تو که چراغ نبینی!

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

علی  آرا
به زیر خاکستر رفتن آتشفشانِ جنبش جامعه و عدم اعتماد مردم به جریانها و گروه های سیاسی و رویگردانی آنها از فعالین سیاسی، و افزایش درجۀ انفعال جمعی، از جمله بعلت شعارهای نا شفاف و پرتناقض و عوامفریبانه میباشد. برای رفع تردیدها برای شرکت  در خیزش برای ایجاد یک جبهه و درمان بیماری ِ عدم اعتماد به نفس (فردی و ملی)، مبارزه ای راستین لازم است و از جمله، به تمرینهای روزانه  و مستمر و عملی و تجربی در گفتار و پندار وکردار در آزادی نیاز است. 

با سهولت دسترسی رسانه های جمعی (="شاخۀ چهارم دولت" به تعبییر و امید نگارنده)، عریضی ِ عرض جغرافیای امروز کمتر از بزرگی دنیای دیروز است و مسیرِ تجربۀ آزادی برای مردم ِ این زمان میسرتر مینماید.  پختگی در کار جمعی به مراتب بیشتر از ۳۰-۳۵ سال پیش است و  انواع دیکتاتوریها (پرولاتاریا…. تمدن بزرگ… ملاتاریا…..) به انواع تعاملهای خشونت زدایانه و تحمل صلح آمیزِ تکثرها تمایل میجویند. . انگاری که وجدان جمعی "پزاتر!" شده است. فرهنگ "تفنگم را بده تا ره بجویم" بعد از سی سال خشونت به "تفنگت را زمین بگذار" تبدیل شده است!  ولی چگونه میتوان روشها و طرز فکرها و راههای مختلف سیاسی را محک زد. در این راستا، لِنگ کردن حریف در کنار گود ساده تر است از وقتی که اپوزیسیون بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی عملاً عنان امور را در دست بگیرد. شعار دادنها سهلتر از زمامداری است. ساختن، دشوارتر از تخریب است. باید که از گذشته درس بگیریم و در زمان حال چنان عمل کنیم که سرنوشت خویش را رقم بزنیم  و در زمان آینده،  آینده ای مطلوب، آینده ای برازندۀ ایران و ایرانی زندگی کنیم. ودر زمان آینده، چه بسا که بازسازی استبدادی به شکلی دیگر، آسانتر مهیا شود تا دستیابی به استقرار و استمرار مردمسالاری، اگر از الان در بینش و روش  و منش خویش نگاهی نقادانه نیفکنیم. بنابراین، سعی در شناخت محق از ناحق و تمیز راه از بیراهه و زندگی در راه حق،  در زمان حال بایسته است. اگر در تاریخ سیاسی معاصر ایران بنگریم، بیراهه ها بیشتر بوده اند و به جمارانها ختم شده اند. "یاران" فراوانی در زیر پرچم مبارزه با خفقان شاهنشاهی بوده اند که بعد از سقوط رژیم شاهی و  یا هم اکنون هم در مقام سرکوبگر، (و به گمان خود صد البته برای دفاع از مردمسالاری و آزادی!)، قرار گرفته اند.
یاری اندر کس نمی بینیم، یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟
حقوقمندتر شدن جامعۀ امروزی، لمس درکی از حیات را به مثابه مجموعه ای از حقوق ذاتی ملموستر، و وی را مصممتر به خواست حقوق موضوعۀ منطبقتر با ذات کرده است.  راههایی با سرمنزلی چون احمدآباد، پایمردی ِ زندگی در آزادی و آزادگی ِ موازنۀ منفی را میطلبد.  با یادی از وبر و اسطوره زدا تر دیدن جهان امروز، گوی توفیق و کرامتِ آزادی و مرمسالاری را، در میدانی بطور عینی در دسترس، افکنده اند و آن راههای رفته را هر روزه، همگی، و از امروز، بایدمان رفت. در این راستا، احزاب و گروهها و افراد و فعالینِ سیاسی، انوقت براستی خادم مردم میشوند که مصدق را در اسطوره ای ناچیز نکرده و بجای اینکار،  براستی  و در عمل و هرروزه، راه او را بروند. از اشتباهات او درس و از موفقیتهای او سرمشق بگیرند. در راهی که توازن قوا به عدم میل میکند و در نهایت در آن از توازن قوا خبری نیست، نه فقط  مراجعه به ارتش خارجی که حتی "رجوع به پارلمانهای دول خارجی" مکانی ندارد. با همین اندیشۀ راهنما، رجوع به این یا آن قدرت داخلی نیز به همان اندازه قبیح است.  عمل در اعتماد به خود و اعتماد به مردم و اعتماد و باوری راستین به اصالت ِ ولایت مردم است که خودبخود درهای آزادی و رشد و استقلال را، خشونت زدایانه،  بسوی مردم باز و قدرتِ مردمسالار را از طریق مردم در این یا آن گروه متبلور میکند. روش ِ ستوده، اجرایِ بدون تنازل این منش است که تودههای میلیونی را در عرصه حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش فعال نگاه میدارد.  این اندیشۀ راهنماست که وسیله هایی را که با هدف مردمسالاری خوانایی ندارند، هرچند در ظاهر زیبا، از ابتدا نامجاز و ممنوع ببیند. اینجاست که خطوط قرمز واقعی مرسوم میشوند.  وسیله ای که با نیرویی که از مردم منشاء میگیرد، مشروعیت رسیدن به هدف مردمسالاری را داراست و میتواند به کار ِ برپایی و پایداری حاکمیت مردم بییاید. این است ساختاری که نباید شکسته شود.  هدف کورِ رسیدن به قدرت، و به هر قیمتی، لعلی نیست که از کان مروت برآید.  این است خط قرمزی که نباید از آن گذشت. هدف رسیدنِ کور ِ به قدرت، و به هر قیمتی ،  برای اِعمال "مردمسالاری" و یا بر  سریر ِ قدرت باقی ماندن، و به هر قیمتی،  وسیله ای بیش برای خفقان و سرکوب نیست. بیراۀ رفتۀ دروازههای تمدن بزرگ را عصازنان رفتن و آزمودۀ اسلام ناب محمدی را آزمودن، چراغ نشاط مبارزۀ جامعه را،  کور  و قندیل امید به پیروزیِ مردم را میشکند و سرخوردگیها و دلسردیها از پیِ هم، ملت را کارپذیر و جنبش را فلج میکند.
ما چو کورانه عصاها میزنیم
عـاقــبت قـنـدیـلها را بشکنیم
 و دوباره و دوباره است که حزبها و جبهه ها از پی هم میآیند و میروند و گروهی کماکان سیاسی بودن را با سیّاس بودن، و فعالیت سیاسی را با بداخلاقی سیاسی و بی اخلاقی همگون میبینند.
چون ندیدش مغز و  تدبیر  رشید
در سیاست پوستش از سر کشید
و دوباره ودوباره است که "اپوزیسیون" را در شهرهای مختلف میبینیم که مشغول بازی قدرت هستند و مقام ولایت مطلقۀ فقیه را در دیار خود و در  عمل از آنِ خود کرده اند و در برپایی و پایداری این مقام برای خویش، از هر بداخلاقی سیاسی متصور، فرو نمیگذارند. "مردم عادی" را گوسفند و خود را گوسفندچران تصور کرده اند. غافل از اینکه "مردم عادی" ابله نیستند و در مشاهدۀ این ترفندها، سازوکارهای استقرار و استمرار رژیم ولایت فقیه را به وضوح میبینند.  فلان "فعال سیاسی" در "پاریس آباد" چوب لای چرخ آن یکی "مرجع" در آن شهر میگذارد و  یا دیگری در دیار "فرانکفورتیه" ولایت میجوید و یا در "نیویورک کلا"  فتوا صادر میکند و یا در "کلن-سرا" ، خرابکاری در سخنرانی ها و فعالیتهای دیگران را "واجب شرعی" میداند. آیا اینها روشهایی نبوده اند که یک قرن مبارزه برای مردمسالاری را به جایی رسانیده اند که ملت عظیمی خفتِ احمدی نژادها و خواریِ خامنه ای ها را نظاره گر باشد. براستی آیا اگر این "اپوزیسون" با این پندارِ رایج، در جای احمدی نژادها و خامنه ای ها و لاجوردی ها و خلخالی ها قرار بگیرند، همان کارهای مذموم را مو به مو، واگر نه بدتر و رذیلانه تر، انجام نمیدهند؟  
مراقب  پندارت باش که گفتارت می شود
مراقب گفتارت باش که  کردارت می شود
مراقب کردارت باش که عادتت می شود
مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود
چرا اینقدر سخت است برایمان رؤیت این نورِ واضح. چطور است که بعضی تنها راه "مبارزه" با تضاد و تخریب در کشورمان را، پیوسته در تضاد و تخریب میبینند و نمیبینند که در تضاد با هموطن و تداوم سرکوب وی و تخریب وطن، همواره شریکند. تو که چراغ نبینی با چراغ چه بینی! اگر این واضح را نمیتوان انتظار داشت که شخصی در فعالیتهای سیاسی و در تعاملهای هرروزۀ خود امثال این روشها را برای مطرح بودن و به قدرت محلی رسیدن به هر قیمت بکار ببرد و زود یا دیر دستش بر "مریدان و پیروانش" باز نشود و دوباره عده ای را به عدد سرخوردگان و منفعلان و بی اعتماد به نفسها اضافه نکند.
اخیراً اشاره ای هم بوده است به " کنگرۀ ملی"، کنگره ای که بتواند تمام جریانات را نمایندگی کند، بجای تشکیل یک جبهه.  صرف نظر از راهـهای غیر عملی ای چون "پرواز آزادی"…. که نتیجه اش را چند سال پیش دیدیم، انتخابات آزاد و بدون تقلب، برای محقق نمودن کنگرۀ ملی،  و یا هر اسم دیگری که بر روی وسیله ای برای عبورِ خشونت زدا از  دوران گذار را میگذاریم، ضروری است. ولی رای دادن به چه کسانی؟ با توجه به اینکه رژیم جمهوری اسلامی در متزلزل کردنِ پایه های اقتدار خویش بیش از اپوزیسیون میکوشد و فروپاشی رژیم محتوم است،  قبل از رسیدن به دوران تحول و گذار به نظامی مردمسالار است که باید سره از ناسره تشخیص داده شود. بجای ناسزاگوییهای سیاسی و عکس العمل شدنهای حزبی و گروهی،  با مطرح کردن مقوله های کلیدی، مثل آزادی…، رشد…، استقلال…، عدالت اجتماعی…؛ رابطۀ دین… و مرام… و ایدئولژی… با دولت…، قانون اساسی…، حکومت…، سیاست… و تعاریف بایستۀ هر یک و به چالش کشیدن افراد و گروههای سیاسی در حال حاضر است که میتوان در زمان انتخابات آزاد آینده، هر کاندیدی را به درستی بررسی کرد و شناخت. امکانِ محک زدن افکار عمومی به عقاید سیاسی و بحث آزاد در فضاهای حقیقی یا مجازی از جمله راههای عملی برای همسویی  افراد در کاشتن بذر هسته های مردمسالاری میباشد.  برای همسازی توانها و غلبه به ناتوانیها و عدم اعتماد به نفسها در پرورش جبهۀ مردمسالاری برای برپایی و پایداری دموکراسی در کشورمان باید از هم اکنون کوشید.
به امید آزادی، رشد و استقلال در ایران

 ara۱۳۵۷@gmail.com 

۲۰۱۰-۰۸-۰۶ برابر با پانزدهم مرداد هشتاد و نه.
 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.