ی. صفایی
برفرازسرزمینم ابری سیاه چمباتمه زده، هواآلوده وخفقانآوراست. ازچهارستون بیمارسرزمینم صدای نوحه وطلاوت آیه به گوش میرسد. مردم با قدمهای خسته ازفرازونشیب زندگی بالا و پایین می روند، برزمین زیرپایشان خون دلمه بسته است، نه از شقایق خبری است و نه از گلهای سرخی که نویدبخش زندگی هستند. شقایقهایمان را بردارآویزان وگلهای سرخمان را زیر پا له کردند.
وقتی صدا در حنجرهها خاموش شد، به دنبال خاطراتم در کوچه پس کوچههای ذهنم میگشتم. هلهلهای برپا بود، نمیدانستم بر کدامین جنازه باید گریست. سکوت در گلویم نشسته بود. تنهایی را به کوچهای خلوت در ذهن تاریکم فراخواندم تا با هم سیگاری را که هنوز بر گوشه لبم بود، روشن کنیم. دود بیحاصل را به درون ریههای غمگینم فرستادم تا شاید تمامی خاطراتم را در خود محو کند و در این لحظه بود که اشکهایم جرأت جاری شدن پیدا کردند و من فقط توانستم این اشکهای بیدریغ را روانه راه تابوتهای خط خاوران کنم.
درآن گرمای ظهر تابستان که سکوت با حکم مرگ به گونههایم سیلی میزد، با یاد لبخندهایش که در هجوم خوف انگیز رگبارها خاموش شدند، تنم به لرزه افتاد. هیچکس سخنی نگفت و این فقط ترنّم اشکهایم بود که در نهانخانه چشمانم ترانه " مرا ببوس " را زمزمه میکرد. داشتم باورمیکردم که دیگر کسی جواب لبخندهایم را نمیدهد و تمامی آن روزهای زیبا به همراه او در سکوت بیابانی دور دست به آرامی خفتهاند، بیابانی که نبض خاک سردش از گرمی خون شقایقها به تپیدن افتاد. گورکنهای آهنی با چنگالهای مرگ بارشان که گوش را می لرزاند، تن پر محبتش را که عاطفه و احساس و عشق از آن جاری بود در کفنی از چادر شب در دل خاک مرده پنهان کردند و خاک نفس عمیقی کشید زیرا که امید دوباره بارور شدن در او جان گرفت!
از اشکهایم خواستم تا مرا در تنهایی خودم بگذارند، شاید که با یاد شیرینشان، دیدن آن لبخندهای شیرینتر را دوباره تجربه کنم.
واژه کشتار ۶۷ روی بغض تاریخ ترکید و اشک خاوران بر دل تمامی مادران جاری شد. این کشتهشدگان که عشق به مردم را عاشق بودند، پشت میلههای سیاه، روی دیوارهای سلولشان این عشق را نقاشی کردند و از آنجا، سیاهی با تاریخ زندگیشان پیوند خورد. واژه قتل عام عاشقان مردم با زندگی و با نالههای مادرانی که بارش اشک را در هر چهار فصلش تجربه کردند، همراه شد. مادرانی که جان را در گرو دیدار عزیزان به خاوران آرزو کردند. خاوران در دل سرزمین ایران قد برافراشت و عشق را با عظمتی ستودنی برای کودکانش تفسیر دوباره کرد و این شاهدان بودند که در نبود تنها امید شان، خاوران، زندگی را از ورای غمی خون بار نظارهگرشدند. تجارب زندگی در چشمان فرزندان خاوران می روند تا به یاد عزیزانشان با جنبش عظیم مردم پیوندی ناگسستنی بسته و به امید آن روزی که رنگ ستم را در هم ریخته و زیبا ترین رنگهای شاد زندگی را جایگزین آن کنند و تمامی این تجربهها را به باور برسانند.
خاوران همچنان در قلب مردم می تپد و کوچه به کوچه و خانه به خانه گلخندههای عشق را میپراکند. خاوران با تپش نبض خود، سرود زندگی را بر دل من و بر دل تو می خواند و محبت و عدالت و آزادی را بذرافشانی میکند و من در اندیشه همان مادرانیام که در حسرت لبخند عزیزانشان، کوله بار تنهایی را جا بجا میکنند و با اندیشه آنها بار سفر را گره میزنند و در امتداد خط خاوران به دنبال عشق رهسپار میشوند. عشقی که در قاب چشمانشان محبت را معنا و آزادی را تعریف میکند. واژه کشتار ۶۷ بغض تاریخ را در اشک این مادران خالی کرد و خاوران از اشک ملتی پرگل شد. خاوران دوباره بارور شد، سبز شد. خاوران زنده است!
واژه هولوکا ست ۶۷ لکه ننگی است بر آسمان حاکمان ایران، لکه ننگی که تا زندگی زنده است بر دامن پیروان قرآن خواهد ماند و هر شب و هر روز بر وجدان نابیدارشان چنگ خواهد زد.
۳۱ جولای ۲۰۰۷