاید. از طرفی به علت اشتراکی بود منابع محدود آب، همکاری کردن اجباری است. در واقع "همکاری" واژه مناسبی نیست، آنچه در عمل رخ می-دهد افراد جامعه را به شدت به هم می¬دوزد، آنقدر محکم که افراد را از هم متنفر می¬کند. حتی خانه¬ها را نمی¬توان و نباید دور از هم ساخت. باید همه خانه¬ها به متصل باشند. باید کوچه¬هایی باریک و پر پیچ و خم ساخت تا در تابستان سایه ایجاد کند و در زمستان سرعت باد سرد را کاهش دهد.
همین حد را با اروپا مقایسه کنیم. مصالح ساختمانی در همه جا موجودند. چوب و سنگ. نه به دیوارهای آنچنان ضخیمی نیاز است، نه گرما زیاد است. آب هم فراوان است. هرکسی در هر گوشه¬ای برای خودش زندگی می¬کند. در واقع اروپا همان شمال ایران است که از نظر وسعت بسط یافته، مقداری به طرف قطب انتقال یافته و در نتیجه از شمال ایران هم هوای بهتری دارد، از شمال به هیچ سرزمینی راه ندارد، و برای همیشه در معرض هجوم نیست. از شرق کوه¬هایی مانع نفوذ دارد که باعث شده¬اند بربرهایی مانند هونها هرگز به قلب اروپا نفوذ نکنند و از سال هزار میلادی به بعد کلاً جمعیت اروپای غربی ساکن شده و مورد هیچ هجوم خارجی نبودند. از غرب و جنوب هم که در محاصره دریا بوده و نفوذناپذیر است. تمام آن چیزهایی که در شمال ایران رخ داده¬اند، در وسعت بیشتر، با ثبات¬تر و در منطقه¬ای خنک¬تر در طول مدت زمان کافی رخ داده و عامل مزاحم هم به مدت هزار سال حذف شده است. معلوم است که همان نوع رابطه¬ای که در شمال در عرصه بازار روز رخ داده است، در اروپا به همه عرصه¬های زندگی مردم نفوذ کرده است.
در عمل تولید گرما بسیار ساده¬تر است از تولید سرما. هرچند عبارت "تولید سرما" از نظر فیزیکی، دقیق نیست، بلکه در واقع "گرفتن گرما"ست که رخ می¬دهد، اما اینجا به این حد از دقت نیاز نداریم. برای تولید گرما کافی است که چوب سوزانده شود، اما برای تولید سرما باید ساختمانی ستبر با کاری طاقت¬فرسا که در نتیجه همکاری به هم دوزنده عده زیادی است، ساخته شود. تنها به یاد بیاوریم که در یزد برای خنک کردن ساختمان، بادگیر درست می¬کردند که هم حجم ساختمان را زیاد می¬کرد و هم به آب نیاز داشت. می¬بینیم که عملاً یک جای کم آب خود به خود مصرف آب را هم بالا می¬برد. آب درون بادگیر اگر زیاد هم بماند، بو می¬گیرد و دائماً باید تعویض شود.
حال در عرصه مدیریتی هم با پدیده عجیبی در منطقه گرم مواجه هستیم. برای ایجاد ساختمان باید جمع زیادی همکاری کنند تا به هم دوخته شوند، همچنین برای تولید مواد غذایی و همه چیز. این جمع را نمی¬توان با معیارهای یونان باستان با هم مربوط کرد. برای اینکه افراد اول از هم جدا نیستند، تا بعد به هم مرتبط شوند؛ افراد از همان اول به هم دوخته شده¬اند. نه اینکه تصمیم بگیرند که به هم دوخته شوند، آنها از همان اول به هم دوخته شده بودند. خواننده توجه داشته باشد که توصیف یک رویداد، خود آن رویداد نیست. در واقع در متن تمدن با یک کلاف در هم پیچ روبرو هستیم که برای توصیف آن از یک نقطه شروع کرده¬ایم. این امر به این معنی نیست که آن نقطه، نقطه آغاز تمدن است، بلکه آن نقطه یک نقطه انتخابی است برای شروع توصیف. بعد از اینکه توصیف به این شیوه به اتمام رسید باید دوباره تمام این اجزا را به هم پیچید تا همان کلاف اولیه به دست آید.
در واقع این شرایط راهی دیگر برای افرادباقی نگذاشته است، جز به هم دوخته شدن. حال فرض کنید که شهری در ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد ناگهان با بحران کم¬آبی شدید مواجه می-شد. چه می¬بایستی می¬کرد؟ مهاجرت دسته جمعی. عده¬ای افراد به اجبار شهر خود را رها می¬کنند به این امید که در جایی دیگر آب بیابند. معلوم است که عصبانی و خسته هستند. نیاز شدید به منابع برای زندگی از این افراد وحشیانی می¬سازد که هرچه را سر راه ببینند، می¬روبند. شهرهای دیگر هم احتمالاً کم و بیش با این مشکل مواجه هستند. اصولاً من فکر نمی¬کنم که در آن زمان کسی حاضر بوده باشد، جز برای حمله و غارت مسیر گرم و پر مشقت اربیل تا کرکوک را بپیماید. تنها باید نیازی جدی او را به این کار وادارد.
در زمینه کشاورزی هم باید به نکات بسیار مهمی توجه داشت. اول از همه آسمان خسیس منطقه گرم است. برای همین بود که هم سومر و هم ایلام برای حل معضل آب دست به حفر قنات زدند. یعنی برای اینکه انسانهای منطقه گرم بتوانند محصولی تولید کنند، ابتدا باید خود زمین کشاورزی را به نوعی تولید کنند. این امر هم نیاز به کاری بسیار سترگ با نیروی سازمان دهی بسیار خارق¬العاده دارد. بسیاری از جمله کاظم علمداری همین امر را موجب شکل¬گیری آن چیزی می¬دانند که ویتفوگل و مارکس آن را شیوه تولید آسیایی نامیده¬اند، بدون آنکه هرگز بتوانند آن را به خوبی توضیح دهند. در واقع مسئله تا این حد ساده نیست. واقعیت این است که امپراتوری¬های بزرگ به تدریج و بر پایه نیاز شکل گرفته¬اند. برای اینکه آن را ببینیم، به همان شهر برگردیم.
شهر برای ایجاد شدن به یک همکاری شدید و به هم دوزنده نیاز دارد. اکنون اگر به خصلت مشترک تمام انسانها توجه کنیم، می¬توانیم بفهمیم که یکی از سنگ بناهای تمدن چیست. این جمع باید چگونه هدایت شود؟ جمعی که در آن خانه¬های افراد هرچند دیوارهای بزرگی دارد، اما به اجبار به هم چسبیده است. جمعی که هر کسی به تنهایی نمی¬تواند خانه خود را ایجاد کند؟ هرکسی می¬خواهد رئیس باشد، هر کسی می¬پندارد که برتر از دیگران است. بهترین طریق رقابتی تن به تن است در قالب یک کشتی. هرکس دیگران را در این رقابت شکست داد او رهبر است. ریشه این فرهنگ را در نزاع بین گیل¬گمش با انکیدو هم می¬بینیم. وقتی که انکیدوی غریبه وارد شهر می¬شود، حاکم شهر با او کشتی می¬گیرد. نتیجه این کشتی به دوستی پایدار آن دو می¬انجامد. دلیل این دوستی هم واضح است؛ ستایش قدرت. یعنی نه تنها مدیریت این جمع بر اساس قدرت شخصی است، بلکه معیار نزدیکی به او هم باز قدرت است. کسی که بتواند با او رقابت کند یا حداقل بتواند تا حدی به پای او برسد به او نزدیک است. در نتیجه دیگران باید تابع او باشند. از این نظر سومر حتی با یونان باستان هم شباهت دارد که در آن پهلوانی و کشتی گرفتن در متن هومر یک افتخار محسوب می¬شد. لذا باید حدس زد که این فرهنگ متعلق به یونان قبل از دوری¬ها بوده است. در عمل هم بهترین شیوه مدیریت شرایط بحرانی همان سیستم تک¬فرماندهی است. تا جایی که حتی در روم باستان، با آن نهاد جمهوریت هم به این اندیشیده شده بود که در مواقع بحرانی می¬بایستی کسی به عنوان دیکتاتور در رأس جمهوری قرار گرفته و برای مدت محدودی که سنا مشخص می¬کرد، کشور را مانند یک شاه مطلقه، و البته در بطن نهادها و قوانین موجود در آن هدایت می¬کرد. اما در منطقه گرم بحرانها آنقدر زیاد هستند، و وقتی که تولید می¬شوند به صورت زنجیره¬وار افزایش می¬یابند که قدرت به خودی خود ساختاری مستبدانه پیدا کرده و تبعاً بعد از مدتی به یک رسم تبدیل می¬شود. در عمل دولت¬شهرهای سومر برای مدت زیادی از یکدیگر مستقل بودند و نزاعها و درگیری¬های آنها مانند نزاعها و درگیری¬های مردمان شمال ایران بود. سومر تمدنی کشاورزی بود و رقبای یک نظام کشاورزی نمی¬توانستند رقیب خود را با خاک یکسان کنند. عملاً در بطن یک جامعه کشاورزی چون همکاری انسانها با هم به هم دوزنده نیست، افراد جامعه شخصیت مستقل خود را حفظ می¬کنند. به همین خاطر در دل دولت-شهرهای سومر باستان نهادهایی مانند یونان باستان می¬یابیم. جنگ می¬بایستی به نفع همه قدرتمندانی که شهر را اداره می¬کنند می¬بود، و هر کدام در متن رابطه¬ای پیچیده با دیگران و نیز حتی با سایر شهرها قرار داشتند. در چنین وضعی محال است که بتوان به سادگی و با اراده یک نفر تعادل قوا را به شدت به هم زد. وضع دقیقاً مانند نزاع دو روستای شمال بر سر آب است. درست است که دو نفر با هم دعوا کرده و سایرین هم درگیر می¬شوند، اما بسیاری از مردم دیگر که مستقیماً در این دعوا درگیر نبوده¬اند وابستگی¬هایی با روستای مقابل دارند؛ که حداقل آنها فرزندانشان است که در روستای دیگر زندگی می¬کند، که اجازه نمی¬دهد این دعوا از حدی بیشتر وسعت یابد. اما در یک منطقه گرم، مانند شهر اربیل، چنین چیزی رخ نمی¬دهد. ساختار اقتصادی غالب هم دامداری است، و به افراد قدرت تحرک هم می¬دهد. اگر شرایط به شدت نامساعد شد، کوچ و غارت بهترین شیوه برای ادامه زندگی است. حال فرض کنید که منطقه¬ای به مدتی بسیار طولانی با بحران کم¬آبی، کوچ و شرایط بحرانی مواجه باشد. این امر می¬تواند برای مدتهای مدید در جوامع کوچک هم رخ داده باشد. نکته دیگری که باید به این مسئله افزود، مسئله افزایش جمعیت است. در دورانهای رونق، جمعیت زیاد می¬شود و در دوران خشکسالی خود یک معضل می¬سازد. در چنین شرایطی ساختار عشیره¬ای شکل می-گیرد، زندگی حالت نااستوار و غیر وابسته به زمین پیدا کرده و به دلیل مواجهه با مشکلات عدیده که جنگ ناشی از کمبود منابع یکی از آنهاست، جمعیت را به یک پارامتر مهم تبدیل می¬کند. عشیره برتر عشیره¬ای است که جمعیت بیشتری دارد، چون شانسش برای مقابله با دشمنانی که کم هم نیستند، بیشتر است. مردم هم تنها به واسطه رابطه قدرتی که یاد کردیم کنترل می¬شوند. به همین دلیل است که افراد عشیره¬های مختلف نه تنها با هم ازدواج نمی¬کنند، بلکه اصولاً چنین رابطه¬ای به ضرر عشیره هم هست. هیچ عشیره¬ای حاضر نیست دخترش را به عنوان منبع تولید نیروی انسانی  به پسری از عشیره دیگر بدهد. به همین دلیل من فکر می¬کنم که ازدواج شاهان با دخترهای عشایر مختلف در ابتدا نه نماد صلح، که نماد تفوق و برتری بر آن عشیره بوده است. در واقع شاه به این طریق می¬خواسته است بگوبد که "ببینید، من منابع تولید نیروی انسانی شما را تسخیر می¬کنم." در واقع گرفتن دختری از عشیره¬ای برای صلح، در عمل به معنای قدرت¬نمایی پادشاه بوده است. علت اینکه در متن تمام فرهنگ¬های منطقه گرم در خاورمیانه، زن و دختر به ناموس تبدیل می¬شوند، همین نیاز شدید عشیره است به قدرت باروری زن. اما زبانی که این خواسته با آن بیان شده است، یک زبان دینی است. به دلیل کاربرد این زبان ریشه اصلی آن که همان خواست سلطه و نیز روحیه مقابله با آن است، به نوعی به زعم فروید تصعید شده و در قالب عبارات و اصطلاحاتی متمدنانه بیان می¬شود. واضح است که خدای چنین قومی هم خدایی قهار و غالب خواهد بود.
اکنون با بررسی آنچه در یک شهر می¬تواند رخ دهد، خواهیم توانست حدس بزنیم که در کل منظقه چه چیزی رخ داده است. در واقع به این طریق می¬توانیم تصویری کلی از آنچه در تاریخ ایران؛ بر اساس منابع و شواهد تاریخی می¬دانیم، به دست آوریم.
در یک شهر منطقه گرمسیری که انسانها در آن بنا بر ضروریات محیطی و اجتماعی ناشی از آن به هم دوخته می¬شوند، چیزی تحت تعادل قوا اصلاً شکل نمی¬گیرد. تعادل قوا تنها در جامعه¬ای می¬تواند شکل بگیرد که منابع طبیعی آن دارای توزیعی تقریباً یکنواخت باشند. منابع، بخصوص منابع آب به شدت محدودند، و برای استفاده از آن باید یک نظام مدیریتی مرکزی داشت. اولین معیار، هم منطقاً و هم بر اساس شواهد تاریخی، و به گواهی قدیمی¬ترین داستانی که تاکنون کشف کرده¬ایم، زور بازو بوده است. یعنی در یک چنین شهری همه مردان، یا آنهایی که جرأت می¬کنند ادعای مدیریت کنند، آنقدر با هم می¬جنگند تا تمام رقبای دیگر حذف شوند. چون در این شرایط انسانها نمی¬توانند باهم بودن را انتخاب کنند، آنها مجبورند که با هم باشند. اما در یک منطقه پرآب هر گروه کوچکی از انسانها می¬توانند جایی را برای زندگی انتخاب کنند، بدون اینکه مزاحمتی برای دیگران فراهم کنند. اگر هم تصمیم بگیرند که با هم زندگی کنند، این به انتخاب خود آنها مربوط است. حداقل می¬توان گفت که محدودیتهایی که انسانهای منطقه پرآب با آن مواجه هستند بسیار کمتر از محدودیتهای یک جامعه کم¬آب است. وقتی که در این شهر منطقه گرم، شخصی به این شیوه به ریاست برگزیده شد، تمام سایر افراد باید تابعان او باشند. هیچ معیار و ضابطه¬ای هم برای جانشینی این شخص شکل نمی¬گیرد. اگر هم بعد از او فرزندش جانشین وی شود، این جانشینی را باید به مدد قدرت شخصی خود از نو بدست آورد، وگرنه شخصی دیگر به خود این اجازه را خواهد داد که این مقام را از وی سلب کند. تنها در سوم باستان، آن هم برای مدت زمانی محدود بود که به دلیل وجود منابع آبی کافی در جنوب عراق کنونی، نظامی شبیه به یونان باستان توانست شکل بگیرد. عملاً بعد از مرگ حاکم شهر منطقه گرم، تنها چیزی که رخ می¬دهد درگیری میان بازماندگان برای کسب مقام است. این درگیری عموماً حتی برای مدتهای مدیدی هم می¬تواند ادامه داشته باشد. دلیل این امر هم این است که حاکم قبلی در زمان حیاتش تمام قدرتمندانی را که در واقع رقبای بالقوه او محسوب می¬شدند، از بین برده و افراد باقی مانده هیچ کدام آنقدر قدرت ندارند که بر تمام رقبا فائق آیند. معمولاً این افراد در نقاط مختلف شهر در مقابل یکدیگر صف¬آرائی خواهند کرد. این صف آرائی توجه آنها را از رخدادهایی که در برخی از کوچه¬ها و خیابانهای خلوت این شهر در جریان است منحرف می¬کند. در یکی از همین خیابانها که با دور نگه داشتن خود از تمام این درگیری¬ها و عملاً تنها دفاع از خود در مواقع ضروری، خانواده¬ای بدون اینکه بداند و بخواهد در حال تربیت کردن حاکم بعدی است. جوانی در یکی از خیابانهای خلوت این شهر و به دور از تمام آن هیاهوها رشد کرده و خواهد بالید. به تدریج اهالی این خیابان احساس می¬کنند که برای ادامه حیات اقتصادی و اجتماعی خود باید از محدوده این خیابان پا فراتر بگذارند. زیرا تمام منابع محدود خود را در مدت درگیری موجود در تمام شهر مصرف کرده و تاکنون قادر بوده¬اند، مراقب باشند که حوزه این درگیری به ناحیه آنها کشیده نشود، اما بیش از این قادر نخواهند بود در این محدوده بسیار کوچک به جیات خود ادامه دهند. باید جهان اطرافشان منظم شود، تا آنها بتوانند منابع مورد نیاز خود را برای ادامه زندگی تأمین کنند. در این شرایط، این جوان تنومند با شکست دادن تمام رقبای بالقوه خود در همان خیابان به سرکردگی جماعتی در همان خیابان می¬رسد و به تدریج شروع می¬کند به فتح کردن حیابانهای دیگر. رقبایی که برای مدتهای مدیدی در حال جنگیدن با یکدیگر بودند، آنقدر شرایط اجتماعی را برای رشد نسل بعدی خود نامساعد کرده¬اند، که عملاً فرمانده و جنگنده لایقی در میان آنها باقی نمانده است. اگر هم کسی در آن میان یافته شود، از فرط نالایقی اطرافیان خود کاری از دستش برنخواهد آمد و در بهترین شرایط به صف همین فرمانده جوان پیوسته و جزو افراد او در می¬آید. او را افراد جمع خودش خائن خواهند دانست، اما باید او را درک کرد، او چاره¬ای هم نداشت. به این طریق این حاکم جدید بر شهر مسلط می¬شود. اما از آنجا که تنها معیار زور است، و هر معیاری هم که انتخاب شود، در نهایت تنها سنگ محک آن زور خواهد بود؛ چون این جامعه چیز دیگری را ندیده است تا بشناسد، حاکمیت او هم نخواهد توانست یک جامعه استوار ایجاد کند. چون در واقع این انسانها نیستند که جوامع را ایجاد می-کنند، جوامع، همانطوریکه نشان داده¬ام، بسیار فراتر از کنترل انسان ایجاد شده و متحول می-گردند. نه تعادل قوا و نه الگوی ستیز تا حذف کامل رقبا هیچکدام آگاهانه انتخاب نشده¬اند. این الگوها آنقدر بر اذهان انسانها حاکم هستند، که این جوان مافتح نیز به همان شیوه سنتی به ریاست سایر جوانان خیابان خود رسیده است. این حقیقت که بنیاد آنچه امروزه پارلمان نامیده می¬شود، مدتها قبل از اینکه بحثی تئوریک درباره پارلمان صورت گیرد، در بطن شرایط خاص دو کشور فرانسه و انگلستان و در قرن سیزدهم میلادی ریخته شده است، خود حاکی از این است که اول رخدادهایی اجتماعی به وقوع می¬پیوندند، بعد اندیشه در مورد آنها صورت می-گیرد. اما اندیشیدن؛ به معنای استفاده از عقل نقاد، و نه اندیشه به معنایی که تا قبل از اواسط دوران قاجار در ایران رایج بوده و با مفاهیمی نظیر تشویش و اضطراب همبسته بوده است، خود برای اینکه ایجاد شود به شرایط خاصی نیاز دارد که یکی از مهمترین آنها استواری جامعه است. استواری جامعه هم بدون شرایط تعادل قوا ممکن نیست.
در شهر فرضی فوق هیچ نهادی شکل نمی¬گیرد، و حاکمیت به هیچ وجهی یک خط پیوسته و مستقیم نیست. به همین دلیل مدت زمان تداوم و استمرار در جامعه به آرامش و عدم امکان درگیری بستگی دارد که تنها به وجود یک حاکم مقتدر وابسته است. این حاکم هم نمی¬تواند یک ارگان برای کنترل دائمی جامعه طراحی کند. محمد رضا شاه در یک مصاحبه گفته بود که زمانی پدرش به وی گفته بوده است که هدفش ایجاد کردن ماشینی است که در نبود او هم امور مملکت را به پیش ببرد. او می¬گوید که در آن هنگام می¬پنداشته که پدرش به وی اعتماد ندارد، و می¬افزاید که اکنون پدرش را درک می¬کند و خود او هم به فکر این است که ماشینی بیافریند که در نبود او امور مملکت را به پیش ببرد.  تاریخ نشان دادکه هم او و هم پدرش و هم همه شاهان در تمام تاریخ از ایجاد کردن ماشینی که در نبود آنها کار کند، ناتوان بوده¬اند. در واقع این موتور خودبه¬خود در جامعه ایجاد می¬شود و افراد کنترل چندانی بر آن ندارند. جوامعی هستند که به گونه¬ای شکل گرفته¬اند که افراد می¬توانند به تدریج آن را اصلاح کرده و تغییر دهند، اما این جوامع در عمل در محدوده جغرافیایی بسیار کمی و خود در ابتدا بدون دخالت آکاهانه انسانها شکل گرفته¬اند. در شهر فرضی ما به دلیل شرایط نامبرده هیچگاه شرایط تعادل قوا شکل نگرفته و در عمل چرخه¬ای تکراری در آن مشاهده می¬شود. چرخه¬ای که کاتوزیان از آن به عنوان استبداد-هرج و مرج-استبداد-هرج و مرج-…، و به همین ترتیب، یاد می¬کند. این چرخه در عمل تنها در حالت آرمانی و بدون فرض کردن هر عامل خارجی رخ می-دهد. اگر نقش عوامل خارجی را هم بر این چرخه بیفزائیم تصویری اندک متفاوت از آن به دست خواهد آمد.
طرح فوق تنها یک الگوی فرضی است و نه واقعی. اما همین الگوی فرضی می¬تواند به ما کمک کند که تاریخ واقعی ایران و بخش بزرگی از جهان را با آن درک کنیم.

 

استفاده از این مطلب تنها با ذکر منبع مجاز می‌باشد.


  ۱- مستند بی¬بی¬سی با نام The Fall of Shah of Iran. این برنامه در ده قسمت در وبسایت یوتیوب در دسترس است. به لینک زیر از دقیقه ۱:۵۰ مراجعه کنید. اگر لینک زیر عوض شده بود، می¬توانید با جستجو کردن نام برنامه در وبسیات یوتیوب آن را یافته و به قسمت دوم این برنامه در وبسایت نامبرده مراجعه کنید:

http://www.youtube.com/watch?v=ZDi2QJp7X4I&feature=related

 

     جامعه رنگین کمان

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.