اسماعیل نوری علا
اخیراً در اینجا و آنجای فضای بی در و پیکر اینترنت می بینم که، بعنوان یک دلیل قاطع در مورد «شوونیستی» بودن اندیشهء من، می نویسند که «فلانی معتقد به تز یک دولت ـ یک ملت است!» آنها همین یک دلیل را برای متصف کردن من به این صفت مضموم کافی می دانند.
من، بدون آنکه بخواهم ایرادی کلی را متوجه منتقدانم کنم، و با یقین به اینکه اکثر آنها خود نخست می دانند که چه می گویند و آنگاه نظرشان را مطرح می کنند، باید به شما اقرار کنم که دیگر در این شک ندارم که گویندگان سخنانی از آن نوع که در بالا آمد بصورتی مفرط، و حتی چاره ناپذیر، بی سواد و، در عین حال، از منطق به دور اند.
دلیل این سخنم نیز آنکه عبارت «یک دولت ـ یک ملت» بی شک و اساساً ماهیت یک «تز» را ندارد و یک «تعریف بین المللی» محسوب می شود از مفهومی که می توان آن را در دوران کنونی از اصطلاح سیاسی ِ «کشور» مستفاد کرد.
این نکته روشن است که یک «تعریف بین المللی» نمی تواند از آن من تنها باشد تا من بتوانم، با تغییر ذهنیت خویش، آن را بی اعتبار یا بی کاربرد کنم. انسان امروزین کرهء خاکی اش را به واحدهائی به نام «کشور» تقسیم کرده است و هر کشور را داری «یک ملت و یک دولت» می داند. همهء سازمان های بین المللی، همهء وزارتخارجه های گوناگون، و همهء روابط سیاسی و دیپلماتیک مابین «واحدهای سیاسی ِ» موجود بر سطح کرهء زمین نیز بر اساس همین تصور «کشور = ملت + دولت» بوجود آمده اند و، بنا بر این، تا چنین تعریفی پا برجا است، و تا انسان تعریف دیگری را برای «واحد سیاسی» نیآفریده، تنها همین عبارت «یک ملت ـ یک دولت» کاربرد واقعی دارد و ترکیبات دیگری همچون «یک دولت ـ چند ملت» و «چند دولت ـ یک ملت» دارای معنا و منطق قابل درکی نیست. برای مردم روی زمین، «کشور آمریکا» عبارت است از «یک ملت ـ یک دولت» و این نافی واقعیت هائی از این دست نیست که دولت آمریکا «فدرال» است، یا هر ایالت آن دولت محلی مخصوص بخود را دارد.
بر این اساس، می توانم به صراحت بگویم آنها که بجای اصطلاح «اقوام ایرانی» از اصطلاح جعلی و غیر علمی ِ «ملت های ایرانی» استفاده می کنند و آن را در برابر عبارت «یک ملت ـ یک دولت» قرار می دهند تنها عرض خود برده و زحمت ما می دارند. چرا که تنها در آن روز مبادائی که، مثلاً، ترکمن های ایران توانستند سرزمین خود را از جغرافیای سیاسی ایران جدا کرده و کشور مستقل خود را بیافرینند، همگی خواهیم توانست از «ملت ترکمن» و «کشور ترکمنستان جنوبی» نام ببریم که دارای «دولت» معینی است، همانگونه که چنین کشور و ملت و دولتی هم اکنون در شمال شرقی مرزهای ایران وجود دارد. اما تا چنان روز مبادائی در داخل مرزهای سیاسی کشور ایران ما دارای ملت ترکمن نیستیم؛ همانگونه که ملت کرد و ملت لر و ملت آذربایجانی وجود خارجی ندارند. منتقدان بیسواد به این توجه نمی کنند که بکار بردن اصطلاحات درست سیاسی به معنی سرکوب اقوام ـ حتی بخش های تجزیه طلب آنها ـ نیست و تنها از یک تعریف شناخته شدهء بین المللی بر می خیزد.
در عین حال، «ناسیونالیسم»، آنگونه که من بدان معتقدم و این نکته را بارها در نوشته هایم آورده ام، به معنای «ملت محوری» (و نه «ملی گرائی») است و بر بنیاد همین تعریف بین المللی از «ملت» ساخته شده است.
در تصور من از «ملت محوری»، همه چیز بر محور یک «ملت» که دارای دولتی منفرد و کشوری یکپارچه است اما در زیر آسمان اش اقوام گوناگون، با زبان ها و مذاهب و فرهنگ ها و آداب رنگارنگ، زندگی می کنند که باید در برابر قوانین و مقررات کشوری دارای حقوق کاملاً مساوی باشند.
و همین تصور «ملت محور» از «ناسیونالیسم» است که موجب می شود ما به دنبال وسیله ای بگردیم که بتواند از ایجاد «تبعیض» در بین آحاد ملت جلوگیری کند، و از آنجا که «دولت» صاحب توانائی ِ اعمال زور است، ما خواستار آن می شویم که مجموعه های نظری تبعیض آفرین (یعنی ایدئولوژی های مذهبی و غیر مذهبی) در حکومت یک کشور راه پیدا نکنند. چرا که تجربهء دو سه قرن اخیر نشان مان داده است که اعمال فرمول «حکومت + ایدئولوژی» حاصلی جز تکه تکه شدن ملت و سستی دولت و سقوط کشور نخواهد داشت. اگر ناسیونالیسم به معنای ملت محوری است، پس خواستاری برقراری «حاکمیت کل یک ملت» نیز بیان دیگری از «ناسیونالیسم» است.
بدینسان، برای رسیدن به «حاکمیت ملت»، یا «ملتی»، یا «ملی» (یعنی رسیدن به «ناسیونالیسم») باید به وسائلی بیاندیشیم که راه نفوذ ایدئولوژی به حکومت را سد می کنند. انسان عصر روشنگری وسیلهء جلوگیری نفوذ ایدئولوژی های مذهبی بداخل حکومت را «سکولاریسم» نامید و ما اکنون، برای اینکه این اصطلاح شامل ایدئولوژی های غیر مذهبی هم بشود، صفت «نو» را به «سکولاریسم ِ» کلاسیک افزوده ایم.
بهر حال، نکته در این است که اگر ناسیونالیسم به معنای «ملت محوری» باشد، و اگر «ملت محوری» در ساختار سیاسی یک کشور به معنای «حاکمیت ملی» گرفته شود، و اگر حاکمیت ملی تنها با استقرار سکولاریسم نو میسر باشد، آنگاه هیچ منطقی نمی تواند منکر وجود رابطه ای تنگاتنگ بین ناسیونالیسم و سکولاریسم شود و آنها را دو روی سکهء واحد «حاکمیت ملی» نبیند.
حال، بر بنیاد استدلال فوق، می توان به یک نتیجهء دیگر هم رسید: هر صفتی جز صفت «سکولار» را به «ناسیونالیسم» بچسبانیم این دومی را قلب ماهیت کرده و از معنا تهی ساخته ایم. و این نکتهء بسیار مهمی است که بی توجهی به آن می تواند به زودی زود کشور ما را با مخاطرات بسیاری رویاروی کند، و آن نکته وجود زمزمه ای است که این روزها در مورد «ایرانیت ِ اسلامی» و یا «ناسیونالیسم دینی» از جانب نیروی نظامی ـ سیاسی خاصی، که احمدی نژاد مظهر آنها بشمار می رود، برخاسته است.
روشن است که «ملت مداری» با «دین مداری» در تضاد است؛ چرا که ملت از صاحبان ادیان گوناگون و نیز بی دینان و کافران تشکیل می شود حال آنکه هر دینی امری و نهادی واحد است که فقط بخشی از ملت ـ بگیریم حتی اکثریت آحاد یک ملت ـ در زیر آن جا می گیرد. حال اگر یک نهاد «دینی»، یا مذهبی از آن نهاد، به قدرت حکومتی دست پیدا کند، خود بخود، حکومت کشور شمول خود بر کلیهء آحاد ملت را از دست داده و در خدمت دینمداران وابسته به دین حاکم قرار می گیرد، ملت بلافاصله به «خودی» و «ناخودی» تقسیم می شود، خطوط تفکیک کنندهء این دو گروه به کمک وسائل مختلفی همچون حجاب و ادای آداب و آئین های مختلف معین می گردند، و حاکمیت بخش بقدرت رسیدهء ملت بر بخش دور افتاده از قدرت آن با سرکوبی دم افزون تحمیل و اعمال می شود.
این نکته را آشکارتر بگویم: این روزها، با توجه به بیزاری مردم از قرائت مذهبی ِ ارائه شده بوسیلهء حکومت اسلامی، و بی اعتمادی شان نسبت به دستگاه دینکارانی که روزی خود را با عنوان «روحانیون» معرفی کرده و به رهبری معنوی جامعه مشغول بودند، دولت احمدی نژاد و قدرت نظامی نشسته در پس پشت آن، کشور را آمادهء تجربهء نوینی می کنند و آن «مقدم داشتن ایرانیت بر اسلامیت اما همراه با حفظ اسلامیت مهدوی حکومت» است. در این خیزش برای جابجائی قدرت، نظامیان پاسدار آشکارا قصد آن دارند که روحانیت خزیده در حکومت را به خانه هاشان بفرستند، دست آقازاده ها را که سه دهه است خون ملت را به شیشه کرده اند کوتاه کنند و، تا حدودی که خطوط ماهوی حکومت اسلامی کلاً از بین نرود، آزادی هائی را به ملت روا دارند، بی آنکه وجود این آزادی ها بتواند درمان درد وخیم اقتصادی و معشیتی آنان باشد.
آشکار است که خیلی ها از این تغییرات استقبال می کنند. فردائی را مجسم کنید که رفسنجانی و ناطق نوری و خاتمی و موسوی و کروبی را دستگیر کرده و همراه با آقازاده هاشان به محاکمه کشانده اند. نیز مجسم کنید که سخت گیری در مورد حجاب و مشروب و معاشرت علنی زن و مرد هم تا حدی کاهش یافته است. همچنین مجسم کنید که آقای پور پیرار یکباره کشف کرده که اتفاقاً هخامنشیان و کورش و داریوش واقعاً وجود داشته و میراث آنها نیز اکنون می تواند مایهء افتخار ایرانیان باشد. همچنین مجسم کنید که مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان قانون اساسی نیز، که طی سی سال با بدکاری های خود وضعیت انفجار آمیز کنونی را آفریده اند، منحله اعلام شده اند.
صبر کنید! من هنوز نمی خواهم از شما بپرسم که واکنش تان نسبت به این همه تغییرات حیرت انگیز چیست؛ چرا که هنوز باید بتوانیم، بموازات آنچه که گفتم، احتمالات دیگری را نیز مجسم کنیم: این را که سرداران پاسدار زمام امور کشور را در دست گرفته اند، ولی فقیهی نظامی (مثلاً آقا مجتبی یا سردار سالک) منبع صدور احکام فقهی شده است، نوشتن قانون اساسی جدیدی در دستور کار قرار دارد که مقامات حکومتی را باز تعریف می کند و به نظامیان حقوق بی حد و حصر می بخشد. احترام به ایرانیت نظام با حفظ اسلامیت آن فرمول بندی می شود، آزادی های سیاسی بیان و تبلیغ عقیده ممنوع اند؛ انتخابات تعطیل است، مقامات اصلی مادام العمری شده اند، کشور خود را باید برای ظهور امام زمان آماده می کند، و از آنجا که ایشان در صورت شیوع کامل ظلم و جور و فحشا از چاه هزار سالهء خود بیرون می آیند، حکومت از اعمال هیچ خشونتی خودداری و از شیوع هیچ فسادی جلوگیری نمی کند، در سراسر کشور حکومت نظامی مستمر برپا است، هر روز دسته ای را به کشتنگاه می برند، قحطی غذا و بنزین و دارو آشکار و گسترده است، دسته های گدایان شهری خیابان ها را پر کرده اند اما رادیو تلویزیون دائماً از پیشرفت های مملکت می گوید، مارش نظامی می نوازد، و لیست خائنین را جهت اطلاع ملت عزیز «مسلمان و باستانی» ایران قرائت می کند.
برای تجسم صحنه های محتمل آینده به تخیل خیلی قوی نیازی نیست. این که در راه است نیز یکی از انواع حکومت های نظامی ـ فاشیستی است که ایدئولوژی التقاطی خویش را با به نمایش گذاشتن مجسمه های کورش بزرگی که لنگ پیچازی فلسطینی به گردن دارند و در نمازهای جمعه به دور مجلسیان نمازگزار گردانده می شوند تجسم می بخشد و آمده است تا این بار، به نام «ناسیونالیسم مذهبی ـِ» سپاه پاسداران، بساط جوخه های اعدامش را برپا کند.
اینها که می نویسم اصلاً خیال پردازی نیستند. هم اکنون می توان به سایت های متعددی در فضای اینترنت برخورد که سپاه پاسداران را فرزندان کورش می خوانند و حتی احتمال زرتشتی شدن آنها را به ما مژده می دهند و حتی می کوشند القاء کنند که «اسلامیت» سنجاق شده به «ایرانیت» رژیم جدید بهانه ای بیش نخواهد بود و به محض اینکه دولت فرزندان مسلح و مسلمان کورشی که به دست اراذل و اوباش داخل ایران و خارج ایران از جایگاه حقوق بشری خود به یک سپاهی و بسیجی تنزل کرده، جا بیافتد این بهانه نیز کنار گذاشته شده و ایرانیت رژیم بصورتی کامل شکوفان خواهد شد.
حال از شما می پرسم که واکنش تان به این تصویر گسترده چیست؟ اگر از این فکرها خوشحال می شوید چرا؟ و اگر به هراس می افتید چرا؟
می دانم که واکنش هر یک از ما را منافع عینی یا ذهنی ما در رابطه با ایران تعیین می کند. و یادمان باشد که سردار قالیباف، فرمانده سابق نیروی انتظامی تهران بزرگ، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴، برای جلب نظر رأی دهندگان می گفت که من «رضا خان اسلامی هستم». یعنی سرداران سپاهی مدت ها است فهمیده اند که برای حکومت ولایت فقیهی که از مجلس خبرگان متشکل از روحانیت بر می خیزد هیچگونه مشروعیتی باقی نمانده است. آنها فهمیده اند که اکثریتی از مردم، چه متعلق به نسل انقلاب و چه از افراد نسل هائی که قبل و بعد بلافاصلهء انقلاب را ندیده اند، حسرت روزگاران قبل از انقلاب را می کشند. همین چند روز پیش بود که میهمانان ِ از فیلتر گذشتهء خانهء سینما، که به دیدار فیلمی مستند از تاریخ معاصر ایران رفته بودند، با ظهور تصویر رضاشاه پهلوی بر پرده شروع به کف زدن کردند. سرداران سپاه دیده اند که چگونهء خاطرهء ایران باستان و بخصوص چهرهء مرکزی کورش بزرگ توانسته است، در نیم دهه و یک تنه، همهء خیالات هول انگیز بنیادگرایان مذهبی را بباد دهد و شرمندگی ملت را به غروری سرفرازانه مبدل سازد. پس، بیهوده نیست که دست به دامان حامیان انگلیسی خود شده اند تا استوانهء کوچک و گلین اعلامیهء حقوق بشر را به تهران ببرند و احمدی نژاد و گروه اجرائی نظامیان با آن عکس بیاندازند و بکوشند کاری کنند که ملت جور و تطاول آنان را نسبت به تاریخ باستانی ایران، و حتی به فرزندان خود، به دست فراموشی بسپارد. آری، آنانکه تنگهء بلاغی و پایتخت کورش را با فرمان آغاز آبگیری سد سیوند به دست تخریبی غیر قابل برگشت سپرده اند اکنون در صولت فرزندان مسلمان کورش شال فلسطینیان را بر گردن بدل مضحک او می پیچند تا ادغام ایرانیت و اسلامیت در این حرکت نمادین کامل شود و مردم فراموش کنند که بنیانگزاران حکومت اسلامی تا چه حد از ایرانیت و ملت ایران و تاریخ باستانی این ملت بیزار بوده اند.
اما اگر یادمان بماند که ملت محوری (ناسیونالیسم) با هیچ پسوندی جز سکولاریسم کنار نمی آید و متحقق نمی شود، خواهیم دانست که «ملت ایران» از بی دینان و شیعیان و سنیان و یهودیان و بهائیان و مسیحیان و وابستگان هزار و یک فرقهء دیگر تشکیل شده است و نه اسلامیت و نه زرتشتیت و نه هر دین باوری دیگری در حکومت، متضمن حقوق مساوی آحاد این ملت نخواهد بود.
اینجا است که می بینیم ایران ستمدیدهء ما راهی دیگر جز متحد ساختن فرزندان سکولار و ملت مدار خود و مبدل ساختن جمع آنان به یک بدیل کارآمد ندارد. البته این بدیل، بنظر من، نمی تواند تا به انجام رسیدن کودتای دوم نظامیان بوجود آید. اما برای رویاروئی با دیکتاتوری نظامی متعفن و دروغزنی که در راه است چاره ای جز اتحاد نیروهای سکولار ناسیونالیست و ایجاد یک آلترناتیو غیر مذهبی بر بنیاد اعلامیه حقوق بشر باقی نمانده است.
ما که سی سال پیش اخطار روشن بینانی را که می گفتند «دیکتاتوری نعلین در راه است» ناشنیده گذاشتیم و فقط، سبکسرانه، در ترکیب نعلین و دیکتاتوری طنزی را جستجو کردیم که جز به اشک و خون مان راهنما نشد، اینک با «دیکتاتوری چکمهء عبادوشان» روبروئیم که می خواهند بجای، بقول شاملو، جراحی و زدودن لبخند، با زور اسلحه و سرکوب لبخندی بی محتوا را بر لب های ما بکارند. دیکتاتورهای هولناکی که یک سال تمام است در کهریزک های خویش به تمشیت تربیتی نسل سبز ایران مشغول بوده اند.
با ارسال ای ـ میل خود به این آدرس می توانید مقالات نوری علا را هر هفته مستقیماً دریافت کنید:
NewSecularism@gmail.com