محمود راسخ (افشار)
یک سال از آغاز جنبش نوینِ اعتراضی مردم ایران می گذرد. طی این یک سال مردمِ استبداد کشیده و ستم دیده ی ایران در ادامه ی کوشش ها و مبارزات طولانیِ خود برای به دست آوردن استقلال، آزادی، مردم سالاری و اِعمال حق حاکمیت خویش تجربه ها و درس های ارزندهای آموختند.
جنبشی که با شعار «رای من کو» آغاز شد، در روند خود، دست کم برای بخشی حتا در ابتدا نه چندان کوچک، با شعار «جمهوری ایرانی» به جای «جمهوری اسلامی»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «نه به جمهوری اسلامی» به جنبش برای براندازی نظام تبدیل گشت. جنبش اعتراضی پس از برگزاریِ چندین تظاهرات میلیونی که با عکس العمل وحشیانه و کشت و کشتار بسیجیان و سپاهیان امام زمان روبرو گشت و زندان ها و شکنجه ها و تجاوزها و اعدام ها، که هنوز هم ادامه دارد، بر مردم جان به لب آمده آشکار ساخت که فقط با تظاهراتِ خیابانی نمی توان کار این حاکمان ظالم و بی وجدان را ساخت و به اهداف خود رسید. برای حاکمان جبار پای منافع عظیم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در کار است. در این منافع تنها خامنه ای و بیت اش، احمدی نژاد و دارو دسته اش و… شریک و سهیم نیستند. بلکه بسیجی و پاسدار، و مزدورانِ بسیار دیگری نیز بر سر این خوان یغما نشسته اند و به سادگیِ و با برگزاری چند تظاهرات خیابانی و افشاگرهای آن چنانی میدان را خالی نخواهند کرد. در این یک سال مردم دریافته اند که با دشمنانی قوی، مصمم، بی وجدان، دزد و فاسد و سازمان یافته روبرو هستند که برای حفظ موقعیت یک بارهی خود در تاریخ، حاضرند دست به هر فساد و جنایتی بزنند.
مردم در نتیجه ی یک سال تجربه ی مبارزاتی دریافته اند که برای رسیدن به اهداف خود راه دراز و سختی را پیش رو دارند. بخش بزرگی از آنان هم اکنون دریافته اند که بدون داشتن رهبری سیاسیِ سازمان یافته و مصمم که دست کم برای خودش روشن باشد که چه می خواهد و چگونه و با چه وسایلی مردم قادر خواهند گشت به سوی تحقق آن خواست ها گام بردارند، کار مبارزه به سرانجام دلخواه نخواهد رسید. علت فروکش کردن تظاهرات خیابانی درست در همین واقعیت نهفته است و نشان ارتقاء آگاهی و هوشیاری مردم است و نه سرکوب جنبش.
نگارنده از همان آغاز این جنبش در مقالات متعددی در همین نشریه، «طرحی نو»، سعی کرده است با بررسی منطق درونی این جنبش، ماهیت نظام اسلامی و جایگاه و وظیفه ی تاریخی آن در روند تکامل و تحول جامعه ی ایران از جامعه ای کهن و پیشاسرمایه داری به جامعه ای مدرن و سرمایه داری و تکیه بر تجربیات تاریخی گذشته نشان دهد که مشکل مردم ایران در درون این نظام قابل حل نیست، به این دلیل ساده که مشکل اصلی، خودِ نظام است و نه این فرد یا آن فرد یا این جناح یا آن جناح که در حاکمیت قرار دارد. یا میخواهد شریک حاکمیت شود.
همین موضوع باز در مقاله ی آخری که در این نشریه انتشار یافت با عنوان «بحران کنونی و «راه حل اصلاح طلبان»» «طرحی نو شماره ۱۵۸»، مورد بررسی قرار گرفت و نشان داده شد که استراتژی اصلاح طلبان و «راه حل» آنان در واقع به هیچ وجه راه حلی برای برون رفت از بحران کشور و حل مشکلات و معضلاتی که جامعه ی ما با آن ها روبروست نمی باشد. زیرا هم نظام اسلامی مانند هر نظام مبتنی بر آیین معینی، آن هم از نوع الهیِ آن، اصلاح ناپذیر است و هم این که حاکمان کنونی در برابر هر تغییری که پایه های سلطهی نظامی- سیاسی آنان را متزلزل سازد، پایه هایی که اساس منافع اقتصادی و امتیازات اجتماعیشان را تشکیل میدهد، تا به آخر ایستادگی و مقاومت خواهند کرد. به عبارت دیگر نظام کنونی یا در همین شکل و قیافهی کنونیاش به حیات خود ادامه خواهد داد و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را روز به روز عمیقتر خواهد ساخت و یا آن که از بین خواهد رفت. راه سومی وجود ندارد، راهی که اصلاح طلبانِ مبتلا به توهم ارایه میدهند که میخواهند همزمان هم همین نظام اسلامیِ واقعا موجود را حفظ کنند و هم این که آن را اصلاح نمایند، یعنی آن را دمکراتیزه کنند، یعنی آن را از جنبههای اسلامیاش، ولایت فقیه، اجرای احکام شرعیت و فقه شیعی مبرا سازند.
بنابراین، اگر براندازیِ نظام اسلامی تنها و تنها راه برون رفت از بحران کنونی است پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که در برابر ایستادگی و مقاومت حاکمان اسلامی، که به طوری که تا کنون نشان دادهاند از دست یازیدن به هیچ جنایتی و کشت و کشتاری برای حفظ سلطهی غاصبانهی خود بر مردم، ابا نخواهند کرد، طرفداران استراتژی دوم یعنی استراتژی برانداختن نظام اسلامی در کلیت آن، به عنوان تنها راهِ برون رفت از بحران کنونی، چه سیاستها و تاکتیکهایی را پیشنهاد میکنند.
راه کارهای براندازان
۱- طبیعی و منطقی است که کسانی که تنها راه خروج از بحران سیاسی- اجتماعی را در برانداختن نظام اسلامی در کلیت آن و جایگزین کردنش با نظامی جمهوریخواه و لائیک میدانند، که در آن دین و دولت از هم جدا باشند، نه دین در کار دولت دخالت کند و نه دولت در کار دین، نمیتوانند به این بَسنده کنند که فقط بگویند این نظام باید برود، بلکه باید همزمان نظامی را که به نظر آنان باید جایگزین نظام اسلامی شود برای مردم مطرح سازند. ناگفته پیداست که البته تصمیم نهایی در تعیین نظام با مردم است. نظامِ جایگزین باید حداقل تا آن حدی در جزییات توضیح داده شود که تصویر روشنی را از آن برای مردم ممکن سازد.
ولی، نیازی به گفتن ندارد که طرح، توضیح و تبلیغ چنین بدیلی برای نظام جایگزین، به طور علنی به دست عناصر، گروهها و سازمانهای سیاسیِ درون کشور، حداقل در شرایط سیاسی کنونیِ کشور، امکانپذیر نیست. به معنای خودکشی است. این امر در شرایط فعلی فقط در خارج از ایران میتواند عملی شود.
۲- مشکل اساسی دیگری را که «براندازان» باید حل کنند مشکل رهبری سیاسی و سازماندهیِ سیاسی جنبش است. جریان اصلاحطلبی، رهبران سیاسی خود را در وجود آقایان موسوی، کروبی، خاتمی، رفسنجانی و… در داخل کشور، و سروش و مهاجرانی و گنجی… در خارج از کشور دارد و تا کنون چنین بوده است که جریان براندازان چون نمیتوانسته است به طور مستقل عمل کند، با شرکت خود در تظاهرات اعتراضی به اجبار محکوم به آن بوده است که در صف اصلاح طلبان قرار گیرد و حضورش به حساب آنان گذاشته شود. هر چند که هر جا که فرصتی بدست آمده است، آنان با سردادن شعارهای نافع نظام، حضور مستقل خود را اعلام داشتهاند. به هر حال مشکل ارایهی نظام جایگزین، تدارک رهبری و سازماندهیِ سیاسیِ جنبش براندازی، بنابر دلایل آشکار، فقط میتواند در خارج از ایران عملی شود. این بدان معنا نیست که فقط جریانهای سیاسی خواهان براندازیِ که هم اکنون در خارج از کشور حضور دارند وظیفهی انجام چنین کاری را دارند. اگر جریانها یا عناصر سیاسیِ مؤثرِ خواهان براندازی در درون کشور نیز بخواهند به نیازهای سیاسیِ جنبش براندازی پاسخ دهند، آنان نیز باید به خارج از کشور بیایند. وقتی حاکمان اسلامی مانع فعالیت سیاسی کسانی مانند موسوی و کروبی و شرکا میشوند که هیچ فرصتی را برای اعلام سرسپردگیِ خود به نظام اسلامی از دست نمیدهند و بجا و بی جا با صدای بلند میگویند این نظام اسلامی برغم سابقهی سی سالهی ننگیناش، «بهترین» نظام روی زمین است و برغم این دروغ بزرگ، حاکمان اسلامی حتا این طرفداران نظام را به زندان میاندازند و شکنجه میدهند و بعضآ اعدام میکنند، دیگر تکلیف کسان و جریانهایی که به طور علنی خواهان براندازی نظام میباشند، معلوم است.
وظایف احزاب، سازمانها و فعالان سیاسی
علی القاعده علت وجودی هر حزب و سازمان سیاسی باید این باشد که در کلیه ی امور کشور دخالت کند، برای تمامی معضلات و مشکلاتی که کشور و مردم با آن دست به گریباناند راه حل بیابد و راه حل های خود را به مردم ارایه دهد و با توضیح و تبلیغ آن راه حل ها و سیاست های بدیل و فعالیت در تمام مراحل و مراتب جامعه، آمادگی خود را برای بدست گرفتن حکومت و ادارهی کشور به مردم اعلام دارد. به عبارت دیگر هر حزب و سازمان سیاسی، مدعیِ در دست گرفتن حکومت و ادارهی کشور است. بنابراین، عاجلترین وظیفهی هر حزب و سازمان سیاسی در هر زمانی این است که توجه خود را به اساسیترین مسئله و مشکلی که جامعه در هر زمانی با آن روبروست معطوف دارد و برای آن مسئله یا مسایل راه حل پیدا کند. و اما اکنون اساسیترین مسئلهی جامعهی ما برای سازمانها و احزاب سیاسی که مخالف نظام اسلامی میباشند و براندازی کامل آن را تنها راه برون رفت از بحران سیاسی- اجتماعیِ موجود میدانند، چیست؟ پاسخ به سادگی این است: یافتن راهها، شیوهها، ابزار و وسایلی که برای براندازی این نظام جنایتکار لازم است. بدیهی است که معنای این حرف این نیست که به فعالیتهای لازم دیگر نباید پرداخت. بلکه آن چه این گفته بر آن تاکید میورزد این است که: مسئلهی اصلی برای احزاب، سازمانها و فعالان سیاسی باید حل مشکل اصلی باشد.
متاسفانه در یک سال گذشته، پس از آغاز جنبش، احزاب و سازمانهای سیاسیِ جمهوریخواه در خارج از کشور، ریز و درشت، هیچ یک نتوانست به طور مؤثر به نیازهای اساسی جنبش پاسخِ درخور را بدهد و اساساً به عنوان سازمان فعالیت مؤثری داشته باشد. هرچند بسیاری از افراد وابسته به این سازمانها در فعالیتهای حقوق بشری فعالانه شرکت داشتهاند. شاید یک دلیل آن، و دلیلی اساسی، وجود شکافی باشد که در اغلب سازمانها میان اعضای آن در برخورد و ارزیابی آنان به و از جنبش وجود دارد. اعضای اغلب احزاب و سازمانهای سیاسیِ جمهوریخواه در خارج از کشور به طرفداران اصلاح طلبان و کسانی که خواهان براندازی نظام هستند تقسیم میشوند و این امر هنگامی که حفظ سازمان در شکل موجود آن، با تمام تضادها و تناقضاتاش به هر قیمتی به اصلی اساسی تبدیل میشود، مانعی بزرگ بر سر راه اتخاذ استراتژی و سیاست روشن و شفاف در قبال نظام ایجاد مینماید. ولی خوشبختانه روند مبارزات و بویژه عملکرد خصمانه و وحشیانهی حاکمان که بی پایه بودن هر امید واهی را به عقب نشینی آنان در برابر خواستهای مردم روز به روز کم رنگتر میسازد و براندازی کل نظام را به عنوان تنها راه برون رفت از بحران سیاسی- اجتماعی روز به روز آشکارتر، زمینهها را برای پذیرش استراتژی براندازی و پرداختن به حل مسایل آن عمومیتر میسازد.
ناگفته پیداست که حل مسایل و مشکلاتی که استراتژی براندازی با آن روبروست کار یک سازمان یا یک حزب یا حتا تعداد محدودی از آنان نمیتواند باشد. بلکه به شرکت وسیع احزاب، سازمانها، شخصیتهای سیاسی- اجتماعی، فعالان سیاسیِ جمهوریخواه، دمکرات و آزادیخواه نیاز دارد. در این رابطه بسیاری، و به بدلایل آشکار به ویژه طرفداران اصلاح طلبان و طرفداران رهبریِ موسوی، کروبی، رفسنجانی و شرکا، این موضوع را مطرح و تبلیغ میکنند که اپوزیسیون جمهوریخواه خارج از کشور تنها وظیفهای که دارد پشتیبانی از مبارزات درون کشور است. خودش نمیتواند و نباید طرحهای نظام آلترناتیو ارایه دهد، برای جنبشِ براندازی در کشور سیاست، استراتژی، تاکتیک، خواست، شعارو…الخ ارایه دهد و اشکال گوناگون سازماندهی را طرح ریزی کند، ارایه دهد و برای بر قرار کردن ارتباط و پیوند دادن مبارزات پراکنده با یک دیگر کوشش به عمل آورد و به یک کلام به رهبری سیاسیِ جنبش براندازی بپردازد.
ولی، کسانی که چنین حکمی را صادر میکنند و بویژه طرفداران اصلاحطلبان و رهبری موسوی و کروبی، دلایل محکمی برای اثبات نظر خود ارایه نمیدهند. عمدهترین دلیلی که در این رابطه ابراز میشود این است که «ما از ایران دور هستیم، جامعه را نمیشناسیم، با ایران رابطه نداریم…» و مانند آن. اغلب کسانی که مسئلهی داخل و خارج را مطرح میکنند، از داخل منظورشان تهران است. و الا از نظر پخش خبر، ارتباط گیری، سازماندهی و غیره، با توجه به وسایل ارتباطی، تلفن، رادیو، تلویزیون و به طور عمده انترنت، تفاوت چندانی میان شیراز و مشهد و تبریز و آبادان و پاریس و لندن و نیویورک و… وجود ندارد. چه بسا پیش از آن که خبری در ایران پخش شود آن خبر به دست وسایل ارتباط جمعی به خارج برسد و تازه از آن طریق خبر در ایران پخش شود. و تازه اگر در این رابطه مشکلاتی وجود دارد، جنبش براندازی باید برای آنها راه حل بیابد. زیرا راه دیگری وجود ندارد. تکرار میکنم که جنبش براندازی در درون کشور نمیتواند به طور علنی یا نیمه علنی فعال شود و خود را سازمان دهد و به سازماندهی بپردازد. تا کنون در کجای دنیا چنین چیزی اتفاق افتاده است که ایران نمونهی دوم آن بشود.
ولی یکی از نتایج سرکوب و شکنجه و اعدام بدست رژیم این بوده است که اکنون تعداد زیادی از کسانی که در یک سال گذشته در حوزههای مطبوعاتی، دانشجویی، کارگری و مانند آن بسیار فعال بودهاند مجبور گشتهاند به خارج از کشور پناه آورند. رویدادی که میتواند در دگرگون ساختن ترکیب جمعیت خارج از کشور از نظر سنی، سیاسی، رابطهی مستقیم با ایران، موضع نسبت به رژیم و غیره تاثیر بسزایی داشته باشد و به صورت عاملی تسریع کننده نقشی اساسی ایفا نماید.این تبعدیان جدید که تعداشان رو به گسترش است و در ماههای آینده به طور گستردهتر به خارج از کشور خواهند آمد و در شهرهای اروپا و آمریکا مستقر خواهند شد، به یقین در دگرگون ساختن وضعیت و شرایط سیاسی خارج از کشور نقشی اساسی ایفا خواهند کرد. این فعالان و مبارزان از صحنهها و میدانهای مبارزه به خارج از کشور میآیند. کسانی هستند که اغلب به دلیل فعالیت و مبارزه، ماندنشان در ایران غیر ممکن بوده است. حضور این افراد در خارج از کشور شرایط را به سود استراتژی براندازی تغییر خواهد داد و ارتباط با ایران را تسهیل خواهد کرد. زیرا این افراد که اغلب از فعالان سایسی، مطبوعاتی، دانشجویی و غیره، بودهاند قادرند ارتباطهای گستردهای را که با سراسر ایران و با محفلها و گروههای فعال درون کشور داشتهاند حفظ نمایند و گسترش دهند. پیوندهایی که میتواند هستههای تماس میان خارج و داخل گردد.
برای پرداختن هر چه زودتر به حل مشکلاتی که در برابر جنبش براندازی قرار دارد باید هر چه زودتر یک کنفرانس جهانی از کلیهی احزاب، سازمانها و فعالان سیاسیِ طرفدار این استراتژی برای بررسی راه کارها، سیاست و مسایل سازماندهی و استراتژی براندازی سازمان داد.
m.rassekh@t-online.de