شما هرگز رهبرمن نبودید

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

حمید حمیدی

آقای خامنه ای و ذوب شدگان در ولایت!
هر که ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
"و چیزی نمانده بود که توراازاین سرزمین بیرون کنند، تا تو را از آنجا بیرون سازند و در آن صورت آنان (هم) پس از تو جز (زمان) اندکی نمی‌ماندند؛ ٭ سنتی که همواره در میان (امت‌های) فرستادگانی که پیش از تو گسیل داشته‌ایم (جاری) بوده است و برای سنت و (قانون) ما تغییری نخواهی یافت"(تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۲۱۶؛ نمونه بینات، ص ۵۰۸؛ شأن نزول آیات، ۳۶۸؛ مجمع‌البیان، ج ۱۴، ص ۱۸۸.)

در این شکی نیست که طی سالیان طولانی، روزگار به شما درسهای بسیار داده است، ولی شما نیاموخته اید و هر بار اشتباهاتی را تکرار میکنید که پرده ازچهره فریبکار شما میزداید.میگویند تکرار اشتباه "حماقت" است.
با اینکه موفقیت و کامیابی بر اساس تجربه رنگ میگیرد،و شما نیز از این مراحل چندین بار گذر کرده اید، ولی هنوز تجربه ای حاصل نکرده اید.
آخرین ترفند دستگاه قضایٔی ظالمانه شما،تبعید زندانیان بی گناهیست که تنها و تنها،حفظ قدرت به هر قیمت می تواند توجیه گر آن باشد.
ظرف روزها و هفته های گذشته تبعید زندانیان نشانگر ظلم شما و دستگاه به اصلاح قضایٔی شما به این بی گناهان بی دفاع بوده است. صدور حکم تبعید شیوا نظر آهاری،اوج ظلم دستگاه قضایٔی شما بر بانوی جوانی است که تنها دغدغه او تحقق حقوق انسانی و عدالت برای همگان است.
زمانی که حکم صادره برای شیوا را خواندم،وازآنجایٔی که میدانستم شما نیز روزی توسط حکومت سابق(که هنوز به عنوان طاغوت از آن نام میبرید)به ایرانشهر(در استان سیستان و بلوچستان) تبعید(ونه زندانی تبعیدی) شده بودید، به جستجوی پیشینه تبعید پرداختم و در این رهگذر، به مواردی از اعتراضات شما و خبر چینان شما بر خوردم.
"در نزدیکی محل سکونت ایشان مغازه‌ای داشتم و هر شب بعد از پایان کار، خدمت ایشان می‌رسیدم و از رهنمودهای آقا بهره مند می‌شدم.
یک شب بعد از اتمام کار در حال رفتن به منزل آن بزرگوار بودم که وجود دو مامور شهربانی در پشت دیوار خانه توجه مرا جلب کرد.
آن دو مامور مشغول ضبط صدای مقام معظم رهبری که با فرد دیگری گفت وگو می‌کردند، بودند وقتی متوجه حضورم شدند با تهدید مرا از آنجا دور کردند و مانع ورود من به خانه شدند.
بسرعت به خانه خود رفتم و از دیوار حیاط پشت وارد بیت رهبری شدم، موضوع را به ایشان اطلاع دادم و ورود آقا به کوچه سبب فرارآن دو مامور شد.
صبح روز بعد ماموران ساواک به مغازه‌ام ریختند و مرا باخود برده و به بهانه همکاری با آقای خامنه‌ای پذیرایی (کتک)مفصلی ازمن کردند."(گفتگوی ایرنا با پرویز فاضلی،صاحب ساختمانی که آقای خامنه ای از سال ۵۶ دوران تبعید را در آن گذراند و اخیرأ به سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری واگذار شده است.)

قیام سربداران
قطعأ شما از قیام سربداران در خراسان آگاهی دارید.آن زمانی نیز شیخ حسن جوری را،حاکمان وقت تبعید کرده بودند. تعداد یاران و طرفداران شیخ حسن جوری دومین رهبر فکری ناراضیان خراسان با توجه به عزیمت اجباری (تبعید) وی از خراسان به عراق و شدت یافتن ظلم و جور و بهره‌کشی توان‌فرسای حکام و مالکان بزرگ محلی از مردم شهرها و روستایٔیان بی‌نوا هر روز از روز قبل بیشتر می‌شد، به همین جهت دامنه فعالیت زیرزمینی هواداران وی گسترش می‌یافت. در این میان واقعه‌ای در دهکده باشتین واقع در چهار فرسنگی جنوب غربی سبزوار رخ داد که باید آن را نخستین جرقه آشکار ( یا کبریت) ناراضیان خراسان در قرن هشتم هجری دانست که از مدتها قبل آماده اشتعال و گسترش بود.

تقسیم بندی تبعید
محققان موضوع تبعید وخود تبعیدی( مهاجرت) از اعمال زور توسط حاکمان در ایران را به ۱۲ گروه تقسیم نموده اند:
۱- مهاجرت اجتماعی و سیاسی به قفقاز ( پس ازقرارداد ترکمن چای تا انقلاب مشروطیت)
۲- مهاجرت ها دردوران انقلاب مشروطه ( از ۱۲۶۵ تا ۱۲۸۵خورشیدی)
۳- به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه و مهاجرت آزادی خواهان ( دوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی – ژویٔن ۱۹۰۸ میلادی)
۴- جنگ جهانی اول و تشکیل دولت موقت مهاجرین (۱۹۱۴میلادی یا ۱۲۹۴خورشیدی)
۵- شکست نهضت جنگل و مهاجرت نسل اول کمونیست ها به قفقاز( ۱۲۹۶تا ۱۳۰۴ خورشیدی)
۶- تثبیت موقعیت رضا شاه و تدوام مهاجرت نسل دوم کمونیست ها وتبعید تعدادی ازآزادی خواهان درداخل ایران به مناطق بد آب وهوا ( از۱۳۰۷تا۱۳۲۰خورشیدی)
۷- پس ازاشغال ایران درروزسوم شهریور۱۳۲۰خورشیدی توسط نیروهای شوروی ازشمال ونیروهای بریتانیا از جنوب، رضاشاه ناچارازاستعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به ولیعهد اومحمد رضا پهلوی موافقت کردند. وی به خواست نیروهای متفقین درابتدا به جزیره موریس تبعید شد و بالاخره درافریقای جنوبی درشهرژوهانسبورگ تحت نظرقرار گرفت.
۸-سرکوب فرقه دمکرات آذربایجان و مهاجرت وسیع رهبران و اعضای فرقه به شوروی از۱۳۲۵تا ۱۳۳۰خورشیدی))
۹-کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ وآغازمهاجرت ۲۵ ساله( از ۱۳۳۲تا ۱۳۵۷خورشیدی)
الف- مهاجرت حزب توده ایران
ب- مهاجرت شخصیت های جبهه ملی و افراد مستقل
۱۰سرکوب قیام ۱۵ خرداد سال۱۳۴۲ و تبعید خمینی وتعدادی ازروحانیون به نجف درعراق
۱۱- تبدیل ماموریت های سازمانی به مهاجرت ناخواسته( سازمان مجاهدین و سازمان فداییان پس از سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ هجری شمسی)
۱۲-موج های مختلف مهاجرت ازابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی
(جامعه شناسی تعریف تبعیدی سیا سی-نادر وهابی)

تبعید و شکوفایٔی رهبری
اگر بخواهیم به صورت خیلی مختصر از تبعیدیانی که بعدها نقش رهبری را بعهده گرفتند،اشاره کنیم،می توان به موارد زیر اشاره نمود.
لنین در روسیه تزاری، پس از سه سال اسارت در سیبری(۱۸۹۷تا ۱۹۰۰)، به سوییس مهاجرت می کند و در اینجا است که ضمن پایه گذاری روزنامه "ایسکرا" اثر کلاسیک خو د را " چه باید کرد؟" به رشته تحریر درمی آورد.
تبعید یان روس در حکومت استالین، جمهوری خواهان اسپانیا در خلال جنگ داخلی و دوران فرانکو، مبارزین و تبعیدیان ایتالیا یی علیه موسو لینی، تبعیدیان یونانی مخالف سرهنگان به فرانسه ومهاجرت اعضای مقاومت و کمونیست های آلمان علیه هیتلر ازمصادیق دیگراین نمونه ها هستند.
در فرانسه پس از سقوط پاریس و سلطه نازیسم دراین کشور و تسلیم پتن در مقابل هیتلر، ژنرال دوگل، که در آن موقع معاونت وزارت دفاع ملی دولت "پتن" را به عهده داشت، ضمن استعفا ازپست خود در۱۸ژویٔن ۱۹۴۰، به لندن می رود و فراخوان به مقاومت درقبال اشغالگران می دهد.
درآسیا بایستی از گاندی نام برد که پس از مدت ها اقامت در آفریقای جنوبی ( از ۱۸۹۳تا ۱۹۱۴) به عنوان وکیل مدافع هموطنان هندی خو یش علیه تبعیض نژادی، دکترین مبارزاتی خودرا تحت عنوان" مبارزه منفی و عدم خشونت" پایه گذاری می کند.
درخاورمیانه بایستی ازعرفات و مبارزین الفتح و سایرسازمان های فلسطینی نام برد که پس از گذار از مراحل و سرفصل های گوناگون و پیچیده در تبعید، با ورودعرفات دراول ژویٔیه۱۹۹۴ به سرزمین های اشغالی، حدود نیم قرن تبعید رهبران فلسطینی پایان می یابد.
در آمریکای لاتین باید از فیدل کاسترو نام برد که پس ازپایان اسارتش (۱۹۵۳-۱۹۵۵) به تبعید رفت و پس از یک سال به کوبا باز گشت و به همراه چه گوارا، هدایت جنبش چریکی علیه نظام باتیستا را به عهده گرفت و سرانجام در سال ۱۹۵۹جمهوری خلق کوبا را پایه گذاری نمود.
از نمونه جالب توجه دیگر در این قاره باید به تبعید " پرون" در آرژانتین اشاره نمود که بازگشتش به حاکمیت نه از طریق مبارزه قهرآمیز بلکه درکادر مبارزه پارلمانتاریستی توسط هواخواهانش صورت گرفت.(با برداشتی آزاد از همان)

تبعید آقای میرزا حسینعلی نوری(معروف به بهاءالله)
میرزا حسینعلی نوری (۱۸۱۷-۱۸۹۲) معروف به بهاءالله، پایه‌گذار دین بهایٔی بود. بعد از تیرباران باب به دستور امیرکبیر و درسال ۱۸۵۱ میرزا حسینعلی که درآنوقت بین بابیان به جناب بهاء معروف بود، به کربلا تبعید شد.
امیرکبیر به میرزا حسینعلی پیشنهاد کرد که: در حال حاضر که شاه عازم اصفهان است، بهتر است شما از پایتخت دور باشید.
بهاءالله به کربلا می‌رود و درآنجا ساکن می‌شود و یکسال بعد به ایران باز می‌گردد. با وجود آنکه امیرکبیر ضربات شدیدی بر پیکر جنبش بابی می‌زند، ولی چون وطن‌خواه و اصلاح‌طلب و درست‌کار بوده‌است در آثار بهاءالله از او به نیکی یاد می‌شود.
در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری او از بهاالله دعوت به بازگشت به ایران می‌کند. او پس از بازگشت ماهها میهمان صدر اعظم بود.
بهاءالله به تازگی وارد تهران شده بود که طوفان تازه‌ای دامنگیر جامعه بابی می‌شود. علت این گرفتاری «منسوبان بی‌اندیشه و عصبانی جامعهٔ بابی بودند» که بعد از اعدام باب، تصمیم به قصاص شاه گرفته و به جان او سوء قصد کردند. بها قبل از سوء قصد به جان شاه در منزل یکی از برادران میرزا آقا خان در شمیران به سر می‌برد. به گفته نبیل زرندی او در آنجا با عظیم پیشوای بابیه ملاقات کرده و او را از نقشه قتل شاه برحذر داشته بود.
بلافاصله بعد از سوءقصد نافرجام و درهمان روزهای اول ۳۶ نفر بابی دستگیر می‌شوند.
مهد علیا، بهاءالله را به همدستی در قتل پدرش متهم می‌کرد. در برابر این اتهام بهاءالله خود را شتابزده به محل اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه در زرگنده رساند چون امید داشت در منزل برادر زن اش، میرزا مجید آهی، منشی آن سفارتخانه، ایمنی یابد.
با این ابتکار دولتیان و روحانیون دو هدف را تعقیب می‌کردند. یکی آلوده کردن دست همه گروه‌های اجتماعی به خون بابیان، و دوم در امان بودن از حمله احتمالی بابیان به عنوان قصاص از عاملین کشتار. از این نظر هر یک از بابیان را به گروهی که متعلق به آن بوده‌اند جهت اعدام می‌سپارند. برای نمونه،میرزا نبی دماوندی که مردی عالم بوده‌است به دست معلمین دارالفنون، ملا شیخ علی که از روحانیون بوده‌است به دست علما و طلاب، محمد تقی شیرازی که کارگری ساده بوده‌است به دست عمله اصطبل و محمد علی نجف آبادی که یک سرباز بوده‌است به دست خمپاره‌چیان می‌سپارند که هرطور میل دارند آنها را بکشند.
بعد از این واقعه، جامعه بابی تحت فشار قرار می‌گیرد و بابیان، قتل عام می‌شوند. بهاءالله با وجود اینکه می‌توانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خطر را به جان می‌خرد و خود را تسلیم مأموران دولتی می‌کند.
بهاءالله را به زندان سیاه چال طهران می‌برند و مدت چندین ماه در غل و زنجیر نگه می‌دارند. سیاه چال در قدیم خزینه حمام بوده که به زندان تبدیل شده بود.

تبعید آقای خمینی
۱۶ مهرماه سال ۱۳۴۱ جلسه آقای خمینی با مراجع قم در رابطه با انجمنهاى ایالتى و ولایتى برگزار می شود.
آقای خمینی که از مخالفان سرسخت اصلاحات ارضی و از هواداران پر و پا قرص نظام ارباب– رعیتی بود و حق رأی برای زنان را نیز به پیروی از شیخ فضل الله نوری خلاف شرع انور و اطهر دین مبین اسلام می دانست! تلگراف زیر را در تاریخ ۱۷ مهر ماه ۱۳۴۱ برای محمد رضا پهلوی پادشاه ایران فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.
بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.
مستدعی است امر فرمایٔید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویٔی ملت مسلمان شود.
الداعی، روح الله الموسوی الخمینی – ۱۷ مهر ۱۳۴۱
صحیفۀ نور- جلد اول – صفحه ۷۸
۱۱ آذر ماه سال ۱۳۴۱ تصویبنامه انجمنهاى ایالتى و ولایتى، ملغی و پیامی توسط آقای خمینی صادر میشود.
۲ بهمن سال ۱۳۴۱ تحریم رفراندوم از سوى آقای خمینى
۲ فروردین ماه سال ۱۳۴۲ حادثه مدرسه فیضیه که منجر به کشته و زخمی شدن افراد گردید،اتفاق می افتد.
۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ دستگیرى آقای خمینى و اعتراضات گسترده به دستگیری ایشان که بعدها نام قیام ۱۵ خرداد بر خود گرفت.
۴ تیرماه سال ۱۳۴۲ انتقال آقای خمینى از پادگان قصر به سلولى در عشرت آباد.
۲۱ فرودین سال ۱۳۴۳ سخنرانى آقای خمینى در مسجد اعظم قم پس از آزادى از حبس و حصر.
۴ آبان ۱۳۴۳ سخنرانى آقای خمینى در ارتباط با طرح کاپیتولاسیون.
۱۳ آبان ۱۳۴۳ بازداشت و تبعید آقای خمینى به ترکیه
۲۱ آبان سال ۱۳۴۳ انتقال آقای خمینى از آنکارا به بورساى ترکیه
۱۳ مهرماه سال ۱۳۴۴ انتقال آقای خمینى از ترکیه به بغداد
۱۶ مهرماه ۱۳۴۴ حرکت آقای خمینى از سامرا به کربلا بعد از تبعید به عراق
۲۳ مهرماه ۱۳۴۴ ورود و استقرارآقای خمینى در نجف بعد از تبعید به عراق
۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۶ پیام آقای خمینى به مناسبت چهلم شهداى قم
۲ مهرماه ۱۳۵۷ محاصره منزل آقای خمینى توسط نیروهاى عراقی
۱۳ مهرماه ۱۳۵۷ مهاجرت آقای خمینى از عراق به فرانسه
۱۲ بهمن ۱۳۵۷ بازگشت آقای خمینى به ایران پس از ۱۵ سال تبعید.

تبعید آقای خامنه ای
بر اساس اطلاعات تاریخی آقای خامنه ای در ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ (۹ محرم) دستگیر و یک شب بازداشت و فردای آن روز به شرط اینکه منبر نرود و تحت نظر باشد(در این زمان به هر دلیلی آقای خامنه ای تعهد می دهد.البته بدون وثیقه های چند میلیونی که امروز از افرادی که هیچ خطا و جرمی مرتکب نشده اند،دریافت می گردد.) آزاد می شود. با پیش آمدن حادثه ۱۵ خرداد، باز هم او را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامی می دهند و ۱۰ روز در آنجا زندانی می شود.
در دوران حکومت پهلوی در بهمن ۱۳۴۲ (رمضان ۱۳۸۳)،آقای خامنه‌ای با عده‌ای از دوستانش به مقصد کرمان حرکت کرد. پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانی و منبر و دیدار با روحانیون و طلاب آن شهر، عازم زاهدان شد. به دلیل سخنرانی‌ درایام ششم بهمن، سالگرد انتخابات و رفراندوم شاه، در روز ۱۵ رمضان که مصادف با تولد امام حسن بود، ساواک شبانه او را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. وی حدود ۲ ماه به صورت انفرادی در زندان قزل‌قلعه زندانی و سپس آزاد گردید.
به دلیل کلاس‌های تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی، وی در مشهد و تهران مورد تعقیب ساواک قرار گرفت. بدین خاطر در سال ۱۳۴۵ در تهران مخفیانه زندگی می‌کرد، و یک سال بعد در ۱۳۴۶ دستگیر و محبوس شد. وی بار دیگر توسط ساواک در سال ۱۳۴۹ نیز دستگیر و زندانی گشت.
وی درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک می‌نویسد:
"از سال ۴۸ زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیت و شدت عمل دستگاه‌های جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرایٔن دریافته بودند چنین جریانی نمی‌تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد،افزایش یافت. سال ۵۰ مجدداً و برای پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهای خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان می‌داد که دستگاه از پیوستن جریان‌های مبارزه مسلحانه به کانون‌های تفکر اسلامی به شدت بیمناک است و نمی‌تواند بپذیرد که فعالیت‌های فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادی، دایره درسهای عمومی تفسیر و کلاسهای مخفی ایدیٔولوژی و… گسترش بیشتری پیدا کرد."(از خاطرات آقای خامنه ای به نقل از وب سایت نامبرده)
درس‌های تفسیر و ایدیٔولوژی آقای خامنه‌ای در سه مسجد کرامت، امام حسن و میرزا جعفر در بین سال‌های۱۳۵۰-۱۳۵۳ در مشهد تشکیل می‌شد. این فعالیت‌ها موجب شد که در دی ماه ۱۳۵۳ ساواک به خانه‌اش در مشهد هجوم برده، او را دستگیر و بسیاری از یادداشت‌ها و نوشته‌هایش را ضبط کند. این ششمین بازداشت بود و تا پاییز ۱۳۵۴ در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. در این مدت او در سلول انفرادی نگه داشته شد. وی در این مورد می گوید:
"سختی‌هایی که در این بازداشت تحمل می‌کردم، فقط برای آنان که آن شرایط را دیده‌اند، قابل فهم است." پس از آزادی از زندان، به مشهد بازگشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاس‌های سابق را به او ندادند.
در اواخر سال ۱۳۵۶، نیروهای امنیتی دولت پهلوی وی را دستگیر و برای مدت ۳ سال به ایرانشهر تبعید کردند. در اواسط سال ۱۳۵۷ با اوجگیری مبارزات انقلاب ایران، از تبعیدگاه آزاد و به مشهد بازگشت.

ماجرا های بعد از سال ۵۷
کسانی که حوادث سال ۵۷ مشهد را بخاطر داشته باشند،جلوداران صف تظاهرات آن روزها را؛ بیاد می آورند.وهم چنین کسانی که در دهه ۴۰ و ۵۰ به بیوت مراجع مذهبی راه داشته و یا مناسبات روحانیون مشهد را از نزدیک شاهد بوده اند می دانند چه کسانی با چه کسانی ارتباط داشتند و تغییر و تکامل این مناسبات، پس از انقلاب چگونه بود و آن مناسبات و ارتباطات اکنون در جمهوری اسلامی چه نقشی دارد.
در آن سالها آیت الله قمی عملا مرجع اعلم در مشهد بود. او همان آیت اللهی است که نقش مهمی در اعلام مرجعیت آیت الله خمینی درجریان ۱۵ خرداد و آزادی او از زندان داشت. مرجعی بود هم دینی و هم اهل سیاست، که سالها نیز در کرج به حال تبعید بسر می برد تا آنکه بالاخره دربار شاه پذیرفت که به مشهد برود.پس از بازگشت به مشهد منزل وی مرکز رفت و آمد شد.
در این دوران شیخ واعظ طبسی و حجت الاسلام علی خامنه ای در خانه او از میهمانان پذیرایٔی می کردند. هاشمی نژاد کمی از آنها جوان تر و کم شناخته شده تر بود، از هر دوی آنها پرتلاش تر و تند تر. روحانی دیگری هم در همین دوران در مشهد بود که کمتر در مجامع ظاهر می شد اما از نظر فقهی از شیخ عباس واعظ طبسی و علی خامنه ای جلوتر بود. یعنی همین آقای شاهرودی که تا قبل از ریاست محمد لاریجانی، ریٔیس قوه قضایٔیه بود.
کسانی که تظاهرات و راهپیمایٔی های دوران انقلاب را بخاطر دارند و یا در آن حضور موثر داشته اند می دانند که در بزرگترین این نوع تظاهرات همیشه پنج روحانی در صف مقدم بودند، که همین پنج تن بودند. البته علی خامنه ای پس از آزادی،از زندان بسیار کوتاهی که کشیده بود، مدتی در سیستان و بلوچستان در حال تبعید بود و سپس رژیم شاه با بازگشتش به مشهد موافقت کرد، زیرا روحانی بود کمتر سیاسی و بیشتر اهل مطالعه و هنر و حتی موسیقی. گاهی اهل شعر خراسان هم به خانه او رفت و آمد داشتند و ساعات بیکاری طی می شد.
انقلاب که پیروز شد آیت الله قمی با سابقه ای که در حمایت از آیت الله خمینی در ۱۵ خرداد داشت و موقعیت ممتازی که در میان روحانیون خراسان داشت، با یک برنامه کار که در واقع منشور حکومت اسلامی بود،به تهران نزد آقای خمینی رفت.
نه تنها آنچه او بعنوان منشور حکومتی با خود به تهران آورده بود مورد پذیرش آیت الله خمینی نبود، بلکه اساسا آیت الله خمینی چنین شیوه ای را نه می پذیرفت و نه به آن تن می داد. اینکه کسی برای او دستور کار بنویسد و ابلاغ کند، حتی اگر آیت الله قمی باشد که متهم به ارتباط با دستگاه در سالهای پس از ۱۵ خرداد هم بود.!
آیت الله خمینی سکوت کرد و آیت الله قمی را بدرقه نمود. نه به شورای انقلاب او را پذیرفت و نه تولیت خراسان را به او داد. میان آن پنج روحانی بالاخره یکی باید تولیت خراسان و صندوق دار امام هشتم و بعنوان معتمد صندوق دار آستانقدس رضوی انتخاب می شد. از میان آن چهارتن باقی مانده، آیت الله شاهرودی ارشد تر بود، اما دو عیب داشت. نخست آنکه کمتر ایرانی و بیشتر عراقی بود و آیت الله خمینی با روحانیون تحصیل کرده در نجف هرگز متمایل نبود و از وابستگی های آنها از یک طرف و پیوند ضعیف آنها با ایران بیم داشت و آیت الله شاهرودی هر دو ضعف را داشت. این گرایش در آیت الله خمینی چنان قوی بود که با نامزدی جلال الدین فارسی برای ریاست جمهوری و رقابت با ابوالحسن بنی صدر هم موافقت نکرد، چرا که شجره او افغان بود.
هاشمی نژاد نه تنها بسیار جوان بود، بلکه تمایلات او بیشتر به آیت الله منتظری نزدیک بود و بخش مهمی از روحانیت سنتی ایران چشم دیدن آیت الله منتظری را نداشتند، بویژه در مشهد که بصورت سنتی پایگاه حجتیه و ارتجاع مذهبی بود. شیخ محمد حلبی بنیانگذار حجتیه از مشهد برخاسته و کارش را از آنجا شروع کرده بود و اینها برای آیت الله خمینی به همان اندازه اهمیت داشت که مثلا برای دربار رضا خان و استفاده از شجره خانواده قاجار در اطراف خودش!. سنگ و شیشه بودند.
به این ترتیب، نوعی تقسیم سهم در میان آنها صورت گرفت. آیت الله شاهرودی را بواسطه ارتباط هایٔی که با روحانیون عراقی داشت و آشنایٔی هایٔی که با نجف داشت فرستادند یک مجلس انقلابی برای عراق درست کند. در آن سالها این مسیٔولین و پست یعنی فرستادن فرد بدنبال "نخود سیاه!"
علی خامنه ای که وزنه ای در محل حساب نمی شد، با توصیه هاشمی رفسنجانی و موافقت آیت الله منتظری به تهران فراخوانده شد تا یک کار اجرایٔی بگیرد. تا آن زمان عضو شورای انقلاب هم نبود. شورایٔی که از جمله، دکتر پیمان و مهندس سحابی در آن عضویت داشتند. او از جمله موسسان حزب جمهوری اسلامی شد که مقامات ارشد روحانی آن آیت الله بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی و… بودند و مقامات ارشد غیر روحانی آن امثال کاظم بجنوردی و ابوالقاسم سرحدی زاده که رهبران زندانی کشیده حزب ملل اسلامی بودند(۱۴ سال) و رهبران کنونی موتلفه اسلامی نیز هم بعنوان نماینده بازار و هم نمایندگی غیر مستقیم حجتیه در این رهبری پر شمار جمع شدند.
بنابراین مثلث رقیب درخراسان به دو خط ممتد تبدیل شد: واعظ و هاشمی نژاد. از این دو، به حسب سن و سابقه آیت الله خمینی حکم تولیت آستانقدس را برای واعظ نوشت و نمایندگی خود را در حد نماز جمعه مشهد به هاشمی نژاد سپرد.
تا پیش از تاسیس جمهوری اسلامی، همیشه خراسان یک نایب التولیه داشت و تولیت اصلی دربارشاهان، بعنوان وارثان ثروتمندترین امام و پادشاه شیعیه "امام رضا" بود. هم رضا خان و هم پسرش برای قبضه و سلطه بر آستانقدس رضوی بارها با روحانیون دست و پنجه نرم کرده وسرانجام نیز موفق شده بودند. به همین دلیل، در دوران پهلوی نیز مانند دیگر خاندان سلطنتی ثروت عظیم آستانقدس در قبضه دربار شاهان بود و حساب آن را به کسی پس نمی دادند. تنها در جمهوری اسلامی نایب التولیه حذف شد و تولیت آستانقدس مستقیما به واعظ طبسی داده شد، که البته حساب و کتاب آن را هم شورایی زیر نظر بیت آیت الله خمینی کنترل می کرد. از جمله آیت الله توسلی که روزگاری بعنوان ریٔیس دفتر آیت الله خمینی صاحب قدرت و رازهای بسیار بود دراین شورا حضور داشتند.
از آن جمع پنج نفره،در حقیقت با ترور هاشمی نژاد که طبیعتا تمرکز قدرت در خراسان را برای واعظ طبسی به ارمغان آورد اکنون علی خامنه ای رهبر است، هاشمی نژاد در لیست شهدا.آیت الله شاهرودی سالها در مشهد ماند و تا آیت الله خمینی زنده بود، به همان دلایٔلی که گفتم مجالی برای حضور در صحنه حکومتی ایران پیدا نکرد و در حصار مجلس اعلای انقلاب اسلامی باقی ماند. در این سالها پیش از آنکه به ریٔیس جمهور وقت "علی خامنه ای" متکی باشد، به واعظ طبسی وصل بود. او که روزگاری بر واعظ و خامنه ای ارشد بود، قدرت مانورهای سیاسی آیت الله واعظ طبسی را پذیرفت و درسایه او حرکت کرد. پس از درگذشت آیت الله خمینی تقسیم قدرت یکبار دیگر در سراسر ایران آغاز شد و در این تقسیم قدرت مثلث باقی مانده از پنج روحانی مشهد توانستند دست یکدیگر را گرفته و از پله های آن به آسانی بالا بروند.
واعظ طبسی با وصیتنامه آیت الله خمینی که در آستانقدس به امانت بود به تهران آمده و در مجلس خبرگان شرکت کرد و از همان ابتدا پیشنهاد او دوری از شورایٔی شدن رهبری و سپردن رهبری بدست علی خامنه ای بود. این پیشنهاد بیش از آنکه بر درایت و موقعیت مذهبی رهبر پیشنهادی استوار باشد، بر مناسباتی استوار بود که با برتری واعظ طبسی بر علی خامنه ای برقرار بود. واعظ خود کاندیدای این مقام نبود زیرا می دانست حفظ قدرت در خراسان، یعنی رهبری بر کل ایران اما در سایه. تنها باید کسی بر این مسند می نشست که زیر نفوذ کلام و تصمیم وی باشد.
پس از پایان این اجلاس و اجرای مراسم خاکسپاری آیت الله خمینی، دورانی در جمهوری اسلامی آغاز شد که به دوران انورسادات در مصر بعد از ناصر می ماند. به ظاهر ناصریسم حفظ شد و سادات بیشترین اشک را بر مزار ناصر ریخت، اما طرح ناصر زدایٔی از مصر از همان لحظه به خاک سپاری ناصر آغاز شد.
در جمهوری اسلامی نیز همینگونه شد. روحانیونی که به گفته احمد جنتی "ننرشده های آقا" بودند، مانند کروبی، خویٔینی ها، عبدالله نوری و … باید کنار گذاشته می شدند که گذاشته شدند.
سهم آیت الله شاهرودی در این مرحله راه یافتن به شورای نگهبان بود و این یعنی یک گام به جلو. تصفیه هایی که مجلس چهارم از دل آن بیرون آمد در همین دوران صورت گرفت، بی آنکه مردم بدانند در شورای نگهبان چه می گذرد و چه کسانی صاحب قدرت اند. آیت الله صانعی و آیت الله اردبیلی مرخص شدند و به قم بازگشتند و در یک گام بلند دیگر که ادامه گام قبلی بود، آیت الله منتظری بکلی در حاشیه قرار گرفت.
روحانیونی که طرح برکناری آیت الله منتظری و قتل عام زندانیان سیاسی را رهبری کرده بودند، گردو خاک را از عبای خویش زدوده و آماده قبضه قوه قضایٔیه و نمایندگی های ولی فقیه در مهمترین نهادهای نظامی و امنیتی شدند. نیری، ریٔیسی، رازینی، پورمحمدی، اژه ای، مصباح و…..
احکام یکی بعد از دیگری به امضای رهبر جدید رسید و تصفیه ها بی امان ادامه یافت. میرحسین موسوی که دردوران آیت الله خمینی باج به ریاست جمهوری علی خامنه ای نداده بود نیز مرخص شد و سکان ریاست جمهوری به هاشمی رفسنجانی سپرده شد. علی اکبر ولایتی که بارها توسط رهبر جدید، در دوران ریاست جمهوری پیش کشیده شده اما پس زده شده بود، وزیر خارجه شد. رهبران موتلفه و فدایٔیان اسلام که درابتدای جمهوری اسلامی در شکم حزب جمهوری اسلامی فعالیت کرده بودند به یکباره حزب خود را "جمعیت موتلفه اسلامی" تاسیس کردند. کادرهایٔی که پس از انحلال مدرسه طلاب آیت الله منتظری و جلوگیری از کادرسازی او، در مدرسه حقانی درس خوانده و تبدیل به کادر قضایٔی- امنیتی شده بودند سنگر‌ها را فتح کردند و در پایان این جابجایٔی ها آیت الله شاهرودی خود نیز از پشت پرده شورای نگهبان بیرون آمده و در راس قوه قضایٔیه قرار گرفت. مثل طبسی- شاهرودی- خامنه ای در راس هرم حکومتی کامل شد. این پیوند چنان است که هر نوع تصمیم مهم در قوه قضایٔیه ابتدا با آیت الله واعظ طبسی همآهنگ می شود،از جمله انتصاب ریٔیس دادگستری مرکز در آن زمان(علیزاده ریاست دادگستری را بعهده داشت. روحانی پرونده داری که در زمان مجلس سوم تا آستانه خلع لباس و محاکمه به جرم تصاحب املاک مردم در طبس پیش رفته بود. تردید نیست که دادستان سابق تهران "مرتضوی" نیز با همین همآهنگی بر مسند نشست و به همین دلیل نیز هر فشاری برای برکنار او تا مدتها بی اثر بوده است.
آنچه که در باره نحوه درآمد عظیم آستانقدس می‌توان گفت اینست، که از بعد از انقلاب این ثروت سر به فلک کشیده است؛ تا آنجا که ۱۰ درصد گاز سرخس هم به صندوق آستانقدس می رود. املاکی که قبلا متعلق به آستانقدس بوده و بعدها سندش در زمان شاه به نام این و آن شده تماما به آستانقدس برگردانده شده و از مالکین آنها پس گرفته شده است. به همین دلیل امروز وقتی شما در مشهد راه می روید، احساس می کنید تمام زمین و آنچه در خراسان روی آن بنا شده از آن آستانقدس است. دفاتر و شعب فراوان آن در سراسر شهر و استان، درست مانند دورانی است که شعب بانک صادرات در سراسر ایران باز شده بود.
علاوه بر تامین بخش مهمی از هزینه شورای تبلیغات اسلامی و حوزه علمیه قم و مشهد و یا نمایندگی‌های ولی فقیه در خارج از کشور، بودجه محرمانه اکثر عملیات تروریستی در خارج از کشور، حضور در لبنان، کمک مالی به حزب الله لبنان و یا عملیات سپاه محمد در افغانستان و حتی محرمانه ترین بخش خرید تاسیسات نظامی و اتمی از درآمد آستانقدس تامین می شود، چرا که بودجه دولتی بهرحال بودجه ایست مشخص که می تواند این نوع عملیات و ارتباط های بین المللی از درون آن بیرون کشیده شود اما بودجه آستانقدس بی حساب و کتاب است. قدرت و تاثیر آستانقدس در نظام جمهوری اسلامی و تاثیر قاطع آن روی ارگان های نظامی و روی فرماندهان سپاه از همین پول و نقش بوجود آمده است. به همین دلیل است که هر نوع تغییر سیاست خارجی و یا هر نوع تغییر موضع فرماندهان سپاه و یا هر نوع تصمیم قضایٔی در کشور که اکنون سازمان امنیت موازی و زندان ها نیز زیر نظر آنست، بستگی مستقیم به نظر واعظ طبسی در خراسان دارد و هر نوع تصمیم استراتژیک در جمهوری اسلامی بدون مشورت با واعظ طبسی ناممکن است، از جمله درباره امضای پروتکل اتمی. این انتظار که بی موافقت واعظ در قوه قضایٔیه تحولی چشمگیر بوجود آید، خام خیالی است.رهبر جمهوری اسلامی می داند رهبری خارج از سایه واعظ یعنی انحراف از میثاقی که از جمع آن ۵ روحانی مشهد، اکنون در سه روحانی خلاصه شده است: مثل واعظ، رهبر، شاهرودی!

ماجرای نامه به آیت الله صدوقی
آقای خامنه ای در دوران تبعید نامه ای به به مرحوم آیت الله صدوقی نوشت و در آن از کشتار مردم مخالف رژیم و سرکوب تظاهرات آرام و نیز تظاهر رژیم پهلوی به دموکراسی در عین کشتار و سرکوب مردم سخن گفته و این شیوه را محکوم می کند و تاکید دارد که این رفتار از جانب هیچ کسی در هیچ جای جهان، پذیرفتنی نیست.
تاریخ نامه ۱۹ فروردین ۱۳۵۷ است و چاپ و تکثیر آن توسط طلاب حوزه علمیه قم صورت گرفته. پای نامه هم این شعار درج شده است:

برای بازگشت تبعیدیان نستوه بپاخیزیم
بخش هایی از آن نامه بدین شرح است:
بسمه تعالی
حضرت مستطاب آیت الله آقای حاج شیخ محمد صدوقی یزدی دامت برکاته
با نهایت تاسف اطلاع یافتیم که شدت و خشونت پلیس و مردم ناشناسی، کسانی که خود رادر خدمت مردم معرفی میکنند در یزد به کشتار و زخمی شدن مردم مسلمان منتهی گشته و زخم عمیق و لبالب از خونی را که فاجعه قم و تبریز بر پیکر ملت وارد ساخته بود بضربتی دیگر در یزد و جهرم و چند شهر دیگر، عمیق تر و خونین تر نموده است. جای آن است که این ددمنشی مصیبت آفرین به حضرتعالی و همه علمای متعهد که آموزگاران اخلاق و انسانیتند، تسلیت گفته شود.
بر خاطر مبارک پوشیده نیست که حوادث مزبور که بطور پیوسته در فاصله های چهل روز در پی یکدیگر اتفاق افتاده و کم کم به همه جای کشور و در ابعادی گسترده کشیده شده است دو موضوع اساسی را آشکار می سازد و از دو تصمیم قاطع پرده بر میدارد:
نخستین موضوع، نارضایی دستگاه حکومت ایران از خودآگاهی ملت است و تصمیم بر سرکوب عامه خلق و بالخصوص عناصری که آنان را در این آگاهی و درک موقعیت، مدد میدهند.
و دومین موضوع نارضایی ملت از این دستگاه جابر و جایٔر است و تصمیم بر یکسره کردن کار خویش و گسستن ریسمانی که هر لحظه بر گردن او محکمتر می شود و گلوی او را بیشتر می فشارد.
در این رویارویی مانند همه مبارزاتی که میان حکمرانان با ملت ها برپا بوده حق با ملت است و قدرت حاکم در موضع باطل و زورگویی است. تنها همین که دستگاه حاکم با ملت خود به ستیزه گری و کینه ورزی برخاسته کافی است که آن را محکوم کند و بطلان و ناحقی آن را مسلم سازد.
حکومت ایران چون میداند که خصومت او با ملت و بی اعتمادی و نفرت ملت از او، دلیل واضحی بر ناحق بودن اوست سراسیمه و با روشهای فضاحت آمیز و ناشیانه تلاش می کند تا در سطح جهانی، واقعیت موجود را تحریف نموده روابط دولت و ملت را در ایران بگونه ای دور از واقعیت وانمود سازد. سخنگویان دستگاه مسلط، پیوسته میکوشند مردم را طرفدار خود و همه این تظاهرات عظیم و وسیع ضد حکومت را از طرف عده ای معدود وانمود کنند. و چون تمامی وسایٔل خبری ایران و بعضی از وسایٔل خبری خارج از ایران را در اختیار دارند ساده لوحانه می پندارند که در این کار موفق میباشند.
غافل از آنکه کار از این مرحله ها گذشته و فریاد خشم آلود مردم، از مرزهای ایران عبور کرده و به بسیاری گوشهای شنوا رسیده است. در دنیا کم نیستند کسانی که انگیزه و مطلوب ملت ایران از این تظاهرات را میدانند. می دانند که ایرانی میخواهد به دنیا اعلام کند که در کشور وی آزادی و عدل اجتماعی و احترام به حیثیت انسانی وجود ندارد و وی مصمم است که بر ضد این شیوه ستمگرانه اقدام کند.
این آگاهی در سطح جهانی، خاصیت همگانی بودن تظاهرات ملت و یکصدا بودن آنان در مخالفت و اعتراض بر حکومت است. امروز مردم ایران بیدار شده اند. گسترش و اوج گیری مبارزات آنان که در همه سطوح با عشق به آرمانهای انسانی اسلام توام است، این بیداری و خودآگاهی را تایید می کند… در بیشتر این شهرها مردم … فقدان آزادیهای اجتماعی و رفاه اقتصادی و صلاح اخلاقی را که منشاء اصلی آن شیوه ی حکومت در ایران و روابط غیرمنطقی و غیرانسانی حکمرانان با مردم است محکوم دانستند و وفاداری خود را به علمای مترقی و متعهد مذهبی و پیوند ناگسستنی خود را با اسلام مؤکدا اعلام داشتند.
علیرغم آنکه بلندگویان رژیم ایران بطور بخشنامه ای و کپیه ای اصرار و تاکید می کنند که معترضان و مخالفان حکومت، اقلیتی معدودند و حتی برخی از این سخنگویان بشکلی کودکانه ادعا نمودند که تظاهرکنندگان و شورشیان تبریز از آنسوی مرزها به ایران آمده اند! واقعیت های شبهه ناپذیر نشان داده و خواهد داد که مطالب کاملا بعکس است. این مدافعان و طرفداران دولتند که عده ای معدودند که حتی نام یک اقلیت نیز نمی توان به آنان داد. مسیٔولان تشکیل اجتماعات دولتی نیک میدانند که دولت هنگامی که میخواهد عده ای را بطرفداری از خود در جایٔی گرد آورد و اجتماعی تشکیل دهد با چه دردسر و اشکالی روبرو است تا آنجا که مجبور است حتی کارمندان فرورتبه ی خود را نیز با تهدید یا تطمیع به محل اجتماع بکشاند.
اینها هنگامیکه این را با اجتماع عظیم و سیل آسای مردم قم و تبریز و تهران و سایر شهرها مقایسه می کنند و می بینند که با یک اشاره پیشوایان مذهبی ، چگونه قشرهای مختلف مردم در مجامع و مساجد گرد می آیند یا در خیابانها براه می افتند یا مغازه ها و کارگاههای خود را تعطیل می کنند یا کلاسهای درس را ترک میگویند … خود قلبا اذعان و تصدیق می کنند که گروه مخالفان دستگاه حاکم، یک اقلیت گمراه و فریب خورده نیست بلکه یک اکثریت آگاه و با اراده و زمان شناس است که از موقعیت متزلزل حکومت ایران و اضطرارهای جهانی آن استفاده می کند و خشم فروخورده چندین ساله خود را ابراز میدارد…..
دستگاه حاکم بر ایران باید بداند که نه تنها اکثریت مردم ایران بلکه همه کسانیکه در سطح جهانی با مسایٔل ایران برخورد داشته اند ماهیت قضایای کشور ما را میدانند و از فقدان آزادیهای مدنی و حقوق انسانی در این کشور بخوبی آگاهند. آنان هنگامیکه از قول دیپلومات ایرانی در اطریش می شنوند که وی تظاهرات اخیر ایران را دلیل وجود آزادی و تظاهرکنندگان را مخالف آزادی! معرفی می کند از خود می پرسند آیا دولت آزادیخواه و دموکرات ایران!! در برابر این تظاهرات چه عکس العملی نشان داد؟ آیا همانطور که در کشورهای آزاد معمول است پلیس را به محافظت از تظاهرکنندگان گماشت؟ یا آنان را با خشن ترین وجهی تار و مار ساخت و حتی مامورانی را که در نابودی و سرکوب تظاهرات و تظاهرکنندگان لیاقت به خرج داده بودند تشویق و ترفیع کرد و آنهایی را که در این ماموریت سستی و تردید نشان داده بودند مورد مؤاخذه قرار داد؟ مردم دنیا میگویند آن تظاهراتی دلیل آزادی است که با گلوله و رگبار و آتش قداره بندان حکومت پاسخ داده نشود و دهها کشته و زخمی و صدها زندانی و تبعیدی برجای نگذارد.
آن تظاهراتی را می تواند دلیل وجود آزادی بداند که انگیزه آن اختناق و فشار بیش از حد تحمل نباشد. وقتی تظاهرات کاملا آرام قم با چنان قساوت وحشیانه ای روبرو می شود و وقتی تشکیل مجالس ترحیم شهدای قم و تبریز با چنان خشونت احمقانه ای سرکوب می گردد و وقتی گرامیداشت خاطره ی شهیدان تبریز، در قم و یزد و جهرم و اهواز و … به خشونت های کمابیش مشابهی منجر می شود چگونه یک مقام رسمی شرم نمی کند که چنین تظاهرات سرکوب شده ای را که طی آن عده ای غیرنظامی بی سلاح، با اسلحه پلیس درو شده اند، دلیل وجود آزادی و دموکراسی قلمداد نماید؟!
(حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی،از ایران به ایران، جلد دوم: به ایران، انتشارات کوثرالنبی، قم،صص ۵۲۶-۵۲۸، سند شماره۳۳ )

دروغ و تخریب،زبان رهبروذوب شدگان
اقای محمد جواد حجتی کرمانی در بهمن ۱۳۸۶ در بخش نقد روزنامه اعتماد چنین می نویسد:
" در تاریخ شنبه ۱۳ بهمن ماه جاری با شگفتی بسیار مطلع شدم که در مصاحبه شبکه یک صدا و سیما با آقای علی محمد بشارتی، ایشان ضمن نقل خاطرات از دیدار خود در ایرانشهر با حضرت آیت الله خامنه یی در ایام تبعید ایشان سخن به میان آورده و افزوده اند که در این ملاقات شخصی در آشپزخانه مشغول ظرفشویی بود. پرسیدم کیست، گفتند محمدجواد حجتی کرمانی. پرسیدم ایشان تبعیدی است؟ گفتند ایشان از سوی آیت الله شریعتمداری پیغام آورده است که چون رژیم دارد پاره یی از مطالبات نهضت را برآورده می کند خوب است ما هم کوتاه بیاییم.
گویا ایشان این مطلب را از قول آیت الله خامنه یی نقل کرده و به ایشان نسبت داده اند.لازم می داند برای رفع هر گونه شبهه از اذهان افرادی که در این روزگار احیاناً این گونه تاریخ گویی ها و تاریخ نویسی ها را باور می کنند، به توضیح واضحات و نقل وقایع تاریخی که همه در سال های ۵۶ ، ۵۷ حاضر و ناظر آن بوده اند، بپردازد؛اینجانب پس از رحلت مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در چهلم آن مرحوم سخنرانی کردم و قطعنامه یی در ۲۴ ماده مشتمل بر مطالباتی از قبیل بازگشت سریع امام خمینی(ره)، آزادی زندانیان سیاسی به خصوص آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، انحلال ساواک، قطع رابطه با رژیم صهیونیستی و از این قبیل را ایراد کردم که با شعار «صحیح است» هزاران شرکت کننده در مجلس چهلم در مسجد اعظم قم روبه رو شد. مرحوم آقای خلخالی و مرحوم ربانی املشی هم در آن جلسه سخنرانی کردند.
در همان تاریخ، حضرت امام رضوان الله علیه هم به آن مراسم و سخنرانی طلبه یی که پس از سال ها تحمل حبس باز هم علیه رژیم در آن مجلس سخنرانی کرده، اشاره کردند.پس از چند روز برگزارکنندگان و سخنرانان چهلم از جمله مرحوم آیت الله ربانی شیرازی، خلخالی، ربانی املشی و… به نقاط مختلف تبعید شدند. منجمله مرا هم در کرمان دستگیر و به ایرانشهر تبعید کردند. حدود یک هفته بعد، حضرت آیت الله خامنه یی در مشهد دستگیر و به ایرانشهر تبعید شدند. بنده و ایشان با هم یکی دو هفته در یک منزل سکونت داشتیم. پس از آنکه خانواده شان از مشهد به ایشان پیوستند در منزلی جداگانه مسکن گزیدند.
من تا فروردین ۵۷ در ایرانشهر به اتفاق آیت الله خامنه یی قسمتی از دوران تبعید خود را گذراندم، بعد به سنندج تبعید شدم و پاییز آن سال به جیرفت منتقل شدم. در آستانه پیروزی انقلاب به کرمان آمدم و در تظاهرات مردم شرکت کردم و… می خواستم تعبیراتی را که طبیعتاً به ذهن می آید از قبیل «جعل و تحریف» خطاب به آقای بشارتی مطرح کنم، اما برخی از دوستان گفتند شاید ایشان تعمد نداشته و دو موضوع را با هم اشتباه گرفته باشند؟ بسیار خوب، اما در اینجا این سوال مطرح است که واقعاً منظور آقای بشارتی چیست؟ آیا ایشان که مدعی اند حافظه یی بسیار قوی دارند که متن اعلامیه امام را از بر می خوانند و همه حوادث را از حفظ دارند، این رخداد تاریخی را نشنیده بودند؟

آنگاه، آیا در آن دیدار، خود بنده را ملاقات نکرده اند و در مورد اقامت من در ایرانشهر پرس وجو نکرده اند؟، بنده پیغام نبرده بودم، تبعید شده بودم، آن هم پیشتر. وانگهی مواضع فکری و سیاسی بنده در آن تاریخ (پس از سال ها زندانی بودن) برای همه مشخص بود. راستی آقای بشارتی از تخفیف اشخاص و نادیده گرفتن واقعیت چه سودی می برند؟ و بالاخره آقای بشارتی چگونه جرات کرده است مطلب خلاف واقع را به آیت الله خامنه یی نسبت دهد؟ ناچارم برای ادای تکلیف و بیان واقعیت تاریخی از آقای بشارتی بخواهم که صریحاً به اشتباه خود اعتراف کنند. در غیر این صورت این حق را برای خود محفوظ می دارم که مفتری را در قیامت در پیشگاه عدل الهی به محاکمه بکشم."(به نقل از روزنامه اعتماد بهمن ۱۳۸۶)
در زمان ریاست جمهوری علی خامنه ‌ای وزارت اطلاعات تأسیس شد و تلاشی عمده برای گسترش قدرت و امکانات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صورت گرفت
پس از درگذشت آیت الله خمینی و بازنگری قانون اساسی و تغییر شرایط رهبری، لقب وی از "حجت الاسلام" به "آیت الله" تغییر یافت.
وی در دوران حیات آیت الله خمینی، در خطبه‌ نمازجمعه‌تهران، با نظریه‌ولایت مطلقه ‌فقیه، مخالفت کرد و گفت ولی فقیه تنها در چارچوب فقه اختیارات قانونی دارد.
در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۶، آیت الله خمینی در نامه ‌ای خطاب به وی، ولی فقیه را دارای حق نادیده گرفتن احکام اولیه ‌فقهی و صدور احکام ثانوی حکومتی دانست.
در بازنگری قانون اساسی قید "مطلقه" به ولایت فقیه افزوده شد و اکنون آیت الله خامنه‌ای طبق قانون اساسی ولی مطلق فقیه است.
"آقای خامنه ای، موضعگیری امام در دفاع از ملت فلسطین را منطقی ترین موضع خواندند و افزودند زورگویان جهانی با ظلم و کشتار و شکنجه و تبعید یک ملت ، سعی کردند یک واحد جغرافیایی را حذف و در اقدامی صد در صد غیر منطقی، یک کشور جعلی به نام اسرایٔیل را جایگزین آن کنند اما در مقابل این ستم آشکار تاریخی، امام در موضعی صد در صد منطقی تاکید می کردند باید این واحد جعلی جغرافیایی حذف شود و حیات کشور اصلی یعنی فلسطین در تاریخ ادامه یابد."( بخشی از صحبت های آقای خامنه ای در نماز جمعه ۱۴ خرداد۸۹)

برنامه از پیش طراحی شده در ارتباط با آقای سید حسن خمینی
آقای خامنه ای -که دیگر اختیارش دست خودش نیست- در آن روز حرف جدیدی برای گفتن نداشت، الا اینکه خط امام همین است که من میگویم و دیگران همه منافق هستند یا فریب خورده اند. بر خلاف آنچه عده بسیاری انتظار داشتند، او هیچ فرمان جدیدی صادر نکرد، به مساله خاصی اشاره نکرد و موضع جدیدی از خود بروز نداد؛ و برای این حرفهای تکراری که از موضع ضعف بیان می شد، جمعیت زیادی از گوشه و کنار کشور را دور حرم خمینی جمع کرده و زیر آفتاب نگه داشته بود. به باور من تمام این صحنه آرایی صورت گرفته توسط سپاه برای این مراسم، برای هدف خاصی صورت گرفته بود ولی در آخرین لحظات برنامه تغییر کرد، چرا که مذاکرات پشت پرده به نتیجه نرسیده بود.
خامنه ای این بار از موضعی تدافعی به مقابله قدیمی خود با رهبران سبز پرداخت و اصرار شدید او بر اینکه “خط امام همین است که من می گویم، نه آنها” نشان از منهزم شدن لشکر عقیدتی او دارد. واقعیت این است که خامنه ای نتوانسته مشروعیت خود و دولت مورد تاییدش را به طیف مذهبی سنتی جامعه ایران و رهبران فکری آنها -یعنی مراجع قم- بقبولاند یا تحمیل کند. احمدی نژاد را به بیت مراجع راه نمیدهند و شهر قم تنها به علت غلبه خشونت طرفداران مصباح تاکنون ساکت مانده است.
قبل از این نماز جمعه،آقای خامنه ای برای مذاکره به قم سفر کرده و با تعدادی از مراجع دیدار داشته است.( طبق اخبار به دست آمده، در تاریخ ۱۰ / ۳ / ۸۹ جمعه شب حدود ساعت یازده شب سر کوچه منزل آیت الله صافی، شلوغ می شود و ماموران وماشینهای ضد گلوله،آن محله را قرق می کنند.از آنجایٔیکه آقای صافی گلپایگانی،به احمدی نژاد برای ملاقات راه نمیدهد،اخبار منتشر شده حکایت از ملاقات شما با آقایان صافی و مکارم و نوری همدانی بوده است. در این جلسات فقط خود این آقایان بودند و هیچ کس دیگری در این نشستها نبوده است، یعنی کاملا خصوصی برگزار شده است.)
هرچند خبری از مذاکرات داخل این جلسات خبری به بیرون درز نکرده، اما به نظر میرسد خامنه ای برای موضع گیری شداد و غلاظی که مد نظرش بود به موافقت مراجع نیاز داشته، اما نتوانسته این موافقت را جلب کند. بنابراین ناچار مجبور شده مخاطبان کلاسیک نماز جمعه ها -یعنی مذهبیون- را به خط امامی که خود متصور است رهنمون شود تا مانع از ریزش بیش از پیش هواداران مذهبی گردد و نگذارد گفتمان متعادل مراجع آنها را به رهبران سبز هدایت کند.
توهین آن روز به سید حسن خمینی نیز این حدس را تقویت میکند. حرکت زشت و دور از اخلاق طرفداران خامنه ای و احمدی نژاد جدا از این مساله که نشانه کینه و لجبازی دیرین با بیت خمینی است، هشداری جدید به مراجع قم میباشد. آنها با این کار میخواهند به مراجع بگویند که همانگونه که به راحتی آبروی سید حسن را که وابسته به بیت امام است به بازی گرفتیم، میتوانیم شما را هم بی اعتبار و منزوی کنیم تا زین پس بدانید که عدم پیروی از ولایت فقیه چه عواقبی دارد.
اما نکته آخر مربوط به نامه مطهری است. او به صراحت طرفداران خامنه ای را به سپاه یزید و عمر سعد تشبیه میکند و از آنها به “دار و دسته” یاد میکند. براستی چه مساله ای بروز چنین واکنش شدیدی از این مرد را باعث گردیده است؟ آیا میتوان به زودی تشکیل یک جبهه سیاسی به رهبری مراجع قم بر علیه ولی فقیه کنونی را متصور شد، یا این سخنان مطهری تنها از روی تند روی و صداقت فردی نگاشته شده است؟

آقای خامنه ای! و ذوب شدگان در ولایت!
همه میدانیم که قدرت مطلق،هر موجودی را به قدر استعدادش فاسد می کند. قدرت مطلقه بدون مرز و بی انتها که به احدی هم پاسخگو نیست و تصور می کند که صلاح، عین رای او و هرآنچه متفاوت یا مخالف رای اوست ،فساد می باشد، مهم ترین نشانه استبداد و ظلم و نابودی آزادی است. و به دلیل ظلمی که شما و منصوب شدگان شما به مردم ایران روا داشته اند:
رهبر شما(آقای خامنه ای)هرگز رهبر من نبوده است.
شیوا و تمامی زندانیان تبعیدی رهبران من می باشند.
پایان

جامعه رنگین کمان

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.