مجید توکلی
دانشجونیوز: این متن در اوایل تیرماه و پیش از روز ١۸ تیرماه، سالروز حمله به کوی دانشگاه نوشته شده است اما به دلیل فشارها بر مجید توکلی تاکنون منتشر نشده بود. لازم به ذکر است مجید توکلی، بارها از سوی دادستان تهران به دلیل نوشته هایش مورد تهدید قرار گرفته و از وی خواسته شده است که نوشته ها و نظرات خود را تکذیب کند. مجید توکلی عضو انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر و عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت از ١۶ آذرماه گذشته در بازداشت در زندان اوین نگهداری می شود. وی هم اکنون به همراه ١۶ تن دیگر از زندانیان سیاسی در اعتصاب غذا به سر می برد. متن یادداشت اخیر وی در ذیل آمده است.
یادداشت های زندان ١
١- میگویند از ادبیات تند و زنندهای استفاده میکنم. شاید چنین باشد ولی آیا گفتن از تجاوز و قتل و کشتار و سرکوب مردم در کنار بیان اتفاقاتی چون کهریزک و شکنجههای قرون وسطایی و سلول انفرادی و دادگاههای فرمایشی و … ، تند و زننده است ولی اتفاقات مؤید این عبارات گفته شده، تند و زننده نیست؟ میگویند از دوران سیاه استبداد و این همه بیداد با این عبارات سیاه نگویم ولی چه کنم که دوران غریبی از دود و خون و اشک بر سرزمینمان حاکم شده است که در جمع فقر و فحشاء، دروغ و خیانت و جنایت و داستان تلخ فروش سرمایههای ملی و بازی با عزت ایرانی و لگدمالی حیثیت انسانی و وجدان آدمی و هر آن چه از رذالت و پستی است، نمیتوان سکوت کرد و یا چشم بر حقیقت سیاه آن بست.
این روزها کثیری از نامهها و منشورها و مانیفستهایی که دربرگیرندهی معذرتهایی از گذشته و طلب بخشش و آمرزش و همچنین احساس خطر از نحوهی کنونی ادارهی کشور، اعلام اعتراض و انزجار نسبت به بیاخلاقیهای موجود در عرصهی حاکمیت و ارائه برنامهها و راهکارهای خروج از بنبست موجود و سرانجام بیانهایی «برای تغییر» و «مؤید امید» است، منتشر میگردد.
بیانیهها و نامه های رهبران سبز -به ویژه میرحسین موسوی- نیز که دربرگیرندهی فضایی سرشار از امید و پیامهایی مبنی بر آگاهی از شرایط روز و نوید و راهبردها و برنامههایی برای آینده است، بر اساس واقعبینیِ آرمانی جنبشهای برای تغییر همراه با خواست و مطالبات مردم و با درنظر گرفتن ظرفیتهای پویای جامعه منتشر میگردد و محور فعالیتهای آینده است.
حال که نهضت بیانیهها و نامهها جایگاه خود را در زمانه شدت یافتن سرکوب -در چالشآفرینی درونی جامعه و حاکمیت و در گذار مردمان همیشه در صحنهی حکومت شدهی نا آگاه به شهروندان حقمدار دنیای مدرن- یافته است، یادداشتهایی مرتبط با فضای کنونی کشور بیمخاطب و بیحاصل نمیماند و آن جایی که تغییر به سیلِ خروشانِ مردم و اندکی زمان نیاز دارد، چنین هوشیاری و ذکاوت تک تیراندازان -بر خال هدف زدن- میتواند بیش از سیلی فراگیر دشمن را از پای درآورد و مراد را به مقصود رساند.
نکتهی دیگر این که دیر زمانی است حسب رفتار کارگزاران و مدیران جمهوری اسلامی و عوامل امنیتی و قضایی و نظامی به این پندار رسیدهام که رهبری از مخاطب قرارگرفتن بسیار برآشفته و عصبانی میشوند تا همه بگویند ایشان تاب و توان شنیدن صدای منتقد و دیدن وجود انتقاد را ندارند و به تبع وی کارگزاران جمهوری اسلامی نیز چنیناند. اما چه کنیم که عرصه سیاست اگر از خون لبریز شود خالی از ایستادگی و انتقاد نمیشود.
٢- درسهایی از تاریخ فرامکانی و فرازمانی است. از سقوط دیکتاتورها و ناپایداری ظلم و رسوایی خشونت و زوال قدرت که فعلا نمیگویم. از چرخش دوستان و آشتی دشمنان و جنگها و صلحها هم باشد برای روزهای روشنی که فراخواهد رسید. حتما در گوشه گوشههای تاریخ، دوران گذار سرزمینها را دیدهاید. شرح شکلگیری ادیان خواندهاید که چگونه ارزشهای جدید که جامعهی سنتی آنها را ضدارزش میداند بر دین و نظام ارزشی مستقر شورش میکنند و در چشم برهم زدنی حاکم و مسلط میشوند و از فردای آن روز نیز داستان و نظام و دین جدیدی را پی میریزند.
امروز ما نیز؛ در سویی افتخاراتی است که مخالفانش رذالت میپندارند و خیانتهایی است که دشمنش خدمت میخواند و عملی را همزمان کسی مدح میگوید و دیگری ذم. ٢٢ خرداد را عدهای جشن بیداری میدانند و عدهای ناراحت از اینکه چرا این عدد ٢٢ است و چرا دوبار عدد ٢ دارد. ٢۵ خرداد اگر حماسهای است برای دیگری آغاز فتنه و شروع عزم تغییر و تسخیر. ٢٩ خرداد اگر نقطه عطف فصلالخطابی و اتمام حجت است برای عدهای روز ننگین خطبههای جمعه که ٣٠ خرداد را روز کشتار وسیع مردم به مجوز خطبه ٢٩ خرداد گردانید. روزهای موازی و مقابل ۶ و ٩ دی و ١۸ و ٢٣ تیر در تاریخ ما کم نیستند. اما درسهای تاریخ میگوید که ٢۵ خرداد و ۶ دی و ١۸ تیر میمانند و آن روزهای مقابل به تاریکیهای تاریخ میپیوندند. تاریخ پرسشهای فراوانی را پاسخ میدهد که چرا روزهای مردم روزهایی است که حاکمان در سوی آن قرار ندارند. چرا صاحبان قدرت نمیتوانند به تجمعات مردم دل خوش کنند در حالی که مخالفان به چند معترض نیز میتوانند مباهات نمایند و چرا جهالت و اغماض از درک مناسبت تاریخ در شکلگیری زوال زودتر اثر میبخشد.
حال چرا به این مسأله رجوع کردهام. میخواهم از ریشههای مشکلات جامعه بگویم که چنان با فرهنگ مسلط حاکمان عجین شده است که گاه جلب نظر هم نمیکند و در زمانی هم که میتواند انتقادی در پی داشته باشد با سکوت از سر ترس و مصلحت همراه میشود. بحران کنونی ایران بسته به دلایل متعددی که جدای از تنگ نظریها و جهالتهای پندارهای فاصله گرفته از دنیای امروز و مقتضیات زمانه، به ریشه دواندن خرافه و چاپلوسی و دروغ در کنار اشاعه و گسترش خشونت در ساختار حاکمیت برمیگردد. مسألهای که گاه به عنوان مباهات و افتخارات نظام ولایی از سوی حامیان مورد ستایش و تبلیغ قرار میگیرد و خرافه و پندار دروغین را اشاعه داده و واقعی میخوانند و سنگ بنای تقدسمآبی و سرکوبِ هر عقیده و نظر غیر و تنگ شدن حلقهی حضور افراد و تنگی عرصهسخن و انتقاد را فراهم میآورد.
خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری در کنار انبوهی از مشکلات چون منفعتپرستی و خوی اشرافیگری و تحجر و عصبیتهای جاهلانه و رسوخ ناآگاهی در طبقات مختلف از مردم تا بزرگان جمهوری اسلامی و ماجراجویی این روزهای دولت ایران، کشور را به پرتگاه سقوط و تباهی کشانده است.
مواردی از این داستان بلند چنین است که؛ در مراسمهای دیدار با رهبری بشقاب غذای وی را بعد از خوردن چند قاشق و رفتن، هریک از آن جماعت حاضر دست به دست میچرخانند و دانهای برنج به تبرک از آن بشقاب میخورند. بر قندهایی دعا میخواند و فوت میکند و سردار و استاد و مدیر این مملکت یقه برای آن پاره میکنند. زنانی تبرک را در محضر ایشان به نیابت از همسر انجام میدهند. برحسب خواب و تعبیر خواب امورات مملکت چرخانده می شود. استخاره تعیین میکند با چه کسانی رابطه و مراوده سیاسی وجود داشته باشد، از چه کسانی حمایت شکل گیرد یا کدام قانونها تصویب شود.
ارادهها و تصمیمات به لحظهای تردید و کابوسی نامفهومتر تغییر میکند و خلاصه اینکه حکومت داری و تدبیر امور کشور را با استخاره و نگاه به قرآن و کتب خاص و ادعیهها گذراندن قابل پذیرش نیست. وای به خوابهای بد که خوابگزاران چاپلوس برای سرکوب مخالفان تعبیر چنان کنند و وای به رویاهای سیری و سرخوشی که همان تملقگویانِ سالوس، رهبر و مدیر را در ورطه توهم و اشتباه اندازند. البته سخت است پذیرش اینکه کشور با ماشاءالله و انشاءالله میچرخد. مگر تدبیر و مدیریت، مگر توسعه و پیشرفت، مگر انسانیت و اخلاق را میتوان به خیالپردازی محقق کرد؟ با نیت و پندار نمیتوان چرخ امور را چرخاند. مگر میشود در برابر همهی بستهها و توافقهای چندین صفحهای که بر اساس کار تخصصی و کارشناسی در کشورهای مختلف و در گیر و دار بحثهای طولانی حاصل شده از شروع تغییر جهانی به مدیریت امام زمان سخن گفت؟ یعنی پندارهای دینی و اصول اعتقادی یک مذهب چنین ساده و سطحیاند که ملعبهی ماجراجویی در عرصه سیاسی میشوند؟ مگر احترام و حرمت و اهل بیت -که شیعه به ایشان عشق میورزند- چنین ساده و بازیچه است که مدیران و ناظران و رهبرانی که نمیتوانند دلیل و توضیحی برای رفتارهای ناهنجارشان بیابند به یک خواب از ایشان همهی مسائل را توجیه می کنند.
در پایان همهی این کارها از ادبیاتی دینی و ارزشی استفاده می کنیم و نیت را نیک می نمائیم که ما دنبال چنین و چنان بودهایم و زیر سایهی این و آن در پی تحقق امری قدسی و دینی هستیم. بدانید که تاریخ و مردم کاری به نیت ندارند و ارزیابی را از رفتار و عملکرد به عمل میآورند. بدانید تاریخ نیتها را هم، گاه از سرانجام آنها به نقد مینشیند. مگر میشود این همه انزوا و تحقیر و فقر و عقبماندگی را به راحتی پذیرفت و همچنان صدایی فریادوار داشت و لبخندی منافقانه بر لب جاری کرد.
ای کاش اسبها و پیپها افزون میشدند. ای کاش صبحهای کوهپیمایی بیشتر میشدند. ای کاش مشکلات خانوادگی و بحرانهای گذشته خود را نشان نمیداد. ای کاش چلهنشینی شهر میعاد و پیر و موکل افزون میشدند. ای کاش دستمال و عبای عرفانی بسنده بود. ای کاش جلال معنوی را پی میگرفتید. ای کاش میپذیرفتید که همچنان دیگرانی هم هستند که از خوابیدن در کمپها و مقرهای بسیج و سپاه به هنگام جنگ متنفر باشند و هر غذایی را نخورند. ای کاش مطامع و منافع، موضع مخالفت با تشکیل و گسترش سپاه در دریا و هوا را تغییر نمیداد و ای کاش مدیران بولتنهای داخلی سپاه و حملهکننده به رفتارهای نخست دهه ۶٠ در بیت همه کاره نمیشدند و ما را بازجویی نمیکردند.
تصور اینکه جادوگران و طالعبینان و خوابگزاران دربار نمرود و فرعون و نرون به اینجا رسیده باشند، تصور گرانی است. فکر نمیکردیم چنین خرافات و حماقتهایی که بسیار کمرنگ در دربار شاهان صفوی و نالایقان دربار قاجار چون مظفرالدین شاه بود، هنوز باقی مانده باشد. اما گویا این حقیقت دارد که خرافات گریبانگیر جامعه ماست.
وقتی به جای عقلانیت و تدبیر، خرافه و استخاره به مسند امور بنشیند عجیب نیست چنین بر مردم خرده بگیرند و حکم دهند هر آنچه که در آن خواب پریشان آمده نیست و نابود گردد. کابوسی که هر روز در دانشگاهها میدیدند، امروز در خیابانها ببینند. اما میدانم آنهایی که تا دیروز از آمدن مردم میترسیدند اینک از نیامدن مردم نیز میترسند که کابوس حاکمان خیرهسر و مستبدین تاریخ زود تحقق مییابد. آنگاه که ترس و تردید در اساس حاکمیت رخنه کند کابوسها و خوابهای پریشان هر آمدن و نیامدن را توطئه میپندارند و از هر آنچه مردم انجام دهند هراس وجود دارد.
باید دانست مردم ماندهاند و با آزادی و دموکراسی زنده هستند و حقوق بشر، شادابتر و پرتوان تر از همیشه با انبوهی از حامیان باقیمانده، و کابوسها را تحقق خواهد بخشید. شاید اندکی دیگر طول بکشد تا جامعه خطر و اثراتِ سوءحاکمیتِ خرافه و استخاره را بر کشور بفهمد. در دوران تبلیغات انتخابات خرداد ٨٨ هم میرحسین موسوی و مهدی کروبی و اطرافیان این دو بارها و بارها هشدار دادند، اما در یک سال گذشته آثار سوء این نحوهی ادارهی کشور بر عدهای عیانتر شده است و امید است حجاب تقدسمآبی این بیتدبیری در عرصه سیاست نیز فروافتد و رسوایی خرافه را در کشور شاهد باشیم چنانچه رسوایی خشونت محصول نخست استقامت و ایستادگی مدنی مردم در سال ٨٨ بود.
مسأله دیگر تنگ شدن حلقه مدیران و تصمیمگیران و تصمیم سازان در کنار تنگ شدن مجرای آزادی بیان و اندیشه است که خطر آن به مراتب از رواج خشونت و رواج خرافه بیشتر بوده است. بودهاند نظامهای خرافهمحور و رهبران «خود خدا خوانی» که از خشونت دور بوده اند و یا از همهی افراد با توجه به استعدادهایشان استفاده بردهاند و بودهاند نظامهای خشونتطلب توسعهگرا و شایستهسالاری که آینده کشورشان را پس از دورهای خشونت با عبور از وضع پیشینِ خشونتبار به ثبات مدنی و انسانی یک جامعه مدرن و رو یه پیشرفت رساندهاند . اما آنجایی که حذف عقاید و تحدید مرز اندیشه و تهدید بیان انتقاد و ممانعت از سخن نو و جدید بروز مینماید، بدترین دشمن جامعه و وانسانها در شکلگیری مرز خودی و غیرخودی، مجموعهی بزرگی از بدبختیهای یک سرزمین را با خود به همراه میآورد.
تنگ شدن حلقه ی مدیران و مقدم بر آن نگاه ایدئولوژیک و همرنگ سازی عموم با خود و خاموشی و سانسور غیر و اصرار و فشار بر تکرار مونولوگ رسمی، اموری در هم تنیده و مرتبط است که آینده هر کشوری را می تواند به سمت نابودی ببرد. آنچه عواقب مرز بین خودی و غیر خودی در نظامی ایدئولوژیک در خشونت آفرینی، بیگانه سازی و دشمن تراشی های خودساخته و تحمیل اراده در ذیل قدرت قاهره حکومت است؛ در یک سو به رواج خشونت و گسترش آن و خشونتباوری مدیران و رهبران میانجامد و در دیگر سو در بیگانهستیزی و دشمنکشی غیرخودیها به حذف و سانسور هر سخن غیرخودی و کمکم به مقدسخوانی سخنِ خودی و هاله خرافه و وجهه جادویی میانجامد.
بنابراین میتوان نگاه انحصارطلبانه در عرصه حاکمیت را یکی از دو پایهی دیکتاتوری -که خشونت و اقتدارگرایی است- دانست و درام دیکتاتوری را در شکلدهی ایدههای مقدسمآب در تحمیق افراد جامعه و تعمیق خواست حاکم و اراده سلطانی دید و این همان درد مبتلا به جامعهی امروز ماست.
البته این تنگ شدن عرصه برای بروز سخن غیر و حضور مدیران غیر همسو با ارادهی اول حاکمیت از آن هنگام نهاد شد که سنگ بنای سیاسی کشور نه براساس احترام به اعتقادات افراد و آزادی وجدان بلکه مبتنی بر برتربینی اعتقادی و معرفی مکتبی نظام سیاسی شکل گرفت. تقابل با پلورالیسم و دشمنی با رواداری در عرصه سیاسی جز به چنین سرانجام استبدادی نخواهد انجامید. سرانجامی که اندک دهنکجیها و سختگیریها به آزادی اندیشه و آزادی عقیده و آزادی بیان و آزادی مطبوعات و دیگر آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی در روز نخست به دشمنی تام و کامل با هرگونه آزادی منتهی گردید.
البته در این شرایط بحرانی کشور با انبوهی از آسیبها و مشکلات روبرو هستیم که حتی در ریشهیابی آن نیز درمانهای متعدد و گاه سردرگم در تعیین مقدمِ آسیبها را داریم. ولی با توجه به سه آفت حکومتداری در این شرایط -خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری- که مورد بررسی قرار گرفت میتواند بسیاری از مشکلات کشور را حل نماید و انتقاد و پرداخت به این سه مسأله برای ایجاد تغییر از وظایف فعالان جنبش سبز است.
٣- ١٨ تیر نزدیک است. ١۸ تیری که یکی از بزرگترین روزهای دانشگاه است و نشانی دارد از مظلومیت و ایستادگی و آزادیخواهی دانشجویان. چه تلخ بود که در ١۶ آذر ٣٢ دستهی جانباز چنان یورش آوردند و کثیری را مجروح کردند و آن سه قطره خون را برای همیشهی تاریخ دانشگاه بر پیکر جنبش دانشجویی ماندگار ساختند و چه تلختر که در ١۸ تیر ۷٨ جماعت انصار و عده ای لباس شخصی در حمایت خودفروختگان انتظامی حریم دانشگاهها و خوابگاههای دانشجویی را شکستند و چنان فجایعی را به بار آوردند. درها را با لگد و تبر شکستند و چماق و دشنه را بر یاران دبستانیمان فرود آوردند و دوستانمان را از بام و پنجره به پائین پرت کردند.
١١ سال گذشت از آن روزهای تلخ و شبهای تلخ. ١١سال گذشت از درد بزرگ عصر ما. ١١سال گذشت و باز هم تکرار شد. بیش از یک سال میگذرد. دوستی میگفت که چگونه ساعت ٢ و ٣ بامداد به کوی حمله آوردند. در حالی که دانشجویان برای حفظ جانشان سنگرهایی آماده کرده بودند و از خود دفاع میکردند، شلیکهای متعدد تفنگهای ساچمهای سر و تن دوستمان را از ساچمه پر کرده بود. چگونه همان دوستانمان را یافتند و به جرم هدف ساچمه بودن در انفرادی میانداختند.
چگونه تمام تلاششان را کردند تا از شهدای کوی نامی برده نشود. یک سال گذشت تا بدانیم که ١١ سال قبل چه گذشته است. شاید میبایست ١٠ سال میگذشت تا تجربهی تلخ حملهی جماعت لباس شخصی به خوابگاهها را در دیگر شهرها چون شیراز و اصفهان هم میدیدیم.
بیبهانه هم میتوان از جنبش دانشجویی نوشت اما وقتی بهانهای هم باشد که چه نیکوتر است مروری بر شرایط و راهبردهای دانشجویان برای آینده و گذر از وضعیت بحرانی کنونی داشت.
از آنجایی که بسیاری از سخنها در این باره تکراری خواهد بود به برخی موارد اشاره خواهد شد؛ مکتوب کردن تجربیات و پذیرش واقعیتهایی چون غیرقانونی بودن بخشی از فعالیتها و تشکلهای موجود در دانشگاه، ضرورت برنامههای اعتراضی بزرگ یک یا چند بار در سال در هر دانشگاه، یافتن وارثان شایسته برای ادامهی جنبش در هر دانشگاه، یافتن تریبون مناسب و مشترک، ارتباط مناسب فعالان دانشگاههای مختلف با یکدیگر و صدور بیانیههای گوناگون و مشترک، ضرورت شبنامهها و جزوات، تشکیل گروههای فکری و مطالعاتی، تقویت نشریات رسمی و حفظ آنها، حضور در تشکلهای رسمی و تسلط بر آنها و بسیاری موارد دیگر که در این سالها چه در قالب مقالات جزوات دانشجویی و چه در قالب نوشتههای غیرایرانی ارائه شده و از باب پشتوانهی رجوع به منابع و پیشنهادات، جنبش دانشجویی را غنی ساخته است.
در فرصت این نوشته نیز فقط به ضرورت فعالیت تشکیلاتی میپردازم تا در یادمان یازدهمین ١۸ تیرمان سخنی با دانشجویان داشته باشم.
فعالیت تشکیلاتی علاوه بر نظم و مشورت و همکاری در بهره وری از تجربیات گذشته و شکل گیری ذهن قاعده مند و منظم -ذهن تشکیلاتی- حائز اهمیت است. در یک فعالیت تشکیلاتی، اهداف در مجموع شرایط کشور و در ارتباط با دیگر گروه های دانشجویی مدنظر قرار می گیرد و استراتژی بر اساس هدفمندی فعالیت و روشمندی حرکت در ادامه مسیر از ابتدا مشخص می گردد. پس از سیاست گذاری ها در تعیین خط مشی و روابط و ادبیات سیاسی و اجتماعی در رسیدن به هدف؛ خلاقیت و ابتکار دانشجویان در ارائه راه ها و نحوه های گوناگون عمل در قالب تاکتیک های مبارزه/فعالیت نمایان می گردد. در این گونه از فعالیت الگوبرداری و همراهی چند دانشگاه در موضوع واحد یا موضوعات متعدد، فشار رسانه ای بیشتر ایجاد می نماید و علاوه بر دلگرمی برای فعالین، نوید وجود پشتوانه ی حمایتی بیشتر در آینده را نیز می دهد. داشتن تریبون بیان نظرات و مواضع، ارگان رسمی انتشاراتی، سخنگو، اعتبار گذشته و تجربه ی اداره برنامه هایی چون اعتصابات و تریبون های آزاد و … می تواند یاری رسان خوبی برای نحوه ی فعالیت تشکیلاتی در دانشگاه باشد. همچنین اعتبار پیشینی در جذب اعضا و نیروی فعال و مخفی نگه داشتن سازمان فعالیتی و نحوه ی عمل ِ اعتراضات پرهزینه بسیار موثر خواهد بود.
تشکل های ریشه داری چون انجمن اسلامی در دانشگاه ها در چرخش از مواضع دهه ی ۶٠ و ۷٠ خود و تبدیل شدن به کانون حضور نیروهای دگراندیش و منتقد وضع موجود با توجه به برخوردهای چند سال اخیر با دفتر تحکیم وحدت طیف علامه اگر چه جایگاه رسمی خود را از دست داده اند اما همچنان معتبرترین تشکل دانشجویی با فراگیری عمومی برای بسط آرایی در زمینه های آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. طیف مدرن دفتر تحکیم وحدت تنها جریان باقی مانده تا چند سال اخیر بوده است که با وجود تاثر از هجوم های حاکمیت و برنامه های امنیتی توانسته بود در جایگاه یک جنبش اعتراضی-دانشجویی بماند و به پشتوانه ی اعضای بیش از ۵۰ دانشگاه توانسته بود ارتباطات بین دانشگاهی را فراهم آورد و در همکاری با خبرنامه های نزدیک به انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر – امیرکبیر و دانشجونیوز- بیان کننده ی نظرات طیف وسیعی از دانشجویان باشد. اگر چه پس از بر سر کار آمدن دولت نهم نیروهای چپ و سوسیال سعی بر تشکل سازی های متعدد و جدا شدن از این تنها باقی مانده سنت آزادی خواهی و استبداد ستیزی دانشگاه را داشته اند ولی علی رغم تلاش های نیروهای چپ و تضعیف جایگاه دفتر تحکیم وحدت در فرسایش در برابر سیل هجوم امنیتی و پلیسی، دفتر تحکیم وحدت همچنان به عنوان بزرگترین مجموعه ی نیروهای منتقد دانشجویی باقی مانده است. بازداشت های اخیر ضربه های بدی بر پیکره تحکیم وارد ساخت که با گروگان گیری عده ای و منفعل کردن جمعی دیگر عملاً این تشکل را به حالت کما برده است و بر خلاف تضمین های قبلی دبیران تحکیم مبنی بر وجود شورای انتقالی و تلاش برای برگزاری انتخابات مجازی و حتی مصاحبه های تصویری قبل از بازداشت برای پاسخ به برخی اظهارات و اعترافات ساختگی و کذب اتاق بازجویی هنوز صورت تحقق این مسائل را ندیده ایم.
از آنجایی که انجمن های اسلامی وجوب فعالیت در فضای مجازی را درک کرده اند و با برگزاری انتخابات مجازی و عضو گیری های متنوع خود استمرار حیاتشان را تضمین کرده اند و با بیانیه های مناسبت های مختلف و برگزاری برنامه های بزرگ تجمع و اعتصاب و تریبون آزاد و در اختیار گرفتن فضای دانشگاه در دانشکده ها و سلف سرویس ها و خوابگاه ها به مدیریت سیاسی فضای دانشجویی می پردازند و از طریق شبنامه ها و نشریات وابسته، اطلاعات و آگاهی لازم را به دانشجویان می دهند ولی دفتر تحکیم دچار انفعالی شده است که لازم است مطابق با نحوه ی عمل انجمن ها به سرعت برای عبور از بحران کنونی انفعال خویش اقدام نماید. اهمیت عبور دفتر تحکیم وحدت از شرایط کنونی و برگزاری انتخابات و واگذاری تدبیر امور به دست نسلی نو از فعالان دانشجویی در ادامه و استمرار فعالیت تشکیلاتی و هدفمند و عقبه دار و در آموزش نحوه ی عمل منظم و هدفمند برای انتقال به جامعه و در تبدیل خرده جنبش ها به جنبش های ملی بسیار حائز اهمیت است. در این دوره تشکل های دانشجویی -که جنبشی خاص با مخاطب عام و کارکرد جنبش های عام در شرایط خاص است- بهترین راهبرنده های جنبش مردمی در ایران هستند. تجربه، نیروی انسانی فعال، توجه به آگاهی و هدفمندی و دلیل مندی اقدامات از مهمترین وجوه امتیاز و برتری جنبش دانشجویی است. هر تشکل دانشجویی فراگیری می تواند حیات سیاسی جنبش سبز را تضمین نماید. آنچه که درباره این فعالیت های تشکیلاتی دارای اهمیت است هویت مندی (هویت داری) رهبران و قاعده مندی فعالان به مرامنامه ای منطبق بر رفتار مورد نظر از سوی مردم و در شرایط کنونی همراه با خواست های اصلی جنبش سبز است. استفاده از افراد شناخته شده در شورای مرکزی یا شوراهای مشورتی یا جایگاه های افتخاری می تواند یاری رسان بخشی از هویت مندی فعالیت فراگیر تشکیلاتی باشد. در ادامه نیز نحوه ی عمل شجاعانه و پیگیر و البته خوانش و بازتاب صحیح مواضع گروه در بیانیه ها و مصاحبه ها قالب مورد نظر را تکمیل می نماید.
۴- بیش از یک سال از شروع جنبش سبزی که عزم تغییر وضع موجود را دارد می گذرد. در این مدت اتفاقات فراوانی در کشور به وقوع پیوست که موید هدف این جنبش -تغییر وضع موجود- است. آنچه که ما را بیش از هر چیز نسبت به آینده امیدوار نگه داشته است آگاهی مردم و اهمیت یافتن آزادی وجدان و برتری اصول عام انسانیت است. توجه به اخلاق مداری و پرهیز از خشونت در یکسان دانستن حیثیت انسانی و لزوم پاسداشت کرامت انسان در طول ارائه و پیگیری مطالبات برای تغییر وضع موجود و پذیرش و استقبال مناسب تکیه گاه های امید برای پیروزی در این مدت بوده است. در کنار حضور و ایستادگی مردم و عملکردهای دایر بر صداقت و شجاعت رهبران سبز شرایط جامعه و حمایت های بین المللی نیز دلگرمی طی راهی بود که مردم آغاز کرده بودند. در این مدت رهبران کشورها و نهادهای بین المللی و عموم انسان های آزاد و آزادی خواه جهان نشان دادند که دستی که گلوی آزادی خواهان را بفشارد در مذاکرات در کسب امتیاز و اعتبار فشرده نمی شود و خطر جهانی حکومتی که از هیچ خشونت و سرکوبی علیه ی مردمش ابا ندارد را جدی می دانند و می دانند که حاکمانی که برای بقایشان انسانیت را در خیابان ها و زندان ها لگدمال کرده اند و سالی خونین برای مردم معترض سرزمینشان رقم زده اند اگر فرصت بیابند زیاده خواهی و بی منطقی خود را با سلاح های کشتار جمعی و عملیات های تروریستی در هر گوشه ای از دنیا به نمایش خواهند گذاشت. امروز ثابت گردیده که در تصمیم گیری های جهانی انسانیت مقدم بر منفعت است و این گزیده ی اتفاقات صورت گرفته در یک سال گذشته است. اما آنچه که بیشتر محل نظر و بررسی است وضعیت کنونی ایران در نگاهی از درون است. آنچه که در باب بررسی وضعیت اسفناک فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه ایران چه در تحلیل و تحقیق درباره شکاف های ایجاد شده و چه در حکم دهی و نظریه پردازی فروپاشی های همبسته و تدریجی در جامعه ایران است در همین چهار بحران چنین خواهد بود:
الف) نسل نویی سر برآورده است که در ارزش ها و مبانی فکری در ستیز با مبانی رسمی و نسل گذشته قرار دارد. رویکردهای دینی و آسمانی- ماورایی را به راحتی نمی پذیرد. نقش های پیامبری را در طول تاریخ می بیند، عصمت و معجزه را در چالش بحث ها و نظریه ها می یابد، گذشته سرزمینش و نسبت شرق و غرب را به قرائت رسمی نمی پذیرد. خدا، انسان، طبیعت، تاریخ، آینده، عقل و … را متفاوت می فهمد. گونه ی رفتار کشورها و سطح پیشرفت و توجه به انسانیت کشورهای مختلف را می یابد. در برابر عظمت سر به فلک برده و گوش فلک کر کرده ی تمدن اسلامی-ایرانی و تمدن ایرانی-باستانی بار گرانی را می بیند که نه توان بردنش را دارد و نه توان زمین گذاشتن آن را و سرانجام در برابر پوچی و عدم سودمندی این فرهنگ خود عظیم خوان، سرِ شورش برداشته و بهره ای از نیهیلیسم برده است. نیهیلیسمی که در شرایط پر آشوب و عدم آرامش جامعه در ابعاد مختلف -اقتصادی و سیاسی و اجتماعی- پهلو به تجربه آنارشیست های جوان قرن ٢٠ اروپا می زند. حال درک این شکاف عمیق جوانان و کثیری از جامعه با فرهنگ مسلط بر جامعه و مواجهه خواست عمومی با تحمیل اعتقادات و رویه ی جبر و زور در موضوع فرهنگ روز به روز عمق و شدت بیشتری می یابد. ادامه این تقابل فروپاشی فرهنگی و نوزایش فرهنگ جدید ایرانی متاثر از مولفه های جهانی و سنت عقلانی-علمی دنیای جدید را موجب می گردد. فرهنگی که در کنار باورمندی اخلاقی-انسانی جهان شمول انسان عصر جدید یک واقعیت و جزء اهداف امروز جنبش سبز در تغییر وضع موجود در مرحله فرهنگ سازی پیش ساختاری و فرمی خود می باشد.
اخراج اساتید و دانشجویان و تبعید و تحدید اندیشمندان و روشنفکران، گزینشی کردن دانشگاه ها و منابع آموزشی و تبلیغات یک سویه ی رسانه ای و واکنش جامعه از دیگر مقوم های این شکاف و فروپاشی فرهنگی است.
ب) دومین شکاف عمیق مشهود در جامعه ایران مربوط به بحران اقتصادی کشور است. وجود جمعیت فراوان زیر خط فقر در کشور، گسترش مسئله حاشیه نشینی و گدایان خیابانی، کاهش قدرت خرید مردم و سقوط احتمالی طبقه متوسط و بستری شدن این طبقه با توجه به سیاست های اقتصادی دولت، فرار شتابان سرمایه از کشور و لاغر شدن طبقه ثروتمند کشور و فربه شدن طبقه فقیر و پایین جامعه در اشاعه فرهنگ گدا پروری کنونی کشور، خطری بزرگ را متوجه کشور کرده است. خطری که در ابتدا بار روانی خویش را راهی خانواده ها کرد تا آثار سویی چون سقوط صنعت در دو سطح فرار مغز ها و متخصصان و بیکاری کارگران به بطن خانواده ها رسوخ کند و مشکلات عدیده فحشا و پدیده ی دختران و پسران خیابانی در کنار گسترش مسئله زنان خیابانی و کودکان خیابانی را به بحران های ازدواج و کاریابی جوانان و کودکان کار افزون گرداند. آثار دیگر این بحران در فقیر و کوچک شدن سبدِ -وسایل و خوراک ضرور- خانوارها خود را نشان داد تا نسل آینده را از هم اکنون در خطر بیماری ها و نارسایی هایی در سقوط شاخص های سلامت و بهبود نسل بیابیم. مسئله سوم کاهش سطح انتظارات اقتصادی و کاهش امکانات رفاهی برای جمع کثیری از طبقات متوسط و پایین جامعه در شدت گرفتن عقب ماندگی کشور و ایجاد سرخوردگی و احساس حقارت در برابر دیگر کشورها بود. بحران های اقتصادی با آثار سوء بر سلامت، بهداشت و پیشرفت، فرهنگ و نظام اجتماعی را با افزایش پدیده های بی خانمانی، حاشیه نشینی، مهاجرت، تکدی گری، کودکان کار، افزایش سطح تن فروشی و کارگران جنسی، افزایش سطح خیانت زناشویی و بی اعتباری پیوندهای زناشویی حتی تا بهره کشی شوهران از همسران به عنوان امکان بهره وری اقتصادی و درگیری فرزندان با والدین در مسائل مالی و اجتماعی و دیگر مسائل یک فروپاشی را آغاز نمود. همچنین فشارهای اقتصادی جهانی در شکل گیری رکودها و بحران ها- در زمانه رکودها و بحران های مالی جهانی- و مسئله خاص دولت های سرکش به عنوان تحریم های شدید اقتصادی در شدت گرفتن بحران اقتصادی موثر بوده است و شکاف اقتصادی را به صورت فاصله گیری اقتصاد کشور از اقتصاد جهان و عقب ماندگی کشور در موضوع توسعه و پیشرفت و یا به بیانی دیگر فاصله گیری واقعیت از ظرفیت و خواست جامعه به ویژه نسل جوان قرار داده است و شکاف را در آستانه یک فروپاشی کامل اقتصادی در کشور رسانده است. این موضوع نه فقط با افزایش تحریم به ورشکستگی نظام بانکی و فقر دامنه دار و فراگیر در کشور منجر می گردد که تاثیر گذاری شدید بر مردم در یک فروپاشی همبسته با دیگر ابعاد مقوم جامعه ی انسانی داشته و به یک فاجعه منتهی خواهد شد.
پ) سومین بعد فروپاشی در فاصله گیری مردم از حاکمیت است که می توان آن را شکاف اجتماعی یا فروپاشی اجتماعی دانست. آنچه که جوهر آن را می توان بی اعتمادی و بالا رفتن دیوار این بی اعتمادی بین مردم و حاکمیت دانست. توجه به رسانه های غیر رسمی، اعتراض به فضای سانسور و مونولوگ حاکمیت، شدت یافتن توجه به فضای مجازی مورد انتقاد حاکمیت، برجسته شدن فضاهای اعتراضی چون دانشگاه ها، احساس ناامنی و احتمال افزایش خبرچینی سیاسی به ویژه در شکل تشکیلاتی و به صورت برجسته مجموعه ای از فاصله گیری ها و اختلافات در پی شکاف فرهنگی و اختلافات ارزشی بین مردم و حاکمیت، در کنار بروز اتفاقات و حوادث سیاسی در تقویم بی اعتمادی مردم نسبت به حاکمیت این شکاف را شکل داده است. دروغ و تقلب که از ارکان اصلی بی اعتمادی است در یک سال گذشته اتهامی است که دولت و حاکمیت نتوانسته است پاسخ مناسبی به آن بدهد و مجموعه ی خیانت های روز اول با افزون شدن جنایات حمله های شبانه و بازداشت های دسته جمعی و خودسرانه و قتل مردم و سرکوب با سلاح گرم و سرد و قضایایی چون کهریزک و وضعیت خاص دادگاه های پس از انتخابات -که نمایشی و فرمایشی بودن و غیرعادلانه بودن روند دادرسی را بیان می کرد- این شکاف را عمیق تر کرده است.
اگر چه مسئله فرهنگ و اقتصاد، مشروعیت حاکمیت را هدف قرار داده است ولی شکاف مردم و حاکمیت در مسیر بحران های اجتماعی و افزایش بی اعتمادی، یک بحران مشروعیت را موجب شده است که در ادامه می تواند به مشروعیت زدایی از حاکمیت بیانجامد. بحرانی که در مسائل سیاسی ملموس تر و مشخص تر است.
مردم در طول یک سال گذشته به انتظار نشسته اند که از تهمت زنی ها، بازداشت ها و مونولوگ و تک صدایی حاکمیت در رسانه های رسمی کاسته شود. مردم انتظار دارند گزارشی عادلانه از وضعیت دادگاه ها ارائه شود، دادگاه هایی که بدون حضور وکلا و بدون اجازه دفاع به متهمان بوده است. مردم می خواهند زندانیان آزاد شوند و یا به مرخصی بیایند. از خانواده های کشته شدگان دلجویی شود. با عاملان و آمران کشتار و شکنجه مردم در خیابانها و بازداشتگاه های رسمی و غیر رسمی برخورد شود. مردم منتظر هستند که در جامعه فضای بیان حقیقت به وجود بیاید و هر انتقادی سرکوب نشود و اساساً خواست مردم پاسخگویی به تلخی ها و سختی های گذشته و به ویژه یک سال گذشته، برداشته شدن سد سانسور و تک صدایی و برداشته شدن حد و مرز خودی و غیرخودی امروز در همه مسائل و برطرف شدن مسائل متعاقب این مرزبندی بین افراد- از امتیازات تحصیلی و مالی و شغلی گرفته تا اجحاف ها و تضییع های نقطه مقابل آن- است.
مسائل فرهنگی و ارزشهای نوی جامعه و طرح تردید در ارزشهای گذشته در بروز اجتماعی خویش چون مسأله حجاب و برخورد پلیسی با آن و تفکیک و سهمیه بندی جنسیتی در مراکز آموزشی و اداری و کارگاه ها و برخورد تبعیض آمیز و گاه توهین آمیز در برابر مردان و زنان در محیط های کاری از دیگر مقوم های این شکاف در منتهی شدن به نقطه فروپاشی نظام اجتماعی مستقر در کشور و بحران مشروعیت در عرصه حکومت داری است.
ت) اما شکاف سیاسی که بروز و ظهور بیشتری در عرصه رسانه ها و جامعه دارد رویه ای کهنه است که وابسته سیستم بوروکراتیک و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در میراث بری از مطلقه ی سالهای سال سرزمین ایران در نظامهای سلطانی و پادشاهی است. این روند با دشمنی با شایسته سالاری و نشاندن تعهد و سرسپردگی به جای تخصص و بهره وری به گونه ایست که در شغلها و مناصب حساس و خاص این عدم شایسته سالاری برجسته تر است. مسأله خودی و غیرخودی و تبدیل مرزبندی به تقابل و تخاصم در فرهنگ بیگانه ستیزی خشونت بار از سوی حاکمیت و افزایش تلقی حضور بیگانه در کشور در دشمن سازی های دو سوی مرز-در رویکرد تقابل و تخاصم- از آثار سوء این شکاف سیاسی است. (چنانچه در تجربه دهه ۶٠ شاهد بودیم که جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین خلق را با نام منافقین خواند و با عوامل بیگانه معرفی کردن آنها اجازه هر گونه برخورد با آنها را جایز دانست و در نقطه مقابل نیز مجاهدین با تکیه به دو مسأله کودتا علیه رییس جمهور وقت از سوی عده ای در حاکمیت و همچنین بیگانه خواندن حاکمیت با مردم و خواست مردم – بیگانه و خارجی بودن نگرش حکومت- مجوز مبارزه مسلحانه و حذف فیزیکی جمهوری اسلامی و رهبران آن را در جنگ بیگانه ستیزانه به خود داد) البته تجربه دهه های نخست جمهوری اسلامی در تعیین مرز خودی و غیرخودی و درگیری های خونین و بازداشتها و اعدامهای گسترده و شرایط این روزهای کشور وجود خواستی برای تکرار آن روزها را شاهد است.
حضور محمود احمدی نژاد در صندلی ریاست دولت در سال ٨۴ نشان داد که اتوبوسی آمدن و رفتن مدیران شدت یافته است. تصفیه ها افزایش یافت و تا پایین ترین سطح مدیران، تغییرات بر حسب ایدئولوژی و وفاداری و سرسپردگی صورت گرفت. این رفتار پس از انتخابات سال ۸۸ و با توجه به فضای ایجاد شده در رأس حاکمیت در نام گذاری انتقاد و اعتراض مردم به فتنه و رویکرد برخوردهای پلیسی و امنیتی افزایش یافت و در لوای آن برخوردها بحران حذف و مرزبندی تقابلی در عرصه مدیریت کشور بیشتر دیده شد. این اختلاف و شکاف سیاسی در بی اعتمادی نسبت به حامیان جنبش سبز از سوی حاکمیت در عدم احساس استقرار نظام موجود به مرور زمان به بیماری و ترسی مبدل شد که هیچگونه انتقاد و صدایی غیرهمسو را نپذیرفت و دامن خودی های منتقد را گرفت و حلقه مدیران و معتمدین نظام روز به روز تنگ تر شد. این شکاف نه تنها مدیران فعلی کشور بلکه پیرامون رهبران انقلابی سال۵٧، بزرگان جمهوری اسلامی در طول ٣٠ سال گذشته، مراجع قم و نیروهای ارزشی و حامیان جوان دو گروه نیز خودی نشان داد و مسأله شکاف را به بحرانی رو به شدت مبدل گردانید. بحرانی که سرانجام آن یک فروپاشی خواهد بود.
امروز علاوه بر رهبران و فعالان و حامیان جنبش سبز در تحلیل شکل گیری فضای پس از انتخابات چهره های خودی حاکمیت و بسته به ولایت فقیه آقای خامنه ای چون قالیباف، افروغ، رضایی، توکلی، مطهری و ناطق نوری و جمعی از حامیان دولت اصولگرای سال ۸۴ و مراجع قم نیروهای غیر قابل اعتماد و خطرناک برای نظام مستقر محسوب می شوند تا به انبوه نیروهای انقلابی چون هاشمی رفسنجانی و بیت آیت الله خمینی و مراجع منتقد قم -آقای منتظری و آقای صانعی و…- و مدیران بالایی سه دهه گذشته جمهوری اسلامی چون کروبی و خاتمی و موسوی -که پیشتر شکاف بین ایشان و نظام مستقر ولایی ایجاد شده بود- بپیوندند. این شکاف در عرصه مدیریت محصور نمانده و اختلاف را به رسانه و ساختار نظامی -ارتش و سپاه و نیروی انتظامی- هم کشاند و در نهادهای حساسی چون وزارت اطلاعات نیز شاهد تصفیه ها و جابجایی های فراوان بوده ایم.
این شکاف سیاسی ایجاد شده در بروز بیرونی خود چه در عرصه جهانی و چه درمسائل ایران و سطح جامعه مشروعیت را هدف قرار داده است و جمهوری اسلامی را به یک حکومت فاقد مشروعیت سیاسی مبدل گردانیده است. مشروعیت که پشتوانه حکمرانی هر حکومت است بر اساس مبانی، تاریخ، عملکرد و حمایت مردمی/استیلای بر مردم شکل می گیرد. شکاف سیاسی ایجاد شده در تقابل های نسل های انقلاب و فقیر شدن حکومت در زمینه مدیران و نیروی انسانی مبانی و تاریخ انقلاب را کاملاً دچار مشکل کرده است و در کنار دیگر مشکلات امروز و از دست دادن سرمایه های اجتماعی و سرمایه های معنوی و در ضعف عملکرد و نبود واقعیت قدرت و استیلا و از دست دادن حمایت مردم؛ بحران مشروعیت را به واقعیت امروز جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
البته بخشی از مشکلات حاکمیت در ایجاد شکاف های جدید در نیروهایی که ۶-۵ سال قبل در یک جبهه قرار داشتند به مسائل خاص اقتصادی و درگیری آنان در بلوک سازی های خصوصی مالی و پولی برای ایجاد پشتوانه برای حاکمیت برمی گردد. نوع و چگونگی توزیع و تقسیم ثروت انباشته برای روز مبادای جمهوری اسلامی و تقسیم و سهم بری افراد از گروه های خاص در این جبهه، امروز به بروز مشکلاتی منتهی شده است.
اما سرانجام این شکاف به کجا خواهد انجامید و آیا حاکمیت ولایت فقیه می تواند با تکیه بر نیروهای وفادار و دوری نیروهای متخصص با تکیه بر نیروی نظامی و سواری بر بسیجیان کم سن و سال و نوجوان و ناآگاه در کنار عده ای که اسیر منافع اند، به حیات خویش ادامه دهد؛ یا این شکاف ها در کنار فشارهای خارجی و ایستادگی مردم معترض در برابر حاکمیت به سرانجام تغییر می رسد. آنچه که مسلم است باید اندکی منتظر ماند.
۵- عبور از خرده جنبش ها به جنبش عام در فرآیندی چند ساله موفق بود. پس از پایان جنگ که به خیره سری و خیال باطل آزادی مرقد ائمه شیعه از دست حاکمان سنی مذهب، ۶ سال بی دلیل ادامه یافت -تا امروز نتوان در آن همه جنایت دیکتاتوری صدام سهمی برای این سوی میدان قائل بود- فرصتی مهیا شد تا به ضعف ها و فقرهای جامعه نگاه شود. اگرچه برخوردها و ترویج خشونت و نگاه های مکتبی و ایدئولوژیک و اعدام های گسترده، بسیاری از متخصصان را از کشور رانده بود و بسیاری از دلسوزان را خانه نشین و منزوی کرده بود، اما با همان اندک ظرفیت های باقی مانده، عزمی برای توسعه و پیشرفت و توجه به فرهنگ و اندیشه مدرن برای قرار گرفتن صحیح تر در مسیر مدرنیته و توسعه شتابان جهانی حاصل شد.
اساتید و روشنفکران خطر کردند و آهنگ تغییر و شجاعت در بیان و صداقت در داوری را پیش گرفتند و تقدم آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، و عدالت را بازگو نمودند. فرهنگ سازی را همراه با توصیه تشکیل نهادهای منطبق بر خواست های نوین جامعه و سازنده آینده ای متعالی بیان کردند و در کنار جنبش ها و احزاب و نشریات ساخته و پرداخته ی توسعه سیاسی و اجتماعی جامعه ایستادند و صبورانه ایستادند تا برسد روزی که همه مردم متشکل و متحد با هم در این مسیر گام بردارند. ولی افسوس و صد افسوس که خشونت و تحجر بسیار عصبانی تر و بی حیاتر از آنچه تصور می رفت، قتل های زنجیره ای و حمله های تشکیلاتی به جلسات و به خون کشیدن دانشگاه ها و جمع های روشنفکری و تخریب و پلمب ساختمان های رسانه ها و تشکل ها و توقیف نشریات و روزنامه ها و تبعید اندیشمندان و بازداشت روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و مدنی را در دستور قرار داد. افسوسی که نه به دلیل توقف اراده تغییر و ادامه توسعه و پیشرفت – که هرگز تعطیلی بردار نیست- که تنها در سوگ کند شدن این روند و افزایش هزینه های تلخ و فراوان این مسیر بود.
امروز فرهنگ آزادی خواهی به امری تثبیت شده تبدیل شده است و حتی با گذر از مرحله فرهنگ سازی در گیرودار نهاد سازی های دو دهه اخیر در بطن جامعه رسوخ کرده و شبکه های اجتماعی خود را برای رشد و گسترش، یافته است؛ و برای عموم مردم به ویژه نسل جوان بدیهی می نماید.
آنچه در یک نظام ایدئولوژیک موجب بقا می گردد، مخفی نگه داشتن حق افراد است. اما اگر حقوق افراد بر آنها روشن گردد سرکوب آن فقط موجب فاصله گیری بیشتر مردم از حاکمیت می گردد. این مسأله در حوزه فردی نمود و بروز بیشتری دارد. چنانچه در مسائلی چون آزادی عقیده، آزادی پوشش، آزادی ازدواج، آزادی تحصیل و تحقیق و دیگر آزادی های فردی شاهد اصرار مردم و غیربازگشت پذیری رویکرد مردم -به صورت عادی و اعتقادی- بوده ایم. باید توجه داشت که این رویکردِ توجه به آزادی های فردی پس از تثبیت، خودمحورانه به سوی اشاعه و گسترش به دیگر برخوردها حرکت می کند.
اگرچه در چند سال اخیر تلاش فراوانی در سخت گیری بر حوزه های فردی برای فراموشی و عقب نشینی جامعه از دستاورد های کسبِ آزادی و حقوقشان صورت گرفته است اما هوشیاری فعالان سیاسی و مدنی همچنان مانع از تحقق خواست وارثان ارتجاع و تحجر شده است. تلاش برای تحدید آزادی ها با شروع از موضوعاتی با مخالفان کمتر -چون برخورد با برخی پوشش ها یا ممنوعیت مصرف سیگار و قلیان با رویکرد امنیتی و نه ارتقای سلامت و برخوردهای امنیت اجتماعی در پناه مبارزه با اراذل و اوباش- از جمله ترفندهای حاکمیت در این سال ها بوده است. این مسائل متأسفانه گاهی همراهی عده ای از حامیان آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسیِ در تجاهل و غفلت را در پی داشته است. این عده با حمایت از برخی تحدید ها در زمینه های آزادی استعمال دخانیات در مکان های خاص و آزادی پوشش زنان و با چشم پوشی از ضرورت حمایت از آزادی های فردی و احترام به حوزه خصوصی توانسته است زمینه ای را برای دیگر تحدید ها فراهم آورند که در این زمینه ها باید رویکرد تبلیغی برای فرهنگ مناسب را به جای تحدید فرهنگ غلط جایگزین کرده تا مبادا زمینه انحصارگرایی و دیکتاتوری فراهم آید.
اما آنچه درباره فرهنگ اهمیت دارد مطالعه و درک و شناخت مناسب از جامعه و فرهنگ جامعه در گروه های مختلف و طبقات مختلف است. اعم از شهری و روستایی، کلان شهرها و شهرهای کوچک، شمال و جنوب شهر، دارای تحصیلات عالیه و خیر و دیگر تفکیک های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی.
از آنجایی که مسأله فرهنگ بستگی ویژه ای به موضوع هویت دارد می توان این مسأله را از این زاویه به بررسی نشست. پایگاه های هویت بخش در جامعه ما کدامند؟ این سئوالی است که برای رسیدن به نتیجه در این باره باید در اولویت بررسی قرار دهیم. خانواده، جمع دوستان، مدارس و دانشگاه، مساجد و تکایا، رسانه های تصویری، شبکه های رادیویی و رسانه های مجازی یک به یک و در مجوعه ای با لحاظ ارتباطات و همبستگی آن ها مورد هدف قرار خواهند گرفت. حال با توجه به میزان تأثیر پذیری افراد از پایگاه های هویت بخش باید به مدیریت فرهنگ سازی برای آینده و تثبیت گذارهای مورد نظر پرداخت. در موضوع خانواده، با لحاظ تغییر نسل پدران به افرادی که تحصیلات بیشتری دارند و بنا به درگیری با نظام نوین و مدرن دنیا از سنت فاصله گرفته اند، باید به خانواده ها نگریست. جمع دوستان و روابط اجتماعی در مدارس و دانشگاه با تکیه بر تربیت شجاعانه و صادقانه -اعتماد دوطرفه- می تواند صادر کننده فرهنگ مورد نظر باشد و بر واردات فرهنگی بر خانواده نیز تسلط و کنترل داشته باشد. محیط های آموزشی نیز به ویژه در رده آموزش عالی متأثر از فضای غیررسمی رسانه ای و در پی ماجراجویی و کنجکاوی است. رسانه رسمی در خدمت خواست نظام ایدئولوژیک است و روزنامه ها تأثیر از آن می پذیرند. تلاش فراوانی برای خودی پروری و ایدئولوژی باوری محیط های آموزشی در سال های گذشته شده که باید با آن مقابله اصولی صورت گیرد. نقش والدین در صداقت و شجاعت و انتقال آگاهی به فرزندان در مواجهه با این محیط ها بسیار پر اهمیت است. اما باید در نظر داشت که بخش قابل توجهی از جامعه روستایی و جنوب شهری و برخی استانها و شهرستانها همچنان هویت اجتماعی خود را نه در خانواده و مدارس و دانشگاه ها که در مساجد و تکایا به ویژه در ایام خاص سال -مناسبت های مذهبی- می یابند و نقش های اجتماعی را بطور جدی در چنین فضایی تجربه می کنند. اگرچه این هویت یک هویت واقعی و تثبیت شده نیست و برخلاف دیگر هویت ها (خانوادگی و دانشگاهی) از چالش پذیری و عدم ثبات زیادی برخوردار است ولی در صورت بسته شدن فضای جامعه و فقدان تابو شکنی و ساختارشکنی و عدم زمینه انتقال آگاهی و تشکیل هویت متأثر از مفاهیم و ارزش های جهان امروز –بر محور اخلاق انسانی و توجه به حیثیت و وجدان و شخصیت آدمی- باید منتظر به وجود آمدن نسلی پر جمعیت از افراد ایدئولوژی باور در ساختار مهندسی شده جامعه شد. مسأله ای گاه سایه آن با شعار افزایش جمعیت و تلاش برای دولتی کردن آموزش و نظارت بر فرزندان خانواده و تحدید فضای رسانه های آزاد، ترس و هراسی را بر جامعه می افکند. آنچه که از مسائل مهم در این دوره است فرهنگ سازی با توجه به پایگاه های شکل گیری هویت افراد و سمت و سو دادن به سوی رسانه های آزاد و تربیت شجاعت محور و صداقت محور به گردِ زیستِ آگاهانه ی حق مدارانه ی افراد است.
۶- آنچه که در ذیل هدف تغییر وضع موجود به عنوان هدف اصلی جنبش سبز قرار دارد، مجموعه ای از مبانی و رفتارها را در بر می گیرد. شجاعت یکی از مسائل اساسی و کلیدی پیرامون آینده جنبش است و در این باره نیز دانشجویان و رهبران سبز نقش کلیدی را ایفا خواهند کرد. صداقت نیز که بارها و بارها در مورد فعالیت اعتراضی در عرصه سیاست مورد تأکید است و یکی از شروط لازم در مبارزه سیاسی برای رهبران جنبش های اعتراضی "برای تغییر" است. صداقت باید به عنوان یک استراتژی از سوی جنبش سبز و به ویژه جنبش دانشجویی حمایت شده و همت و وقت فراوانی در این زمینه به کار برده شود. صداقت نه فقط در معنای راستی بلکه جمعی از معنای راستی و درستی است. یعنی معنای همدلی و همراهی با مردم با عدم پنهان سازی نیت و هدف و در کنار مؤید بودن فعل بر خواست مردم -اراده جمعی و عقلانیت- معنایی بالاتر و جامع تر از صداقت خواهد بود. صداقت مسأله اساسی در فعالیت های اعتراضی است. صداقت محور شکل دهی اعتماد است و اعتماد در یک فعالیت گروهی ضروری و لازم است. محو شدن صداقت در شکل دهی جریان مخالف در برابر انحصارگرایی و اقتدارگرایی معمولاً به راحتی شکل می گیرد. مردم تمایل دارند به دور افراد صادق و قابل اعتماد گرد آیند و به ویژه در شرایط سخت و در برابر کسانی که دارای رفتارهای نادرست هستند و در پیشبرد خواسته هایشان هم از قدرت استفاده می کنند. اما جدای از نقش ایجابی صداقت برای رهبران و فعالان جنبشها، نقش سلبی و منفی پیرامون صداقت به رعایت صداقت در تمام گفت و عمل فعالان بر می گردد. خبرسازی های دروغ، نبود صراحت، پنهان کردن بخشی از حقیقت، بزرگنمایی های بی مورد و پیوسته در دراز مدت هم اعتماد سوز است و هم اهمیت خبرهای راست و حقیقی را گاه از بین می برد. خودخواهی در استفاده شخصی از جریان خبری، اصرار بر مسائلی که اهمیت لازم را ندارند و تکرار مسأله ای که ضروری نیست از دیگر مواردی است که در مسیر جنبش سبز در پوشش برخی اخبار به ویژه حول برخی زندانیان سیاسی و برخی اخبار مربوط به حوادث زندان وجود داشته است و گاه به ایجاد دلخوری هایی در زندان نیز انجامیده است که در این باره دقت بیشتری لازم است و توصیه می شود حتی به صورت تاکتیکی برای برجسته کردن یک مسأله خاص یا شور آفرینی در آستانه یک مناسبت خاص نیز به کار نرود و به صورت ارزشی به این مسأله نگاه شود و پرهیز و اجتنابی اساسی از عدم صداقت شکل گیرد.
پرهیز از تاکتیک زدگی، عطف به شجاعت و صداقت و ادامه مسیر آگاهی بخشی و توجه به تعمق شکاف های معطوف به حاکمیت و استحکام و تقویت مبانی مبانی و مصادیق اعتراض در کنار حمایت و همراهی کامل رهبران و فعالان جنبش سبز از استراتژی های این روزها بود. پس از تعیین اهداف و کلیات که تا امروز بر همگان روشن شده است بسیار لازم می آید که تفکیک ضروری بین استراتژی و تاکتیک نیز صورت گیرد. عدم روشن سازی بین این دو مسأله گاه می تواند درگیر ساختن فعالان را در تاکتیک های اعتراض و فاقد استراتژی مشخص به سوی شکاف بین عمل و هدف حرکت دهد؛ تاکتیک زدگی و عمل در سطح، بدون نگاه به خواست و در نظر گرفتن همراهی و بازخورد مردم و تحلیل و محاسبه دستاوردها در برابر هزینه ها، می تواند ما را در مسیر حذف قرار دهد. این همان نکاتی است که در استراتژی بیش از دیگر امور مورد نظر است و لازم می آید که در همیشه ی ایام جنبش تکلیف و وضعیت را در نسبت با مردم و حاکمان مشخص نماید. اگرچه در مسیر استراتژی های سال های سال آزادیخواهی و استبداد ستیزی ایران با عبارات و پیشنهادها و اقدامات متعددی روبرو هستیم که توجه به همه آنها در ادامه مسیر آزادیخواهی و استبداد ستیزی مان ضروری به نظر می رسد ولی علاوه بر صداقت و شجاعت و عدم تاکتیک زدگی دراین روزهای جنبش، اولویت خاصی برای دیگر امور قائل نیستیم اگرچه یک سال قبل پس از تسلط استراتژی آگاهی بخشی حرکت به سمت تاکتیک حساسیت زدایی را در این استراتژی لازم می دانستم و همچنان بر آن معتقدم و در استراتژی آگاهی بخشی و فرهنگ سازی جدید نیز بر تاکتیک تابوشکنی و ساختار شکنی در مقابل نظام را همیشه مطلوب و مورد نظر دارم. آنچه از نزدیکی به جامعه مدنی، تشکیل احزاب و گروه های مستقل، حمایت از رسانه های مستقل و تلاش برای شکستن سد سانسور و فیلتر مدنظر است، در کنار نفی خشونت و شجاعت در بیان فعالان سیاسی می نشیند. اما چرا تأکید ویژه ای بر صداقت و شجاعت پس از تسلط مرحله آگاهی بخشی بر مردم می شود و بر استراتژی فراتر از تاکتیک اشاره می گردد؟
آنچه مسأله امروز است استقرار دیکتاتوری در کشور و آنچه مفهوم دیکتاتوری است، سرکوب شجاعت مخالفان، حذف و تبعید اندیشمندان و ترویج تملق و چاپلوسی و فرهنگ دروغ پردازی و ستایش خرافات است. یک حاکم دیکتاتور تنها احساس خطرش از شجاعان است که نافرمانی می کنند و شجاعانه می گویند، از صادقان است که رسوا می کنند و از آگاهان است که آگاهی و معرفت می بخشند. در باب شجاعت در بیان و صداقت بسیار گفته شده است. درباره شجاعت و یا آنچه در عصر نفی خشونت به عنوان ایستادگی کامل و عدم تسلیم است، بسیار گفته شده است. پیرامون آگاهی هم چنانچه بارها گفته شد در این دوره مسأله آگاهی افزایی فعالان اصلی در ارتقاء سطح فهم و تسلط بر تحلیل و در پردازش و انتقال معنا و تثبیت فهم در دیگران برای تبدیل شدن به فردی شایسته و آگاهی بخش اهمیت دارد. حال که سخن پیرامون استراتژی است و بر پرهیز از تاکتیک زدگی، اشاره ای شود که بسیاری از ضعف های اتاق بازجویی و روند دادرسی در تسلیم شدن ها و اعترافات کذب و سقوط و حاشیه نشینی احزاب و گروه ها و رسانه هایی که ایجاد می شوند که همه به این دلیل است که در مسیر تغییر، استراتژی مشخصی را در نظر نگرفته اند و با در نظرگیری مشی تخریب و تابوشکنی و اخبار رسانی و درج مقالات و تحلیل های گاه غیر همسو فقط بر رفتن تأکید دارند و حال به کجا برسند مشخص نیست. تکلیف خودشان را با مردم و نظرهای دیگر مشخص نکرده اند و در نحوه عمل خود هر اقدام و فعالیتی را روا می دارند. آنگاه ابزار و رفتار در مسیر هدف است و تغییر می تواند همبستگی و اتحادها و توافق ها و ابزارها و روشهای مختلف را در اختیار داشته باشد که مجموعه هدفمندی از نحوه حرکت و استفاده و چینش ها و رابطه ها و شدت ها و عبارت ها از قبل مشخص شده باشد و خود یا گروه و جمعیت را با حضورهای واقعی و اساسی چون مردم، ساختار حاکمیت، گروه های اصلی معترض…روشن کرده باشد.
تاکتیک زدگی گاه فضای بسته ای را ایجاد می کند که ناخواسته و نا آگاهانه فرد را در زنجیره ای از اشتباهات به هم پیوسته قرار می دهد. متأسفانه این اشتباهات چون در خلأ بصیرت و آگاهی است کاملاً از فرد مرتکب پوشیده می ماند. ادامه تاکتیک زدگی معمولاً به پشت پا زدن به ارزشها و پشت کردن به دوستان می انجامد. فرد در پنداره ی فریب حاکمیت ظاهر بازی خود را تغییر می دهد و همچنان می پندارد روح اعتراضی و انقلابی خود را در درون دارد ولی رفتارهای او پی در پی به ارزشها و برنامه های جنبش ضربه وارد می کند. سخنان آنها و حضور آنها به مدیریت دستگاه سرکوب در می آید و حرف های تحت تأثیر حاکمیت برجسته می شود. سخنان، اختلاف برانگیز و علیه دوستان خواهد بود. در این شرایط بهترین اقدام فرار از حضور در صحنه و اجتناب از هر تاکتیک است و گرنه بهتر است که مطابق با اعتقادات هزینه ها را پذیرفت. این اتفاق فراتر از فرد در سطح یک گروه و حزب می تواند فجایعی در سطح کشور به بار آورد و حرفهای غیر واقعی و غیر اعتقادی موجب دفع حداکثری گردد و در جنبش نیز اختلاف برانگیزد و مشکل بیافریند. فرد تاکتیک زده اسرار جمع دوستان را برملا می کند و موجب تخریب افراد می شود ولی تاکتیک زدگی جمعی در برابر مردم به بروز رفتارها و اقدامات غلط می انجامد. گاه در کنار دشمنان مردم قرار می گیرند و گاه زبان مردم را نمی فهمند و به عموم مردم بی حرمتی می کنند. این مسأله در رفتارهای غیرصادقانه و آنچه در بیانی تند و صریح بتوان رفتار منافقانه خواند دیده می شود.
آنچه به عنوان زنده ماندن جنبش سیاسی مورد نظر دانشجویان و رادیکال های جنبش سبز است نه یک حرکت افراطی و غیر عقلانی که مبین ضرورت و احساس خطری در جنبش است که باید به آن توجه داشت که حل آن اگر در پیروی از خواست این عده هم نباشد توجه به هشدارهای آنان در نحوه عمل آینده جنبش راه پیروزی و امیدواری را هموار خواهد ساخت.
پیوستگی اعتراضات نسل گذشته تا خرداد امسال و احتمال ادامه ی پیوسته آن در آینده تا تغییر وضع موجود و پیروزی خواست و اراده ی مردم، مسأله ایست که گاه به همان میزان تغییر وضع موجود اهمیت دارد. ثمربخشی فعالیت ها و هزینه های فراوان -جانی، معنوی و مادی مانند انفرادی های بلندمدت و شکنجه های سخت- گاه موجب می شود که انتظار نتیجه گیری سریع تر در جنبش داشته باشیم. این انتظار دوگونه ی خواست: حضور خود و سرعت در تحقق خواست را در بر دارد که می توان بخشی از این نوع انتظار را احساسی دانست. اما نگاهی دیگر هم می توان به این مسأله داشت که اگرچه جنبش اجتماعی و مردمی ایران در شکل گیری خواست تغییر به سوی نقطه مطلوب خویش سال های سال است ادامه یافته و در چند برهه تاریخی در قالب های انقلابی گذاری به گونه ای ای جدید از زیست سیاسی و اجتماعی را تجربه کرده است اما شکل سیاسی مقطعی آن در برهه های خاص تاریخی فرصتی ویژه است که عدم بهره برداری از آن می تواند نه فقط تأخیری تا محرومیت یک یا چند نسل از شرایط مساعد فراهم آورد بلکه هزینه های فراوانی از جمله جان انسانهای بی گناه را مصروف اهمال و حتی عدم همت ویژه گرداند.
جنبش خرداد سال گذشته نیز فرصتی ویژه را فراهم آورده است که به رکود کشیده شدن آن علاوه بر برخی سرخوردگی های مقطعی و فاصله اندازی تا تحقق خواسته ها درد بزرگ عدم پاسداشت خون های ریخته و قدردانی از هزینه های سنگین بازداشت و انفرادی و شکنجه را در پی دارد. در حادثه تیرماه ۷۸ بستر فراهم شده برای بازگشت عقلانیت و فرصت اصلاحات به عرصه حاکمیت از سوی دانشجویان فراهم شده بود. پس از یورش به جامانده های گروه های خودسر و خشونت طلب در شرایطی که حسب ظاهر وامدارانِ دانشجویان قوه ای را در دست داشتند و آهنگ تسلط بر دیگر قوا را هم داشتند، دانشجویان می توانستند به خواست تغییر خود صورت تحقق بخشند اما عدم حمایت مناسب و غیرمنتظره بودن سطح خشونت و سرکوب آن فرصت تاریخی را پس از مدتی به یادمانی برای دانشگاه تبدیل کرد و وجه سیاسی آن جنبش نتوانست حیات پیوسته داشته باشد و حتی در سالهای بعد بزرگداشت در خور شهدا و هزینه داده های آن روزهای پر خون و دود برگزار نگردید. حال در جنبش سبز نیز اگرچه ادامه مسیر خواست تغییر با توجه به افزایش و گسترش سطح اعتراضات در بررسی میزان نارضایتی مردم مبین استمرار رو به رشد جنبش اجتماعی ایران در فضایی پر امید است اما حیات جنبش سیاسی نیز برای عده ای از جمله دانشجویان و رادیکال های جنبش سبز که هزینه های گرانتری پرداخت کرده اند، اهمیت دارد. حال که بحث از فرصت های بزرگ تاریخی است باید گفت لزوم استفاده از فرصت ها و برخی از امور فرصت ساز حائز اهمیت است. افزایش فشار خارجی به خصوص در چندماه اخیر ناشی از مشاهده مقاومت مدنی مردم ایران در برابر خشونت غیرعادی حاکمیت از سویی -ترسی را در جهان ایجاد کرده است که حاکمیتی که با مردمش چنین می کند در برابر آنها چه خواهد کرد- و از دیگر سو ترس از افزایش شائبه بهره مندی ایران از توان کشتار جمعی موشکی و هسته ای است. حال که مردم چنین کشوری از حاکمیت آن جدا می باشند اقدام درست و اصولی حمایت از مردم و افزایش فشار فلج کننده بر چنین حاکمیتی است. این فشارها به خودی خود ایجاد کننده فرصت در ابعاد مختلف اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است. از آنجا که هم مشروعیت نظام را زیر سئوال می برد و هم کارآمدی را دچار چالش بزرگ می گرداند. البته نحوه تعامل خاص ایران با جهان در افزایش بی اعتمادی و مانورهای متعدد و موضع گیری های خصمانه در این روزها با اطلاعات جدید به دست آمده از ایران، گزینه نظامی علیه ایران را پررنگ کرده است و در محافل و مجامع مختلف بین المللی و منطقه ای نگاه جدی تری به حمله نظامی میشود. اصرار اسرائیل، سیاست های خاص منطقه ای و جایگاه سیاست های راهبردی دولت اوباما نیز مقوم این مسأله بوده است. این در حالی است که بخشی از فضای عام جامعه و برخی از نخبگان نیز حامی دخالت مستقیم خارجی در تغییرات اساسی در ایران می باشد. گرچه این نوع تغییر سرعت و کیفیت مطلوبی در ایجاد تغییر خواهد داشت ولی آسیب های بلند مدت و فراوان به تأسیسات زیربنایی و بحران طولانی مدت پس از مداخله نظامی چنان است که اگر با دقت و درایت بیشتری به این مسأله نگریسته شود به راحتی می توان فهمید که انتخاب راههای مدنی هزینه دار در ایران و پذیرش اندکی قدرت سرکوب بیشتر و زندانیان بیشتر نیز می تواند در مدت کوتاهی و با هزینه های مادی و معنوی خیلی کمتر ما را به نتیجه برساند.
اما در جمع فرصت های مهیا شده باید به افزایش مانور برای تحقق خواست تغییر نیز توجه داشت. این مهم با افزایش خلاقیت و ارائه نقش های جدید برای فعالان جدید و رهبران و راههای جدید برای حفظ شرایط ادامه راه سبز است. جنبش سبز که مهمترین مقوم تا امروزش امید است توانسته با تکیه بر ایستادگی رهبران و حمایت بی نظیر مردم حیات خودش را به نحوی پیش رونده ادامه دهد. حال تنوع و تعدد نقش های رهبری از سوی فعالان و رهبران در یاری به یکدیگر می تواند کمکی باشد که ما در چند ماه اخیر با مشاهده فعالیت مادران و همسران زندانیان سیاسی با بخشی از ان آشنا شدیم. در این شرایط حضور فعال تر بخش معنوی تر جنبش و تکیه بر ارزشهای انسانی در حضور مادرانه و مهربانه در کنار رهبران و فعالان جنبش سبز در حقانیت بخشی به مسیر کارگر است. جلسات دسته جمعی، ارتباطات، مراجعات، مصاحبه ها و نامه های این گروه توانسته در دوران شدت گرفتن سرکوب بر پررنگی امید در جنبش سبز بیافزاید. همچنین نقش های مکمل و مجزای رهبران در داخل و بیانیه های به موقع مشترک برای دو خواست متفاوت فراگیری یک خواست در زمانی، و رهبری خواست ها و نحوه عمل متفاوت -از محافظه کار تا رادیکال- در جنبش و در زمان های مختلف توسط هر یک از رهبران متناسب با آن خواست از دیگر اقدامات مؤثر بوده است که این مسائل استحکام بخش جنبش سیاسی یک سال اخیر بوده است. در موضوع نقش های جدید و راههای جدید و به عبارتی افزایش دامنه تأثیرگذاری مؤثر و بهره گیری از امکانات و روشهای مناسب باید در ادامه مسیر دقت بیشتری شود. به طور کلی باید با کمترین امکانات و روشها بیشترین دستاوردها و پیروزی ها را به دست آوریم.
۷- یکی از موضوعات مهم این روزها دو گونه رفتار در ادامه نامه ها و سخنرانی و بیانیه ها و مشخص شدن جایگاه برخی فعالان سیاسی، مدنی و حتی فرهنگی و هنری و ورزشی در برابر مسائل روز است. این گونه های رفتار گروههای خاص خود را نیز شکل می دهد. گروه اول مورد بحث شامل اکثریتی است که عده ای از آنها در این برهه به صراحت موضع خود را مشخص کردند و گاه چرخشی کامل در برابر گذشته خود (١٨٠ درجه ای) داشته اند و عده ای نیز تصمیمشان را گرفته اند که در نقطه گذشته ی خود مصرانه تر بیاستند و باقی نیز در این میان با توجه به وضعیت گذشته و باورها و انتقادات امروز و مجموعه کامل آگاهی شان و اتفاقات روز قرار گرفته اند. اما اقلیتی نیز در این بحث وجود دارد که در قبال مسائل و اتفاقات یک سال گذشته دچار تردید و ابهام فراوانی شده اند و با توجه به عدم تغییر ظاهرشان دچار نوعی ادبیات دوگانه یکی به نعل و یکی به میخ شده اند تا نتوان در مورد آنها به صراحت قضاوت کرد و در مورد تغییر و عدم تغییر یا میزان تغییر و معیار ارزشها و باورهای جدیدشان حکم داد و داوری کرد. حال این نحوه عمل را به دلیل تعلق دانی به گذشته و میراث های برجا مانده از طفل به خون دل پرورانده بدانیم یا به سیاست های ویژه و زیرکانه در باز کردن جبهه ای جدید و ایجاد زمینه و بستر گونه ای دیگر از فعالیت و انتقاد باید منتظر گذر زمان بود. این اقلیت نیز به دو گروه تقسیم می شود که عده ای از سوی بخشی از حاکمیت در زمره مخالفان و معترضان قرار می گیرند و مردم نیز آنها را در جبهه خود می دانند ولی دلیل ادبیات دو پهلو را گوناگون تعبیر می نمایند و عده ای نیز در جبهه و در خدمت حاکمیت دارای پست ها و مصادری هستند و حسب ظاهر مغایر با خواست جنبش سبز خود را قرار داده اند. اگرچه نفاق و رفتار منافقانه جزئی از واقعیت تمامی کارگزاران دستگاه های دیکتاتوری است اما انتظار می رود که کسانی که به جنبش سبز نزدیک می باشند بپذیرند که گونه ای شفافتر از حمایت ها را پیش بگیرند و کجایی جایگاه خودشان را مشخص نمایند و ادبیات دوپهلو و تنگ خود را به نحوی به کار ببرند که هیچگاه اتهامی را متوجه رهبران سبز ننمایند. اگرچه تغییر و بیان تغییر به ویژه برای افرادی که در سطحی از سیاست زیست داشته اند که حیات اعتقادی شان در ویترین و در معرض دید دیگران بوده است، بسیار سخت است. اما باید دانست که با توجه به این که ملاک حال افراد است، تغییرات فردی می تواند به خودی خود پاسخ گوی گذشته و نحوه عمل گذشته باشد. حال باید برای عبور از سختی تغییر برای رسیدن به ثباتی پس از بیان تغییر شرایط را مهیا کنیم و دعوت به این تغییر بنماییم. تشویق و تبریکِ نامه های معذرت خواهی و تغییر رفتار و تغییر عقیده افراد مختلف از جمله وظایف حامیان و فعالان سبز است.
اما در مورد رفتارهای منافقانه ی عده ای در حاکمیت که یا دچار تغییرات شده اند و جرأت بیان ندارند یا اساس نظام استبدادی را نمی پذیرند و منافع و مطامع و یا تهدید و ترس از عواقب مانع از بیان صادقانه شان است، باید سعی در افزایش فاصله گیری و شفاف و روشن سازی بیان در رفع پوشش و حجاب کلام گردد و پنداره ی مخالفت ایشان با حاکمیت را جنبش باید دامن زده و به شکاف درون حاکمیت به عنوان مقومی برای پیروزی بپردازد. آنچه که مؤید نحوه سکوت سیاسی یا غیر معین بودن جایگاه سیاسی است، تنها زمانی از سوی حامیان اعتقادی و واقعی جنبش مورد پذیرش است که این رفتار ایشان برای حمایت از جنبش و باز گذاشتن چترهای حمایتی و راههای مذاکره و تکیه گاه های فشار سیاسی در تغییر مواضع حاکمیت یا حامیان حاکمیت اثر بخش باشد. این گونه رفتار علاوه بر افزایش شکاف در حاکمیت و ایجاد امنیت برای بخشی -یا همه ی- جنبش باید امید بخش و تقویت کننده روحیه در مسیر و فعالیت های آینده باشد.
از دیگر مسائلی که در یک سال اخیر بسیار مورد سئوال و بررسی از سوی جنبش سبز قرار گرفته مسأله ترس بوده است. ترس یکی از مسائل اساسی در اعتراضات مردمی و نحوه رفتار حاکمیت در برابر مردم و حضور و اعتراض مردم در برابر خواست خشونت بار حاکمیت استبدادی است. از آنجاییکه بزرگترین موانع پیشرفت جنبش و یا به بیانی دیگر از دلایل کاهش سرعت جنبش سبز ترس و سیاست ارعاب و تهدید حاکمیت است، لازم است به ریشه های ترس در فضای کنونی ایران و حل مسأله ترس پذیری مردم پرداخت. همچنین باید در نظر داشت که عامل و دلیل خشونت به مفهوم عام، ترس است و حاکمیت نیز در سوی مقابل ترس آفرینی به واسطه زیست در چنین شرایطی و فرار از خطرات دچار ترسی -در معنای وسیع- می گردد که عامل بروز خشونت وی است. پس پرداخت به مسأله ترس و پاسخ گویی به آن می تواند علاوه بر تقویم حضور مصمم و پابرجای مردم، درهم شکننده نوعی مقاومت غیر عقلانی از سوی حاکمیت هم باشد. گاه در معرفی ترس دسته بندی و تقسیم هایی صورت می گیرد و با نامگذاری های معادل و مشابه احساس خطر و پرهیز چون اضطراب، هراس، بیم، خوف و ترس سعی در تقسیم این مفهوم کلی -که ما همه را ترس می دانیم- می گردد. گاه این ترس، درونی است و بدون بروز هر گونه عامل بیرونی شکل می گیرد که می توان آن را اضطراب یا گونه ای ترس کاذب دانست. گاه عامل هم درونی و هم بیرونی است و متأثر از تجربه ای که در بیرون وجود داشته و موجب فرار و پرهیز می گردد شکل می گیرد. این گونه که ترس از وقوع امر ناخوشایند فارغ از تحقق آن است را اگر خوف یا هراس یا بیم بنامیم نوعی ترس روانی و درونی با منشأ بیرونی و احتمالی است. نوعی دیگر ترسی است که پرهیز و فرار از خشونت و امر نامطلوب به صورت عینی و منطبق بر واقعیتِ پذیرفته شده است. این رعب یا ترس همان مسأله اصلی امروز ماست که مثال گویای آن احتمال قرار گرفتن در قفس شیر گرسنه است و همان وجهی از ترس است که با توجه به سابقه سرکوب شدید مردم در خیابان ها و مواردی از قتل و بازداشت هایی که همراه با شکنجه بوده یک واقعیت است که افراد را از عواقب حضور پرهیز می دهد و می ترساند. آنچه که به عنوان لزوم عبور از فضای ترس موجود در کشور لازم به ذکر است در چند سطح مختلف و متناسب با تفکیکی که ارائه شد -یا هر تفکیک و بیان متناسب و منفک دیگر- چنین است، درباره اضطراب و بیم های غیرواقعی باید آگاهی را افزایش داد. آنچه که از وجود برخی شکنجه ها، آثار سوء بر خانواده و اطرافیان و همچنین کشتار هزارها نفر است، یک ترس دروغین است. غیرقابل تحمل بودن و منجر به مرگ شدن شکنجه ها نیز در موارد بسیار بسیار نادری (در سالهای اخیر) اتفاق افتاده است که آن نیز مانند جریان کهریزک هزینه های بسیاری برای نظام داشت. اگرچه آثار سوء شکنجه به ویژه در دراز مدت بر جسم و روح افراد اثر می گذارد و گاه به کاهش عمر و بروز بیماریهای سخت می انجامد. البته این مسأله (شکنجه) نیز در مورد همه افراد و با نهایت شدت نخواهد بود. آنچه که در اینگونه ترس بهترین درمان و عامل گذار از ترس است، افزایش آگاهی و علم بر نحوه برخوردهاست. مسأله ای که در سایر گونه های هراس آفرینی حاکمیت نیز با افزایش آگاهی می تواند یاری رسان جنبش باشد.
در مورد هراس از بازداشت و برخی اتفاقات دیگر نیز اگرچه واقعیت بیرونی در مورد آن هویداست ولی باید در نظر داشت قدرت سرکوب، محرومیت، بازداشت در یک نظام حد مشخصی دارد. ظرفیت جمهوری اسلامی برای زندانیان سیاسی در مواقع بحرانی بیش از چند هزار نفر نخواهد بود که در شرایط عادی نیز باید کمتر از هزار نفر باشد. میزان شکنجه ها در صورت حمایت رسانه ای و فشار بین المللی و حساسیت اذهان عمومی بسیار کم خواهد بود. نحوه رفتار معترضان در یک سال گذشته به نظارت پذیری بیشتر سلولهای بازداشتگاه و اتاق های بازجویی منجر شده است. در مورد ترس واقعی نیز باید دانست که هر امر وحشتناکی قدرت وحشت آفرینی و ترس زایی مشخصی دارد. حمله پلیس و لباس شخصی ها به جمع های اندک صورت می گیرد ولی همان پلیس از جمع های منسجم پر شمار گریزان خواهد بود. در بیان کلی مقابله با ترس باید دانست که شکستن فضای ترس با پذیرش برخی از هزینه ها و پیشه گرفتن شجاعت ضرورتی در پیشبرد جنبش است و ترس که به عنوان عاملی خشونت آمیز و نامطلوب از گونه های تهدید اطرافیان و خود فرد و تهدید جامعه و مردم می تواند مانع فعالیت باشد، هدف گرفتن خشونت و مواجهه خشونت زدایانه با ابزار ترس آفرین و برملا شدن غیرواقعی بودن بخش اعظمی از فضای ارعاب با عدم تحقق آن، می تواند یاری رسان جنبش باشد. باید دانست که بیان مکرر تحقق خشونت یا اصرار و تأکید بر خشونت می تواند کارکردی برای سرکوب جنبش در ترس آفرینی داشته باشد. مثلاً در مورد شکنجه باید دانست که هدف همیشه فرد شکنجه شده نیست و در برخی از موارد انتشار و انعکاس آثار آن در جامعه، هدف شکنجه گران است؛ و مسائل فراوانی از این دست که توجه بیشتر به مسأله ترس و مهار آن در جنبش را ایجاب می نماید.
در مورد مسأله اعدام نیز به عنوان یکی از ظرفیت های نهایی سرکوب و ارعاب در بروز علنی حذف فیزیکی در دستگاه خشونت نیز باید چند نکته را در نظر داشت. جهانی شدن ارزشهای انسانی و پیروی جهانی از منشور حقوق بشر در عدم اجرای احکام اعدام و خشونت پرهیزی در اجتناب از این حکم غیرانسانی توانسته نگاه به مسأله اعدام را تغییر دهد و اعدام کنندگان را در ردیف جنایتکاران قرار دهد. استفاده سیاسی و غیرعادلانه از اعدام در نظام های غیرمشروع استبدادی و مقاومت و اعتراض جهانی برای ممانعت از اعدامها با محوریت اعدامهای عقیدتی و سیاسی و چشم اسفندیاری مسائل سیاسی و اعتقادی در عرصه بین المللی در ضربه پذیری سیاست های ارعاب و تهدید از جمله پیشرفت های جریان های ضداعدام و غیرکارآمدی سیاست ارعاب های اعدام محور است. واکنش های داخلی نیز به اعدام های اخیر و ترس حاکمیت از عدم کنترل و مدیریت منطقه ای و ملی پس از اعدام فعالان سیاسی نیز در چندماه اخیر نشان داد که هزینه های اعدام سیاسی برای حاکمیت فراوان شده است.
اما در مورد ترس حاکم در دستگاه سرکوب نیز باید از دو جهت مختلف به مسأله نگاه کرد و در دو سوی تشدید و حذف اقدام نمود. افزایش ترس در میان عوامل سرکوب و مدیران و آمران دستگاه های نظارتی و پلیسی می تواند به افزایش خشونت در جامعه منجر گردد. چرا که ترس ریشه و عامل خشونت است و از سوی دیگر ایجاد ترس در میان این گروه گاه موجب عقب نشینی و انفعال یا تغییر می گردد. حال باید این فضا را به گونه ای مدیریت کرد که با کاهش خشونت به ریزش بدنه حاکمیت و دستگاه سرکوب و عقب نشینی آنها برسیم. امید دادن در مورد آینده به کارگزاران و عوامل حاکمیت در ایجاد شرایط عادی پس از تغییر، حکمفرمایی آرامش، پرهیز از انتقام و تنبیهات خشونت بار چون اعدام، شمول جامعه از عفو عمومی نسبت به فعالیت های گذشته، پذیرش مأموریت و معذوریت عمال حاکمیت و مواردی از این دست در یک سوی میدان در کنار اصرار بر نفی خشونت در اصول و پرهیز اخلاقی در مقاومت اصولی، غیر فاصله دار از مقاومت مدنی مطلوب همه و همه می تواند این نگرش را در دستگاه سرکوب برای کاهش ترسی مولد خشونت ایجاد نماید. باید تضمین هایی -حتی در قالب بیانیه ها و مانیفست های سران جنبش سبز- داده شود که حتی پس از تغییرات خبری از تسویه حساب نخواهد بود و افراد بر اساس شایستگی به کار خود ادامه خواهند داد و از گذشته ی غیرمسئولانه آنها گذشت خواهد شد. برای ایجاد ترس برای فضاسازی پایان وضع موجود و شکست تسلط کنونی حاکمیت و همچنین گونه ای از ترس که در پی دیده شدن خواست فراگیر تغییر در میان مردم و مقاومت و اصرار رهبران و فعالان و وجود برنامه ای برای پیروزی است نیز باید تشدید و تبلیغ بیشتر را پیش بگیریم بنابراین بیشماری معترضان، شکاف در حاکمیت و تزلزل اراده ی مدیران و فروپاشی های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و دیگر مسائلی که مبین شرایط انقلابی است باید به کرات تکرار شود ولی این ترس معطوف به کل حاکمیت باشد و هرگز فرد را هدف قرار ندهد. البته منظور از فرد، رهبری و تصمیم گیران و تصمیم سازان حاکمیت نیست بلکه مراد در اینجا کارگزاران و عمال حاکمیت است که ما در پی آن هستیم که ترسی که ایجاد می کنیم آنها را به ضرورت تسلیم و عقب نشینی وا دارد و نه آنها را در کنج ناچاری از دفاع، جان بر کف قرار دهد. مهمترین توصیه، عمومی کردن مسئولیت و عواقب رفتار و پرهیز از ترس معطوف به فرد در تنبیهات آینده یا محدودیت ها و محرومیت های اقتصادی و اجتماعی در آینده به فرد است.
مجید توکلی